“چپ” در ایران و طبقه کارگر…قسمت شانزدهم

“چپ” در ایران و طبقه کارگر… در مصاحبه با حمید قربانی-
انسانِ بیوطن  – قسمت شانزدهم

کارل مارکس :

« پس امکان مثبت رهایی آلمان در کجاست؟

پاسخ : در سامان یابی طبقه ای با زنجیرهای رادیکال؛ طبقه ای از جامعه مدنی که طبقه ای از جامعه مدنی نیست؛ رسته ای، که انحلال همۀ رسته هاست، سپهری که سرشت عامش را از رنج(۱۲۹) عامش دارد و هیچ حق ویژه ای طلب نمی کند؛ چرا که نه ناحقی ای ویژه، بلکه نفس ناحقی بر او اعمال می شود؛ {طبقه ای} که دیگر نه عنوانی تاریخی، بلکه عنوانی انسانی را می تواند طلب  کند؛ {طبقه ای} که در تقابل یکجانبه با پی آمدها نیست، بلکه در تقابل همه جانبه با همۀ پیش – شرط های دولت آلمانی  قرار دارد؛ و سرانجام سپهری که نمی تواند خویش را رها کند، مگر آنکه خود را از همۀ سپهرهای  دیگر و از آنجا، همۀ سپهرهای دیگر جامعه را رها کند؛ در یک کلام، {طبقه ای} که گمگشتگی(۱۳۰ ) تام انسان است و بنا براین تنها از طریق بازیابی(۱۳۱ ) تام انسان است که می تواند خویش را باز یابد. این انحلال(۱۳۲ ) جامعه، در پیکر رسته ای ویژه، همانا پرولتاریاست.

دو پاراگراف  بعد:

پرولتاریا با اعلام انحلال نظم تاکنونی جهان، تنها راز هستی خویش را برملا می کند، زیرا اوست که انحلال واقعی(۱۳۳ ) این نظم جهانی است، اگر پرولتاریاست که نفی مالکیت خصوصی را خواستار است، از آنروست که او آنچه را که جامعه به پرنسیپش ارتقاء داده است، آنچه را که در او به مثابۀ دستآورد منفی جامعه – بی آنکه خود در آن دخالتی داشته است – پیکر یافته است، به پرنسیپ جامعه ارتقاء خواهد داد.  در نتیجه، پرولتاریا با همان حقی خود را به جهان در حال تکوین مرتبط می سازد، که پادشاه آلمان – آنزمان که خلق را خلق خود، همانگونه که اسب را اسب خویش نامید – خود را با جهانی سپری شونده مرتبط می یافت(۱۳۴). پادشاه با اعلام اینکه خلق مایملک اوست، تنها این راز را برملا ساخت که مالک خصوصی پادشاه است.»، نقد فلسفه حق – مقدمه، ترجمۀ رضا سلحشور. ص۱۳- ۱۲.

لینک مطلب

https://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1843/naghd-falsafeh-hegel.pdf

کارل مارکس در سال ۱۸۷۳ باز به این موضوع بر می گردد و اوضاع آلمان و نظریه پردازان آن را از نظر می گذراند. او مقدمه ای بر چاپ اول سرمایه به زبان آلمانی را به نگارش در می آورد و در آن، بعد از اینکه به رشد سرمایه داری در آلمان اشاره می کند، در باره نظریه پردازان آلمانی چنین  می نویسد: «مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوائی، آلمان ها در زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنبال رو باقی ماندند و هم چون خرده فروشانی حقیر آن چه بیگانه به طور عمده می ساخت آب کردند. بنابراین تحول تاریخی خاص جامعه ی آلمان هرگونه پیشرفت ابداعی را در زمینه ی اقتصاد بورژوائی نفی می نمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمی کرد. تا آن جا که این انتقاد معرف یک طبقه است تنها می تواند طبقه ای را معرفی کند که مأموریت تاریخیش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سر انجام الغاء طبقات است یعنی طبقه ی کارگر.»؛ تأکید از من است.

لینک اثر کارل مارکس

http://www.nashr.de/1/marx/kapitalBakhsh1.pdf

آنها – آلمان ها- اقتصادانان بورژوائی بودند و واقعا از طبقه ی کارگر ترس و وحشت داشتند و ترس و وحشت شان هم به جا بود. اما این وضعیت در حزب کمونیست کارگری چطور اتفاق می افتاد؟ این حزب یا به طریق اولی چرا لیدر این حزب طبقه ی کارگر را به کناری می نهد؟ به باور من، در اینجا هم فقط اسم کمونیست یدک کشیده می شود و در واقع اقتصاددان بورژوائی است که صحبت می کند وگرنه، فقط طبقۀ کارگر است که در یک جامعۀ بورژوائی قادر به انقلاب کردن  و گرفتن قدرت سیاسی از طریق درهم شکستن دولت قدیم است و نه سکولارهای طبقۀ بورژوازی و نه کل جامعه و نه بطریق اولی شخصیت ها و غیره. کمونیسم را فقط طبقۀ کارگر میتواند برقرارنماید و خود و بشر را از نابود شدن بوسیلۀ سیستم سرمایه داری پرتناقض و تضاد برهاند، ولی این طبقه باید سازمان یابد، باید حزب خویش- حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست را داشته باشد و مسلح گردد. کمونیسم آرزو و رویا نیست، کمونیسم حرکت است، حرکت یک نیروی اجتماعی مشخص، برای انهدام یک اوضاع اجتماعی مشخص است. این نیروی اجتماعی ” تا آن جا که معرف یک طبقه است تنها می تواند طبقه ای را معرفی کند که مأموریت تاریخیش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سر انجام الغاء طبقات است یعنی طبقه ی کارگر »، کارل مارکس اثر بالا، تأکید از من است.

ادامه پاسخ به سئوال یازدهم – حزب کمونیست کارگری ایران .

حال به حزب کمونیست کارگری ایران – حککا – و چگونگی تشکیل شدنش به طور مختصر اشاره می کنم. چرا که در بالا به اسناد پایه ای این حزب پرداخته ام و دیگر لزوم به تکرار آنها نیست، به باور من.

این حزب بر طبق اطلاعیۀ موجودیت اش در ۳۰ نوامبر ۱۹۹۱، با حضور (۴۰ نفر) عده ای کادر جدا شده که اکثر آنها از فرزندان طبقات دارا، فئودال و سرمایه دار و یا مرتبط با آنها یعنی فرزندان اساتید دانشگاهی و افسران ارتش رژیم قبلی و…، در شهر مالمو – کشور سوئد- در مکانی به نام  خانۀ مردم “مکان اولاف پالمه۱” متعلق به سوسیال دمکرات ها با دادن اطلاعیه ای با امضای ایرج آذرین (نویسندۀ متن)، منصور حکمت، کوروش مدرسی و رضا مقدم موجودیت خود را اعلام می کند. از این ۴ نفر سه نفر فرزندان کار بدستان رژیم قبلی هستند و یک نفر در این وسط از طبقۀ کارگر سر و کله اش نمایان است و او سندیکالیست سرخی! است که زندان هم کشیده است و پایش را هم شکسته اند. نام او رضا مقدم است که طبقۀ خود را گم کرده و  یا   خیلی ساده فروخته است و بدنبال فرزندان طبقۀ بالادست افتاده است و پای اعلامیه تأسیس  حزبی را امضاء می زند که قرار بود “حزب کارگران آچار به دست” باشد،  ولی عملا صدها فرسنگ دورتر از طبقۀ کارگر ایران یعنی همان ” آچار بدستان”  و به وسیلۀ  عده خیلی کمی از کادرهایی که حزب کمونیست ایران – حکا – را در نهم شهریور ۱۳۶۲و در دهکده ای در آلان سردشت، هنوز حداقل در چارچوب جغرافیای ایران؟، موجودیت یافت را، ایجاد کردند که حالا “غسل تعمید یافته» و از ناسیونالیست و سوسیال دمکرات به کمونیست کارگری تبدیل شده اند!

حزب کمونیست کارگری ایران از همان لحظۀ تشکیل یافتن نه فقط با نمایندگان طبقات دیگر، بلکه با شیوۀ پر از غرور و پر از تبخترکه خاصۀ این طبقات دارا و استثمارگر و حاکم است، پا به صحنۀ گیتی می گذارد که مدتی بعد می باید وارد “گود سیاست” گردد، اعلام می کند که می خواهد نه تنها طبقه کارگر در ایران، بلکه در سطح جهان کارگران را سازماندهی نماید و انترناسیونال را احیا نماید.

من در اینجا و قبل از هرچیز نیاز است که چند نکته را تذکر دهم تا برسم به چرایی و چگونگی پیوستنم به چنین حربی- حککا-  و آنرا به طور مختصرا بیان کنم.

نکتۀ اول: اینکه، مؤسس و یا مؤسسان و ایجاد کنندگان، یعنی امضا کنندگان اطلاعیۀ تأسیس حککا، ۳ نفرشان یعنی آقایان منصور حکمت، ایرج آذرین و رضا مقدم، اعضای ۳ نفرۀ رهبری کنندۀ دفتر سیاسی حکا بودند که اولا رهبری بلامنازع داشتند، امروز که به مسئله نگاه می کنم، به این نتیجۀ منطقی می رسم  که  امکان مادی و اتوریته ای داشتند که حکا را از چند پایگی (۳پایگی ناسیونالیسم کردی، سوسیال دموکراسی اخته شده و کمونیسم کارگری) به حزب تک پایه – تک بعدی یعنی حزب کمونیست کارگران و یا به قول خودشان از حزب مارکسیسم انقلابی که تئوری سوسیالیستی را نمایندگی می کرد به حزب  کمونیسم کارگری(کمونیسم کارگران آچار به دست- سخنرانی های منصور حکمت در جمع کارکنان رادیو حزب کمونیست ایران – منبع سایت منصور حکمت ) تبدیل نمایند. در آنجا به قول خودشان، منتها با این بهانه که بدنۀ حزب یعنی کادرها، چیزی را قبول می کردند و در عمل کار دیگری می کردند، (این تاکتیک حیله گرانه و موذیانه ای است که مارکس زمان! منصور حکمت تا آخرین لحظه های عمر که متأسفانه با بیماری سرطان به پایانی زودرس ختم شد، همواره از آغاز تأسیس حزب کمونیست ایران به کار بست. همیشه دیگران مقصر بودند که عمل به دستورات وحی شده نکردند. یک نفر تا کنون در این احزاب پیدا نشده است که این سؤال ساده را طرح کند که چطور است که در طول حدود ۲۵سال کسی جز منصور حکمت، تئوری ناب را درک نمی کند!) موفق نشده و حکا را با همۀ دبدبه و کبکبه، ترک کرده و آمده بودند، باز هم با همان کادرها، منتها در اشل پایین تر و کوچکتر و نیروی کمتر و امکانات مادی نازلتر! حزب تک پایۀ کارگری بسازند! اگر، ماها که مدتی بعد، برخی با دلیل وبرخی به بهانۀ کارگری نبودن و اصولا ترک طبقۀ کارگر از جانب رهبر حزب، یعنی منصور حکمت و پیروانش از حزب جدا شدیم (آوریل ۱۹۹۹) فقط یک لحظه فکر می کردیم، خیلی ساده می توانستیم درک کنیم، اینکه گفته می شود حزب کارگران آچار به دست باید ساخته شود، یک بلوف و یک شیادی سیاسی است که عکس مار را می کشد و به جای مار  به دیگران حُقنه می کند. زیرا اگر حکا که در مرز ایران و عراق تشکیل یافت و هنوز روحیۀ انقلابی باقی مانده از انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ موجود بود، نتوانست و یا اصلا تمایل نداشت و نمی خواست پایه ی کارگری کسب کند، چون باور به نیروی کارگران به عنوان یک طبقۀ اجتماعی نداشت، چطور حزبی با همان رهبری و با نیرویی کمتر و در شرایط هم شکست انقلاب واقعی، انقلاب ۱۳۵۷ در ایران و تار ومار شدن نیروهای انقلابی و آگاه طبقۀ کارگر به وسیلۀ دولت دست نشاندۀ سرمایه – سرمایه امپریالیستی و داخلی و دیگر اینکه، حداقل اعلام “مرگ کمونیسم” از طرف استثمارگران بین المللی و یکه تازی شان و با نیروی به اصطلاح کادری خیلی کمتر می تواند این کار را بکند؟! مسلم بود که جواب نه بود، چون حالا فرسنگ ها دور از جامعۀ ایران و در تیررس تیرهای زهرآگین سوسیال دموکراسی هم بود. البته، نباید حقیقت را نگفت که حککا واقعا هم در پایۀ کادری و هم نظری و تشکیلاتی یعنی از موی سر تا ناخن پا، حزبی تک بعدی- تک پایه شد، منتها نه کارگران، بلکه متعلقین به طبقات دیگر به قول خود رضا مقدم، در جای دیگری”فرزندان تحصیل کردۀ طبقات دارا”، ولی این حرف برای رضا مقدم برگی بود که تاریخ حزب “فرزندان تحصیل کردۀ طبقات دارا” را بپوشاند و رضا مقدم ها را، به عنوان کادرهای مرکزی چنین حزبی از مخمصه نجات دهد. رضا مقدم و ایرج آذرین و یا خیلی های دیگر، هنگامی که می خواهند به انحرافات حککا بپردازند، فقط بعد از کنگرۀ دوم حککا یا حدود آن،  یعنی از آوریل ۱۹۹۸ است مثل اینکه تیری از غیب بر قلب حزب نشسته است و  حزب را از حزبی که راه به سوی تعالی و طبقۀ کارگر داشت، دچار این سرنوشت شوم می کند و غرشی در آسمان بی ابر بوده است. در صورتی که اینگونه نیست و نمی توانست باشد، چون هر پدیدۀ اجتماعی، تاریخی دارد و تغییر و تحول در آن هم از مقطعی شروع می شود، حالا، اگر نگوییم از همان ابتدا دارای اشکال بوده است و در مقطعی به نقطۀ تحول کیفی می رسد. انحراف در حککا از این قاعدۀ کلی مستثنا نیست. حداقل، اگر نگوییم که از لندن یعنی روزهایی که آقایان منصور حکمت (ژوبین رازانی)، حمید تقوائی و ایرج آذرین به عنوان ۳ یار دانشگاهی مشغول آموزش دیدن به وسیلۀ از ما بهتران بودند، شروع شد و آمد در ایران رشد نمود و برای اولین بار در تاریخ جنبش چپ ایران تا آنجا که من اطلاع دارم،  با دزدی ادبی عجین شد و با فرستادن جاسوس به درون تشکیلات های دیگر و به هدر دادن نیروهایشان و فرار به کردستان ایران، رهبریت اتحاد مبارزان کمونیست، ادامه می یابد، باید از نهم شهریور ۱۳۶۲ یعنی تاریخ تأسیس حزب تا کنون،شروع شده و ادامه یافته باشد و یا اینکه حداقل تأسیس حککا را مبنا باشد. ولی من، در چند سالی که بعد از جدایی از حککا و ایجاد اتحاد سوسیالیستی کارگری(اسک)، بعد از دو سه سال اولیه تا سال ۲۰۱۱ که دیگر از این گرایش به طور کلی فاصله گرفتم، در هر نشست این پیشنهاد را، حداقل از بعد از کنفرانس سوم “اسک” طرح کرده ام که می باید به نقد جنبش چپ و مخصوصا پس از قیام سال ۱۳۵۷ و در این میان حکا و بعد حککا از مقطع جدایی و تأسیس تا کنون پرداخت، ولی، هر بار به بهانه های گوناگون،ایرج آذرین و رضا مقدم از زیر اینکار شانه خالی نموده و این کار را تا کنون به تأخیر انداخته اند و حتی من دو بار یکی برای ایرج آذرین و دیگری برای رضا مقدم سؤالات را نیز طرح کرده و فرستادم، ولی نقد انجام نگرفت که نگرفت. پرسیدنی است، چرا؟ به باور من،  جواب به این سؤال، بر می گردد به اینکه، این نقد نمی توانست انجام گیرد، بدون اینکه عملکرد ایرج آذرین و رضا مقدم تا مقطع جدایی قطعی و اعلام آن به بیرون یعنی آوریل ۱۹۹۸ مورد نقد و بررسی قرار می گرفت. چرا که، این ۲ نفر از مقطع شکست انقلاب کارگران و زحمتکشان ایران در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا مقطع زمانی مزبور (البته ایرج آذرین حسابش جداست، زیرا ایرج آذرین از سال ها قبل از شکست انقلاب ایران با منصور حکمت و حمید تقوایی همکار بوده است.)، با منصور حکمت و دیگر رهبران این نگرش با هم کار می کردند، باهم اتحاد مبارزان کمونیست را ایجاد کرده اند، با هم دو حزب حکا و حککا را موجودیت داده اند! این ۳ نفر بودند که به قول خودشان کمونیسم کارگری را در ایران پایه گذاری و یا حربیت داده اند و در همه مسایل شریک بوده اند! نقد از خود، برای هیچ بورژوا و مخصوصا خرده بورژوایی ساده نبوده است. بابا چوچوکار رمان زمین نوآباد، نوشتۀ شولوخوف را به یاد آورید!

نکته دوم: چطور می شود حزبی که در کردستان ایران، در سر مرز ایران و عراق تشکیل یافت و همه کاره اش نیز همین آقایان بودند، روز به روز از کارگران و حتی زحمتکشان روستاها نیز دور شد، اکنون در شرایطی خیلی بدتر و مخصوصآ در سطح جهانی، در اروپای شمالی چند دریا دورتر باز هم با همان نیروی کادری می تواند کارگری شود؟! یعنی به حزب کارگران آگاه، حزب سازمانده انقلاب  قهری کمونیستی کارگران تبدیل گردد که ضرورت زمان ماست!

نکتۀ سوم: خیلی مهم است و آن این است که نیرویی که از بودن در کردستان عراق به حد خیلی بدی هم خسته شده و راکد مانده است و گندیده است، حالا می خواهد با خود فریبی و مردم فریبی  یعنی کارگر فریبی گنده گویی کند و فیل هوا نماید که چنان و بهمان می کند، می خواهد طبقۀ کارگر ایران را به عنوان یک نیروی اجتماعی سازماندهی نماید و انترناسیونال به وجود آورد و انقلاب جهانی راه اندازد. ولی فورا مشخص شد که مرغان خانگی هیچگاه نمی توانند جای عقابان تیزپرواز قرارگیرند و به قول معروف قدرت و نیروی پروازشان تا دم کاهدان است. این است که حککا هم، بعد از داد و بیدادهای اولیه در رابطه با دفاع از کمونیسم، راکد می شود و ۸ ماه طول می کشد حتی یک شماره نشریۀ ماهانه- انترناسیونال دوره اول- منتشر نمی شود و بعد هم که دیگر خود را راحت می کند و پیوستن خود را با اخراج و معاف کردن طبقۀ کارگر از حزب و با تشکیل “اکس مسلم” و اعلام حزب جامعه، حزب شخصیت ها (حزب گیدنز و تونی بلر- کارگر انگلیس- چون در واقع تئوری حزب غیر طبقاتی، حزب جامعه، حزب صاحبان شرکت های کوچک، از آن گیدنز هستند و نه منصور حکمت- منصور حکمت مثل همیشه- با دزدیدن آثار  رفیق جان فشان شده محمد تقی شهرام، نقد ناسیونالیسم هابز باوم و… را دزدید یعنی ترجمه کرد و بدون گفتن منابع تحویل حواریون عقل و شعور از دست داده و در خلسۀ قدرت سیاسی داد.)  به سکولارها، با اعلام “حزب کودکان، حزب زنان، حزب منصور حکمت” اعلامیۀ یازدهمین سالگرد تأسیس حزب، را جشن می گیرد و می شود حزب ضد “اسلام سیاسی” و دوستدار و دوست داشته شدۀ “جوامع غربی”! کدام غرب؟ غرب سرمایه داری امپریالیستی! و حتی به حامی جنگ های امپریالیستی تبدیل شد، در این رابطه نمونه روشن یورش نیروهای پیمان ناتو و دوستان به کشور لیبی و ویران نمودن جامعۀ لیبی و حمایت حزب کمونیست کارگری ایران به لیدری حمید تقوایی از همه کشتار- ۷۰ هزار انسان و همکاری با نیروهای راست افراطی – نازیست و فاشیست در اروپا و اعلام اینکه جنبش مشهور به میدان در اوکراین  که جنبشی ارتجاعی، ناسیونالیستی فاشیستی است به عنوان  «مصداق زنده دیکتاتوری پرولتاریا- مصطفی صابر مسئول دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری ایران با جوانان کمونیست – گوگول گویا.» . البته، خود منصور حکمت به طور ضمنی از جنگ همین دولت های حمله کننده به لیبی به سرپرستی دولت  امپریالیستی سرمایه داری ایالات متحده به افغانستان برخاست!

نکتۀ چهارم اینکه، اوضاع به هم ریختۀ بین المللی در رابطه با کمونیسم و عربده های “کمونیسم مرد”، “تاریخ و تاریخ مبارزۀ طبقاتی به پایان رسید”، “دموکراسی و سرمایه داری ناب پیروز شدند” و اینکه این هست و هیچ چیز دیگری نیست، و گفته ها و نوشته های رندانۀ رهبری چنین حزبی و مخصوصا خود منصور حکمت که “سر را از پنجره باید بیرون آورد و با صدای بلند فریاد کشید که کمونیسم نمرده است و چیزی که مرده سرمایه داری است – منتها در شکلی دیگر” و غیره هم تأثیر خود را  بر کسانی مثل من داشتند و ما را جلب نمودند، ولی نتوانستند نگه دارند.

من به دلایلی، بعد از جدایی از حکا که مدت زیادی عضوش نبودم و تأسیس حککا، تا چند ماهی و حتی بعد از تشکیل کنگرۀ اول حزب و تصویب برنامه اش “برنامه دنیای بهتر”با چنین حزبی کار نمی کردم،  یعنی عضو و و فعالش نیستم. مهمترین دلایل من در آن زمان، اینها هستند: ۱- اینکه، اگر حزب کمونیست کارگری و انترناسیونالیستی است، پس چرا باید اسم ایران را یدک بکشد؟ و۲- اگر حزب کمونیست کارگری ایران است، چرا  باید چنین  دور از دسترس، چشم و محل زندگی، کار و فعالیت و زندگی و مبارزۀ طبقۀ کارگر ایران ایجاد گردد؟ من با چنین دلایلی که زیاد هم مهم و اساسی شاید نبودند، نمی توانستم با حزبی که این مشخصات را نداشت، همکاری نمایم و نمی کردم، بلکه نظراتش را به طور کلی باور داشتم، از آنها دفاع می کردم، ولی اختلاف های خودم را نیز داشتم. بعد از تشکیل یافتن کنگرۀ اول حزب و  با تشویق یکی ازدوستان که دوستش داشتم او گفت: این درست است که حزب ما، در شرایط کنونی با طبقۀ کارگر در ایران، رابطۀ آنچنانی ندارد، ولی حزب، اولین برنامه و اولویت خود را ۱- تماس با طبقۀ کارگر ایران و جلب فعالان این طبقه قرار داده است که این از پاراگراف آخر اطلاعیه اعلام موجودیتش نیز، در سطح بیان، “در ایران حزب کمونیست کارگری برای تبدیل طبقۀ کارگر به یک نیروی قدرتمند اجتماعی و سیاسی، استقرار حکومت کارگری و تحقق برنامۀ اقتصادی و سیاسی سوسیالیسم کارگری مبارزه می کند، سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از ملزومات اولیۀ تحقق این اهداف است،” هویداست. بلی، من با کمی خود فریبی و در جستجوی نیرویی بودن که بتوان با آن همکاری کرد و از تنهایی نجات یافت، برای چنین شخصی مثل اینکه، این دلایل کفایت می کردند و مرا به درون حککا کشاند و سالها در پی یک سراب روان ساخت، و سرانجام به نظر خودم، تشنه تر از قبل در برهوت بیابانی، خودم را یافتم و مجبور شدم که بنویسم “دنیای موجود را لایق زندگی انسان نمی دانم و به این باور رسیده ام که تنها نیروی اجتماعی قادر به سرنگونی نظام حاکم بر جهان، طبقۀ کارگر آگاه و متشکل در حزبی است که خودش ایجاد می کند. نیروهای طبقات دیگر که خود در بنیان این نظام نفع دارند هر چند که خود را کمونیست و مدافع طبقۀ کارگر بدانند نیروی واقعی این پیکار طبقاتی نیستند، دیر یا زود خود به ترمز این پیکار تبدیل می شوند، تجربۀ حزب کمونیست کارگری ایران خود یک نمونه تیپیک از این تلاش نیروهای طبقات دیگر بود.” به همین دلائل، کناره گیری خودم را از چنین حزبی اعلام نمودم.

دلیل یا خود فریبی دوم من به اینجا برمی گشت: اینکه حککا، اگر چه که اسم ایران را یدک می کشد، ولی “حزب کمونیست کارگری یک حزب انترناسیونالیست است و برای همبستگی بین المللی طبقه کارگر تلاش می کند” همان اطلاعیه. و اینکه گفته می شد که حزب تلاش اولیه و مهم خود را، یاری دادن به فعالان کمونیست کارگری، داخل جنبش طبقۀ کارگر در سطح جهان و مخصوصا اروپا قرار داده است  تا اینکه موفق به ایجاد حزب مشابه در هر کدام از کشورها گردیده و آنوقت به طور واقعی و حقیقی انترناسیونال جدید پرولتاریا، برای انقلاب کارگران جهان تأسیس گردد و تکلیف سرمایه داری را به طور کلی و در سطح جهان روشن نماید. اما، باید از یک جایی شروع کرد و اگر نه، نمی توان حرکتی جمعی و با مفهوم و معنی داشت. در اینجا هم با کمی توجه می شد فهمید که اگر حتی انترناسیونال هم تشکیل دهد، این انترناسیونال از چه نوع – نوع سوسیال دموکراسی است، چرا؟ برای اینکه علاوه بر اینکه در اطلاعیۀ تأسیس حزب از دیکتاتوری پرولتاریا صحبتی نیست، بلکه از امپریالیسم با درک لنینی نیزخبری نیست (امپریالیسم بالاترین مرحلۀ سرمایه داری است و…). باز هم  می توانستیم درک کنیم که اینها همه حرف های پوچ  و قلمبه و سلمبه هستند. و اما، من همکاری ام  با حککا به دلایل و بهانه های بالا که کمبود دانش کلاسیک من و مخصوصا عدم شناخت از تاریخ این گرایش، موقعیت و شرایط جهانی و مخصوصا زیست دور از محل زیستن طبقۀ کارگر در ایران و در کشوری که از رادیکالیسم کارگری درآن خبری نیست، در سوئد، نداشتن پایگاه طبقاتی کارگری هر چند از پایگاه اقشار زحمتکش و فقیر جامعه برخورداربودن، به عنوان کادر شروع گشته و واقعا فعال می شوم و به طور واقعی تمامی نیرو وامکاناتم را در اختیارحزب گذاشتم.

 سال اول به عنوان یکی از مسئولان کمیتۀ کشوری سوئد فعالیت کردم و بعد از آن با طرح اینکه باید نیروی کمیته ها متمرکز و در یک شهر باشد، چون امکان گردهمآیی های فوری فراهم باشد، مثلا ما در زمستان و تابستان باید با یک ماشین شخصی خراب از شهرهایی مثل مالمو و گوتنبرگ به استکهلم می رفتیم و اینکه کمیته های شهری – خانه های حزبی را باید در محل فعال کرد، دیگر تا مقطع جدا شدن – ۱۹۹۹ در شهر محل زندگی ام، فعالیت حزبی داشتم و فکر کنم ۴ یا ۵ سال نیز مسئول تنها رادیوی آن زمان این گرایش در خارج کشور، در شهر مالمو- رادیو همبستگی متعلق به شورای پناهندگان و مهاجران ایرانی بودم.در این مدت در تمامی فعالیت های حزبی فعال بوده ام. این را هیچکس نمی تواند انکار نماید. بارها از طرف عوامل جمهوری اسلامی سرمایه داری و حتی فاشیست ها و راسیست ها  تهدید شده ام، ولی اصلا به این مسائل وقعی نمی نهادم و اکنون نیز نمی نهم.

اما، تا آنجا که به یاد دارم، اولین دیدار من با منصور حکمت، فکر کنم در ماه های اول سال ۱۹۹۲ در کنفرانس دوم کادرها بود. در این کنفرانس من با منصور حکمت، کوروش مدرسی، رضا مقدم  و…آشنا شدم. منصور حکمت را شخصیتی خیلی سمپات، خودمانی، با روحیۀ باز و غیره در اولین دیدار یافتم.منصور انسان بگو و بخندی به نظر می رسید.

منصور حکمت نیز، به نظر من، مانند تمامی شخصیت های طبقۀ سرمایه دار، رهبران احزاب و نمایندگان آن از این ظرفیت و پتانسیل برخوردار بود که فریبکار و دو شخصیتی (دوبل مُرال) باشد. منصور شخصیتی داشت که تا زمانی که با او از در مخالفت در نمی آمدید، خیلی خوب بود و با تو شوخی می کرد و عکس می گرفت و اصلآ خود را طوری  نشان می داد که کسی نمی توانست درک کند که او چه کاره است، رهبر است یا…. اما، همین که با او مخالفتی  می کردی که او مورد نقد و انتقاد کمی پایه ای قرار می گرفت و نظراتش را قبول نمی کردی، دیگر روزگارت سیاه بود. به طور نمونه، یک نوار، فکر کنم، از پلنوم شانزدهم حکا که ظاهرا در کردستان عراق- اردوگاهها برگزار شده بود را، دادند که ما گوش کنیم. درآن عمر ایلخانی زاده را، به عنوان یکی از رهبران عملی کومه له به گریه می اندازد، چون با او مخالف بوده است، این رفتار را منصور حکمت و حواریون که یکی از آنها من بودم، درکنگرۀ دوم حککا، در مورد فرهاد بشارت و به ویژه جعفر رسا اجرا کردند. طوری با این دو انسان برخورد شد که کمی مانده بود به گریه افتند و منصور از پشت میز ریاست با رضا مقدم و کوروش مدرسی تماشاگر این صحنه و از کار به دستان اصلی بودند. یعنی دیگر چیزی برای طرف باقی نماند. از یکی از اعضای دفتر سیاسی شنیدم، تعریف می کرد که در این اواخر،منصور حکمت با دیگران مثل ارباب ها با نوکران برخورد می کرده است. به عنوان نمونه در پلنوم معروف که در آن حزب جامعه، حزب شخصیت ها و غیره را مطرح کرده بود، پلنومی که ۴۰ نفر از کادرها نیز در آن حضور داشتند و قرار بود یکی از آنها من باشم که بی سر و صدا و بدون دلیل و اطلاع، حتی در واقع به دلیل مخالفت های نیمه علنی از سیاست های رهبری، مرا بی اطلاع گذاشتند، جمعیت را ۴۵ دقیقه مقابل درب ورودی سالن نگه می دارد. منصور حکمت که از آزادی بیان و اندیشه دم می زد، کسی بود که اصلا تحمل نظرات مخالف ریشه ای و نیمه ریشه ای را نداشت و نظرات مختلف را به هیچ وجه  و عنوان تحمل نمی کرد و آنها را قیچی می کرد. مثلا گویا در کنگرۀ اول حککا، ایرج آذرین با منصور حکمت روی اساسنامۀ حزب اختلاف پیدا می کند، رفتاری می کند که یار دانشگاهی و دبستانی اش را ۸ سال، در ظاهر خانه نشین کرد و با غیبت صغرا و کبرا مواجه نمود. نادر بکتاش، یک مقاله در نشریۀ همبستگی- نشریۀ فدراسیون پناهندگان و مهاجران ایرانی در رابطه با سقط جنین نوشت که مخالف نظرات منصور حکمت در این رابطه بود. دستور داده شد که نشریه حتی از خانه های اعضای حزب و فدراسیون نیز جمع شود و خمیر گردد و کسی حق داشتن چنین شماره ای را نداشت. منصور حکمت یک خانۀ بزرگ قصر مانند توی دانمارک داشت که پلنوم ها آنجا برگزار می شدند.

شما اگر به نوشته های منصور حکمت به مخالفان هم نگاه کنید، این نوع برخورد از بالا و با تبختر را می توانید تشخیص دهید. مثلا منصور حکمت به قصد اینکه خود را سکولار نشان دهد و طبقۀ کارگر را خوار کند، در یک مصاحبه با کیومرث نویدی سردبیر نشریۀ کانون نویسندگان ایرانی در تبعید، ارباب فئودال  شکم گنده و آخوند مرتجع را در کنار خرکچی قرار می دهد که مردم سکولار ایرانی دخترهایشان را به پسران آنها نمی دهند. البته این بعد از کنگرۀ دوم  حککا و اخراج طبقۀ کارگر، به عنوان “عابر بی گناه” و درویش مسلک هست، ولی او در همین مصاحبه، چند بار بعنوان تعریف و تمجید از مصاحبه کننده از این صحبت می کند که انسان دوست دارد، دخترش را به شما بدهد! این منصور حکمت آزادیخواه و مساوات طلب است که هنوز مانند فئودالان پفیوز در مورد دختر و زنان می اندیشد! چرا؟ برای اینکه منصور حکمت یک سیاستمدار طبقه ی سرمایه دار امپریالیستِ دروغگو و مرتجع  و با اندیشه های فئودالی است که رخت خدمت به سرمایه داران بزرگ را به تن کرده است، ولی نقشش به قهقهرا بردن جنبش طبقه ی کارگر در ایران است. دوم اینکه،  منصور حکمت به باور من، عاشق مقام بود، برای رسیدن به مقام هم هر کاری می کرد، منتها به اقتضای زمان! برای همین مقصود بود که در کنگرۀ سوم حککا به بهانۀ درهای باز، در واقع برای جمع کردن سران اپوزیسیون و پز دادن بود، از همه، از پسر شاه گرفته تا مسعود رجوی و رهبران حزب  توده، داریوش همایون، مهدی خانبابا تهرانی، یدالله خسرو شاهی و… را دعوت نمود، منتها هیچکس وقعی به منصور حکمت، این مارکس زمان به قول ایرج فرزاد ننهاد و به کنگره نرفت و پای بحث هایش ننشست که سال بعد و یا همان سال در مطلبی به نام “دربارۀ کنگرۀ سوم حککا، می نویسد. هیچ بعید نیست که  یکی از علل عود نمودن بیماری سرطانی اش که متأسفانه منجر به مرگ زودرسش شد، از سرخوردگی بوده باشد که از این کنگره عارضش شد. زیرا که شنیده ام که روز دوم کنگره، حالش به اندازه ای خراب می شود که مجبور می شود صحن کنگره را ترک کند که باعث اختلاف کوروش و حمید تقوائی و به هم خوردن و تعطیلی موقت کنگره می شود. خلاصه، منصور حکمت هم از خصلت های طبقه اش برخوردار بود و رفتاری  می کرد که مخصوصا افراد این طبقه می کنند. هم بگو و بخند و هم اعمال اتوریته و دیکتاتورمنشانه، یعنی بخشش گر و مجازات کننده،  با هم.

در هر صورت، در کنفرانس دوم کادرها، یعنی اوایل عضویت من بود که اولین نکتۀ مهم اختلاف خودم را با کادرهای درجه اول حزب یافتم، ولی اختلاف من، هنوز خیلی جنینی بود و می شد از آن چشم پوشید، با توجه به دانستن این مسئله که هر کدام از انسانها می توانند در رابطه با مسائل مختلف نظرات متفاوت داشته باشند. معاون فدراسیون شوراهای پناهندگان و مهاجران ایرانی، جعفر رسا و دبیرش فرهاد بشارت، از این صحبت می کردند که ما به مثابه فدراسیون… کارهایی انجام داده ایم و مخصوصا در کشور ترکیه که ارگان رسیدگی به امور پناهندگی سازمان ملل متحد، خیلی از ما خوشحال است و خواهان همکاری های بیشتر با ماست. این مسئله برای من، یک زنگ خطر بود، چون سازمان ملل متحد را آن زمان نیز یک ارگان جهانی دولت های سرمایه داری امپریالیستی پنج دولت فخیمه و مخصوصا دولت امپریالیستی ایالات متحدۀ آمریکا   می دانستم و به هیچ وجه نمی توانستم به خود بقبولانم که ادارۀ امور پناهندگی چنین سازمانی، بتواند حامی و تعریف کن از جریانی باشد که از دیدگاه چپ رادیکال و کمونیسم کارگری به مسائل و گرفتاری های پناهجویان و فراریان از جنگ عراق و ایران برخورد می کند. من که برای اولین بار بودکه در یکی از جلسه های حزبی حضور می یافتم، در نوبت ۵دقیقه ای  که وقت گرفتم و به این مسئله پرداختم و اعتراض کردم و ناباوری خودم را نسبت به جریان های بورژوا امپریالیستی ابراز داشتم. البته، این صحبت من بدون مخالفت نیز نبود، حتی یک نفر به نام سیامک بهاری که اکنون از اعضای دفتر سیاسی و یا کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست کارگری- حمید تقوائی است،۴ یا ۵بار صحبت مرا قطع کرد که من مجبور به اعتراض شدید شدم و گفتم: “رفیق عزیزم، من فقط ۵ دقیقه وقت دارم و آن هم شما نمی گذارید، جمله های من بریده بریده شنیده می شوند، اجازه دهید، من صحبت کنم، صحبت من که تمام شد، شما وقت بگیرید و مرا نقد کنید، هر چه می خواهید به من بگویید”نقل از ذهن”. این بود، اولین جلسۀ حزبی که در آن با منصور حکمت از نزدیک آشنایی یافتم. این را هم بنویسم که من، دو نوشتۀ کوتاه به عنوان نامه های رسیده، در انترناسیونالهای دورۀ اول داشتم. این دو نوشته، یکی در نقد شعار “آزادی برابری حکومت کارگری” است که در آن از زاویۀ دیکتاتوری پرولتاریا که کارل مارکس در نقد برنامۀ گوتا، طرح کرده است، سؤالی طرح کرده ام. دوم در نقد نظر منصور حکمت، راجع به روسیه و انتخابات ریاست جمهوری در زمان یلتسین بود. من در یکی از کنفرانس های کادرها و اعضای حککا در سوئد هم علیه نظرات منصور حکمت که معروف به سناریوی سیاه و سفید است، صحبت کرده و با اینکه افراد بسیاری مرا نقد کردند، ولی قانع نشدم و همانجا به انتقاد کنندگان گفتم که شما متأسفانه، همان چیزهایی را تکرار می کنید که خود منصور حکمت به بهترین وجهی و نه ناکامل و شکسته و بسته چون شما تشریح کرده است و من آنرا خوانده ام و قبول ندارم.

ادامه دارد…