“چپ” در ایران و طبقه کارگر… قسمت پانزدهم

“چپ” در ایران و طبقه کارگر… در مصاحبه با حمید قربانی-
انسانِ بیوطن – قسمت پانزدهم

پرولتاریا وطن ندارد. پرولتاریا جهان متحزب، متحد و مسلح شوید!

انقلاب مداوم تا برانداختن مالکیت خصوصی تا محو سرمایه داری جهانی، تا برقراری کمونیسم، شعار واقعی ما، در جنگ طبقاتی ماست! این انقلابی است اساسا قهری و برای برانداختن دولت های سرمایه داری در تمامی اشکال آن و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای کارگران و زحمتکشان مسلح،یا شاید پرولتاریا شکل جدیدی از دولت خود را در آینده کشف نماید، ولی نه اساسا برای بسط دموکراسی و برقراری دموکراسی راستین و یا دموکراسی شورایی، دموکراسی خالص و امثالهم، بلکه دولتی است برای سرکوبی طبقۀ سرمایه دار خلع ید از مالکیت بر ابزار تولید، اما زنده در داخل و حفاظت انقلاب در برابر یورش سرمایه داری امپریالیستی جهانی و بسط انقلاب تا پیروزی جهانی آن! دولتی است محدود کننده فعالیت بخشی از جامعه (طبقۀ اقلیت) و گسترش دهندۀ آزادی و یا دموکراسی برای طبقۀ اکثریت و بدین ترتیب دولت آزادی دهندۀ به همه نیست. اصولا کارگران کمونیست بر این باور خود پافشاری می کنند که دولت دیکتاتوری طبقاتی است و بنا براین نمیتواند تا هنگامی که موجودیت دارد، آزادی دهنده برای همه آحاد جامعه باشد. آزادی بطور کلی یعنی آزادی برای تمامی آحاد جامعه، فقط زمانی است که دیگر دولت زوال یافته باشد و این ممکن نیست، مگر جامعۀ طبقاتی لغو گردیده باشد. جامعۀ بدون طبقات، بدون مالکیت عده ای بر ابزار تولید، بدون دولت به عنوان ابزار سرکوب و محو کننده و یا محدودیت گذار بر فعالیت طبقه ای از جامعه، جامعۀ با مالکیت تمامی آحاد جامعه بر ابزار تولید و محصول آن، جامعۀ کمونیستی در آخرین فاز و یا عالی ترین مرحلۀ آن، موجودیت یافته باشد که دیکتاتوری پرولتاریا – دولت کارگران – اساسا، برای این منظور و هدف است و خود با ایجاد آن مضمحل می گردد و به خواب ابدی می رود! تا آن روز از آزادی بدون قید و شرط، آزادی برای همه، صحبت کردن، پوچ و مُهمل و فقط برای فریب کارگران است! برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی و ایجاد چنین جامعه ای است که ما کارگران به حزب سیاسی خویش، حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست نیازمندیم. چنین حزبی موجودیت نمی یابد، بویژه در جامعه ای مانند ایران، مگر اینکه کارگران آگاه یک مبارزه مخفی و غیر علنی و استفاده از اشکال مختلف مبارزۀ طبقاتی را در پیش گیرند!

ادامه پاسخ پرسش یازدهم

بحث خودم را در مورد حزب کمونیست ایران – حکا را با بحث شعار ها پی می گیرم. همه می دانیم که شعارهای یک جنبش، حزب و جریان سیاسی، خواست، آمال و آرزوهای واقعی آن جنبش و حتی ماهیت آن جریان مشخص در لحظۀ مشخص و به طور واقعی و اوبژکتیو و نه ذهنی و سوبژکتیو را نشان می دهند و حتی نیروی پشت سر شعار برای تحقق آن را و ماهیت واقعی آنرا نیزبیان می کنند. شعارها فشردۀ خواست ها و آرزوهای یک نیروی سیاسی هستند. به قول معروف قطب نمای جنبش ها، احزاب را، شعارها تعیین می کنند. هر چند که ممکن است که نیروهای خودشان و ماهیت خویش را با برگزیدن شعارهای طبقات و اقشار انقلابی، پنهان نمایند و به طور واقع، گرگ در لباس میش ظاهر گردند، ولی در هر صورت هر جریانی در نهایت یک یا چند شعار مشخص را دارد و آنرا می خواهد توده ای نماید و مبارزۀ جاری را به آن جهت سوق دهد و این را بدانیم که در هیچ جایی و به وسیلۀ هیچ دستگاهی مبارزۀ طبقاتی به قدر مبارزه ای که به وسیلۀ احزاب پیش برده می شود، نمی تواند شفاف و روشن و مستحکم پیش رود. برای این احزاب و شعارهایشان نیز مهم و اساسی اند. به طور نمونه، در ایام انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ جریان غالب چپ آن زمان، یعنی سچفخا و یا همۀ باصطلاح نیروهای چپ و طرفدار کارگر متأسفانه شعار غیر طبقاتی و توخالی مرگ بر شاه را به طور سلبی و شعاراستقلال،آزادی، جمهوری اسلامی را به طور اثباتی می دادند، مشخص بود که: الف – این نوع جریان ها مخالف نظم اجتماعی حاکم بر آن جامعه نیستند، یا اینکه اصولا درکی از نظام حاکم، یعنی سرمایه داری تنیده و ارگانیک با سرمایۀ جهانی را ندارند و یا نمی توانند با دادن چنین شعارهایی، نیروهایی باشند که بتوانند خللی در آن وارد نمایند. چون نظم اجتماعی با شاه نیامده بود که با شاه برود، بلکه نظام ها مشخصات خود را دارند و به ویژه در جامعۀ طبقاتی با طبقات اجتماعی مشخص و منافع طبقاتی آشتی ناپذیرشان مشخص شده و می شوند. این نوع جریان ها یا مخالف رابطۀ استثماری سرمایه داری نبودند و یا درکی از آن نداشتند، در واقع مخالف این نظام در عمل نبوده و نیستند که عده ای از انسانها در آن جامعه که اکثریت بالاتفاق انسانهای زنده در آن لحظه را، تشکیل می دادند و می دهند، یعنی خیل وسیعی که به آنها کارگر و زحمتکش گفته می شود، صبح تا شب کار کنند و عدۀ خیلی کمی به نام سرمایه دار و آخوند و بیکاره، از حاصل رنج کارگران و زحمتکشان بهره مند گردند. آنها به یکباره و همگی مخالف یک فردی به نام شاه شدند که بنا بر تبلیغات آنها، فردی مستبد، دیکتاتور، عاشق کشتار انسانهای آزادیخواه بود و آنها ضد همین دیکتاتوری بودند، و برخی نیز استقلال داشتن را مسئله کرده بودند، ولی معلوم نبود چطور؟ استقلال از بین رفته است؟ چگونه؟ و چرا؟ و با توجه به چه عوامل و …؟ به وسیلۀ مثلا خارجی ها از بین رفته بود و این استقلال چیست؟ چرا خارجی ها؟ این استقلال را از بین برده اند؟ یا چرا ، شاه دیکتاتور هست؟ روانی بود؟ یا مربوط به یک سیستم اجتماعی بود؟ و این سیستم در چه چیزی خود را نشان می دهد و بیان می کند؟ آنها کلمۀ دهن پر کن استقلال را از همه چیز تو هوا می کردند. سر بزنگاه نشان دادند که اینها همه کشک بودند، چون همانها، خودشان به وسیلۀ دولت های امپریالیست، یعنی سرمایه داران بزرگ و یا دولت های مخوف و جنایتکار و دارای ارتش ها و جوخه های اعدام و مرگ و به زبان دیگر جهانخواران خونمک روی کار آورده شده اند تا انقلاب کارگران و زحمتکشان را به خون کشند و کشیدند و خاورانها یادگار های شان هستند و ادامه دارد.

ب- اینکه آنها جمهوری را می خواستند که اسلام به عنوان یک دین را به عنوان اصول خود برای ادارۀ جامعه قرار دهد، اینکه ماهیت این جمهوری چه بود را، نباید درباره اش کنجکاوی می شد، چون این یعنی “نفاق افکنی” و مذموم بود. این یعنی شکاف انداختن در صف خلق و نباید حرفی از آن زده می شد. همه باید یک صف می شدیم. هیچ چیز درباره این دو شعار مشخص را توضیح نمی دادند و معلوم نبود که چه معنی و مفهومی دارند و هیچ مبارزۀ دیگری را ترغیب نمی کردند. دیدیم که شاه رفت، تاج و تختش به قول معروف سرنگون گردید و یک شخص دیگری، بدون تاج و تخت و قبای زربفت و غیره بر جایش قرار گرفت و نه تاج و تخت و جامۀ زربافت بر سر و در برداشت، بلکه یک عمامه، عبای نخ بافت، با نعلین و تسبیح بر جایش نشست و وعده و وعید هم داد که همه آزاد هستند، هر چه که دلشان می خواهد بگویند، بنویسند، بپوشند، بیاشامند و آقا هم مانند یک طلبه به حوزه های علمیه خواهد رفت و به تعلیم و تربیت خویش و دیگران مشغول می شود. ولی چون نظام اجتماعی همان بود که بود، یعنی متکی بر استثمار کارگر و زحمتکش توسط سرمایه دار و نوکر و اعوان و انصارش یعنی دولت و خود آخوند و ملا، هنگامی که بر سکان قدرت قرار گرفت، واقعا و حقیقتا همان سید عالیقدر که حتی موی ریشش را لای قرآن کتاب مقدس دین اسلام پیدا کرده بودند! و عکسش را روی ماه! به اژدهایی تبدیل شد که هی خون مکید و هی خون جوان، کودک، زن و مرد مکید و هیچگاه سیر هم نشد و همواره تشنه بود و گرسنه و تشنه ماند که در آخر با نوشیدن به اصطلاح جام زهر، برای اینکه رضایت به پایان یک جنگ، جنگی که حداقل یک میلیون انسان از مردم دو کشور ایران و عراق را در خون خودشان غلطانده بود، پذیرفت و مرد. ادامۀ راه خود را به جانشینانش، با نمایندگی از طرف سرمایه و سرمایه داران یعنی همان نظم اجتماعی واگذار کرد و آنها نیز تا کنون این جلادی و قصابی انسان کارگر و زحمتکش را ادامه داده اند و تا روزی که به باور من کارگران و زحمتکشان متشکل، متحد، آگاه و به ویژه متحزب در حزب کارگران آگاه یعنی حزب کمونیست کارگران که توسط آگاهان و انقلابی ها ی طبقۀ کارگر، با یک مبارزۀ مخفی و غیر علنی اساسا و با ایجاد کمیته های سرخ محل کار و زیست کارگران، داخل جنبش طبقۀ کارگر ایجاد نگردد، همچنان ادامه خواهد یافت. پس می بینیم که انتخاب شعار یک جنبش، جریان و حزب سیاسی چقدر می تواند مهم باشد، آنرا پیروز نماید و یا به خاک سیاه بنشاند.

ببخشید که کمی طولانی شد. ولی فکر کنم لازم بود تا معنی و مفهوم شعارها مشخص شود، فقط این را هم بنویسم که حالا در نظر بگیرید که اگر مثلا شعارهایی مانند مرگ بر سرمایه- مرگ برسرمایه داری، مرگ بر استثمار انسان از انسان، زنده باد نان، مسکن آزادی، مرگ بر دولت سرمایه داری، زنده باد دیکتاتوری کارگران، کارگران علیه سرمایه داران و دولتشان متحد شوید، نیروهای سرکوبگر را تار و مار کنید و از این قبیل داده می شد و بر جنبش حاکم می گردیدند، چه اوضاعی را ثمر می داد؟ و چه میوۀ شیرینی امکان داشت به بار بنشیند؟

ولی بگذریم و به سراغ حکا و شعار اصلی اش که آزادی، برابری، حکومت کارگری است، برویم.

این شعار یعنی شعار ۳ گانۀ “آزادی، برابری، حکومت کارگری” هم مانند کلی از شعارها و پدیده های مادی و غیر مادی، طبیعی و مصنوعی، ساختگی و واقعی، واهی و حقیقی، دارای یک سابقۀ تاریخی است و به عناوین مختلف در جنبش های گوناگون داده شده است. این شعار مخصوص حکا و پیغمبرش که بعدها از طرف پیروانش به مارکس زمان ملقب شد، نبود.

سابقۀ این شعار منتها با کمی تفاوت (آزادی، برابری، برادری) برمی گردد به انقلاب بورژوایی فرانسه در سال ۱۷۸۹ که به انقلاب کبیر فرانسه هم شهرت یافته است. البته، در همان زمان نیز شعاری بود که در درون خود، فریب توده های کارگر و زحمتکش یعنی دهقان را در خود داشت،این شعار فقط کارکردِ مناسبی برای طبقۀ بورژوازی نوپای فرانسه داشت. در قرن بعد، توسط جریان های رادیکال، طبقات مخالف بورژوازی و حتی سوسیال دمکرات هم به صورت امروزی یعنی کم کردن برادری و افزودن حکومت کارگری- دولت کارگری داده شده است. در این شعار، کلمۀ آزادی، خوب معنی مخصوصی را می تواند داشته باشد و اما هر طبقه ای از آن مفهوم خود را می تواند برداشت نماید. مثلا بردگان، همان که از چنگ برده داران قدیمی که زندگی شان از آن خودشان نبود، زاد و ولدشان را هم اربابان، یعنی برده داران تعیین می کردند و همواره جای زخم چماق و زنجیر و شلاق بر پشت شان هویدا بود، خلاص شدند، خود را آزاد حس کردند و یا دهقانان که با زمین به فروش می رسیدند و دست به دست می گشتند و همسرشان باید شب اول زفاف در اختیار ارباب قرار می گرفت و در جنگ ها به عنوان پیاده نظام و سربازان می مردند و به قول معروف، یا می کشتند و یا کشته می شدند که هر دو خودشان بودند و هستند، همین که از این وضعیت رهایی یافتند، اسم شان را گذاشتند انسانهای آزاد که اتفاقا، اصل و نسب کارگران یعنی بردگان روزمزد کنونی هم، همان دهقانان هستند، یعنی انسان هایی که از دو جنبه آزاد هستند، هم دیگر ارباب ندارند و هم اینکه ازهمه مهمتر و اساسی تر بر وسیلۀ تولید، مالکیت ندارند که گذران زندگی نمایند و مجبورند خود را روزانه بفروشند، یعنی ۱۰ یا ۸ و در برخی مواقع تا ۱۸ ساعت در روز، نیروی کار، قوۀ تولیدی خود را به کسانی که صاحبان ابزار کارند، بفروشند و از این طریق پولی به دست آورده و از آن طریق مایحتاج خود و خانوادۀ خویش را در حداقل ممکن تهیه و تدارک ببینند. برای کارگران به باور من، فقط در نهایت امر، یعنی بعد از اینکه دولت کنونی را سرنگون نمودند، دیکتاتوری خود را بر قرار نمودند، مالکیت خصوصی را از بین بردند و کلا دولت مضمحل شد، “آزادی” معنی و مفهوم خواهد داشت و تا آن زمان، این شعار فقط می تواند با شعارهای دیگر، یک چشم انداز را نشان دهد و نه اینکه چیز دیگری را بیان کند. زیرا که آزادی کارگران، یعنی اینکه از استثمار انسان از انسان خبری نباشد و هیچ جبری و از آن جمله جبر اقتصادی که این برای کارگران اساسی است، نباشد؛ آزادی معنی و مفهوم دارد و نه قبل از آن. برای این است که در جنبش های اصلاحی و به ویژه جنبش انقلابی کارگران “نان، مسکن، کار، آزادی و یا نان، مسکن، آزادی” با هم می آید. به باور من دومی یعنی نان، مسکن، آزادی می تواند برای کارگران مفید باشد و نه اولی.

اما، “برابری”، به باور من، یک کلمۀ دهن پر کن، بی محتوا، هپروتی، هیچ و پوچ و غیرممکن است و برای این است که همراه کلماتی مترادف، مانند عدالت، عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی، “حکومت عدل و مساوات علی”! و غیره مثل نقل و نبات بر سر کارگران می بارد و از دهان جانی ترین و کثیف ترین و حریص ترین حاکمان و فریب دهندگان، روز و شب شنیده می شود. این را مخصوصا کارل مارکس در نوشته ای به نام نقد برنامه گوتا،

(http://www.peykarandeesh.org/articles/723-marxnaghdbarnamehgotha.html

به نقد کشیده است و توهم زایی و غیرممکنی آن را با همان مفهوم که در مقالۀ منصور حکمت که در معرفی این شعار ۳ گانه و نیز قطعنامۀ حکا در آن زمان آمده است، را مورد نقد جانانه قرار داده است و بی خود و بی محتوایی و فریبنده بودن آنرا نشان داده است. به عبارت سوم، “حکومت کارگری” نگاهی بیاندازیم. اما قبل از هر چیز توجه شما را به عبارتی از مارکس جلب می کنم، تا بدانیم که چرا حکومت کارگری به جای دولت و یا حکومت کارگران – دیکتاتوری پرولتاریا می نشیند؟ در نامه ای به “ژوزف وایدمایر” به سال ۱۸۵۲می نویسد: “تا آنجا که به من مربوط میشود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشفِ پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت، نشان دادن این نکته ها بود:

۱- هستی طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِخاصی در تکامل تولید است۲ – پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری پرولتاریا منجر می شود.

۳- این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بودند.”

این را نیز متذکر شوم که لنین در دولت و انقلاب می نویسد:

“کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزۀ طبقات – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود.” لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷

اما عبارت حکومت کارگری را نیز که آقای حکمت ودستیارش ایرج آذرین و حزبش، فقط برای فریب کارگران و از همه مهم تر خوش خدمتی به سرمایه داران و مخالفتشان با دیکتاتوری پرولتاریا انتخاب کرده اند، از احزاب سوسیال دمکرات به عاریه گرفته شده است و همان دولتی که احزاب سوسیال دمکرات، در مقابل و در ضدیت با دیکتاتوری پرولتاریا از آن استفاده می کنند. منصور حکمت و دوستانش در حکا در هیچ سندی، به طور مشخص از دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان دولت دوران گذار جامعه از سرمایه دار به کمونیسم، یعنی تبدیل اولی به دومی، دفاع نکرده اند. در صورتی که در نظر کارگران آگاه و کمونیست و نیز مارکس و لنین، دیکتاتوری پرولتاریا ضروری است و کارگران به آن نیازمند هستند، کارگران برای سرکوبی سرمایه داران خلع ید شده، ولی هنوز زنده و ددمنشی و درندگیشان به قول لنین بعد از سرنگونی و خلع ید شدن چندین برابر شده و مخصوصآ یورش همطبقه ای هایشان به پرولتاریای پیروزمند و نیز وجود اقشار وسیع خرده بورژوا در جوامع سرمایه داری که بورژوا می زایند، کارگران به دیکتاتوری پرولتاریا، نه اساسا برای بسط دموکراسی، بلکه دقیقا به عنوان نیروی سرکوب کنندۀ بورژوازی نیازمندند، زیرا که به طور واقعی در خود جامعه انقلاب شده و بورژوازی سرنگون شده، به واسطۀ اقشار متنوع اجتماعی و سنن و عادات هزاران سالۀ ارتجاعی مانند مذهب، مردسالاری؛ … یکشبه به کمونیسم، یه عنوان جامعۀ وفور نعمت، جامعۀ انسان های تمیز شده از عادات بد طبقات استثمارگر و آزاد از اندویدآلیسم و جامعه ای مرفه و شاد تبدیل نمی شود، این یک پروسۀ نسبتاٌ طولانی لازم دارد که در آن، هم طبقات و هم مبارزۀ طبقات موجود هست. دیگر اینکه انقلاب پرولتاریا و درهم شکستن دولت سرمایه داران، در همۀ جهان با هم و در یک روز اتفاق نمی افتد، بلکه به طور واقعی این انقلاب قهرآمیز اساسا در یک مکان- کشور و یا منطقه و… پیروز می شود و می باید خود را گسترش داده و در ابعاد مختلف تعمیق دهد. همان طور که نوشتم در هیچ اثری از حکا، به طور واقعی از دیکتاتوری پرولتاریا، به عنوان دولت دلخواه دفاعی نشده است و به ویژه ضروری و لازم بودنش برای پرولتاریا که بدون آن، گذر به کمونیسم ممکن نیست و دم و دستگاه طبقۀ سرمایه دار را فقط به وسیلۀ این شکل و محتوا از دولت می توان به طور واقعی و نهایی درهم شکست و نابودش کرد، تعریف و تشریح نگردیده است و به رسمیت شناخته نشده است؛ وگرنه، این شعار خرده بورژوایی “آزادی، برابری، حکومت کارگری” اصولا و اساسا جایی نداشت، زیرا که “دولت خلقی آزاد”، یک تناقض در خود است، دولت و یا حکومت دستگاه سرکوب طبقاتی است، این را نیز مارکس در نقدی بر برنامۀ گوتا، نقد کرده است و به جایش و به عنوان دولت دوران گذار،دیکتاتوری پرولتاریا گذاشته است. دیکتاتوری پرولتاریا، پای هیچ اعلامیه ای به عنوان شعار مطرح نگردیده است و نوشته نشده است که چگونه و در چه پروسه ای تشکیل می گردد؟ و نقش آن چیست ؟ و چه مراحلی را طی باید بکند تا مضمحل گردد؟ به جای آن، چنین شعار دهن پرکنی “آزادی برابری حکومت کارگری”، شعاری که از بورژوازی و سوسیال دمکرات ها به عاریت گرفته شده، داده شده است.

ایرج آذرین در یک سمینار راجع به دیکتاتوری پرولتاریا، صحبتی داشت که اولا آن را نه دیکتاتوری طبقۀ کارگر، بلکه دیکتاتوری یک عده، یعنی نخبگان می دانست و دوم اینکه به باور ایرج آذرین، این دوره یعنی دورۀ دیکتاتوری پرولتاریا خیلی زودگذر است، که اتفاقا مورد مخالفت من و عده ای دیگر قرار گرفت و یکی از مقاطعی است که اختلاف من با ایرج آذرین خود را به روشنی نشان داد. البته مارکس و انگلس این را هم همیشه توضیح داده اند که منظور آنها دیکتاتوری طبقۀ کارگر است و نه نخبگان و حتی حزب طبقۀ کارگر نیست. این را در جواب به سؤالات قبلی نوشته ام. پس می بینیم که از نظر کارل مارکس، دولت کارگران که دورۀ گذار را در برمی گیرد، جز دیکتاتوری طبقۀ کارگر یا دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا نمی تواند باشد که لنین هم مخصوصا در دو اثر بالینی و آموزشی برای ما کارگران و زحمتکشان، با توجه به گفته های انگلس و مارکس و تجربه های خود و در نقد اپورتونیست های زمان خودش یعنی کائوتسکی ها، پلخانوف ها، شیدمان ها، واندرولدها و…(تو بخوان حمید تقوائی ها، ابراهیم علیزاده ها، حسن حسام ها، ایرج آذرین ها، فرخ نگهدارها و محمد رضا شالگونی ها و…) یعنی دولت و انقلاب و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد توضیح داده واین که چرا دیکتاتوری پرولتاریا مهم است و از چه منظر مهم و اساسی است؟ و چرا اپورتونیست ها و رویزیونیست ها یعنی حاملان ایدئولوژی طبقۀ سرمایه دار به درون جنبش طبقۀ کارگر از آن پرهیز می کنند و اینکه طبقۀ سرمایه دار از این چه منافعی می برد، دولت، به طور کلی چیست، چگونه و چرا موجودیت یافت؟ اضمحلال دیکتاتوری پرولتاریا چگونه ؟ و چطور انجام می گیرد و نقش شوراهای کارگران و زحمتکشان را به طور داهیانه ای تشریح کرده است.لنین در دولت و انقلاب می نویسد: ” تعویض دولت بورژوایی به دولت پرولتاریا بدون انقلاب قهرآمیز امکان پذیر نیست، مرگ دیکتاتوری پرولتاریا و دولت به طور کلی جز از راه اضمحلال ممکن نیست.” ببینید که چقدر روی دیکتاتوری پرولتاریا (نه از جنبۀ آزادیخواهی، چون دولت، عامل سرکوب طبقاتی است و هر جایی که دولت باشد، محدودیت موجود است و هر جا که محدودیت هست، آزادی به طور کلی نیست، آزادی فقط زمانی امکان پذیر است که دولت نباشد، تأکید شده است!

به نظر من، این آثار را باید با توجه به شرایط نوشته شدنشان و شرایط کنونی (تحلیل مشخص از شرایط مشخص- لنین) به خوبی خواند و فراگرفت و در موردشان فکر نمود. ما امروز در مقابل خویش دولت های سرکوبگری را داریم که دست به چه جنایت هایی که نمی زنند و این دولت ها را نمی توان به سادگی، منحل کرد و یا از آنها استفاده نمود، باید آنها را درهم شکست و دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریا را برقرار کرد. وقت آن رسیده است که از ساده لوحی و یا فریبکاری دست برداشت و شعارهای دهن پرکن نداد.

حال می توان از جنبۀ دیگری، یعنی از نظر داشتن حق و مسئولیت، حقوق دمکراتیک اعضا یا دموکراسی درون تشکیلات که خود را بیشتر از همه جا، در انتخاب کردن و انتخاب شدن برای مسئولیت های حزبی نشان می دهد، به حکا نظری انداخت.

دو سال قبل، رفیق بهروز ناصری در نشریۀ مبارزۀ طبقاتی، مطلبی در رابطه با حکا نوشته بود. البته این را هم بنویسم که بهروز ناصری، خودش یکی از فعالان و یا کادرهای این تشکیلات است. در مطلب یاد شده، خارج از ایرادهایش، دست روی نکته جالبی گذاشته است و نشان می دهد که در این تشکیلات، مسئولیت ها انتخابی نیستند، مخصوصا در رده بالا حزبی مثل دبیرکلی انتخابی نیستند که در هر کنگره و نشست حزبی مورد بررسی قرار گیرند. یعنی، اعضا و نمایندگان کنگره به تمام مسئولین با یک چشم نمی توانند نگاه کنند. آقای ابراهیم علیزاده، به عنوان دبیرکل کمیتۀ مرکزی کومه له که از ۱۳۶۲ یعنی سال موجودیت یافتن حزب کمونیست ایران – حکا، انتخاب و یا منصوب شد و هنوز که هنوز است، این مقام را حفظ کرده است. اگرهم در جایی مورد سوال قرار گیرند، در جواب گفته می شود که کاک ابراهیم علیزاده شخصیت فلان و بهمان است و یک دیپلمات به تمام معنی است و برای کومه له واجب و ضروری است.

در مطلبی که بهروز ناصری نوشته بود، نکتۀ جالب این بود که دو نفر از اعضای کمیتۀ مرکزی حکا از حقوق ویژه برخوردار هستند، کسی حق انتقاد و نقدی به این افراد را ندارد و اینها در کنگره ها و پلنوم ها انتخاب نمی شوند، بلکه مادام العمر در مقام خود ابقا شده هستند. این دو فرد عبارتند از: ابراهیم علیزاده و صلاح مازوجی!

البته، اجازه بدهید تا به نکته دیگری در مورد این حزب اشاره نمایم. حکا، اولین تشکیلات کمونیستی است که در آن به ارگان، کمیته، سازمان منطقه ای و محلی، حق ویژه داده شد.این مسئله برای کارگران مهم و اساسی است. آری، برای کارگران آگاه لازم به تکرار نیست که حزب کمونیست ظرف اتحاد، متشکل کردن، متمرکز نمودن، تربیت، آموزش و آماده کردن نیروی طبقۀ کارگر در سراسر کشور برای به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی- انقلاب کمونیستی قهرآمیز کارگران- است و نه متفرق نمودن آنها بوسیله دادن مسئولیت و حقوق ویژه به سازمان های محلی. اما در حکا، این مسئله بر عکس می شود، این به نظر من خصلت نمای یک جریان لیبرالی است که در آن یک سازمان محلی بطور مادام العمر (کومه له، به عنوان سازمان کردستان – حزب کمونیست ایران) می تواند دارای حقوق ویژه شود. در حکا، کومه له، کمیتۀ مرکزی ویژۀ خود را دارد، کنگره، پلنوم، تشکلات خارج از کشور خود را دارد، با نیروهای دیگر به طور مستقل وارد مذاکره و همکاری می شود و به ویژه برای گرفتن کمک های مالی و یا نگرفتن خودش تصمیم می گیرد که البته، این آخری مفری هم بوده است که حکا و یا حداقل برخی از اعضای دفتر سیاسی قدیم حکا، مدعی شوند که ما از عراق کمک مالی نمی گرفتیم و کومه له کمک مالی می گرفت! این همه درایت سیاسی شگفت آور است، به قول معروف، من نبودم دُمم بود. یکی از این افراد آقای رضا مقدم است که اکنون یکی از کادرها و یا لیدرهای درجۀ اول اتحاد سوسیالیستی کارگری است که دو سال قبل در مطلبی در جواب یکی از اعضای کمیتۀ مرکزی حکا آقای هلمت احمدیان چنین ادعای مزخرفی را کرده بود.آقای مقدم از یاد برده است برای این که اگر کمک مالی رژیم بعث که از طریق کومه له گرفته می شد و در اختیار حزب قرار می گرفت، نبود، چادری که در آن می خوابید هم نمی توانست داشته باشد تا چه رسد به تفنگ و نگهبان چادر! از آقای مقدم می توان سؤال کرد که منبع مایحتاج اولیه شما در کردستان عراق کجا بود؟

در حزب کمونیست، سوسیال دمکرات و یا حتی احزاب معمولی بورژوازی نیز، چنین شیوۀ به غایت پراگماتیو، دیکتاتورانه،غیر دمکراتیک و غیر حزبی و ارتجاعی و مستبدانه، از کمونیستی که بگذریم، معمول نیست. معمولا افراد انتخاب می شوند، ولی برخی ها به قول رمانِ قلعۀ حیوانات جورج اورول (حیوانات همه با هم برابرند، ولی برخی ها از دیگران برابرترند) در کنگره ها آنها انتخاب می شوند، ولی در حکا،از همان اوان بنیاد گذاری، ما شاهد دادن حق ویژه برای افراد و سازمان ها بوده ایم، حق ویژه برای برخی نیز به شکل ویژه تری، به رسمیت شناخته شده است! هر کسی که از تاریخ حزب سوسیال دمکرات روسیه اطلاع اندکی داشته باشد، می داند که در کنگرۀ دوم این حزب، که حزب به عنوان یک حزب سراسری و متمرکز داشت شکل می گرفت، سازمانهای محلی بسیاری بودند که معروف ترین شان، سازمان کارگران یهودی بود که به “بوند” معروف یود. این سازمان در کنگره تقاضای دادن حق ویژه را کرد که هم بلشویک ها وهم منشویک ها با این حق مخالفت کردند و این باعث شد که نمایندگان “بوند”، جلسۀ کنگره را ترک کرده که خودبخود باعث شد که کفۀ ترازو به نفع لنین و رفقایش بچرخد و خط انقلابی یعنی خط لنین در اکثریت قرار گیرد و به بلشویک مشهور شوند. اما نباید از حق گذشت، اوضاع در حکا همواره طور دیگری بوده است، آن اینکه این سازمان محلی اش بوده است که در اکثریت مطلق بوده است و نه خود حزب به اصطلاح مادر و سراسری. برای همین هم بود تا جا افتادن منصور حکمت و رفقایش، عبدالله مهتدی دبیرکل پیشین سازمان زحمتکشان کردستان ایران- کومه له- ( دبیر کل حزب کومه لۀ جدید که نوکری صاف و ساده دولت امپریالیستی ایالات متحده را قبول کرده است.) دبیرکل کمیتۀ مرکزی حکا بود.

این است که به باور من، از هر زاویه ای که به حکا نگاه کنیم، این جریان را نمی توان یک جریان کمونیستی- حزب کارگران آگاه و کمونیست نامید. البته مسایل دیگری نیز هست که اثبات می کنند که حکا نمی تواند مدعی یک حزب کمونیست گردد، ازآنجمله، برخورد به نیروها و احزاب ناسیونالیستی کردی مخصوصا جریان های نوکرصفت کردستان عراق و دعواهایش با حزب دمکرات کردستان ایران و غیره که اصولا برای باجگیری از “کولبران”، یعنی کسانی که از کردستان ایران به کردستان عراق آمده، وسایلی برای فروش و خرید می آورند و یا می برند، آنها اکثرا چون وسیله ای ندارند بارها بر کول- پشت خود می نهند و از اینجا به کولبر شهرت یافته اند. و مخصوصا اینکه تا رژیم صدام بود و جنگ ایران و عراق ادامه داشت، برای نشان دادن اینکه کدامیک نیروی بیشتری دارد، بود تا یک مبارزۀ طبقاتی درون یک جنبش ملی، یعنی مثلا حزب کمونیست ایران – کومه له سازمان کردستانی اش در کمپ کارگران باشد و حزب دمکرات در کمپ طبقات دیگر، هر چند که حزب دمکرات کردستان ایران به باورمن، این قدر رسوا هست که بخودی خود در کمپ نیروهای مرتجع و بورژوازی قرار گیرد، این هم روشن و واضح بود، برای همه، جز جریانی مثل راه کارگر که تا چند سال پیش، با چنین حزبِ حزب کمونیست کُش و کارگر و دهقان بی زمین و فقیر زندان کن “اتحاد دائم برای دموکراسی” داشت. یعنی مسئله این نیست که حزب دمکرات کردستان ایران، پایگاه و مواضع طبقاتی اش روشن و بورژوایی و حتی مرتجعتر از بورژوازی معمولی نباشد، ولی در مورد کومه له این مسئله که کومه له نمایندۀ پرولتاریای کردستان باشد، روشن است که نیست. این رقابت های خرده بورژوایی و بورژوایی فجایع آفرید که به دو تا از آنها اشاره می کنم. حزب کمونیست ایران- سازمان کردستانی آن کومه له در شمال کردستان یعنی از ماکو تا ارومیه و حتی تا سردشت، پایگاهی نداشت، ولی حزب تصمیم می گیرد که گروهی از پیشمرگان را به این منطقه گسیل دارد که بنا به نوشته های چندی و از آن جمله نوشته ای از مجید آذری، یکی از بازماندگان گردان ارومیه، بسیاری از آنها که به منطقه گسیل شده بودند، با این تصمیم مخالف بوده اند، ولی آنها توسط رهبری کومه له فرستاده می شوند. آنها بر اثر نداشتن پایگاه مردمی در منطقه، مجبور به برگشت می شوند و در راه برگشت مورد تهاجم نیروهای حزب دمکرات کردستان ایران و رژیم جمهوری اسلامی قرار می گیرند و به جز چند نفر، بقیه همه جان می بازند. فاجعۀ دیگر، فاجعۀ گردان شوان، یکی از رزمنده ترین گردان های نیروی پیشمرگۀ کومه له است. آنها را باز هم به منطقه ای می فرستند که نیروهای حزب دمکرات در آنجا پایگاه دارند و نیز منطقۀ جنگی بین دو رژیم فاشیست سرمایه داری منطقه یعنی بعث عراق و جمهوری اسلامی ایران است. این کار را بر طبق باز هم نوشته های بازماندگان، فقط برای این انجام می دهند که در برابر حزب دمکرات کردستان و به باور من، در بارگاه رژیم بعث عراق کم نیاورند. حتی هنگامی که به وسیلۀ اتحادیه میهنی و غیره مطلع می شوند و شاید هم خود رژیم بعث که دولت بعث عراق در نظر دارد منطقه را بمباران شیمیایی نماید، آگاه می گردند، اینها را یا دیگر نمی توانند و یا نمی خواهند، از منطقه خارج نمایند. رژیم بعث، منطقه را بمباران شیمیایی نمود و پیشمرگان که جانشان را در خطر مرگ حتمی یافته بودند، حرکت می کنند و گویا بر اثر خستگی و تحت تأثیر مواد شیمیایی و گرسنگی، حتی نای حرکت نداشتند، برخی خفه می شوند و برخی نیز مورد هجوم نیروهای سرکوبگر ایران قرار می گیرند و تقریبا همه جان باختند. اینها به نظر من، یکی از پیآمدهای نداشتن یک استراتژی انقلابی و رقابت های کم مایه و توخالی و پوچ خرده بورژوایی هستند و خودفروشانه و خائنانه می باشند. البته در این حملۀ شیمیایی است که ۵۰۰۰ هزار انسان از رنج دیدگان حلبجه جان باختند و هزاران نفر هنوز از زخم های ایجاد شده، رنج می برند.

به همین دلایل است که باید در خاتمه باز هم بنویسم که حکا و سازمان کردستان آن یعنی کومه له، به باور من، از نظر برنامه ای، نیروی کادری و خصوصا پراتیک و استراتژی و موضعگیری های سیاسی و… به هیچ عنوان متعلق به طبقۀ کارگر نیستند و به طور واقعی، از نظر پایگاه طبقاتی، تشکیلاتی و استقلال سیاسی -مالی و برخورد به نیروها و جریان های دیگر، دولت های سرکوبگر، در زمرۀ جریان های خرده بورژوایی و بورژوازی محسوب می شوند که بنا به علل بیشتری، موضع طبقاتی بردگی سرمایه داران حاکمه را دارند تا موضع مبارزاتی و جربزه و شهامت، نیروهای سیاسی متمایل به صف پرولتری و متحد آیندۀ طبقۀ کارگر و حزب آیندۀ کارگران انقلابی و کمونیست در ایران و در کردستان. جمع بندی در یک جمله این است که حکا و سازمان کردستان آن کو مه له جزو احزاب کارگری و نه فقط حزب کارگران کمونیست و انقلابی بلکه احزاب کارگری بورژوایی نیز نبوده و نیستند.

بحران و تجزیه و تقسیم به اجزای اولیه بدبختانه، درحزب کمونیست ایران- کومه له- بی پایان است! این چیزی کاملا طبیعی است، زیرا که حکا نه حزب کمونیست یعنی نه حزب کارگران آگاه وبرای آماده کردن توده ی طبقه ی کارگر برای به پیروزی رساندنِ انقلابی اجتماعی – قهری ای در کشوری سرمایه داری با دیکتاتوری ارتجاعی و لجام گسیخته است و نه حتی یک حزب معمولی بورژوائی و یا خرده بورژوائی سراسری ایران است، حزبی کاریکاتوری و دست ساز – منطقه ای است که به قول معروف ظرف و مظروف با هم هیچ تناسبی ندارند. در نام ایران را یدک دارد و در عمل، اگر اکنون برایش عملی بتوان متصور بود، در منطقه ای از این جامعه که نه چندان پیشرفته از نظر صنعت و پیچیده- در هر صورت پرولتاریا زاده صنعت بزرگ است- بلکه نسبتا عقب مانده یا عقب نگه داشته شده و با قلت طبقه کارگر و بدون توجه به همین محدودیت کمیت نیز، بطور کلی تشکیل شده و ادامه یافته است و هنوز بعد از ۳۵سال، از نظر طبقاتی و عمل انقلابی در همان نقطه اول تولدش می باشد. این حزب و سازمان کردستانی آن، یعنی کومه له مصداق روشن این ضرب المثل هستند ” خشت اول را نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج” ، البته در مورد حکا از نظر زمانی باید در نظر گرفته گردد، چون بالا نرفته که هیچ بلکه از نظر نیرو و داشتن امکانات سالم، قطعه و پراکنده و به ضعف رفته و از هم گسیخته است و هر روز از شعاع فعالیت و دامنه فعالیتش کاسته شده و می شود و اکنون عمدتا و اساسا در یک اردوگاه در میان گرکان درنده، به پخش برنامه های رادیو و تلویزیونی مسخره به سبک رادیو تلویزیونهای معروف به لوس آنجلسی می پردازد، البته، خوب، مانند تمام جریانات اپوزیسیون یکسری عضو و کادر آنچنانی در خارج از کشور دارد. و مانند اسیر و زندانی میماند که در پنجه های قهار شکار چیان- زندانبانانش- مرگ ملتمسمانه خود را، به صورت از هم گسستن اجزاء پیکرش، نظاره گر است و ترس و وحشت اینکه همچون حیوانات وحشی بر این طعمه اسیر یورش آورده شود را، دارد «بدترین مرگ مرگی است که در سنگر باشی بدون اینکه شلیک کنی- اقتباس از امیر پرویز پویان، برگشت به ناکجا آباد»، تو را در بر گیرد. دردناک و تأسف انگیز است، ولی واقعی است!

زیر نویس ها

…………………………..

*۱- گرامشی – کمونیست ایتالیایی تبار نوشته ای به نام- تظاهرات سکتاریسم دارد که در اینجا توجه تان را به قسمتی ازآن جلب می کنم:

” یکی از تظاهرات بسیار مشخص تفکر سکتاریستی (تفکر سکتاریستی یعنی تفکری که قادر به این تشخیص نیست که یک حزب فقط تشکیلات فنی خود حزب نبوده بلکه ضرورتا بیانگر تمام بلوک فعال اجتماعی است که حزب رهبر آنست) عبارت از تفکری است که برپایه آن این نتیجه حاصل شود که میتوان همیشه قادر به انجام بعضی کارها بود حتی اگر “موقعیت سیاسی- نظامی” تغییر کرده باشد. مثلا آقای فلانی فریادی میکشد و اکثریتی کف زده و ابراز احساسات میکنند. روز دیگر همان افرادی که قبلا با شنیدن فریاد کف زده و احساسات بخرج داده بودند دیگر حوصله شنیدن را نداشته و روی بر میگردانند، و غیره. روز سوم همان افراد بر فلانی ایراد گرفته، او را مورد حمله شدیدی قرارداده، رسوا کرده و حتی کتک می زنند. فلانی اصلا هیچ از قضیه سر در نمی آورد، اما شخص دوم آقای بهمانی که فلانی را رهبری میکرده، بر وی ایراد می گیرد که خوب فریاد نزده، و یا ترسو و یا بی کفایت است و غیره. بهمانی سخت معتقد است که آن فریاد که پیش از آن در مکتب توانای تئوریک او پرورده شده است بایستی قاعدتا هنوز احساسات مردم را برانگیخته و آنان را بدنبال خود بکشاند زیرا که اطرافیان و طرفداران او هنوز با همان فریاد بهمان می آیند و غیره. ولی واقعیت آنست که طرفداران او هم اینطور وانمود می کنند که هنوز تحت تأثیر قرار دارند. “، برگزیده ای از آثارآنتونیو گرامشی- انتشارات بابک- قطع جیبی – ص ۱۵۵

*۲- این بیانیه، اولا این را می رساند که این ۳ جریان با هم تفاوتی ندارند و یا اینکه مطلبی که چیزی را توضیح بدهد در آن موجود نیست و دوم اینکه نشان می دهد که دشمن این جریان ها که خود را نمایندگان طبقۀ کارگر معرفی می نمایند، به جای اینکه علیه دشمن اصلی و اساسی طبقۀ کارگر که اتفاقا بنیاد مذهب و نیروهای مذهبی بر آن اساس هستند و نه برعکس یعنی مادیات و مسائل اقتصادی یا نظام اقتصادی سیاسی یعنی کاپیتالیسم و سرمایه داری، نشانه گیری کرده باشند، علیه ایده ها یا روبنای جامعۀ مزبور و با گذشت های بسیار و در صورتی که این ها را دارای سیاست مستقل و غیره بدانیم موضع گیری نموده اند. این احزاب با همین بیانیه شان بیشتر از هر چیز نشان داده اند که در جهت منافع کاپیتالیست ها و امپریالیستهای کله گنده که همین نیروهای مذهبی را در خدمت خود گرفته اند، می باشند و در صدد هستند که جنبش های اجتماعی موجود و در رأس همه جنبش طبقۀ کارگر را که برای نان و آزادی به مبارزه برخاسته اند، منحرف کرده و به بازوی قدرت های سرمایه داری مثلا سکولاریست ها علیه اسلامی ها تبدیل نمایند. مثلا اگر، در ایران ۱۳۵۷، سرمایه داران و امپریالیست ها توانستند مذهبی ها را حاکم نمایند، این بار سکولاریستهائی مثل السیسی را در مصر در بهترین شکلش، حاکم نمایند، یعنی کارگران و زحمتکشان باز هم به گوشت دم توپ جناح های مختلف طبقۀ سرمایه دار تبدیل شوند، زمانی تاج رفت و عمامه آمد، حالا عمامه برود و دوباره تاج یا قپه و یا کروات در بهترین حالت و خیلی خوش خیال باشیم، بیاید.

اینکه، “مذهب افیون توده هاست” و در شرایط حاضر و مخصوصا در خاورمیانه حتی به عبارت دیگر بالاتر از افیون که تسکین دهنده به سم برای طبقۀ کارگر تبدیل شده است و حتی این وضعیت مشخص، مبارزه را علیه مذهب و کلیه خرافات، بیش از هر زمان دیگری مهم و برجسته می کند، اینهم درست و اما، مذهب یک بنیاد مادی دارد، یعنی در خدمت چیز دیگری غیر از خودش هست، این را می شود با هنر برای هنر و غیره تشبیه کرد. مذهب در عصر ما یک وسیلۀ میرا و اما به عنوان یک وسیلۀ در خدمت سرمایه داری و سرمایه داران است، یعنی در خدمت نظام طبقاتی مسلط است. و مبارزه با مذهب را، به عنوان کمونیست ها یعنی کارگران آگاه و انقلابی اساسا نمی توان جدا از مبارزه با نظم موجود یعنی سرمایه داری و طبقۀ سرمایه دار و به ویژه امپریالیست ها پیش برد. اینکه دین و مذهب در خدمت نظام حاکم و نه برعکس را حتی خود خمینی هم در سال ۱۳۵۸ به طور خیلی صریح” اگر حفظ نظام ایجاب کند باید از دستورات و محرمات و واجبات اولیه و ثانوی دین هم گذشت.” را بیان کرد. و خود مارکس هم همین جملۀ بالا هم از اوست می نویسد: “جامعۀ طبقاتی دارای چهار ستون مالکیت، خانواده، دین و نظم است”. هجدهم برومر – لوئی ناپلئون ، نقل از ذهن. به جز این هم کارل مارکس و هم فردریک انگلس و لنین و برخی دیگر در این باره، بارها نوشته و اشاره کرده اند که در اینجا، به این پاراگراف از نوشتۀ لنین، توجه کنید: “یک مارکسیست باید ماتریالیست باشد یعنی دشمن دین، اما یک ماتریالیست دیالکتیک یعنی کسی که مبارزه علیه دین را نه به طور آبستره و انتزاعی و نه بر پایۀ تبلیغ دور از واقعیت، صرفا تئوریک و همواره تغییرناپذیر انجام می دهد، بلکه ملموس و بر پایۀ مبارزۀ طبقاتی ای که عملا در جریان وقوع است و تودۀ مردم را بیشتر و بهتر از هرچیز دیگرِ ممکن تعلیم می دهد.یک مارکسیست باید بتواند وضعیت ملموس را به شکلی کلی دیده، همواره توان آن را داشته باشد که مرز بین آنارشیسم و اپورتونیسم را دریابد. (این مرز نسبی، تغییر جهت دهنده و متغیر است اما وجود دارد). او همچنین نباید نه در برابر انقلابیگری آبستره، شفاهی ولی در حقیقت پوچ آنارشیست از پای درآید ونه در مقابل فیلیستینیسم و اپورتونیسم خرده بورژوا یا انتلکتوال لیبرالی که بر مبارزه علیه دین تأمل می کند و وظایفش را فراموش کرده خود را با باور خدا تطبیق می دهد و با گرایشات مبارزۀ طبقاتی هدایت نشده بلکه با مسامحه ی خرد و میانه روی برای نرنجاندن، دفع یا ارعاب هیچ کس و قانون حکیمانه “سرت به کار خودت باشد” و غیره عمل می کند.”ولادیمیر لنین، ترجمۀ شورش رها، نگرش حزب کارگر به دین

و گرامشی در باره حزب و طبقه و اینکه چه هنگام پرولتاریا می تواند هژمونی خویش را تأمین نموده و به نیروی حاکمیت کننده تبدیل گردد، می نویسد:

” پرولتاریا بخاطر آنکه بتواند بمثابه یک طبقه حکومت کند باید خویشتن را از هر گونه بقایای کوپوراتیوی و هر گونه پیش داوری و رسومات سندیکائی رها سازد. این امر به چه معنی است؟ بدین معنی که نه تنها کلیه تمایزات موجود بین حرفه های مختلف باید محو گردند بلکه بسیاری از پیش داوریها را بخاطر کسب اعتماد و توافق دهقانان( در ایران امروزه این بیشتر ازهمه در مورد توده های حاشیه نشین صدق می کند- من ) و برخی از اقشار نیمه پرولتری شهری باید از بین برد و به خود خواهی هائی که هنوز می توانند در طبقه کارگر وجود داشته باشند و حتی تا زمانی که کلیه جزء گرائیهای حرفه ای در درون آن ناپدید گردند وجود خواهند داشت باید غلبه کرد، فلزکار، نجار، کارگر ساختمانی و غیره… بایستی نه تنها بمثابه پرولتاریا و نه بگونه فلز کار، نجار، کارگر ساختمانی و غیره بیاندیشند بلکه باید گامی دیگر به پیش گذاشته و بمثابه کارگر عضو طبقه ای بیاندیشد که در جهت کسب رهبری دهقانان و روشنفکران متمایل گشته و قادر به پیروزی است و سوسیالیسم را می تواند بکمک و پیروی اکثریت عظیم این اقشار اجتماعی بنیان گذارد. پرولتاریا اگر موفق بانجام این عمل نگردد به طبقه رهبر جامعه بدل نخواهد شد. و این اقشار که در ایتالیا اکثریت مردم را تشکیل می دهند بخاطر ابقاء در تحت رهبری بورژوازی به حکومت امکان مقاومت در برابر ضربات پرولتاریا و خنثی کردن آن را خواهند بخشید.” برگزیده ای از آثار گرامشی – قطع جیبی – ص ۵۲ .

البته چون این احزاب خود را کمونیست نام نهاده اند، من به این مسئله اشاره داشتم وگرنه در واقعیت امر، اینان چون اصولا طبقه کارگر و مبارزۀ طبقاتی را از دستور خارج کرده اند، حق دارند که این نوع برخورد ها را با دولت ها داشته باشند، مثل حککا که از یورش آشکار نیروهای نظامی ناتو، نیروی نظامی مخوف و جنایتکار دولت های امپریالیستی و اشغال کشورها توسط امپریالیستها دفاع می کند، باید هم در بیانیه شان، آنچه را اعلام کنند که سرمایه داران امپریالیست بر طبق منافع اقتصادی – سیاسی شان در شرایط حاضر ، خواستار آن هستند.

*۳ – مقالۀ بهروز ناصری را به نام”نقد شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری و جانشین شدن آن با شعار نان، مسکن، آزادی، جکومت کارگری” را در سایت زیر می توانید بخوانید. این رفیق نیز، مسئله نقدش را کامل نمی کند و یا نمی خواهد کامل نماید، زیرا که در همان اثری که از کارل مارکس که نقل قول های خود را از آن می گیرد، کاملا واضح و روشن کارل مارکس “دولت آزاد خلقی” را به نقد کشیده و به جایش دیکتاتوری پرولتاریا را قرار می دهد. کارل مارکس در همان اثر، همچنانکه در بالا نیز آورده ام، می نویسد:

“بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا ” و انگلس در مطلبی در نقد بلانکی می نویسد:

“از آنجا که بلانکى هر انقلاب را همچون حملۀ ضربتى یک اقلیت کوچک می فهمد، به خودى خود این نتیجه گرفته می­شود که به دنبال پیروزى آن یک دیکتاتورى باید ایجاد گردد، خوب توجه کنید، نه دیکتاتورى تمام طبقه انقلابى،(یعنى) پرولتاریا، بلکه (دیکتاتورى) عده کوچکى که ضربه را وارد آورده­اند و خودشان قبلاً زیر دیکتاتورى یک یا چند نفر سازمان یافته­اند.روشن است که بلانکى یک انقلابى متعلق به نسل گذشته است.”

لنین هم به پیروی از مارکس و انگلس در انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، دیکتاتوری پرولتاریا را نه از جنبۀ آزادیخواهی، بلکه از جنبۀ سرکوبگری و محدود کنندۀ فعالیت طبقۀ سرمایه دار که خلع ید شده است،اما هنوز زنده است و قوۀ درنده خویی اش بعد از خلع ید، چندین برابر شده است، مورد مداقه قرار می دهد، او همچنین بر این نکته تکیه دارد که تا زمانی که دولت موجود است، دولت دستگاه سرکوب طبقۀ حاکم علیه طبقۀ محکوم است و از آزادی نمی توان صحبتی نمود. آزادی آن موقع رخ می نماید که طبقات اجتماعی به طور کلی از بین رفته باشند و دولت به عنوان آلت سرکوب طبقاتی مضمحل شده باشد. ولی نوشتۀ رفیق، با این حال مقالۀ بدی در رابطه با حزب کمونیست ایران و نقد این شعار خرده بورژوایی دهن پرکن و خالی از محتوا نیست.

http://www.m-tabaghati.com/?p=maghalat&m=barresiye-enteghadi-shoare-nan-azadi-barabari

۲-گردان شوان و درسهای آن

مجید آذری

گردان شوان و درسهای آن: مجید آذری!

۳ – خاطرات یک سوسیالیست آذربایجانی در کردستان- در باره گردان ۲۲ ارومیه و جنایت حزب دمکرات کردستان ایران.

http://www.nkhalili.com/16011575158015931607-1740-1605158517111607-16081585-16081711158515831575160622-157515851608160517401607.html

ادامه دارد…