بهار زیرپل

فریدون گیلانی

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

پیش از آن که گرگ و میش بوسه ای برایم بفرستد  

تکه ای از شعرم را

زیر پل گم کردم

وقت عبور از هیجان زمین

و فکر کردن به مقصدی که با مه به خواب رفته بود

کلماتش زیر پا گریه می کردند 

هرچه می کردم

از مسیر قطار کنار نمی رفت

هر چه صدایش می زدم

فریاد می کشید که بهار از دست رفته است

و در ایستگاهی که ناقوس با ما پیاده شده بود

در پیاده رو به خود می پیچید

که هیچ کس نیست زیر سطرهایش خط بکشد

و بادی را که از دو سوی پل می تازد

با دست نگه دارد 

راهبانی که خود از بیراهه می رفت

و به هیچ کس نمی گفت توفانی در گذر است

پرچم برافراشته بود که زبان گمشده

همراه با زمانی که بدون روادید

از مرزهای متاسف گذشته بود

و در سطح خیابان

سنگفرش ها را به وسوسه تحریک می کرد

با بال شکسته نمی تواند پرواز کند

و با صدای گرفته نمی تواند آواز بخواند

سنگباران عابران

امانش نمی داد تکان بخورد 

همراهانم آنقدر بی حال بودند

که زانوان شان

در پهنای جاده از نفس افتاده بود

و به جای دانه

برای شعری که بالش شکسته بود

از آدم های فربه سراغ بیمارستان را می گرفتند

و روزهای جا مانده را

دانه دانه می شمردند 

همراهانم بیمار بودند

تکه ای از شعرم گرسنه مانده بود

و ماشین ها

به امید آتش زدنش بوق می زدند 

وقتی برگشتم

پل ریخته بود

و کبوتر مرده بود 

اگر این زانوان را از جاده بگذرانم

شاید بتوانند پلی تازه بسازند

که تکه های شعرم

با سطرهای شکسته در سایه شان منتظر دانه باشند

و گیاهان هرزه

این گونه نا بکار به پای کبوتران نپیچند 

من هنوز هم منتظر تولدم

و چشم به راه دوخته ام که شعرم

خط نخورده حالم را بپرسد 

هر چه می کنم

شعر وامانده صدای صوت قطار را نمی شنود

باد بی امان چنان در خیابان لم داده

که اگر پای دانه را به زمین نبندم

کتابم خیال می کند که باد عاشق کاغذ است

و نگاهی را که سال ها دنبالش دویده ام

می شود به این همه کاغذ نازک سپرد 

تکه ای از شعرم را

پیش از آن که گرگ و میش بوسه برایم بفرستد

زیر پل گم کردم

اگر بهار بیاید و دوباره مرا بشناسد

شاید بتوانم قطار را نگه دارم . 

اسفند ۱۳۸۷