“چپ” در ایران و طبقه کارگر … قسمت سیزدهم

“چپ” در ایران و طبقه کارگر… در مصاحبه با حمید قربانی-
انسانِ بیوطن – قسمت سیزدهم

نخستین کوشش های مستقیم پرولتاریا برای رسیدن به هدف های خود، که در دوران هیجان های عمومی، یعنی در دوران سرنگون شدن جامعه ی فئودالی صورت گرفت، لزوما با شکست مواجه شد؛ یکی بدلیل موقعیت رشد نکرده ی خود پرولتاریا، و دیگری بدلیل عدم شرائط اقتصادی برای آزادی این طبقه؛ شرائطی که برای ایجاد آن هنوز باید مدتی می گذشت و تنها عصر قریب الوقوع بورژوائی می توانست آنرا بوجود آورد. ادبیات انقلابی که این نخستین جنبش های پرولتاریا را همراهی کرد. لزوما صبغه ای ارتجاعی داشت. این ادبیات، ریاضت طلبی همگانی و هم سطح سازی اجتماعی، در خام ترین شکلش را تبلیغ می کرد. بیانیه ی کمونیست (مانیفست کمونیست)

کارل مارکس و فریدریش انگلس – دسامبر ۱۸۴۷- ژانویه ۱۸۴۸ –

۳- ادبیات سوسیالیستی و کمونیستی- ۳-سوسیالیسم و کمونیسم انتقادی- ناکجا آبادی،

ص ۷۷- ترجمه بُرهان رضایی.

ادامه پاسخ پرسش یازدهم

حزب کمونیست ایران –حکا، همچنانکه از متن اعلامیۀ ایجادش و چگونگی تشکیل یافتنش و نیز نیروهای تشکیل دهنده اش هم برمی آید،به باور من حزب کارگران آگاه ، برای آماده کردن طبقه شان برای انقلاب قهرآمیز- برای درهم شکستن دولت سرمایه داری نبود و بلکه،در بهترین حالت ، یک حزب خرده بورژوآئی، حزب ایده های خوب بر ضد ایده های بد، مارکسیسم آلوده به رویزیونیسم در برابر مارکسیسم انقلابی است. ببینید : ” انقلاب کمونیستی قطعی ترین شکل گسستن رشته های پیوند با مناسبات مالکیتی است که ماترک گذشته است. شگفت آور نیست اگر این انقلاب در جریان تکاملی خود با ایده هایی که میراث گذشته است به قطعی ترین شکل قطع رابطه کند”، امروز، در عصر رواج منحط ترین ایده های رویزیونیستی باید اعلام نمود که انقلاب کمونیستی در گرو ایجاد آن چنان حزبی است که خود بدواٌ بر بستر گسست قطعی با ایده های رویزیونیستی که میراث شکست های گذشتۀ جنبش کمونیستی اند، متولد شود و تکامل یابد”. کنگرۀ مؤسس حزب کمونیست ایران- ۱۱ شهریور ۱۳۶۲

اینکه مبارزۀ تئوریک و مبارزۀ ایدئولوژیک مهم است و نباید به آن سرسری نگاه کرد، جای خود دارد و برای این هم آثار و کتُب کارل مارکس و انگلس مهم و اساسی اند، هم نشاندهندۀ مهم بودن چنین مبارزه ای در نزد کارگران و آموزگاران آنها، ولی این مبارزه برای پیشروی، گسترش یافتن، تعمیق دادن و روشن تر کردن اهداف، مبارزه و فعالیت طبقاتی همواره موجود و حی و حاضر و یا جاری است که در بطن جامعۀ طبقاتی موجود هست. مثلا، برای پیشروی مبارزۀ طبقاتی کارگران است که لنین می نویسد: «بدون تئوری انقلابی نمی توان از جنبش انقلابی صحبت کرد”، “مبارزه با سرمایه داری – امپریالیسم – از مبارزه با اپورتونیسم و رویزیونیسم جدا نیست”، اصلا تمام کتب و نوشته های گرانقدری مانند کاپیتال، آنتی دورینگ، دولت و انقلاب و… برای همین نوشته شده اند.ـ و اما، همۀ اینها برای این است که جنبش حی و حاضر، مبارزۀ طبقاتی جاری، تغییر در عینیت زندگی اجتماعی حاصل گردد و”انقلابی کمونیستی …. شگفت آور نیست اگر این انقلاب در جریان تکاملی خود با ایده هایی که میراث گذشته است به قطعی ترین شکل قطع رابطه کند.”، مانیفست کمونیستی، خط تأکید از من است “تکاملی خود” کار تسویه حساب را با “ایده هایی که … قطع رابطه کند”. یعنی حرکت از ماده به ایده است و نه برعکس. این همه به نظر من، از اینجا ناشی می شوند که چنین حزبی و رهبری، به مبارزۀ طبقاتی در کلیت خویش که ناشی از شرایط زندگی در نظام طبقاتی است و خود عامل اساسی آن یعنی طبقه کارگر، برای ایجاد کمونیسم باوری ندارند، کمونیسم اش در عینیت نیست، بلکه در ذهنیت است که باید اتفاق بیافتد، آن آرزوی بشر اولیه است که در پی دنیای بهتر است و نه حرکت زیر و رو کنندۀ اوضاع اجتماعی موجود به وسیلۀ کارگر صنعتی و … در نزد این رهبری، کمونیسم آرزوی انسان هست. در همان سال های فعالیت این گرایش یعنی سال های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ هم منصور حکمت این را گفته و نوشته است. منصور حکمت این کمونیسم خود را در یک مصاحبۀ ۶ قسمتی در سال های پایانی عمر خویش در رادیو انترناسیونال،با مجری گری مصطفی صابر چنین جمع بندی می کند:

« مصاحبه با منصور حکمت، راجع به برنامۀ دنیای بهتر- رادیو انترناسیونال

صابر: سؤالى که میخواهم بکنم در همان اول برنامه وقتى صحبت می شود در عین حال روى یک نکته که تأکید می شود، این است که با عقاید خرافی که میخواهد وضع موجود را دائمى جلوه بدهد، یعنى این بحث مطرح میشود که کمونیسم کارگرى مخالف این تصور از وضع موجود و از دنیا است.

حکمت:نه، چیزى که برنامه دارد می گوید، این است که مردم مخالف این هستند. دارد می گوید،یک رگه‌اى در عمق وجود هر آدمى هست و هر نسلى از بشریت هست که زندگى بهترى میخواهد و فکر می کند این زندگى بهتر به دست خودش ساخته میشود و این را مقابل با افکار حاکم قرار می دهد، آرای حاکم که حتى در جهان مدرن امروزى به مقدار زیادى بشر را قربانى عواملى خارج از ارادۀ خودش می داند. فقر، نابرابرى، تبعیض، محرومیت و مشقت را چیزهایى می دانند که آدم نمیتواند از شر آنها خلاص شود. برنامه با این بحث شروع می کند که بشر در عمق وجودش، هر انسانى میداند یا لااقل امیدوار است به اینکه با تلاش خودش زندگیش را بهتر کند و این فرض وجود آدمیزاد است، چه به عنوان فرد چه به عنوان یک پدیدۀ جمعى و چه به عنوان یک نسل؛ و کمونیسم دقیقاً از این گوشۀ مشترک همۀ انسانها ناشى میشود، قبل از هر چیز، قبل از اینکه به کارگر برسیم، قبل از اینکه به استثمار برسیم، کمونیسم از اینجا ناشى می شود که آدمها می خواهند بهتر زندگى کنند. این بحث برنامه است. اولاً میخواهند بهتر زندگى کنند و ثانیاً می دانند به همت خودشان میتوانند بهتر زندگى کنند. اینجا است که این را در مقابل قدرگرایى و بى اختیارى بشر که در افکار حاکم است و به خصوص در مذهب تبلیغ میشود قرار میدهد. میگوید آدمها هر چقدر هم افکار خرافى را دور و برشان تبلیغ میکنند، علیرغم حاکمیت مذهب، علیرغم حاکمیت ایدئولوژیهاى رسمى جامعۀ سرمایه‌دارى که آدم را بسیار ناچیز جلوه می دهد در مقابل مسائلى که روبرویش هست و ناتوان جلوه می دهد از تغییر اوضاعش، “برنامه با این بحث شروع می کند که بشر در عمق وجودش، هر انسانى می داند یا لااقل امیدوار است به اینکه با تلاش خودش زندگیش را بهتر کند و این فرض وجود آدمیزاد است.» ، سایت منصور حکمت.

در اینجا نه طبقاتی موجود هستند و نه جنگ طبقاتی در می گیرد و نه خون از دماغ کسی ریخته می شود، این “کمونیسم دقیقاً از این گوشۀ مشترک همۀ انسانها ناشى می شود” این کمونیسم که فقط می تواند در ایده باشد و نه در واقعیت، یعنی در جامعه ای که در آن، نه سرمایه هست و نه حرص و آز سرمایه داران موجود هست و آدم مات می ماند، پس منشأ این همه جنگ و کشتار، خون ریزی و شکنجه در چیست؟ به نظر من، باید به فروید و سرکوب غریزۀ جنسی اولیه و عقدۀ اُدیپ او مراجعه نمود و علل کشتار و جنگ ها را دریافت و نه مارکس و سود و بحران های سرمایه داری و استثمار طبقه کارگر و… برای همین است که هیج جا در این مصاحبۀ ۶ قسمته از مبارزه و نبرد طبقاتی صحبتی در میان نمی آید و از دیکتاتوری پرولتاریا و کارگران سلاح بدست که سلاح شان رُعب و وحشت در دل استثمارگران ایجاد می کنند، اثری نمی بینید!

منصور حکمت و همکاران اصلی اش که این سند را رسمیت دادند، این قدیس که کمونیسم «حرکت کارگران برای لغو شرایط موجود اجتماعی است. مارکس و انگلس، ایدئولوژی آلمانی» را به چیزی « رگه‌اى در عمق وجود هر آدمى هست و هر نسلى از بشریت هست…» تبدیل می کند را ، اگر هر کارگر آگاه، انقلابی و کمونیست، نشناسد، برای امثال من که سال های زیادی را در این سراب و یا بطور درست بگویم، در این مرداب بوده و دست و زده اند به خوبی می شناسند. آری، این همان منصور و حکمت و دوستان هستند که در خرداد سال ۱۳۶۰، هنگامی که رژیم جمهوری اسلامی بر طبق آرزو و فرمان سرمایه داران امپریالیست و سرمایه داران داخل – خودی -، حرکت شورایی کارگران را داغون کرده، ۳۰۰ نفر را در کردستان اعدام نموده، دانشگاهها را به خون کشیده و رییس جمهورش نماز شکر خوانده بود و امروزه حتی به همان رییس جمهور و دیگر جنایتکاران همکار نیز رحم نمی کند و برای یکدست شدنش به همه چیز حمله ور شده است، می نویسند که جمهوری اسلامی را نه امپریالیست ها و نه طبقۀ سرمایه دار در ایران می خواهد و نه ما، پس این رژیم رفتنی است، لرزان است و…( اعلامیه اتحاد مبارزان کمونیست ۲۰ مرداد ۱۳۶۰ – در سال ۱۹۹۸ برای یکدست کردن حزبش در لباس یک “عابر بیگناه” که صبر ندارد، ظاهر می شود و کلا و علنا اعلام می کند که دیگر لازم نیست برای آموزش کارگران زحمت کشید و صبر نمود، زیرا که کارگران یک عده مریض می شوند و یک عده دارای زن و بچه می شوند، یک عده مبارزه سیاسی را ترک می کنند و در سال های آخر عمرش، سال ۲۰۰۱ اعلام می کند که دوستی شان با جامعۀ غرب یعنی همین جامعۀ سرمایه داری امپریالیستی برای پیروزی کمونیسم در ایران یک عامل اساسی است. آری، قدیس کنونی ما، هر چند که لباس های متفاوت مانند همۀ همکارانش در دولت ها و سازمانهای امنیتی شان می پوشد، ولی محتوای صحبت یکی است یعنی تبلیغ و ترویج بی باوری به طبقۀ کارگر و حرکت آن! بدین وسیله جاویدان جلوه دادن سرمایه داری!

ولی مارکس و انگلس چه می گویند؟

” حقایق ابدی وجود ندارد، چون آزادی، عدالت و غیره، که در تمام مراحل اجتماعی مشترکا وجود داشته است. لکن، کمونیسم بر این حقایق ابدی خط بطلان می کشد، کل مذهب، کل اخلاق را لغو می کند، به جای آن که بر مبنای بنیادی جدید آن ها را شکل ببخشد. به همین دلیل کمونیزم در خلاف تمام تجربه های گذشته ی تاریخی عمل می کند – ” مانیفست کمونیست.”

آیا واقعا این “آدمیزاد” دوست و یا دوستانش که چنین بر مبارزه طبقاتی می تازند و آنرا به بوته فراموشی حداقل می سپارند، مبارزۀ طبقاتی که ادامه آن به جنگ ناگزیر پرولتاریا برای درهم شکستن دولت بورژوائی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا- شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان- باید ختم گردیده و شرایط را برای نابودی و تخاصمات طبقاتی و تناقضات طبقاتی حی و حاضرکه ناشی از مالکیت خصوصی عده ای بر ابزار تولید و بهره مندی این اقلیت انگل از تولیدات انسان تولید کننده است، با دیکتاتوری خویش که وسیله سرکوب طبقات استثمارگر ساقط شده و خلع گردیده است، آماده و مهیا نماید، این جملات مارکس و انگلس را نخوانده بودند!؟ چرا، به نظر من خوانده بودند، ولی، از آنجا که آگاهانه، کمر به خدمتگزاری سرمایه داران بسته بودند، ناگزیر بودند که چنین صحبت نمایند.

کارل مارکس و فردریک انگلس .سوم .مانیفست حزب کمونیست، می نویسند: ” این سوسیالیسم ملت آلمان را بعنوان یک ملت نمونه و کوته نظری آلمانی را مانند نمونه ای برای بشر اعلام می داشت و برای هر یک از دنائت هایش معنای سوسیالیستی عالی و باطنی قائل می شد، یعنی آنرا درست بعکس آنچه که بود بدل می ساخت. و پایان کار را بطرز پی گیر بجائی رساند که مستقیما بر ضد روش “خشن و مخرب” کمونیستها برخاست و اعلام داشت (انقلاب انسانی برای جامعه انسانی- حککا- من) که خود در عالم بی غرضی با عظمت خویش مافوق هر گونه مبارزه طبقاتی قرار دارد. “

به نظر من، باید اندکی روی کلمات ” دنیای بهتر” و بویژه بهترش مکث کرد. این مرا اولا یاد شعاری می اندازد که در اواخر دوران شاه داده می شد: «فرزند کمتر زندگی بهتر»، دوما کلمه بهتر همانطوری که می دانیم، صفت تفضیلی کلمه خوب است. انسان معمولا، برای بهتر کردن خوب لازم نیست خوب را لغو کند، واژگون نماید، درهم شکند، متوسل به زور و جبر گردد، قهر بکار برد و…بلکه در خوب تغییرات کمی انجام می گیرد تا به بهتر تبدیل شود. معمولا آب گرم برای گرمتر شدن ، نیازمند تغییر ماهوی یا کیفی نیست، فقط لازم است که چند درجه ای گرمایش را بالاتر ببرید تا به گرمتر تبدیل گردد. برای همین است که شما این کلمه “بهتر” و امثال آنرا را از دهان هر حُقه بازی، هر خونمکی، هر جنگ طلبی که جنایت را پیشه کرده است، همچون اوباما و خاتمی و پوتین و خامنه ای و… هر روز می شنوید. کلماتی همچون بهتر و حتی دنیای بهتر به باور من، کلماتی بغایت بی بو و بی خاصیت و سترون و حتی ارتجاعی هستند و اصولا مفهوم و معنی شان در بهترین حالت رفرم و اصلاح را می رسانند که در دنیای کنونی، در جهت منافع کارگران و زحمتکشان، معنی ندارند و نه مبارزه ، نبرد و انقلاب را می رسانند. منصور حکمت در بکار بردن این نوع کلمات اُستاد بود. او در باره جامعه کنونی اسرائیل هم می گوید: «جامعه اسرائیل مدرن تر و دمکراتیک تر شده است»، مصاحبه با صفا هائری بعنوان گزارشگر رسمی رادیو اسرائیل- در اصل مأمور سازمان امنیت اسرائیل. این، بدین معنی است که جامعه اسرائیل یک جامعه دمکراتیک بوده و حالا دمکراتیک ترشده است، این همان جامعۀ سرمایه داری- صهیونیستی و فاشیستی است که دهات فلسطینیان را آتش زده و صد ها هزار انسان بیگناه را کشته و آواره نموده است و این را تا کنون ادامه می دهد. در واقع برای “دنیای بهتر” هیچ لازم نکرده است که مبارزه ای در اشکال قهرآمیز انجام بگیرد. منصور حکمت و تصویب کنند گان دنیای بهتر که بدبختانه اولین چاپش را خود من، متحمل هزینه مادی اش شدم، حق دارند که از این صحبت ها کنند، قهری و خشونتی و امثالهم برای جاری کردنش ضروری و لازم نیست. اما، آنها این مسئله را ، یعنوان تئوری کلی کمونیستی و تا سطح برقراری کمونیسم، بدون مبارزه طبقاتی قهرآمیز پرولتاریا ارتقاء می دهند که به باور من، ضد مارکسیستی – لنینیستی و اصولا ضد انقلاب اجتماعی پرولتاریا و بدین معنی ضد کمونیستی است.

منصورحکمت روی این تکیه می کند که کمونیسم، امید و آرزوی انسان و “هر آدمی” است که از جامعۀ اولیه تا کنون با خود حمل کرده است. «کمونیسم آن گوشه ای از درون و خواست انسان است که می خواهد جامعۀ خود را بهترکند.» ُ تاکید از من اس. حال باید این بهتر به چه مفهومی است؟ و یا اینکه بر اساس تفکرات و به درستی گفته شود، پراتیک و مبارزه کدام طبقه اجتماعی بر علیه طبقه دیگر است که این بهتر اصولا می تواند در آمال و آرزوی انسان شکل گیرد تا به حقیقت نزدیک گردد، تا شدنی شود؟ مسئله قدیس ما نیست. البته، باید منصف بود، زیرا که تا آن زمان اعلام کرده است که با ۵% صد سکولار جامعأ ایران و نیز دوستی با غرب اساسا این کار انجام شدنی است. برای این است که منصور در طول این مصاحبه ۶ قسمته،اساسا به طبقات، تضاد بین طبقات و مبارزه طبقات و ادامه آن نمی پردازد و به جای آنها، از “آدمها” !؟ صحبت میکند. آیا” دنیای بهتر” برای طبقه سرمایه دار تفاوتی اساسی و بنیادین با “دنیای بهتر” برای طبقه کارگر ندارد. دنیای بهتر سرمایه دار- بهشت سرمایه دار همین جامعه هست که می بینیم که جهنم واقعی کارگر است که کارگر در آن استثمار می شود و سرمایه دار بهره می برد، کارگر و کودکش در آن زیر بُمب ریختۀ شده و یا بوسیله ترکیدن بمب تکه تکه می شود و سرمایه دار بر سودش اضافه می گردد! به نظر من، قاطی کردن این دو طبقه و از آن “آدمی” ساختن، یعنی بهم ریزی، یعنی همان مخدوش نمودن و تهی کردن اساسی بنیادی ترین اصل مارکسیسم که همانا طبقاتی دیدن جامعه انسانی از بعد از کمون اولیه و مبارزه طبقاتی تا کنون است. همان که کارل مارکس و فردریک انگلس “موتور تاریخ” نامیده اند. و اینها را منصور حکمت و حواریون و مخصوصا آقایان حمید تقوائی و ایرج آذرین صدها بار بهتر از من و دیگران می دانند. چون آنها، کتاب های مارکس و دیگران را به زبان انگلیسی و در کلاس های اساتید ورزیده خوانده اند، آموزش دیده اند. پس اگر این طور باشد که هست، سئوال این جاست که چرا؟ این برخورد را می کنند؟ این منافع واقعا کثیف طبقاتی کدام طبقه است که این اجازه و یا این فرمان را صادر می کند؟ آیا به جز منافع طبقه سرمایه دار امپریالیست، چیز دیگری است؟ به باور من، نه. آیا ما هر روز شبیه این جملات را از دهان رئیس جمهوران، نخست وزیران و اساتید دانشگاههایشان، پاپ و آیت الله هایشان و… نمی شنویم؟ نمی خوانیم؟ و نگاه نمی کنیم؟ اینجاست که باز باید برشت ، شاعر کمونیست و ضد فاشیست آلمانی تبار را به کمک طلبید: «آنکس که حقیقت را نمی داند، بی شعور است، اما، آنکس که حقیقت را می داند و آنرا دروغ می نامد، تبهکار است.» ، این صحبت های منصور برای من، به معنای آن است که سرمایه دار هم می تواند کمونیست باشد، خمینی هم کمونیست، بوش پسر و پدر هم کمونیست، بچۀ شاه و مسعود رجوی، داریوش همایون، پوتین و اوباما، مرکل و تاچر و فلان و بهمان جنایتکار سازمانهای امنیتی هم کمونیست است و کارگر هم کمونیست! منصور حکمت، به مانند پیامبری است که برای حواریون خویش وعده بهشتی موعود را می دهد. او همواره و هرگاه با این روبرو شده است که این تئوری بافی های سرمایه پسند در سطح تشکلاتش پیش نرفته و به بن بست رسیده است، خود را به نقد نکشیده، بلکه همیشه گفته است که این دیگران هستند که او را و تئوری اش را نفهمیده و اجرا نکرده اند. این طرزِ نگاه را تا آخرین روزهای عمرش نیز، تکرار و تکرار کرده است. این بهترین تظاهر سکت و رهبر سکتی است*۱. این است که منصور حکمت را، بحق می توان معمار تئوری- انقلاب انسانی، برای جامعه انسانی- در “ناکجاآباد” دانست. او، دست نوازشگر دروغینش را بر سر تمامی انسانها، همچون پاپ مکار ، آیت الله های جانی می کشد. همچنین انسانی- منصور حکمت می تواند، حتی جنگ و خونریزی را نیز نه به دلیل حرص و آز منافع مادی – طبقاتی برای بخشی از انسانها که می خواهند بر بخشی دیگر مسلط شوند و بهره کشی کنند نداند، یعنی جنگ را نه دنباله سیاست بداند، بلکه آن را در جایی دیگر یعنی عقده ادیپ و یا.. جستجو نماید! اینجاست که جنگ امپریالیستی سرمایه داران دو طرف آتلانتیک، برای حفظ سرژاندارمری جهانی به جنگ بین “تروریست ها ی دولتی و اسلامیست ها ” تبدیل می گردد که می توان در آن جانبدار دولتها ی غربی، مدرن، سکولار و ضد اسلام سیاسی بود. خواننده را رجوع می دهم به سری مقالات منصور حکمت ، در باره دنیای بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و بویژه مقاله دوم از ۴ مقاله. باید اینجا متذکر شوم و بپرسم که منصور حکمت در مورد کدام تاریخ صحبت می کند که در آن، نه برده و نه برده دار و نه فئودال و نه زارع ، نه سرمایه بوده و نه سرمایه دار و جنگ و خونریزی و شکنجه و نه طبقه ی کارگر استثمار شده وجود داشته است؟ شاید تاریخی است که تنها ایشان به آن دسترسی داشته اند، دنیای از ما بهتران؟! اگرنه، در طول تاریخ واقعی یعنی از بعد از اینکه انسان به وسیله و یا وسائل تولید اولیه ای دست یافت که می توانست چیزی بیشتر از اینکه مایحتاج زندگی روزانه اش را بر طرف کند، تولید نماید، وارد جهانی طبقاتی شده و جنگ و جدال طبقات شروع می شود و تا کنون هم ادامه دارد.برای من و هر کارگر دیگری در زندگی روزمره، کاملا روشن است که هیچ جایِ وجودِ سود طلب سرمایه دار، اینکه می توان و باید زندگی کمونیستی ای داشت که در آن از استثمار و بهره کشی کسی و یا طبقه ای بوسیله طبقه ی دیگر خبری نباشد، موجود نیست و گرنه، این همه حرص و آز، این همه خون ریزی که تلفات آن، سر به میلیارد انسان می زند، چرا باید انجام می گرفتند؟ و انجام می گیرند؟ آیا باید باور کنیم که جورج بوش، راست می گفت که «به او از طرف عیسی مسیح مأموریت داده شده است که دستورات عیسی را در جهان پیاده کند» که عراق را به ویرانه ای تبدیل نموده است که مادران هنوز فرزندان ناقص الخلقه متولد می نمایند. آیا این همان خزعبلات صوفیانه و یا مردم فریبانه پیغمبرانه نیست که انسانها را از نعم مادی محروم می کنند و خود و شاهان حرمسرا درست کرده و در ناز و نعمت می زیستند و الآن پیروان مؤمن شان می زیند؟! تاریخ واقعی انسان، اما، به قول انقلابیون و آموزگاران ما، تاریخ مبارزه ی دائمی بین طبقات است که گاه خونین و حاد و گاه آرام و مسالمت آمیز، گاه روشن و آشکار و گاه ناآشکار و پنهان، ولی از هنگام تقسیم جامعه به طبقات، مداوم بوده است تا زمانی که انسان به جامعه ی طبقاتی پایان دهد که آنهم متأسفانه به یک جنگ خونین منجر می شود و به پیروزی می رسد، تا دولت کنونی را درهم شکند و دولت پرولتری را مستقر سازد و… و یا از زمانی که انسان اولیه، به وسیله ای مجهز شد که می توانست چیزی بیشتر از مایحتاجش که برای گذران روزانه خود تولید و اندوخته کند شروع به دست درازی به حقوق دیگرانسانها نمود،تا دیگران را برای افزایش آن اندوخته ی لعنتی استثمار نماید. که این برای اولین بار، در مورد همسر و فرزندانش بود که اعمال کرد و بعد دیگر انسانها را به بردگی گرفت و از اینجا نزاع – بین طبقات در گرفت و دولت با تمامی زشتی اعمالش، ولی بالضروره موجودیت یافت که امروزه خود وجود دولت نشانه طبقاتی بودن جامعه است و این فقط با پایان جامعه طبقاتی پایانی بر آن متصور است و لاغیر!

” اما چگونه موجود غیر انسانی که در هر فردی سکنی گزیده را باید مهار کرد؟ چگونه می توان قادر شد موجود غیرانسانی را همراه با موجود انسانی آزاد نمود؟ کل لیبرالیسم دارای دشمنی بیدادگر و مخالفی تسخیر ناپذیر است، مانند خدا که ابلیس را داراست؛ در کنار موجود انسانی همواره موجود غیر انسانی، یعنی آگوئیست و فرد وجود دارد. دولت، جامعه و بشریت نمی تواند این ابلیس را مهار کند.» و چون هزار سال به انجام می رسد شیطان از زندان خود خلاصی خواهد یافت، ” تا بیرون رود و امت هائی را که در چهار زاویۀ جهانند یعنی یاجوج و ماجوج را گمراه کند و ایشان را به جهت جنگ فراهم آورد….

« و بر عرصۀ جهان برآمده لشکر گاه مقدسین و شهر محبوب را محاصره کردند.» (مکاشفۀ یوحنای رسول- باب بیستم، آیات ۹- ۷) ص ۵۳۳- کتاب نقد ایدئولوژی آلمانی- کارل مارکس، فردریک انگلس – ترجمه نیکی تیرداد-فرمات پی دی اف.»

اگر، بنا بر فرض محال بیائیم و قبول کنیم که :کمونیسم دقیقاً از این گوشۀ مشترک همۀ انسانها ناشى میشود، است. یعنی، برده دار بهمراه حرامسراها و برده ها، فئودال و زارعی که حق اربابی، یعنی، سپردن عروس در شب اول بدست ارباب را می باید رعایت کند و سرمایه داران سود پرست و استثمارگر و کارگران روزمزد ، همه انسانها در گوشه ای از وجودشان کمونیسم … را، چون مروارید غلطان محفوظ داشته اند، تا منصور حکمتی هزاران سال بعد، پیدا شده و آنرا برملا سازد، تا بتواند شعار انقلاب انسانی برای جامعه انسانی را آبرو بخشد و محقق کند! البته، روی کاغذ و یا صفحه مانیتورش!

و اما، اینکه منصور می گوید، آگاهی طبقاتی از یک نسل به نسل دیگری از کارگران منتقل نمیشود؟ راز این مسئله در کجاست؟ُ به باور من، راز این مسئله اولا در این است که او و همکارانش اساسا کمونیست یعنی کارگر آگاه نیستند و دوما کمونیسم را با درک مارکسی قبول ندارند و گرنه، حتی کسی که یکی از آثار مارکس را خوانده باشد، این را می فهمد که آگاهی طبقاتی از نسلی از کارگران به نسل دیکر کارگران بوسیله خود کارگران و تشکلات کارگری منتقل می گردد. اساسا یکی از ضرورت های اساسی حزب همین است که حلقۀ واسط نه فقط بین کارگران یک کارخانه با کارخانه های دیگر، منطقه ای با مناطق دیگر کشور و کشورهای جهان با هم، بلکه حلقۀ واسط بین نسل های کارگران مختلف هم باشد! حزب کارگران آگاه مخزن آگاهی طبقاتی هم هست! ما هنوز از تجربه انترناسیونال اول بهره مند می شویم.

البته اینکه کمونیسم آرزوی “آدمها”ی تازه از غار به در آمده تا کنون بوده باشد، چیزی نیست که به یکباره به آقای حکمت وحی شده باشد، نخیر، بهیج وجه اینطور نیست. او و دیگر همفکرانش، همین مسئله را در سال ها قبل، وقتی می خواستند حزب کمونیست ایران را ، به دور از مبارزه طبقاتی کارگران بر علیه سرمایه داران ایجاد کنند. منصور حکمت در سال ۱۳۶۱ در یک سخنرانی(ایجاد حزب کمونیست ایران در گرو چیست؟) با دروغ و تزویر دیگران را متهم به این کار کرده است که خواهان آگاه شدن همه طبقۀ کارگر هستند تا حزب ایجاد کنند. به باور من، او با چنین شعبده بازی ها بود که یکسال بعد، حزب بورژوایی، یعنی باصطلاح حزب کادرهای خود را در دهی نزدیک مرز کردستان ایران و عراق- مشک تپه و به دور از حضور کارگران، به عنوان حزب کمونیست ایران به طبقۀ کارگر و زحمتکشان ایران فروخت!

آری، بیچاره کارل مارکس که سال ها رنج کشید تا موفق به کشف موتور محرکه و تحول جوامع انسانی، از جامعۀ کمونی اولیه تا جوامع طبقاتی، (برده داری، فئودالی و سرمایه داری) وجود طبقات، منافع متضاد آشتی ناپذیر طبقات و مبارزۀ طبقات و ادامۀ چنین مبارزه ای تا جامعۀ بدون طبقه، یعنی کمونیسم گردید. کارل مارکس و انگلس این را در فصل اول مانیفست کمونیست که در سال ۱۸۴۸ انتشار یافت؛ “تاریخ جوامع تا کنونی** تاریخ مبارزه طبقاتی است.” بدین صورت بیان داشته اند:

” مرد آزاد و برده، نجیب و عامی، ارباب و رعیت، استاد کار و شاگرد، – خلاصه ستمگر و ستمکش در رو در رویی دائمی با یکدیگر قرار گرفته و دست به مبارزاتی بی وقفه- گاه پوشیده و گاه آشکار- زده اند که هر بار یا به دگرگونی انقلابی کل جامعه، یا به نابودی مشترک طبقات در ستیز منتهی شده است. ” – ترجمه شهاب برهان- صفحه ۵.

و نیز در جای دیگری چنین می نویسند: «بهر تقدیر، کمونیست ها هیچ گونه شک و شبهه ای در بارۀ سرنگونی سلطۀ بورژوائی، بمجرد اینکه بقدر کافی برای انجام این کار قدرتمند شدند، بخود راه نمی دهند برای آنان از اینکه این «رفاه» مشترک برای دشمنانشان و معین شده توسط مناسبات طبقاتی ایضاً همچون «رفاه» شخصی به رقت قلب متوسل می شود و وجود آن بطور تنگ نظرانه ای به تصور در می آید، ابداً مهم نیست. ص ۲۶۷ و ۲۶۸ نقد ایدئولوژی آلمانی کارل مارکس، فردریک انگلس ۱۸۴۶ – ۱۸۴۵” ترجمه تیرداد.

دقیقا، این برای کمونیسم منصور حکمت برعکس می شود که در ساختنش و پیروزی اش، “جوامع غربی”، تو بخوان سرمایه داری امپریالیستی و دولت های کنونی می توانند مشارکت نمایند و یاری دهنده اش بوده و کمک های مالی، البته بدون قید و شرط نمایند. اگر دنیای کهن بر ضد “شبح کمونیسم” مانیفست به تهاجمی دیوانه وار بر خاست، برای کمونیسم دنیای بهتر به تحسین برمی خیزد. چرا؟ به باور من، دلیل در اینجاست که کمونیسم کارگران بر اساس ویران نمودن جامعۀ کهنه استثمارگر و لغو مالکیت خصوصی پا می گیرد و کمونیسم آرزوئی و تخیلی منصورحکمت از دوستی اش با جوامع غربی و با حفظ اساس جامعه کنونی، آفریده می شود. به یک پاراگراف از سخنرانی منصور حکمت، درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱، به نام آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ توجه کنید: “خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار می دهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد”.واقعا آدمی حیرت می کند از این همه وقاحت که از دهان فردی که مدعی کمونیسم است به بیرون تراوش می کند. به عقیده من تمامی راز منصور حکمت را می باید از این پاراگراف بالا نتیجه گرفت. آیا منصور حکمت فراموش نموده که از زمان ناصرالدین شاه و بویژٰه رضا شاه به بعد درهای جامعه ایران چهارطاق با فریب شبیه همین جملات از قبیل مدنیت ، دموکراسی، ترقی و امثال این خزعبلات که همگی با پسوند غربی مزین می باشند به وسیله حکام وقت باز گذاشته شده بود تا بیایند و هرچه که می خواهند با مردم کارگر و زحمتکش و معادن و ثروت جامعه با همدستی یک عده مزدور به نام دولتی و غیره بکنند؟! طبقۀ کارگر را با استثمار وحشیانه “مافوق سود امپریالیستی ” روبرو نمایند و برای جاری نمودن این چنین شرایطی ارتجاعی ترین و دیکتاتورمنشانه ترین دولت را بر گرده کارگران بنشانند که هیچگونه حقوق و تشکل کارگری را تحمل ننماید.آیا همین جمهوری اسلامی را ، امپریالیستها و یا طبقه حاکمه غرب اساسا، برای حفاظت از نظام سرمایه داری و شکست انقلاب توده ای کارگران و زحمتکشان که پیروزی آن ، نابودی روابط حاکم اجتماعی را دربر داشت، با صلاحدید کل طبقه ی بورژوازی ایران و نیروها و سازمانها و احزاب و افراد نماینده اش، بر جامعه ی ایران تحمیل نکردند؟ آیا او پیش بینی کرده بود که در چند سال بعد در جمهوری اسلامی قاتل، درهای ایران به روی سرمایه گذاران غربی باز می شود تا وزیر امور خارجه اش، محمد جواد ظریف با خنده بر لب به جای مریم نمازی که می خواست نمایندۀ ایران در سازمان ملل شود، به آنها خوش آمد گوید؟! یرواند آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب، در این رابطه، حرف جالبی می زند: ” بدین ترتیب، در نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم، میزان سرمایه گذاری های خارجی تقریبا از صفر به ۱۲۰۰۰۰۰۰ میلیون پوند رسید و مرزهای ایران به روی سرمایه داران و تجار اروپاپی باز شد.” ص ۷۲

لنین نیز در رابطه با مبارزۀ طبقاتی که دیگر همۀ حکمتیست ها از شنیدن نامش هم، بدنشان کهیر می زند، می نویسد: “مارکس و انگلس، اولین کسانی بودند که در آثار علمی خود توضیح دادند، سوسیالیسم ابداع خیال پردازان نیست، بلکه هدف غایی و نتیجۀ غیر قابل اجتناب رشد نیروهای تولیدی جامعۀ امروزی است. سراسر تاریخی که تا کنون به ثبت رسیده، تاریخ مبارزۀ طبقاتی بوده است، به عبارتی، تسلسل سیطره و پیروزی برخی طبقات اجتماعی بر طبقات اجتماعی دیگر. و این امر تا زمانی که شالوده های مبارزۀ طبقاتی و سلطۀ طبقاتی- یعنی مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی نابسامان- محو نشود، ادامه خواهد داشت. گرایش های پرولتاریا خواهان نابودی چنین شالوده هایی است، و از این رو مبارزۀ طبقاتی آگاهانۀ کارگران سازمان یافته، باید علیه این شالوده ها هدایت شود. و هر مبارزۀ طبقاتی یک مبارزۀ سیاسی است.» -مقدمه ای بر مارکس و انگلس- ولادیمیر ایلیچ لنین.”.

پایان دهنده ی کتاب کارل مارکس در نقد پرودن –فقر فلسفه چنین است: ” در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفرم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »

(ژرژ ساند )”.

باز هم لنین در سال ۱۹۱۸ در رابطه با سرمایه داران امپریالیست و رفتارشان با انقلاب پرولتاریا- انقلاب کارگران و زحمتکشان روسیه، چنین می گوید: ” امپریالیسم بین المللی با آن همه اقتدار سرمایۀ خود با تکنیک جنگی بسیارپیشرفته و صفوف متشکل خود که نیروی حقیقی و دژ حقیقی سرمایۀ بین المللی است، به هیچ وجه و در هیچ شرایطی خواه بحکم موقعیت عینی خود و خواه بحکم منافع اقتصادی آن طبقۀ سرمایه داری که امپریالیسم مظهر آنست، نمی تواند با وجود جمهوری شوروی در کنار خود سر سازگاری داشته باشد، زیرا روابط بازرگانی و مناسبات مالی بین المللی چنین ایجاب می کند….”، سخنرانی در باره جنگ و صلح در کنگره هفتم حزب کمونیست(ب) روسیه مورخۀ ۷ مارس سال ۱۹۱۸- مجموعه آثار ص ۵۹۵-

آیا همین برداشت لنین را، لشکرکشی امپریالیست ها به روسیه شوروی ثابت نکرد؟ آیا اکنون ماهیت امپریالیست ها عوض شده است؟ دیگر جنگ طلب و متجاوز نیستند؟ آیا زمانی خود منصور حکمت، در اوائل دهۀ ۱۹۹۰ در باره جنگ طلبی امپریالیست ها صفحات کاغذ را سیاه نکرده بود؟ چه اتفاقی رخ داده بود؟ این در حقیقت، منصور حکمت بود که دیگر به نفع خود و حزب مطبوعش می دید که امپریالیست های خونمک را غسل تعمید داده و از گرگ و ببر درنده به بره تبدیل نماید و نمود، زیرا که از یورش شان هم خود – افغانستان و هم جانشین بحقی که در باره اش گفت: “اگر من نبودم، با وجود حمید تقوائی ما به اینجا می رسیدیم، ولی اگر او نبود و من بودم، ما به اینجا نمی رسیدیم.” لیبی و… از یورش نیروهای دولت های امپریالیستی به دفاع برخاستند.

به نظر من، باید به منصور حکمت، ولی نه به عنوان یک انقلابی کمونیست، بلکه یک تئوری پرداز طبقۀ سرمایه دار جهانی- حاکمان و سردمداران دولت های فخیمۀ سرمایه داری، یک مزدور آموزش دیده، حق داد که با چنین ایده های سرمایه پسندانه که فقط از قلم به مزدان سرمایه داران بر می آید، بعد ازآن همه به میخ و به نعل زدن ها، کش و قوس های مزورانه که یک روز اعلام می کند، “سوسیالیسم مال کارگران، کارگران آچار به دست است”- (سخنرانی در جمع رادیو- منبع سایت منصور حکمت) را پیاده کنندۀ آن می داند که می باید در حکا جمع شوند، البته دیگر نه در حکا بلکه در کنگرۀ دوم حزب “یک پایه کارگران”، که بعدا به جای حزب کارگران به “حزب کودکان، حزب زنان، حزب منصور حکمت- بیانیه به مناسبت یازدهمین سال تأسیس حککا” تبدیل می شود، خود را در هیأت یک “عابر بی گناه” در آورده و اعلام کند:

“اما من می‌خواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم. در این صورت بعد از ١٠ تا ١۵ سال یک عده از آن ها بچه‌دار می‌شوند، تعدادى مریض می‌شوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار می‌کشند. در آخر می‌بینیم که بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست می کنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته می شوند و از کار سیاسى کناره گیرى می کنند.

مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمان یابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ۴٠ و ۵٠ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران به قدرت برسیم؟

میشود در طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدر برسد؟

براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم! شما فعالیت می کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ در میان کارگران پیدا میکنید و اینها بعد از مدتی حوصله شان سر میرود. مگر چه قدر میشود رفت و آمد؟ ما در زندگی سیاسی خودمان باقی میمانیم، درحالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند.و ما این را در تجربه سیاسی خودمان می بینیم” منصور حکمت، حزب و قدرت سیاسی، سخنرانی در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ .” سایت منصور حکمت.

اجازه می خواهم که قبل از اینکه به آموزگاران کلاسیک و آثارشان نگاه کنیم که در باره طبقه ی کارگر و وظایف تاریخی اش و اینکه در چه شرایطی طبقه ی کارگر شایستگی انجام این وظیفه را پیدا می کند، چه گفته اند؟ نگاه کنیم به ایران و به چند دهه قبل تر و ببینیم که آیا، کسی، در رابطه با طبقه ی کارگر و سختی آگاهی یافتن و متشکل و متحزب شدنش، سخنی گفته است؟ حتما افراد زیادی در این رابطه صحبت داشته اند که من در اینجا به یک فاکت از یکی از کمونیست های دهه ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ بسنده می کنم و فکر کنم که همین برای این منظور کافی باشد و نشان دهد که کمونیست ها، در رابطه با طبقه ی کارگر، چه فکر می کنند؟ و چه وطائفی را برای خود تعریف می کنند. یکی از بنیانگذاران سازمان چریک های فدائی خلق، امیر پرویز پویان است. او کتاب و یا اثری دارد به نام ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا، در جائی از این اثر که خلاصه آن، فراهم آوردن شرایطی است که طبقه ی کارگر موفق به ایجاد حزبش شده و بتواند بعنوان انقلابی ترین و رادیکالترین طبقه ی جامعه ی سرمایه داری خود و جامعه را نجات دهد، چنین می خوانیم: « این استراتژی که حاصل جمع بندی میزان اراده انقلابی بر طبقه زیر سلطه است، برای تثبیت رهبری پرولتاریا، که بی شبهه مقاوم ترین و انقلابی ترین طبقه است، وحدت سازمانی عناصر مارکسیست- لنینیست را لازم می آورد. پرولتاریا به مبارزه رو می کند و برای ثمر بخشیدن این مبارزه به سازمان سیاسی خویش نیازمند است. پیشاهنگان پرولتری، نیروی لازم را از طبقه خویش تغذیه می کنند و پرولتاریا با تکیه بر سازمان سیاسی خویش تضمین لازم را برای ثمربخشی نیرویش به دست می آورد. بدین منوال حزب کارگران پا به عرصه حیات می گذارد. مجموعه آثارامیر پرویز پویان ( خواندن با گلوی خونین)- نشریه آلترناتیو ص ۴۹. ما در این جا به باور من، با دو شخصیت کاملا متفاوت روبرو هستیم. منصور حکمت که هیچگاه به ضرورت و لزوم پرولتاریا بعنوان طبقه ای که باید انقلاب نماید و خود و جامعه ی بشری را رها نماید، باور نداشته است و حالا می خواهد بطور کلی و درنظر و عمل خود را از این مسئله رها نماید، ولی گفتن مسئله به روشنی برایش خیلی سنگین تمام می شود و بنا بر این، خود را مجبور می بیند که مانند همه سیاست مداران طبقه ی سرمایه دار به دروغگوئی و شکل مار نشان دادن پردازد و امیرپرویز پویان به طبقه ی کارگر باورمند، اساسا باور دارد که بدون سازمان یافتن آن هیچ کاری انجام نمی گیرد و باید شرایطی را ایجاد کرد که این طبقه باور از دست داده و منکوب و سرکوب شده، تحزب یابد تا وظیفه تاریخی به سرانجام رسد، اگر چه باید از جان مایه گذاشت، چه باک است! و می داند که: “گل همینجاست، همینجا برقص”، کارل مارکس کتاب هجدهم برومر، لوئی ناپلئون -۱۸۵۲

ولی باز به کارل مارکس رجوع کنیم و به بینیم که در رابطه با طبقه کارگر و نقشش چه می نویسد. کارل مارکس در مقدمه ای بر چاپ دوم به زبان آلمانی جلد اول کاپیتال، چنین می نویسد: “مانند دوران کلاسیک، علم اقتصاد بورژوایی، آلمانها در زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنباله رو باقی ماندند و همچون خرده فروشانی حقیر، آنچه بیگانه به طور عمده می ساخت آب کردند. بنا بر این تحول تاریخی خاص جامعۀ آلمان هر گونه پیشرفت ابداعی را در زمینۀ اقتصاد بورژوایی نفی می نمود. لیکن انتقاد آنرا منع نمی کرد. تا آن جا که این انتقاد معرف یک طبقه است تنها می تواند طبقه ای آن را نمایندگی کند که مأموریت تاریخی اش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سر انجام الغای طبقات است یعنی طبقه کارگر. ص ۹ “

ولی کمونیسم منصور حکمت، کمونیسمی است که با این بحث آغاز میشود که «کمونیسم دقیقاً از این گوشۀ مشترک همۀ انسانها که می خواهند بهتر زندگى کنند ناشى میشود. قبل از هر چیز، قبل از اینکه به کارگر برسیم، قبل از اینکه به استثمار برسیم، کمونیسم از اینجا ناشى میشود و این بحث برنامه است. »

فوئر باخ نیز، واقعا بر این باور بود که “”دورانهای مختلف بشریت تنها با تغییرات دینی از یکدیگر متمایز می شوند. یک جنبش تاریخی تنها هنگامی بنیادی است که در دلهای انسانها ریشه می دواند. دل، شکلی از دین نیست، طوری که دین در دل هم وجود داشته باشد : قلب جوهر مادی دین است.” (به نقل از اشتارکه ص ۱۶۸) ص ۳۴- انگلس – فوئر باخ و پایان فسلفه آلمان.

و اما ، خود انگلس، می نویسد: “در جامعه ای که ما باید در آن زندگی کنیم، جامعه ای که بر دشمنی طبقاتی استوار است، امکان احساسات صرفا انسانی در مراودات ما با انسانهای دیگر، این روزها به قدر کافی کاهش یافته است. دیگر دلیلی ندارد که با ترفیع این احساسات به یک دین این امکان را باز هم محدودتر کنیم. از سوی دیگر هم اکنون تاریخ نگاری کنونی به ویژه در آلمان درک مبارزات طبقاتی تاریخی بزرگ را به قدر کافی کور کرده است که دیگر نیازی به غیر ممکن ساختن چنین درکی با تبدیل این مبارزات به ضمیمه محض تاریخ کلیسا نداشته باشیم. هم اکنون آشکار است که ما چقدر از فوئر باخ فراتر رفته ایم. زیباترین عبارات او در تجلیل از مذهب جدیدش –مذهب عشق امروزه دیگر بر روی هم غیر قابل خواندن شده اند. ص ۳۸- همان کتاب.

البته انگلس به نقل از هگل چیز جالبی دارد که بد نیست با هم آنرا نیز بخوانیم: ” هگل تذکر می دهد اگر کسی بگوید ” انسان طبیعتاً نیک است” تصور می کنند سخن بزرگی گفته، اما فراموش می کنند که اگر کسی بگوید “انسان طبیعتاً بد است” سخنی بس بزرگتر گفته است” ۴۰

در نزد نویسنده دنیای بهتر – منصور حکمت و تصویب کنندگان، یعنی بزرگان علم الاجتماع همچون حمید تقوائی، کوروش مدرسی، ایرج آذرین، رضا مقدم و…، جای دین را “کمونیسم گو جای قلب را “عمق وجود” می گیرد، توجه کنید به فاکت پیشین.

واقعا و حقیقتا نیز، برای پیاده نمودن کمونیسم منصور حکمت ، به هیچ عنوان کارگر آگاه لازم نیست. مبارزۀ طبقاتی کارگران- جنگ طبقاتی بر علیه سرمایه داران را لازم و ضروری نمی داند و محتاج به دیکتاتوری پرولتاریا و آنهم از نوع محدودیت کننده فعالیت انسانی که کمونیسم را “در عمق وجودش” به ودیعه دارد، آزادی های نامحدود سیاسی و ناقض (آزادی، برابری، حکومت کارگری) هم نیست و می تواند با همکاری هر سکولار- تو بخوان دولت های امپریالیستی”جامعه ی غربی” استقرار یابد، البته نه در واقعیت، بلکه در مغز تئوریسین ویا تئوریسین های ما که هر کدام در افزوده هایی دارند و … برای همین است که حمید تقوائی کسی که به قول خود منصور حکمت “اگر نبود ما به اینجا نمی رسیدیم” نقل به معنی، در یکی از پلنوم های- پلنوم ۱۶ حککا اعلام می کند که: گزارشگران بی بی سی و رادیو صدای آمریکا و سی ان ان به دنبال یکی از لیدرهای حککا– مینا احدی می دوند که با او مصاحبه کنند. همان مینا احدی که در مقابل مخالفان کمک های مالی دولت های امپریالیستی می نویسد که “اگر شیطان هم به ما کمک مالی کند، ما می پذیریم.”و نتیجتا حککا “انقلاب انسانی برای جمهوری انسانی” را اعلام می نماید و تا آنجا پیش می رود که از یورش نیروهای پیمان نظامی ناتو به این طرف و آن طرف به دفاع برمی خیزد و با این وجود با رهبران حکا جلسه های متعددی برگزار می نمایند. اینجاست که در واقعیت نشان می دهد که حزب کمونیست ایران، نیز، همان حزب منصور حکمت است و نه چیز دیگری!

آری و اما، بر گردیم به جمع بندی من از حزب کمونیست ایران و کومه له سازمان کردستان این حزب.

ادامه دارد…