به بهانه مراسم های عزاداری سازمان مجاهدین در ماه محرم

به بهانه مراسم های عزاداری سازمان مجاهدین در ماه محرم

آشنایی من با اشکال اعتراض سازمان‌یافته و سراسری علیه نابرابری برمیگردد به اوایل دوران دانشجویی ام. من ضمن شرکت در اعتراضات دانشجویی و همکاری با سازمانهای سیاسی موجود در آن زمان، همیشه به این فکر می‌کردم که چه راهی میتواند موثرترین راه برای پایان دادن به ظلم و تبعیض باشد. علاوه بر سازمانهای چپ و کمونیست در آن زمان سازمان دیگری هم بود که ظاهراً تفسیر دیگری از اسلام ارائه می‌داد و برخی از مراسم‌های اسلامی، ازجمله سینه زنی، زنجیرزنی و قمه زنی را سنت هایی عقب مانده معرفی می‌کرد. من، باوجود اینکه از دوران کودکی و سنین نوجوانی ، تا آنجا که عقل و منطق ام قد کشیده بود و موقعیت و توانائی ام اجازه داده بود، از برخی از رفتارهای ناخوشایند منتج از باورهای اسلامی پدر و مادر مسلمان خودم و برخی از اصول اعتقادی اسلام، انتقاد کرده بودم ولی هنوز توهم امکان پایان دادن به ستم از طریق بسیج مردم با توسل به اسلام بطور کامل از ذهن من رخت بر نبسته بود. و اگرچه در مدت کوتاه پیوستنم به جمع مجاهدین در زندان تبریز، شباهت های زیادی بین رفتارهای این جمعی که تفسیر «مترقیانه، متمدنانه و امروزی» از اسلام ارائه می‌دادند، با رفتارهای ملای روستایی که در آن متولد شده بودم و مرتجعین دیگری که تا آن زمان با آنها درگیر شده بودم، مشاهده کرده بودم، ولی هنوز این توهم را که میشود با توسل به «اسلام توده ها» مردم را براى بزیر کشیدن ستمگران بسیج کرد، با خود یدک می‌کشیدم. روزی این فکر خود را با یکی از دوستانم در میان گذاشتم. و نظر او را در رابطه با مجاهدین و استفاده از اسلام برای بسیج کردن مردم علیه حکومت پهلوی پرسیدم. خلاصه و مضمون گفته های این دوستم این بود که ‶اگر اسلام یک دین است و دین هم یک خرافه، چگونه میشود با خرافات بجنگ خرافات رفت. و اینکه هرنیرو با هر باوری که رژیم را ساقط کند خودش هم جانشین رژیم خواهد شد و از آنجا که مجاهدین یک سازمان اسلامی است طبیعی است که در صورت رسیدن به قدرت یک حکومت اسلامی تشکیل خواهد داد.″ صحبت کوتاه این دوستم مرا بطور کامل از توهم استفاده از اسلام برای بسیج مرردم براى برانداختن حکومت شاه و برقراری یک جامعه ای که عاری از آن تبعیضات و نابرابری هایی باشد که ما را به اعتراض و مبارزه میکشید، رها ساخت.
یک سال بعد، سر کار آمدن خمینی و حمایت سازمان مجاهدین از حکومت اسلامی شاهدی شد بر صحت نظر آن دوستم.
بلافاصله بعد از قیام ۵۷، فعالین سازمان مجاهدین، بهمراه دیگر گروه‌های فالانژ اسلامی شروع کردند به توطئه علیه دانشجویان کمونیست در دانشگاه ها، به سمپاشی علیه زنانی که نمی‌خواستند حجاب سر کنند و سمپاشی علیه راهپیمایی بزرگ زنان در روز زن در ۱۶ اسفند ۵۷ در تهران. و همینطور ایستادن در مقابل صفوف کارگران در اولین مراسم اول مه بعد از قیام در تبریز. (بعد از سرنگونی یک حکومت دیکتاتور انتظار بر این بود که کارگران ایران بتوانند برای اولین بار مراسم های اول مه، روز جهانی کارگر، را آزادانه و بدون دخالت دولت برگزار کنند. کارگران بیکار و اخراجی و کارگران شاغل کارخانه های مختلف تبریز از مدتها پیش برای برگزاری چنین مراسمی تدارک دیده بودند و محل تجمع و شروع راه پیمایی را باغ گلستان و مقصد تجمع نهایی را میدان فوتبال باغ شمال اعلام کرده بودند. یکی دو روز قبل از اول مه طرفداران حکومت تازه بقدرت رسیده اعلام کردند که مقصد راهپیمایی اول مه باید دانشگاه باشد چرا که عبدالکریم سروش میخواست در آنجا سخنرانی کند. روز اول مه فعالین سازمان مجاهدین در تبریز، با چوبهایی در دست، شانه بشانه فالانژهای قمه بدست، در میدان ساعت تبریز صف کشیدند، و با سر دادن شعار «مسلمان دانشگاه، کمونیست باغ شمال» به صفوف کارگران حمله کردند.)

مجاهدین بعد از مدتی از طرف حکومت اسلامی بچه نامشروع اسلام خوانده شد و از صف حامیان «امام» و حکومت اسلامی بیرون انداخته شد.

امروز وقتی در میدیای اجتماعی چشمم می‌افتد به مراسم های عزاداری اعضای این سازمان در حضور مریم «مقدس»، یک احساس دوگانه به من دست میدهد. از یک طرف دلم به حال زنان و مردانی، که احتمالا با بعضی هایشان در تضاهراتهای دانشجویی علیه سیاست های رژیم شاه دوش بدوش شده باشم، میسوزد که حدود ۴۰ سال در انجماد فکری و بدون داشتن اجازه و حق انتقاد از سیاست های حاکم بر این سازمان و در انزوا از فعل و انفعالات فکری جهان نگهداشته شده اند. و از طرف دیگر نگران میشوم و ترس برم میدارد از وجود این سازمان مافیایی و داعشی که ادعا میکند میخواهد در آینده ایران نقش بازی کند.