مرگ خاموش! … نوجوانی و عاشق شدن / شمی صلواتی

مرگ خاموش!

ستار بهشتیم

در این دشت پر از  وحشت و خطا

اینها کییند؟

که آزردگیم را در لغزش قلمم  جستند

وبا مرگم خیال  آسوده گی داشتند

غافل از اینکه «

فریادم  صوتی بود رسا

که هیچ رنجی،

مانعی     برای گذرش از  این دیوار ها نشد

و خیال آسوده گیشان را به آشفته گی بدل کرد

افشین اسانلوم

در این  لحظه ای  غریب

از شدت درد،  سینه ام شق می شود

صورتم،  وجودم  خیس عرق سردیست

گوئی نفس های آخر است.

اینجا کسی با فریاد برخاسته از درد آشنا نیست

کسی  صدایم را نمی شنود

مرگ را حس می کنم

و آرزوی زنده ماندن  را

در لغزش صدایم  کسی نمی فهمد

هدی صابریم

اسم در لابلای  کاغذ پاره ها بود

قصه های با خود داشت

دردهای  پنهان  برای  آخرین لحظه های  وداع

کاش کسی بود

کاش کسی باشد

که بگوید  اینها  کییند؟

با این همه وحشت و ترس

که با مرگ من  آسوده می شوند

و من لبخندشان را می شنوم

زهرا بنی یعقوبم

با رویاهای زیبا

زمانی پنجره مال من بود

هوا حق من بود

آب تصویر مرا  نمایان می کرد

و نگاه دوباره  من  به آینه زندگی بود.

راستی شما بگین

اینها کییند ؟

با این همه وحشت و ترس

که با  مرگ من به آسوده گی می رسند

ما!

“امیرجوادی فر ومحسن روح الامینی،

محمد کامرانی و غلامرضا”

را ستی شما بگین

اینها کییند ؟

با این همه وحشت و ترس

که دشت را با خون آبیاری می کنند

درخت جهل می کارند

و با بریدن  زبان قناری

فکر می کنند که ترانه میمرد

غافل از اینکه

زمستان کوچ می کند

باز بهار می آید

خورشید دوباره  طلوع می کند

و چشمه ها  فواران می شوند ، پرندگان

گیاهان ،  همه چیز  دوباره جان می گیرد

من ابراهیم لطف اللهیم

راستی شما بگین

اینها کییند

بااین  همه وحشت و ترس

که با مرگ من به آرامش می رسند

من یک زندانیم

در قفل و زنجیر

از شدت درد  به خود می پیچم

کُندی نفسم  را حس می کنم

مرگ را حس می کنم

و قلبم . قلبم  نفسم  نفسم

اینها  آخرین  واژهای  بودند

که بر دیوار بتونی زندان سنندج  حک شده بود….

چهارده  اکتبر  ۲۰۱۳ شمی صلواتی

https://m.youtube.com/watch?v=W31aI3vRmjg&feature=youtu.be

+++

نوجوانی  و عاشق شدن

جسم و روحم بی قرار

به سوی پرواز می رفت.

زیبا شبی بود ، دیشب

برای اولین بار

صدای یار در گوشم

همچو چشمه صمیمی

روان و پاک، دریاست.

این صدا آشناست

زیر ریزش باران

در مناطق کوهستان

با مهر و لطافت

در روح و جسمم دمید

و من به آرامی

در پناهگاه سنگی

به خواب عمیق رفتم

این صدا زندگی ست

صدائی ست با آهنگ

گوی کنار دریام

با چه چه قناری

سر پا گوشم

آخ جان

عجب شب زیبائی

نشنید بودم هرگز

آواز یک قناری

آنهم به این زیبائی

به این زیبائی

شمی صلواتی