ما هم کسی بودیم

شمه صلواتى

بزرگ  مردان  راه ،  امروز  خسته  و نتوان  به  گذشته خود با حسرت  نگاه می کنند. 
بزرگ مردانی که امروز  خسته  و کوفته در نیمه راه لنگر انداخته  و ناتوانی  خود را  با  نگاهی  حسرت آمیز به گذشته،  گذشته هم دورانی بود و ماهم برای خودمان کسی بودیم، گاه  و  گداری در انشعابها  و  در فراکسیونهای  کومه له خود را نشان می دهند.

آنانی که مثل من ار کهولت سن برخوردارند  قطعا به یاد دارند  که روزی  روزگاری  نام بزرگ مردانی   بر سر زبان روشنفکرها بود.  هر کدام از این اسمها، شان و شوکتی داشتند    اسمها بزرگ  و دهان پر کن  بود.  کا شعیب/  مهندس یوسف اردلان ، ماموستا ابراهیم  ،  کاک عبه    خیلی ها  دیگه    
 

من که  از اسم و رسمی  برخودار نبودم  راه طبقه ام  را در پیش گرفتم   و آنانی  که  اسمشان بزرگ  بود راه معامله را
در هشت  سال پیش  داستان  جعبه سیاه  اسراری بود  فقط  بین  یک کارشناس  قدیمی ساواک  و مشاوره  امروز جلال طالبانی  ( صلاح  مهتدی )  و  کاک  عبه  بود  که  خیلی سریع  بر ملا شده و به سایتها  ایترنتی راه یافت  

در گنگره هفت  حزب کمونیست ایران   باز خواست  جعبه سیاه  شروع  شده و در آن  زمان  مینا حسامی  و موستا ابراهیم  بر آشفته شده  و از عبدالله  مهتدی به  دلجوئی پرداختند،  حق داشتند  عبدالله مهتدی  این مرد بزرگ  که من نفهمیدم   فواد مصطفی سلطانی  چرا با او  شش ماه  قهر بود  هر چند  بعد ش   از شان و شوکتی برخوردار شد  و به همین دلیل هم  جلال طالبانی پول را در یک کیف سیاه  به او تحویل داده   تا  یک راز باقی بماند  همچو رازی  که فواد با او قهر بود.

البته  آقای  مهتدی به شان و شوکت باز گشت  و سر بر بالش عیانی   گذاشتن در دیوان خان،  سر آغاز فصل نو، به کامش شیرین شده   و نیروی  محافظه  در اطراف  کاخش در ارودگاه   زرگویز  به حالت آماده باش در آمده

بر پدر این  دنیا  لعنت ،   که  به هم ریخت و  بر اثر  جنگ امریکا و  عراق   مردان بزرگ قبیله  به دوران  رونق دست یافتند  و تاج و تحتی  که  ارمغان  بوش پدر    و بوش پسر  بود   نسیب  سران قبیله  کرد در عراق شده

بازار  ما  رونق گرفت،   کُرد هستیم،   دوران کمونیست بسر رسید،  فارسها خیانت کردن،   سر ما را کلاه  گذاشتند،  ما ساده  بودیم،  مام جلال  باور کن،   مام جلال  باور می کند   چون  در  یکی از کنگره های  کومه له  دست ماموستا ابراهیم  را می گیرد  و به  عنوان  چشم چهار پارچه کوردستان  معرفی می کند،  یک بار هم گفته بود  که به این فارس اعتماد نکنی  این کل داستان بود .
یوسف اردلان  از اینکه  بچه ای تیز و  اروپا رفته بود  جوهر سخنان  پیر کورد را فهمیده و از آن روز صف  خود را با کمونیست جدا کرد و در  سوئد  سکنا گزیده

بیچاره  کا عمر  سرش بی کلا مانده   و همراه  سربازانش  از اردوگاه  زحتمکشان  اخراج شدند  گر چه غم انگیز بود  چاقو و پنچه بکس  و چماق به کار  آمده  تعدای هم  سر و دست شکسته  میشوند   و گارد مام جلال   هم وارد معرکه   شده  و دریک  شبیخون  سی نفر از دو  طرف را  در توالتهای" آسایش"  حکومت کردستان باز داشته  می شوند   ولی بعد به خیر و خوشی گذشته  وکا عمر هم  تشکیلاتی سر هم کرد

البته داستان به اینجا ختم  نشده   ماموستا ابراهیم  کهنه کار سیاسی،   حیب الله  کلانه  نظامی کار،   یوسف  اردلان   سیاستمدار،  و داریوش  نوین  اقتصاددان /   خودمانیم اگر  تقی به توقی بخورد   سران  یک حکومت میشوند  و احتیاجی هم به شریک ندارند البته اگر   منیا حسامی  و هاشم رضائی متختصص زبان کردی  هم به آن اضافه  شود  کابنیه  دولت کاملا  می شوند
هر  چند  اینها هم  شرشان  بی کلاه  نمانده 

راه بغداد را در پیش گرفتن  البته  قبلا  هم  به شعیب ذکریایی یک خانه  و یک ماشین  و به ماموستا  ابراهیم  یک خانه و یک ماشین  از طرف اتحاد مهینی داده شد 
که ماشین شعیب  در تشکیلات  زحمتکشان  جا مانده  و  ماشین  ماموستا ابراهیم  به دست یکی از پیشمرگان کومه له  در یک تصادف  هم  اورق شد.

چند هفته پیش  جمع موستا ابراهیم  با  عبدالله مهتدی ملاقات کردن  که آقای   مهتدی گفت دیر آمدید  چون من هم دیوانخانی دارم و بالش عیانی و با کسی هم تقسیم نمی کنم
دو بار هم با عمر ملاقات  کردن هر بار عمر جوابی مشابه   به آنها داده  ولی  بر عکس  مهتدی  مقداری توازن  بخرج داد  یعنی احترام  رانشکسته.  خدائیش  برخوردش از بالا نبود

ماموستا  ابراهیم این پیر سنگر  همراه رفقایش  وارد بغداد شدن  در یک مهیانی خودمانی  مام جلال آنها را بحضور پذیرفته  و مقداری پول در اختیارشان  گذاشت  البته از حساب شخصی خودش بود و توصیه لازم را هم به سران اتحادمهینی کرد
و نتیجه اش   یک خانه سه طبقه و  یک خانه دوطبقه  در محله بختیاری  در سلمیانه به آنها داده  بی انصاف هم نشد  چون خانه های  تشکیلات  کاک عمر هم  در همین محله است  و در واقع  احتیاجی  به هزینه برای رفت و آمد برای مذکرات دو طرف  ندارد

من هم  عصایم را برداشتم  و عنیک کلفتم را هم به چشم زدم  گرچه  برایم رفت و آمد  به دلیل کهولت سنی  کمی مشکل بود
اما با رنجها  به خدمت مام جلال رسیدم   و از او خواستم که سهم من مرا نیز بپردازد.  از شما چه پنهان  مام جلال گفت"  چه سهمی، تو اسمت در  لیست   بزرگان  کُرد نیست   و پدرت  رعیت بود و خودت کمونیست   و من به کمونیستها بسیار حساسیت دارم  چون آنها با من ضدیت می کنند  و مرا تائیده نمی کنند  در سایتها  از من انتقاد می کنند  یعنی یک مشت گدا و گشنه   هستند  قدر مرا نمی فهمند و پولهای مرا  که با زحمت و  بنا به  هوش ذکات  خودم بود 
که به دست آمده  آن  را خود فروشی  و خیانت