هرچه را بفشارید محتویات درونش حتماً بیرون میریزد

هرچه را بفشارید محتویات درونش حتماً بیرون میریزد

یکی از بازتابهای وجود طبقات در جوامع تصاویر و نمادها هستند. در یک جامعه شاهد هستیم که تصاویر و نمادهای بسیار بزرگی از شرکتهای گردن کلفت در جای جای شهر به نمایش گذاشته شده، اما در جامعه ای دیگر خبری از این نمادها نیست و به جای آن تصاویر رهبران در همه میدانها و خیابانهای شهر به چشم می خورند. این حتی در گروه های مختلف نظیر گروهی مذهبی و سیاسی هم صدق میکند! مثل تصاویر بسیار بزرگ عبدالله اوجالان در همه مراسمات مختلفی که پ ک ک بر پا یا در آن شرکت می کند. پ ک ک یک مثال سکولار  است، می توان مثالهای بیشتر را در گروهای انسانی مذهبی یافت. بزرگی و فراوانی نام و نشان این شرکت ها و رهبران قبل از هر چیز نشانه میزان قدرت مالی و قانونی صاحبان نمادها و تصاویر است. هر چقدر این تصاویر بیشتر باشد، دیکتاتوری صاحبان نمادها نیز بیشتر است.  قطعا نشانه های دیکتاتوری فقط تصاویر و نمادها نیستند و این ابراز شدن دیکتاتور به واسطه ابزارهای دیگری هم در جریان است و مدام از طرق مختلف به جمع یاد آوری می شود که حواستان جمع باشد دیکتاتور قرص و محکم بالای سر همه ما ناظر همه چیز است.

این که همه جوامع ناچار تحت دیکتاتوری مالی یا ذهنی یا… هستند نیز دانسته است و با خود دیکتاتوری کاری نداریم چرا که به تصور من امری خارج از کنترل انسان است و تحت شرایطی چاق می شود که جامعه برای ادامه بقاء خود، در دوره ای به آن سوق داده می شود. اما شکل دیکتاتوری می تواند چیستی و خصلت و ماهیت جمع دیکتاتور زده را مشخص تر کند. در غرب که شرکتهای بزرگ بساط نمادهایشان در همه جا پخش شده، حاکمیت بی چون و چرای پول و شرکتهای پولدارتر را یاد آوری میکند و می گوید یادتان باشد در برابر چنین قدرتی شما هیچ چاره ای جز تسلیم ندارید و نباید فکر حرکت خلاف جهت به سرتان خطور کند. تصورش را بکنید! فقط یک تابلوی تبلیغی شرکت شل در میانه اتوبان را نمی شود با تمام دارایی های چندین خانواده کارگری خرید!

هر چه از این نمادها و تصاویر رهبران بگوییم کم است و نمی تواند اهمیت آنها را کاملاً روشن کرد، تا جایی که انسان در راه نمادها بارها دست به قتل هم نوع، قتل عام هم نوع، خود کشی و آسیب زدن به خود، حذف هر گونه مخالف با توسل به هر ابزاری، و …

این تصاویر و نمادها با آنچه در بالا شرح کوتاهی از آن رفت هدفشان حفظ و بقای شرایط کنونی است که در آن صاحبان نماد دست بالاتر را دارند و پوشیده نیست که برای هر گونه تغییر نیاز به از میان بردن کل و یا بخشی از روال های کهن می باشد و دقیقاً این تصاویر و نمادها کارشان جلوگیری از آن است!

حال فردی را تصور کنید که چنان درویش ذهنی است که نصف بیشتر عکس شناسنامه اش “پروفایلش” تصویر خودش نیست، بلکه عکس رهبرش است! چه انتظاری باید داشت!؟

در گفتار هم همین است! فردی را تصور کنید که در نقد یک بحث نظری ارائه شده علیه مواضع رهبرش می خواهد سخن بگوید یا قلم بزند! تمام بحثش دفاع از یک فرد با انبوهی از واژه ها و جملاتی نظیر «دروغ می گوید، چرا نمی رود، قدرت طلب است، تحقیر شده است وغیره »  می باشد! انتخاب این واژه ها ابدا اتفاقی نیست! و برای کسی که اندکی اهل فن باشد مخفی نیست که از مکانی در درون خود مدافع برخواسته است و رابطه اش را بیشتر می توان با درون مدافع توضیح داد تا آن چه که در خارج از وی در جریان است.

این که تمام مسائل تئوریک یک مطلب، که هدف آن مطلب است را دست نخورده به کناری گذاشته و به دفاع از یک فرد پرداخته شود هم نشان از هیچ چیز نیست جز تهی بودن مدافع در این عرصه! این چنین است که فریاد می زند من هم می خواهم باشم و سخن بگویم! و حقش را هم دارم! چون به مقدساتم تعرض شده است! هر گونه نقد وضع موجود را تعرض به مقدساتش می داند و البته حق هم دارد، چون واقعا همیشه مباحث علمی و نظری در تضاد کامل با مقدسات و تابوها هستند.

حتی مثلاً در جواب نقد عبدالله اوجلان، قاسملو، بارزانی و… بارها فحاشی به منتقد، و عین شعار زنده باد سروک سر داده شده است. متأسفانه هزار بار متأسفانه یادم هست زمانی در نقد سخنرانی رفیق ابراهیم علیزاده و بحث رفرم یا انقلاب دقیقاً با چنین دفاعی مواجه شده بودم، ” هیچ غلطی نمی توانید بکنید “! و در کامنت بعدی هم به زبان کردی نوشته بود زنده باد سید ابراهیم! خوب من هم می گویم زنده باد رفیق ابراهیم و همه رفقای دیگر! اما این ربطی به انتقاد من از رفیق ابراهیم ندارد!

اخیرا رفیق فرشید شکری مطلبی را به نام وارونه سازی دیالکتیک… منتشر کردند که با واکنش های بسیار تند و حتی پرخاشگرانه برخی از رفقا روبرو شد. پس از خواندن این واکنش ها آنچه مایه افسوس عمیق ام شد این بود که رفقا با وجودی که آن را غیر واقعی، دروغ پردازی و غلط از لحاظ علمی دانسته بودند، کمترین توضیحی برای آن ادعاهای خود ارائه نداده اند و هیچ فاکت و مدرک و سند معتبری در رابطه با علمی نبودن اسناد و تعاریفی که رفیق فرشید ارائه داده بود را رونمایی نکرده بودند. حتی کلاً به اصل مطلب نپرداخته و کل سطوری را که سیاه کرده بودند را به دفاع از شخص رفیق ابراهیم علیزاده و جایگاه ایشان و مسائل حاشیه ای اختصاص داده اند که نباید در سطح یک شخص سیاسی حرفه ای باشد!

متهم کرده اند که رفیق فرشید گویا این کفر را گفته که، رفیق ابراهیم و همفکرانش سامانه های قدرت را در تشکیلات قبضه کرده اند! خوب بگذار گفته باشد! شما بفرمائید بگوئید نقد شما در رابطه با مخالفت رفیق فرشید و دیگران با بحث ” رفرم و انقلاب ” چیست!؟

کودکی را در تصور کنید که هنوز تسلط کافی بر سخن گفتن ندارد. این کودک امروز بدون این که والدینش را در جریان بگذارد دو بار از یخچال بستنی برداشته است و اتفاقاً سر بزنگاه والدین او مچش را می گیرند و از وی در مورد این کار توضیح می خواهند! واکنش کودک چه می تواند باشد؟

اولاً نمی تواند با زبان هنوز کامل نشده اش خوب توضیح بدهد و دوماً توضیح دادن اصلا به نفعش نیست و مایل نیست به والدینش توضیحات درخواست شده را بدهد! کودک چاره ای ندارد غیر از اینکه بطور اتوماتیک به یکی از باستانی ترین دفاع های روانی پناه ببرد یعنی “انکار!”  کودک دوست دارد شرایط طور دیگری می بود و به جای توضیح امری که موضوع است از وی مثلا شیرین کاری طلب می شد! مثل غنچه کردن لب یا صدای مرغ که اخیرا یاد گرفته یا هر شیرین کاری دیگری که کودکان در آن استادند! او سعی دارد شرایط را برای مدت کوتاهی به فراموشی سپرده و واقعیت زمینی که در آن قرار دارد را انکار کند و شروع به درآوردن اداهای شیرینی می کند که می داند بزرگترها همیشه با آن خشنود شده اند اما هیچ کدام از اینها نمی تواند توضیحی برای بستنی های خورده شده در زمان نامناسب باشد. این فقط تهی بودن کودک مربوطه از توضیحات قانع کننده در رابطه با بستنی را نشان می دهد. این دقیقا اعتراف به عملی است که مرتکب شده است، اما به شکلی که بار روانی تقبل اشتباه بستنی برای وی را سبکتر و قابل تحمل تر می کند.

ممکن است برای این حرفم با من برخورد شدیدی بشود اما هیچ برخورد و هیچ چیز دیگری نمی تواند مسائل عینی را محو کند! با این پیش درآمد می خواهم بپرسم چرا وقتی رفیق فرشید می گوید قدرت قبضه شده است شما انکار می کنید؟ انکار به هیچ چیز هیچ کمکی نمی کند! می گوئید نه؟ پس لطفا به این سوال من پاسخ دهید:

یک پزشک به دلیل مسلح بودن به علم پزشکی در یک مرکز پزشکی قرار می گیرد. یک مکانیک، یک نقاش، یک فیلم ساز و یک فیلسوف هم همین طور! آیا نباید یک عضو کمیته مرکزی یک حزب کمونیست هم به برخی علوم مسلح باشد؟ اگر جواب مثبت است لطفا توضیح دهید که رفیق سروه ناصری چرا سالهای متمادی عضو کمیته مرکزی بوده و همچنان در این کمیته است؟ آیا غیر از این است که همسر رفیق ابراهیم علیزاده است؟ البته که به رفیق سروه رای داده شده اما دیگر امروز انواع مکانیزمهای رای گیریها شناخته شده است! من به شخصه تا کنون هیچ اثری از رفیق سروه ناصری مشاهده نکرده ام که به واسطه آن  وجود ایشان را در کمیته مرکزی حزب توجیه کند! آراء این چنینی از جوانانی جمع می شود که درکی از مسائل سیاسی و علمی که موضوع کار ماست ندارند و فقط یکی دو سالی است که تحت فشارهای اجتماعی و اقتصادی به اردوگاه کومله پناهنده شده اند و تنها کارشان شعار زنده باد و مرده باد سر دادن است!  رفقا مدام قانون را به رخ می کشند و می گویند، رفیق ابراهیم و دیگر رفقا از طرق قانونی و رای گیری و این قبیل حرفا…

رفیق عزیز آیا می دانی قانون پدید نمی آید جز به واسطه زور!؟ هر جا قانونی حاکم است آنجا نوعی از زور اعمال شده است و قطعا مباحث تئوریک ربطی به قانون و یا جایگاه و رتبه اشخاص ندارد! قوانین اجتماعات ربطی به اندیشه ندارد. یعنی قوانین کار خود را می کنند! چه با علوم همخوان باشد چه نباشد.

به این سئوال پاسخ دهید که چرا در آخرین کنگره کومله رفقای قدیمی و باسابقه این تشکیلات به شکل دسته جمعی از کاندید شدن برای کمیته مرکزی سر باز زدند!؟ آیا اعتراضی به همین روال در تشکیلات نبود؟ بارها گفته ام باز هم می گویم متاسفانه کاندید نشدن آن رفقا اشتباه بزرگی بود. این عمل راه را برای رفقایی باز کرد که به اندازه لازم به علوم مسلح نیستند و همین تشکیلات ما را به این روز انداخته است.

از مسلح نبودن به علوم گفتم یاد آخرین گفتگوی خود با رفیق صلاح مازوجی در آخرین روز حضورم در اردوگاه افتادم که تکرار آن در این جا خالی از لطف نیست.

آن روز لپ کلام بحث من این بود:

تمام هنرمندان و شاعران و نویسندگان و اندیشمندان چپ از دل جنبش ها و یا جریانات چپ بیرون می آیند. ما بعد از نیم قرن چه کرده ایم؟ کدام هنرمند؟ کدام نویسنده؟ کدام مترجم؟ دریغ از یک جلد کتاب که به دو زبان معتبر ترجمه شده باشد! خوب نتیجه اش این می شود که امروز می بینیم.

تصور می کنم این مختصر در این رابطه برای آنان که تصمیم خود را پیشاپیش نگرفته اند و می خواهند مسائل را درک کنند، و نه قضاوت، کفایت می کند و بیش از این کشدارش نمی کنم چون در کتابچه ای که شامل خاطرات و بررسی مسائل اردوگاه از ابعاد مختلف طی یک سال حضور من در آنجاست مکتوب شده و به نفع جنبش نمی دانم که منتشر شود. اگر می بود قبلا آن را منتشر می کردم.

بالا مطلب رفرم و انقلاب است. اصل مطلب راست روی های  بخشی از یک تشکیلات کمونیستی است. اصل مطلب روابط با جریانات راست، لیبرالیسم، فدرالیسم، طبقات اجتماعی، و بلاخره انقلاب یا رفرم است. لطفا به این موضوعها بازگردید! این کاملا واقعی است که هر جهان بینی فرهنگ خودش را هم با خود می آورد. لطفا دست از انکار بکشید.

سخن را با این نقل قول داهیانه از لنین به پایان می برم. « رویزیونیسم منافع اساسی پرولتاریا را برای سور و ساط رساندن به نیازهای بورژوازی قربانی میکند. پیروزی تئوریک مارکسیسم، دشمنان آنرا وادار میکند که خود را به لباس مارکسیست ها درآورند. »