چپ” در ایران و طبقه کارگر … قسمت دوازدهم

چپ” در ایران و طبقه کارگر… در مصاحبه با حمید قربانی-
انسانِ بیوطن – قسمت دوازدهم

پرسش یازدهم:

لطفا جمع بندی خودتان را از فعالیت در حزب کمونیست ایران و کومه له، همراه با خاطرات و مشاهدات مهم خود بیان کنید(به حزب کمونیست کارگری و ایرج آذرین بعدا می رسیم).

پاسخ: – من برای پاسخ بدین سوال نخست چند تز را در اینجا طرح می کنم و بعد با بررسی اسناد برنامه ای، پایه مادی و عینی – طبقاتی- اعضا و کادرهای حزب، عملکرد- پراتیک یعنی مشخصۀ اصلی هر حزب و جریان و حتی افراد، موضع گیری های سیاسی و برخورد تشکیلاتی، شعارها و بررسی نوشته هایی از رهبران اصلی و بویژه منصور حکمت بعنوان تئورسین اصلی حزب کمونیست ایران – حکا به اثبات آنها می نشینم و جمع بندی خودم را از این حزب و سازمان کردستانی اش – کومه له ارا‌ئه می دهم.

پرولتاریا وطن ندارد. پرولتاریا جهان متحزب، متحد و مسلح شوید!

سر انجام هر جنگ ملی در عصر ما، عصر سلطه ی واقعی سرمایه امپریالیستی بر جهان، حفظ نظام موجود – سرمایه داری – و ارتجاعی است! جنگ انقلابی، تنها جنگ پرولتاریا بر علیه طبقه ی سرمایه دار برای درهم شکستن دولت های موجود و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا- شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان است. بنا براین در چنین عصری که ۶۴ یا ۶۸ نفر از ثروتمندان – سرمایه داران بر نیمی از درآمد و ثروت موجود در کره ارض چنگ انداخته اند و نیمی از جمعیت زنده و ساکن در جهان هیچ ثروتی ندارند، فقط احزاب و جریانات می توانند و قادرند که اسم خود را کمونیست – کارگر آگاه – نهند که برای پیروزی انقلابی تلاش نمایند که هدف آن، تغییر بنیادی و زیر و روکنندۀ اوضاع موجود است و آن جز انقلاب قهری کمونیستی کارگران و زحمتکشان تحت هژمونی این طبقه نیست که شروع آن با درهم شکستن دولت های موجود و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان همراه است و پیروزی نهایی آن جز برقراری یک جامعۀ کمونیستی جهانی نیست. بقیه عضوی از طبقۀ حاکمه و جزیی از سیستم حاکم یعنی سرمایه داری امپریالیستی کره ارض گستر هستند که جهان را بسوی نابودی حتمی می برد!

۱-حزب کمونیست بر عکس نامش نه حزب کمونیست است و نه حتی یک حزب کارگران است.

۲- حزب کمونیست ایران یک حزب خرده بورژوائی با رهبرانی اکثریت بر خاسته از طبقات استثمارگر فئودال وسرمایه دار و کار بدستان رژیم پیشین است.

۳- حزب کمونیست ایران دولت را طبقاتی و بویژه مطابق سند جدید برنامه ای نمی بیند و بنا براین باوری واقعی به دیکتاتوری پرولتاریا ندارد و قادر نیست داشته باشد. این می توان در تک تک اعمالش مشاهده کرد و نشان داد.

۴- حزب کمونیست ایران باور به انقلاب قهری پرولتری- قهری کمونیستی کارگران ندارد.

۵- پایه کادری حزب کمونیست ایران را کارگران آگاه تشکیل نمی دهند که مشخصه یک حزب کمونیست- حزب کارگران آگاه است، بلکه متکی بر طبقات دیگر هست. یک حزب کمونیست بنا به گفته ای از لنین، در هر کمیته حزبی ۱۰ نفره، ۸ نفر کارگر و ۲ نفر روشنفکر از طبقات دیگر عضو هستند.

۶- بنابراین حزب کمونیست ایران و به طریق اولی سازمان کردستان آن- کومه له فاقد مشخصات یک حزب و سازمان پرولتاریایی و کمونیستی است. حزب کمونیست ایران حتی یک حزب رفرمیست طبقۀ کارگر نیست، زیرا که فاقد پایه کارگری و در عمل در تمام این سال ها حتی یک اعتصاب کارگری را سازمان نداده است. حزب کمونیست ایران عملا و نظرا و از نظر نیروی طبقاتی تشکیل دهنده و بویژه رهبری کننده اش، از بدو تولد تا کنون، یک حزب بورژوایی بوده است که همین الآن مشغول لاس زدن با ناسیونالیست های کرد و تعریف و تمجید و کمک مالی گرفتن از دولت اقلیم کردستان عراق است.

۷- حزب کمونیست ایران از آنجا که فاقد تئوری و پراتیک اجتماعی کمونیستی است، از نظر برنامه ای مغشوش است و اصول روشنی ندارد. این را مخصوصا در سند برنامه جدیدش به روشنی می توان دید. در این رابطه این حزب، حتی فاقد یک برنامه حداقل و حداکثر به سبک جریانات کلاسیک است. به جای این، انسان با مخلوطی از کلمات مواجه می شود.

حال توجه شما را، به چند فاکت از برنامه قبلی حکا و برنامه جدید آن جلب می کنم:

ختم برنامه سال ۱۳۶۱

” ما قاطعانه اعلام می داریم که تأمین پیگیر وهمه جانبهٔ مطالبات سیاسی و اقتصادی حداقل پرولتاریای ایران تنها از طریق جمهوری دمکراتیک انقلابی ممکن خواهد بود. از این رو ما با تمام احزاب و جریانات رفرمیستی که گسترش دخالتهای پلیسی و بوروکراتیک دولت در زندگی توده های مردم، بعنوان گامی به پیش تبلیغ می کنند پیگیرانه مبارزه خواهیم کرد. درعین حال ازهر جنبشی که مخالف نظام اجتماعی- سیاسی موجود بوده و بنحوی انقلابی درراه تحقق تمام یا قسمتی از نکات برنامهٔ حداقل مبارزه کند پشتیبانی می کنیم. برنامهٔ حزب کمونیست ایران – کومه له و اتحاد مبارزان کمونیست – شهریور ۱۳۶۱- انتشارات کومه له.

ختم برنامه ی جدید حزب کمونیست ایران

حزب کمونیست ایران پیگیرانه برای دستیابی به اصلاحات فوق در زندگی کارگران و توده های محروم مبارزه می کند. ما از هر مبارزه آزادیخواهانه و حق طلبانه بر علیه جمهوری اسلامی و هر جنبشی که پیگیرانه خواهان رفع و از میان برداشتن اشکال مختلف تبعیضات جنسی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باشد پشتیبانی می کنیم.

مفاد حداقل قانون کار- در ۱۹ بند-

حزب کمونیست ایران در مبارزه، حرکت اجتماعی و نهاد سیاسی که بخشا اهداف سیاسی اعلام شده آن را برآورد و امکان دسترسی جنبش و نیروی کارگری و سوسیالیستی را به اهرمهای قدرت سیاسی در جامعه فراهم نماید، فعالانه مشارکت خواهد کرد.

از نظر ما سوسیالیسم امری مربوط به آینده ای نامعلوم و دوردست نیست بلکه زمینه، توانائی و امکان اجتماعی و اقتصادی آن دربطن نظام سرمایه داری ایران فراهم آمده است و تحقق آن به نیروی آگاهی، تشکل و مبارزه طبقه کارگر ممکن خواهد شد. امکانات مادی و ثروتهای غنی جامعه ایران و همبستگی بین المللی کارگری ضامن دوام و پایداری آن خواهد بود. درشرایط حاضر این مبارزه از طریق سرنگونی جمهوری اسلامی تداوم مییابد و برانداختن این نظام سرکوب و خفقان در ایران هدف بلاواسطه انقلاب کارگری را تشکیل می دهد. اما در شرایطی که هنوز نظام سرمایه داری برقرار است، حزب کمونیست ایران درعین مبارزه بی وقفه و پیگیر برای برقراری سوسیالیسم و ایجاد جامعه کمونیستی، لحظه ای مبارزه برای انجام اصلاحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پیشرو و مترقی را جهت بهبود شرایط زندگی توده های کارگر و زحمتکش و امن تر و انسانی تر کردن جامعه و محیطی که در آن زندگی میکنیم، درچهارچوب همین نظام موجود نیز رها نخواهد کرد. ص ۴ سند جدید. “

منبع سند برنامه حزب کمونیست ایران، سایت کومه له – سازمان کردستان – حزب کمونیست ایران.

http://komalah.org/Farsi/index.php/asnad/3175.html

حزب کمونیست ایران در این سند برنامه ای، انقلاب قهری پرولتاریا، درهم شکستن قهری دم و دستگاه دولت بمثابه ی دستگاه طبقاتی و دولت جانشین که برخاسته از چنین انقلابی است- دیکتاتوری پرولتاریا – را بعنوان دولت دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم و تبدیل اولی به دومی را، حذف نموده است : « حزب کمونیست ایران، به مثابۀ حزبی مارکسیستی، برای پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه سرمایه دار، برقراری حکومت کارگری و ایجاد یک جامعه سوسیالیستی مبارزه می کند. جامعه ای که پایان بخشیدن به استثمار انسان از انسان، زوال دولت و تمام ارکان نگاهدارنده اش از آن طریق می گذرد. هدف غائی ما دستیابی به جامعه ای است که در آن آزادی و رفاه همگانی جای اسارت و بی عدالتی و محرومیت را میگیرد و فرصتهای یکسان برای رشد و شکوفائی خلاقیتها و تعالی انسان فراهم می شود؛ جامعه ای که در آن هر کس به اندازه توانائیش کار می کند و به اندازه نیازش از مواهب زندگی برخوردار می گردد، و در آن دولتی نیست که بر فراز جامعه قرار بگیرد و بند اسارت تک تک افراد آنرا به گذشته های استثمار، ستم، خرافه پرستی و جهل گره بزند.» . اینها به نظر من، برداشت های مغشوش از مانیفست کمونیست نوشته ی کارل مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۷ و ۴۸ می باشد. آنها دراین رابطه چنین می نویسند :

” مانیفست کمونیست ۱۸۴۸” وﻗﺘﯽ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ در ﺟﺮﯾﺎن ﭘﯿﮑﺎرﻋﻠﯿﻪ ﺑﻮرژوازی اﻟﺰاﻣﺎ به صورت یک طبقه متحد می گردد و از ﻃﺮﯾﻖ اﻧﻘﻼب ﺧﻮد را ​ به ﻃﺒﻘﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﻣﺒﺪل ﻣﯽ ﺳﺎزد و درمقام ﻃﺒﻘﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮوا ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت ﺗﻮﻟﯿﺪی ﮐﻬﻨﻪ را ﺑﺎﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ ازﻣﯿﺎن ﻣﯽ ﺑﺮد، آن وﻗﺖ ﺑﺎ ﺑﺮاﻧﺪاﺧﺘﻦ اﯾﻦ ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت ﺗﻮﻟﯿﺪی ﺷﺮاﯾﻂ وﺟﻮد ﺗﻀﺎدهای ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ وﺑﻄﻮرﮐلی ﻃﺒﻘﺎت و ﺑﺪﯾﻨﺴﺎن ﻓﺮﻣﺎﻧﺮواﺋﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾﮏ ﻃﺒﻘﻪ را نیزاز ﻣﯿﺎن ﻣﯽ ﺑﺮد”ِ- تر چمه ی بهنام جعفری

” جای جامعۀ کهنۀ بورژوائی با طبقات و تضادهای طبقاتی اش را اجتماعی می گیرد که درآن بالیدنِ آزادانۀ هرکس شرط بالندگی آزادانه همگانی است.” – پایان بخش – ۲- پرولتر ها و کمونیست ها – ترجمۀ برهان شهاب- ص ۳۷ و ۳۸- پی دی اف.

اما کارل مارکس، به نظر من، به ناکافی بودن گفتۀ بالا، خیلی زود پی می برد، زیرا او در سال ۱۸۵۲ در نامه ای به ژوزف وایدمایر آلمانی می نویسد : ” تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.”

و در این مورد لنین می گوید: “ما کاملا بر روی اساس تئوری مارکسیستی ایستادگی می کنیم؛ تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا……”

مارکس و انگلس

“ما ضمن تشریح عام ترین مراحل رشد پرولتاریا جنگ داخلی کم و بیش نهان درون جامعه ی کنونی را تا لحظه ای که این جنگ به انقلاب می انجامد و پرولتاریا با سرنگون ساختن قهری بورژوازی، حکومت خویش را بنیاد می نهد، دنبال کردیم. ” پایان فصل اول مانیفست

لنین در کتاب دولت و انقلاب – کتاب بالینی برای ما کارگران در مقابل اپورونیستهائی که فقط بر “زوال دولت” و نه “لغو دولت”، تکیه می کنند، با آوردن پاراگرافی از نوشته انگلس به نام آنتی دورینگ که اپورتونیست های اینترناسیونال دوم، از آن فقط “زوال دولت” را نتیجه گرفته بودند، آورده ، ولی در تشریح آن در ۵ مورد، کوشش داعیانه ای بخرج می دهد و منبع تئوریک پر ارزشی را در رابطه با دولت بعنوان وسیلۀ سرکوب طبقاتی، لزوم در هم شکستن دولت بورژوائی، لزوم و ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا و نقش انقلاب قهری، از خود باقی می گذارد. او در خاتمه، مینویسد: ” پنجم. در همان تألیف انگلس که استدلال مربوط به زوال دولت را همه از آن بخاطر دارند، استدلالى راجع به اهمیت انقلاب قهرى وجود دارد. در اینجا ارزیابى تاریخى انگلس در باره نقش این انقلاب به یک ستایش نامه واقعى در وصف آن مبدل می گردد. این موضوع را “کسى بخاطر ندارد”[تدوین کنندگان برنامه حزب کمونیست ایران و بعدها دنیای بهتراصولا چنین چیزی را نخوانده اند؟!- من] سخن گفتن درباره اهمیت این اندیشه و حتى تفکر درباره آن در احزاب کنونى سوسیال دمکرات رسم نیست و در ترویج و تبلیغ روزمره میان توده‌های کارگر این اندیشه‌ها هیچگونه نقشى بازى نمیکند، و حال آنکه این اندیشه‌ها با موضوع “زوال” دولت ارتباط ناگسستنی دارد و با آن کل موزونی را تشکیل می دهد.

اینک این استدلال انگلس:

” … درباره این که قوه قهریه در تاریخ نقش دیگرى نیز ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره این که قوه قهریه، بنا به گفته مارکس، براى هرجامعه کهنه‌اى که آبستن جامعۀ نوین است، بمنزله ماماست، درباره این که قوه قهریه آنچنان سلاحیست که جنبش اجتماعى بوسیله آن راه خود را هموار میسازد و شکلهاى سیاسى متحجر و مرده را درهم میشکند – درباره هیچیک ازاینها آقاى دورینگ سخنى نمی گوید، فقط با آه و ناله این احتمال را میدهد که براى برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید – واقعا که جاى تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌اى با خود به همراه میآورد! این مطالب در آلمانى گفته میشود که در آن تصادم قهرى، تصادمى که به هرحال ممکن است به مردم تحمیل گردد، حداقل این مزیت را دارد که روح آستان‌بوسى، روحى را که درنتیجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله در اذهان مردم رسوخ کرده است، از بین ببرد. و آن وقت این شیوه تفکر تیره و پژمرده و زبون کشیشانه جسارت دارد خود را در برابرانقلابى‌ترین حزبى که تاریخ نظیرآن را ندیده است عرضه دارد.” (ص ١٩٣ چاپ سوم آلمانى، پایان فصل چهارم بخش دوم.)

و اما در باره ی اهمیت دیکتاتوری پرولتاریا:

البته، کارل مارکس و لنین وغیره در خیلی از نوشته هایشان روی دیکتاتوری پرولتاریا تکیه می کنند و لنین به درستی می نویسد: ” کسانی که ادامه مبارزۀ طبقاتی را تا دیکتاتوری پرولتاریا قبول نداشته باشند، مارکسیست نمی توانند باشند” ، زیرا که تا هنگامی که دولت که ناشی ازتضادهای طبقاتی است و خود در جامعۀ حاضر نشانه طبقاتی بودن جامعه است، موجود است، جزدیکتاتوری طبقاتی، وسیلۀ سرکوب یک طبقه – طبقۀ حاکمه برعلیه طبقه یا طبقات و اقشار محکوم نیست و این نکته اصلی آموزش کارل مارکس در مورد دولت است.

خود کارل مارکس در نقدی بر برنامه گوتاء در سال ۱۸۷۵ چنین می نویسد: ” بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.” .

برخورد حکا به مسئلۀ دیکتاتوری پرولتاریا همانطور که در پی می آید و کلا گرایش اتحاد مبارزان کمونیست که بعدها در حزب کمونیست کارگری و زائده هایش مشاهده میکنیم، بویژه در سند برنامه ای جدید حکا، بدین معناست که دولت را بعنوان ارگان طبقاتی- دیکتاتوری طبقاتی نمی شناسد و حکومت کارگری در اینجا، دولتی است که درآن، شعار(برابری، آزادی ، حکومت کارگری) قرار است، متحقق شود که به باور من شعاری است خرده بورژوائی و سوسیال دمکراتی که از انقلاب بورژوائی فرانسه به ارث رسیده است، دیکتاتوری پرولتاریا را مورد نظر ندارد، ما در اینجا با سرکوب مقاومت بورژائی “خلع ید شده از صاحبین ابزار تولید، ولی زنده که درنده خوتر” شده است طرف نیستیم، بلکه با آزادی و برابری طرف هستیم که قرار است برای همه طبقات و اقشار باشد، اینجا سلاح پرولتاریا نیست که رُعب و وحشت در دل بورژوازی می اندازد، بلکه شفقت و از خود گذشتگی مذهبی گونه پرولتاریاست که جذابیت می آفریند و باعث جلب نظر می شود که ما امروزه پیاده شدۀ آنرا در دولت های سوسیال دمکرات در اروپا به روشنی می بینیم. اما، در دیدگاه کارل مارکس، انگلس، لنین ودیگر مارکسیست های انقلابی مانند رُزا لوکزامبورگ و گرامشی که شالوده اش بر مبارزۀ طبقاتی بوده و زندگی در جامعۀ طبقاتی حاضر اثبات کننده آنهاست، دولت دستگاه سرکوب طبقه و یا طبقات و اقشاراجتماعی بوسیله طبقۀ اجتماعی دیگر- طبقۀ حاکمه- طبقۀ صاحب ابزار تولید- است، درجامعه ای که هنوز، دولت بطور کلی و دولت پرولتاریا بطور ویژه یعنی دستگاه امحاء و یا محدودیت گذاربرفعالیت طبقه و طبقات استثمارگر قبلی بر قرار است، ازآزادی بطورکلی نمی توان صحبتی به میان آورد. فقط در صورتی و در جامعه ای می توان از آزادی بطور کلی صحبت کرد که دولت کلا بعنوان دستگاه سرکوب طبقاتی برچیده شده باشد و این یعنی جامعۀ فاقد طبقات، جامعۀ فاقد مالکیت خصوصی خاصه بر ابزار تولید که در آن دولت زوال یافته است که در آن طبقه ای نیست که دولت یا حکومت داشته باشد. با کمی توجه به ماهیت ” آزادی، برابری، حکومت کارگری”، مشخص می شود که همین دولت های سوسیال دموکرات که حتی یک اعتصاب کارگران را بر نمی تابند و سرانشان در حرافی کردن از آزادی استاد هستند، مورد نظر است و نه دیکتاتوری پرولتاریا که سلاح پرولتاریا برای رعُب و وحشت سرمایه داران می باشد.

و اما، قبل از ادامۀ پاسخ کامل به این پرسش، لازم است به فاکت های زیر توجه داشته و به سیر اندیشه های منصور حکمت، در طول دو دهه فعالیتش، بعنوان رهبر، تئوریسین اصلی و بنیادگذار حکا بطور مختصر پرداخته گردد.

این مسائل عبارتند از:

جامعه، طبقات، سیاست، حزب، دولت

” هر جامعه ای زندگی میکند و رُشد می یابد چون که به یک تولید معینی از نظر تاریخی وابسته است، آنجا که تولید و کار سازمان یافته (حتی بشکل ابتدائی آن) موجود نیست، نه جامعه ای وجود دارد و نه زندگی تاریخی. جامعۀ مدرن بقا دارد و تا مرحلۀ کنونی رُشد یافته است زیرا که به یک سیستم تولید وابسته است سیستم تولیدی که از نظر تاریخی در وجود دو طبقه مشخص می شود. طبقۀ سرمایه دار مالک ابزار تولید و طبقۀ کارگر که در خدمت اولی قرار گرفته و با رشته های دستمزد و هراس از گرسنگی مرگ آور به بند کشیده می شود.” به نقل از مقاله کارگر کارخانه – مقدمه بر برگزیده ای از آثار گرامشی- جیبی- ص ۴۳

…” در بالا متذکر شدم و بعداً با تفصیل بیشتری نشان خواهم داد که آموزش مارکس و انگلس درباره ناگزیری انقلاب قهری مربوط به بر انداختن دولت بورژوازی و دیکتاتوری پرولتاریا برای درهم شکستن قهری مقاومت و دسیسه چینی بورژوازی خلع ید شده، ولی هنوز زنده است. اساسا دولت سرمایه داران نمی تواند از طریق «زوال» جای خود را به دولت پرولتری (دیکتاتوری پرولتاریا) بدهد و این عمل طبق قاعده عمومی فقط از طریق انقلاب قهری می تواند انجام پذیرد. ستایشنامۀ انگلس درباره این انقلاب که کاملا با بیانات مکرر مارکس مطابقت دارد (پایان کتاب «فقر فلسفه» و«مانیفست کمونیست» را به یاد آوریم که چگونه در آن با سربلندی و آشکارا ناگزیری انقلاب قهری را اعلام کرده و در برنامه حزب کمونیست گنجانده است، انتقاد از برنامه گوتاء را در سال ۱۸۷۵ به خاطر آوریم که تقریباً ۳۰ سال پس از آن نوشته شده و در آنجا مارکس اپورتونیسم این برنامه را بیرحمانه رد می کند) این ستایشنامه به هیچ وجه «شیفتگی» و سخن آرایی و یا اقدامی به منظور مناظره نیست. ضرورت تربیت سیستماتیک توده ها به قسمی که با این نظریه و همانا با این نظریه انقلاب قهری مطابقت داشته باشد، همان نکته ایست که شالوده ی تمام آموزش مارکس و انگلس را تشکیل می دهد. بارزترین نشانه خیانت جریانات فعلا حکمفرمای سوسیال شوینیسم و کائوتسکیسم، (سوسیال دمکراسی، کمونیسم مرده به دنیا آمده اروپائی – من )به آموزش مارکس و انگلس این است که خواه این جریان و خواه آن دیگری این ترویج و تبلیغ را فراموش کرده اند. لنین – نقل از «دولت و انقلاب» (اوت – سپتامبر ۱۹۱۷)”.

[ اسناد انترناسیونال اول:

فردریک انگلس: ما مى‌خواهیم طبقات را از بین ببریم. تنها وسیلۀ آن، داشتن قدرت سیاسى در دست پرولتاریاست. خوب، حالا ما باید با سیاست کارى نداشته باشیم؟ کلیه‌ى طرفداران کناره گیرى از سیاست، خود را انقلابى مى‌خوانند. انقلاب، عالى‌ترین عمل سیاسى است و هر کس‏ که خواستار آنست، باید همچنین خواهان وسیله‌اى باشد که انقلاب را تدارک مى‌بیند و کارگران را به خاطر آن تربیت کرده و سعى مى‌کند که فردای انقلاب، دوباره فریب فاورها و پیات‌ها را نخورد. حالا فقط مسأله بر سر این است که کدام سیاست؟ سیاست محض‏ پرولترى و نه سیاست دنباله روى از بورژوازى.

کارل مارکس:

مبارزات اقتصادى و مبارزات سیاسى
یک:
طبیعتا هدف نهایى جنبش‏ سیاسى طبقۀ کارگر، تصرف قدرت سیاسى است؛ و طبیعتا براى این منظور، سازمانى از طبقۀ کارگر که داراى درجه‌اى از انکشاف قبلى بوده و در جریان خود مبارزات اقتصادى تشکیل شده و رشد یافته است، ضرورى مى‌باشد. (توجه کنید کارل مارکس از سازمان سیاسی طبقۀ کارگر صحبت می کند و این را با گفته های منصور حکمت و مخصوصا (حزب زنان، حزب کودکان، حزب منصور حکمت، بیانیه بمناسبت یازدهمین سالگرد تأسیس حککا)، مقایسه نمائید- من)

اما از طرف دیگر، هر جنبشى که در آن طبقۀ کارگر به عنوان طبقه به مخالفت با طبقات حاکم برمى‌خیزد و مى‌کوشد آنها را به وسیله فشارى از خارج تحت سلطه‌ى خود درآورد، جنبشى سیاسى است. مثلا کوشش‏ براى به چنگ آوردن کاهش‏ زمان کار از سرمایه داران منفرد در یک کارگاه یا فقط در یکى از شاخه هاى صنایع به وسیله‌ى اعتصاب و نظایر آن، جنبشى صرفا اقتصادى است. در مقابل، جنبش‏ به منظور به دست آوردن قانون هشت ساعت کار و نظایر آن، جنبشى سیاسى است. و به این ترتیب است که از همه‌ى جنبش‏ هاى اقتصادى منفرد کارگران، در همه جا جنبشى سیاسى پدید مى‌آید. یعنى جنبش‏ طبقه به منظور پیروز گرداندن منافع خویش‏ در شکلى عمومى، و در شکلى که داراى نیروى الزام اجتماعى عام مى‌باشد. اگرچه این جنبش ‏ها به وجود یک سازمان قبلى نیاز دارند، معهذا به نوبۀ خود وسایل انکشاف چنین سازمانى مى‌باشند.

در آن جایى که هنوز طبقۀ کارگر به درجه‌ى کافى سازمانى دست نیافته، تا بتواند علیه قهر دسته جمعى _ یعنى اقتدار سیاسى طبقات حاکم _ به مبارزه‌اى قاطع بپردازد، در هر حال باید با کار تهییجى پیاپى علیه شیوه‌ى برخورد سیاسى دشمنانۀ طبقات حاکم نسبت به ما، این طبقه را به آن درجه‌ى سازمانى ارتقا داد. در غیر این صورت، طبقۀ کارگر به صورت آلت دست طبقات حاکم باقى خواهد ماند.
(تلخیص‏ از نامه‌ى مارکس‏ به ف. بولت، مورخ بیست و سوم فوریه ۱۸۷۱، به نقل از «کارمزدى و سرمایه»، انتشارات سوسیال، پاریس‏، ۱۹۷۲)

دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند.
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

یک نکتۀ دیگری لازم است اینجا از زبان مارکس گفته شود و آنهم لزوم و ضرورت در هم شکستن دولت موجود، دولت سرمایه داری است. این را کارل مارکس بعد از در خون غرق شدن کموناردها درکمون پاریس و بررسی علل شکست دولت پرولتاریا – کمون پاریس بود که توانست به این درک کامل برسد که پرولتاریا نمی تواند از دستگاه دولتی موجود برای رسیدن به اهدافش استفاده نماید:” کمون ثابت کرد که طبقه ی کارگر نمی تواند به طور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش به کار اندازد.” مانیفست کمونیست، پیشگفتار چاپ آلمانی، سال ۱۸۷۲. حروف درشت از من است.

آیا اینکه کمونیسم را بعد از این همه مبارزات طبقاتی در صحنه تئوریک، پراتیک و نقدهای کارل مارکس و انگلس و لنین و… که آنرا بعنوان یک جنبش طبقاتی طبقۀ کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی- برای از بین بردن حالت کنونی چیزها که از درون یک مبارزۀ طبقاتی حاد و خونین – انقلاب قهری پرولتری{مارکس و انگلس “ما ضمن تشریح عام ترین مراحل رشد پرولتاریا جنگ داخلی کم و بیش نهان درون جامعۀ کنونی را تا لحظه ای که این جنگ به انقلاب می انجامد و پرولتاریا با سرنگون ساختن قهری بورژوازی، حکومت خویش را بنیاد می نهد، دنبال کردیم. ” پایان فصل اول مانیفست} و برقرار نمودن دیکتاتوری پرولتاریا- به اثبات رساندند، به آرزوهای انسان اولیه از خود و زندگی اش برگرداندن و مبارزۀ طبقاتی و ادامه آنرا کم رنگ کردن و یا اینکه، خط زدن و نادیده گرفتن طبقۀ پیشبرنده چنین مبارزه ای، واقعا و حقیقتا برگرداند ن “کمونیسم ” به ماقبل کارل مارکس و یا همان گفته های جناب آقای دورینگ نیستند؟! و آیا خدمتی بزرگتر از این به کل طبقۀ سرمایه دار- امپریالیستی جنگ طلب موجود است؟

یک دنیای بهتر- برنامه حزب کمونیست کارگری – بنیادهای فکری و اجتماعی کمونیسم کارگری

«تغییر جهان و ایجاد دنیایی بهتر یک امید و آرمان همیشگی انسانها در طول تاریخ جامعه بشری بوده است. … کمونیسم کارگری قبل از هر چیز به اینجا تعلق دارد، به امید و اعتقاد انسان های بیشمار و نسلهای پی در پی به اینکه ساختن یک آینده بهتر، یک جهان بهتر، بدست خود انسان، ضروری و میسر است»

«در هیچ گوشه ای از تئوری کمونیسم، اعمال قهر بعنوان جزء لایتجزا و ذاتی انقلاب کارگری ضروری دانسته نشده است. اما هر کس با اندک شناختی از جامعه موجود اذعان میکند که طبقه حاکم خود را با مسالمت از برابر اراده اکثریت عظیم جامعه برای تغییر نظام موجود کنار نخواهد کشید. اگر دفاع از منافع و مصالح روزمره ی بورژوازی وظیفه دولت و دستگاه سرکوب است.

اما این حکومت، که به همین اعتبار در تئوری مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریا نامیده شده است، دولت اکثریت استثمار شده جامعه برای دیکته کردن حکم آزادی و برابری انسان ها به طبقات استثمارگر و فائق آمدن بر تلاش ها و توطئه های آنهاست. از نظر شکل، حکومت کارگری یک دولت آزاد است که تصمیم گیری و اعمال اراده ی مستقیم خود توده وسیع مردم کارگر و زحمتکش در جامعه را سازمان میدهد. حکومت کارگری بنا بر ماهیت خویش حکومتی گذرا است که با تحقق اهداف انقلاب ضرورت وجودی خود را از دست میدهد و زوال پیدا میکند»

اما این حکومت که به همین اعتبار در تئوری مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریا نامیده شده است، دولت اکثریت استثمار شده جامعه برای دیکته کردن حکم آزادی و برابری انسان ها به طبقات استثمارگر و فائق آمدن بر تلاش ها و توطئه های آنهاست. از نظر شکل، حکومت کارگری یک دولت آزاد است که تصمیم گیری و اعمال اراده ی مستقیم خود توده وسیع مردم کارگر و زحمتکش در جامعه را سازمان میدهد. حکومت کارگری بنا بر ماهیت خویش حکومتی گذرا است که با تحقق اهداف انقلاب ضرورت وجودی خود را از دست میدهد و زوال پیدا میکند»

آیا در تئوری مارکسیستی دیکتاتوری پرولتاریا یک دولت آزاد است؟ آیا تمامی طبقات جامعه پیشین می توانند در این دولت شرکت داشته باشند؟ و فعالیت نمایند؟ آیا در کمون پاریس بورژوازی فرانسه هم شرکت داشت و یا می توانست شرکت نماید؟ در شوراهای کارگران و سربازان و دهقانان در روسیه تمام طبقات جامعه پیشین روسیه شرکت داشتند و یا می باید شرکت می داشتند؟ و آیا این، همان دولت آزاد خلقی نیست که کارل مارکس در نقدی بر برنامه گوتا با نقد بر آن دیکتاتوری پرولتاریا را نتیجه گرفت؟ اگر چنین باشد، آیا این دولت می تواند، دولت محدود کننده فعالیت طبقات پیشین و مخصوصا بورژوازی باشد؟ آیا از نظر محتوائی و ماهیتی چنین دولتی، همین دولت های سوسیال دمکرات نیستند که در اینجا طرح می گردند؟ چرا در تمام این پاراگراف ها یکجا از نیروی مسلح کارگران و زحمتکشان بعنوان دیکتاتوری پرولتاریا، بعنوان حافظ انقلاب اجتماعی نامی برده نمی شود؟ آیا اینکه انگلس از قول مارکس، می نویسد : ” قهر مامای جامعه نو از زهدان جامعه قدیمی است”، لنین می نویسد: ” بدون انقلاب قهری تعویض دولت بورژوازی با دولت پرولتری غیر ممکن است و از بین رفتن دولت پرولتاریا، دولت بطور کلی جز از راه زوال ممکن نیست.» وکارل مارکس می نویسد : « نیروی قهر سازمان یافته طبقۀ حاکمه را نمی توان بدون نیروی سازمان یافته قهر طبقه ی ….” نمی رسانند که قهر و خشونت و مبارزه قهرآمیز و جنگ طبقاتی – جنگ داخلی- اجتناب ناپذیر بوده و بر خلاف تصور اینان ( ” اعمال قهر بعنوان جزء لایتجزای و ذاتی انقلاب کارگری” نیست، ضروری دانسته نشده است. آیا واقعا قهر جزء لایتجزا و ذاتی انقلاب کارگری نیست؟) چرا این برنامه در باره این همه مبارزه ای که بویژه لنین برعلیه اپورتونیست ها یی همچون کائوتسکی و واندروایلد و شیدمان داشت که بفهماند که انقلاب قهرآمیز، مگر در یک استثناهائی که استثناء در هر قانونی و بویژه قوانین اجتماعی موجود است، ضروری می باشد، ساکت هست و با سکوت از کنارشان می گذرد. این رانندگی کردن با چراغ خاموش برای چیست؟

لنین در فصل اول کتاب دولت و انقلاب بعد از اینکه به دولت بعنوان نیروی برآمده از درون جامعه طبقاتی و به علت تضادهای طبقاتی آشتی ناپذیر با استفاده از فاکت هائی از اثر انگلس “منشاء مالکیت ، خانواده و دولت” می پردازد، در باره گذار از جامعه طبقاتی و انقلاب قهری چنین می نویسد : ” از سوى دیگر، تحریف “کائوتسکیستى” مارکسیسم است که بمراتب ظریفتر انجام میگیرد. از لحاظ “تئورى” نه این موضوع که دولت ارگان حکمفرمایى طبقاتى است و نه این که تضاهاى طبقاتى آشتى‌ناپذیرند، نفى نمی شود. ولى یک چیز در نظر گرفته نمی شود و یا روى آن سایه افکنده می شود و آن اینکه اگر دولت محصول آشتى ناپذیرى تضادهاى طبقاتى است، اگر دولت نیرویى است که مافوق جامعه قرار دارد و “با جامعه بیش از پیش بیگانه میشود” پس روشن است که رهایى طبقه ستمکش نه فقط بدون انقلاب قهرى، بلکه بدون امحاء آن دستگاه قدرت دولتى نیز که طبقه حاکم بوجود آورده و این “بیگانه شدن” با جامعه در آن مجسم گشته محال است. بطورى که در زیر خواهیم دید، این نتیجه را که از لحاظ تئورى بخودى خود روشن است، مارکس با کمال صراحت و بر اساس تجزیه و تحلیل مشخص تاریخى وظایف انقلاب بدست آورده است. و همین نتیجه است که – چنانکه بعدا به تفصیل نشان خواهیم داد – کائوتسکى… “فراموش” و تحریف کرده است. »، پایان فاکت ، حال در اینجا چند سئوال پیش می آیند. الف – آیا آقای حکمت و دیگر همراهان این کتاب لنین را نخوانده بودند؟ بعید است. ب- آیا این گفته لنین را قبول نداشتند؟ ج- اگر قبول نداشتند، چرا در رد آن چیزی تا کنون ننوشته اند؟ یعنی آنرا به نقد نکشیده اند؟

لنین در چند صفحه بعد باز هم از زبان انگلس می نویسد: ” “… درباره این که قوه قهریه در تاریخ نقش دیگرى نیز ایفا میکند” (علاوه بر عامل شر بودن) “که همانا نقش انقلابى است، درباره این که قوه قهریه، بنا به گفته مارکس، براى هر جامعه کهنه‌اى که آبستن جامعه نوین است، بمنزله ماماست، درباره این که قوه قهریه آنچنان سلاحیست که جنبش اجتماعى بوسیله آن راه خود را هموار می سازد و شکلهاى سیاسى متحجر و مرده را در هم میشکند – درباره هیچیک از اینها آقاى دورینگ سخنى نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را میدهد که براى برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید – واقعا که جاى تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌اى با خود به همراه می آورد! این مطالب در آلمانى گفته می شود که در آن تصادم قهرى، تصادمى که به هر حال ممکن است به مردم تحمیل گردد، حداقل این مزیت را دارد که روح آستان‌بوسى، روحى را که در نتیجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله در اذهان مردم رسوخ کرده است، از بین ببرد. و آنوقت این شیوه تفکر تیره و پژمرده و زبون کشیشانه جسارت دارد خود را در برابر انقلابى‌ترین حزبى که تاریخ نظیر آن را ندیده است عرضه دارد.” (ص ١٩٣ چاپ سوم آلمانى، پایان فصل چهارم بخش دوم).

و باز سوم : ” در بالا متذکر شدیم و بعدا با تفصیل بیشترى نشان خواهیم داد که آموزش مارکس و انگلس درباره ناگزیرى انقلاب قهرى مربوط به دولت بورژوازى است. این دولت نمیتواند از طریق “زوال” جاى خود را به دولت پرولترى (دیکتاتورى پرولتاریا) بدهد و این عمل طبق قاعده عمومى، فقط از طریق انقلاب قهرى میتواند انجام پذیرد. ستایشنامه انگلس درباره این انقلاب که کاملا با بیانات مکرر مارکس مطابقت دارد – (پایان کتاب “فقر فلسفه” و “مانیفست کمونیست” را بیاد آوریم که چگونه در آن با سربلندى و آشکارا ناگزیرى انقلاب قهرى اعلام شده است؛ “نقد برنامه گوتا”[٢۴١] را در سال ١٨٧۵ بخاطر آوریم که تقریبا ٣٠ سال پس از آن نوشته شده و در آنجا مارکس اپورتونیسم این برنامه را بیرحمانه می کوبد) – این ستایشنامه به هیچ وجه “شیفتگى” و سخن آرایى و یا اقدامى بمنظور مناظره نیست. ضرورت تربیت سیستماتیک توده‌ها بقسمى که با این نظریه و همانا با این نظریه انقلاب قهرى مطابقت داشته باشد، همان نکته‌اى است که شالوده تمام آموزش مارکس و انگلس را تشکیل میدهد. بارزترین نشانه خیانت جریانات فعلا حکمفرماى سوسیال شووینیسم و کائوتسکیسم به آموزش مارکس و انگلس این است که خواه این جریان و خواه آن دیگرى این ترویج و این تبلیغ را فراموش کرده‌اند” – لنین

کلام را در اینجا به کارل مارکس می سپارم. کارل مارکس در خاتمه – نتیجه گیری از نقد بر پرودون اقتصاددان خرده بورژوای فرانسوی، کتاب فقر فلسفه، که لنین هم از آن نام می برد، چنین می نویسد: ” طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است. در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟!

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی دربرگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفرم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »

(ژرژ ساند )] (۱) “.

https://www.facebook.com/communisem/photos/a.167802640039060.1073741828.167800546705936/623412944478025/?type=3&theater

آیا این “جنگ خونین” را می توان جز به ضرورت قهر ترجمه کرد و فهمید؟ اما، هیچگاه سوسیال دمکرات های خائن در هر لباسی که در آیند، جملات مارکس را نخواهند فهمید و نه تمایلی به فهمیدن آن ها دارند، زیرا که آنها لباس حفاظت از نظام طبقاتی سرمایه داری را به تن نموده اند.آیا آقای حکمت و یارانش از همان قماش هستند که لباس عاریه ای پوشیده اند و در زیر عبارات قلمبه و سلمبه ی «کمونیسم کارگری»، « دنیای بهتر»، یک امید و آرمان همیشگی انسانها در طول تاریخ جامعه بشری بوده است…»، به دفاع از منافع بورژوازی برخاسته اند ؟ البته، نباید از حق گذشت، آقای حکمت، چند سال بعد، حتی خیلی واضح تر نه تنها از بورژوازی غربگرای ایران- سلطنت طلبان- این سرکوبگران کارگران و انقلابیون دوره پیشین، به دفاع برخاست و پیروان او با آنها تظاهرات های مشترک وشوها اجرا کردند، بلکه از سرمایه داری امپریالیستی غرب در لفافه جامعه غربی به دفاع برخاست و خود را با آنها تداعی کرد و دوستی با آنها را موجب مباهات و حتی از عوامل مهم و اساسی در پیروزی کمونیسم در ایران دانست که در پی می آیند.

البته کارل مارکس و فردریک انگلس در مانیفست هم می نویسند:

” وقتی که در جریان حرکت امور، امتیازات طبقاتی از بین رفت و سراسر تولید در دست جمع بزرگی از کل ملت قرار گرفت، قدرت عمومی صبغه ی [جنبه ی] سیاسی خود را از دست خواهد داد. منظور از قدرت سیاسی دقیقا، عبارت است از فقط قدرت سازمان یافتۀ یک طبقه برای ستم روا داشتن بر طبقۀ دیگر. اگر پرولتاریا در طول مبارزۀ خود با بورژوازی، به مقتضای شرایط، مجبور شود خود را به عنوان یک طبقه سازمان دهد، و اگر از طریق انقلاب خود را تبدیل به طبقۀ حاکم کند و از این طریق با نیروی قهریه، شرایط قدیم تولید را بروبد و از میان بردارد، پس در واقع در کنار این شرایط، شرایط لازم ادامه تخاصمات طبقاتی و به طور کلی طبقات را نابود کرده، از این طریق سیادت خود را به عنوان یک طبقه نیز لغو خواهد کرد.”

اینها همه، البته قبل از پیروزی و شکست کمون پاریس می باشند. به باورمن، کمون پاریس بود که نقش قهر سازمان یافته را برای پیروز کردن انقلاب پرولتاریائی و در هم شکستن ماشین دولتی – درهم شکستن – بوسیله خواهش و تمنا انجام نمی گیرد، حتما قهر و خشونت را لازم و ضروری می کند، هم در واقعیت نشان داد و به مارکس هم قبولاند که او و انگلس در مقدمه آلمانی سال ۱۸۷۲، خواهان تغییر در این قسمت از مانیفست شدند.

« آنچه که کمونیسم کارگری را در مبارزه برای اصلاحات از جریانات و جنبش های رفرمیست، اعم از کارگری و غیرکارگری، متمایز می کند قبل از چیز اینست که اولا، کمونیسم کارگری همواره بر این حقیقت تأکید می کند که تحقق آزادی و برابری کامل از طریق اصلاحات میسر نیست. حتی عمیق ترین و ریشه ای ترین اصلاحات اقتصادی و سیاسی نیز بنا به تعریف بنیادهای نفرت آور نظام موجود، یعنی مالکیت خصوصی، تقسیم طبقاتی و نظام کارمزدی را دست نخورده باقی میگذارند.» دنیای بهتر – برنامه حزب کمونیست کارگری ایران. تأکید از من است.

آیا اصلا «برابری کامل » بین انسانهای نابرابر ممکن هست؟ آیا نیروی بدنی، فکری همه انسانها برابر هست؟ آیا همۀ انسانها نیاز های برابر دارند؟ و گرنه این کلمات “آزادی و برابری کامل” برای چه اینجا ردیف می شوند؟ آیا کارل مارکس اینها را به نقد نکشیده است؟ آیا شعار “از هر کس به اندازه نیرویش کار، به هرکس به اندازه نیازش محصول ” واقعآ نقد اینها نبود؟

ولی گذشته از اینها، حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری ایران به شعاری مؤمن هستند که اولا بر گرفته از انقلاب بورژوآئی فرانسه و شعاری خرده بورژوائی است و دوما به باور من، زیربنا و اساس تئوری بر «کمونیسم بعنوان جنبش طبقۀ کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است – نقد ایدئولوژی آلمانی» ، انقلاب اساسا و ماهیتا قهرآمیز پرولتاریا و مخصوصا دیکتاتوری پرولتاریا، بعنوان دولت گذار را نادیده می گیرد و آن شعار “آزادی، برابری، حکومت کارگری” است که در جای خودش راجع به آن صحبت بیشتر خواهم کرد.

– ادامه دارد…