انشای کودکانه

انشای کودکانه

قصه های می نویسم

که در آن بوسه های محبت

به تصویر تازه یک سیب سرخ

برابر با رویای خوشبختی

زن تن فروش له شده

[ زیر پای مردان هوسباز جهل

‌ ٭٭٭—٭٭٭

قصه نویس عشق عریانم

رویای کودک کار

خیلی ساده،

با انشای ابتدائی

یاد آور درد و رنج مهربانی

اعدام شده در میدان شهر

٭٭٭ ٭٭٭ ٭٭٭

شاید تا بحال هیچ جا ننوشتم که،

“قصه های من

ساده ترین انشاه کودکانه است”

یا پیوندی

بین من و کودکان کار

بین منو زنان تن فروش

بین منو تمامی آزردگان این روزگار

پیوندی از زیبایی در عشق

برای تحقق یک رویا!

که در آن انسان ارزش است

٭٭٭ — ٭٭٭

ما آزرگان این روزگار

در پناه چشمه های گوارا

با رهایی از نفرت

به دل عشق را، راه دادیم

چرا که از گلها مهربانی را

و از رودخانه شجاعت،

و از درخت پیر و کهنسال بردباری را

از پرندگان زیستن را

و از چشمه، زلالی را به ذهن سپردیم !

در رفاقت با اسب و در گذر از بوران یاغیگری را!

هرچند مومنین خدا،

معلمین اخلاق،

باور به زیبایی و عشق را خطا می پنداشتند

به همین دلیل ساده !

از خون و شمشیر

چون درختی پر شاخه و برگ

برای ما سایه ساختند

اینگونه بود که

“قصه های عاشقانه را به آتش زوال سپردند و رفتند”

نازنین دوست

هر چند زبانم ساده

همچون زبان کودکان معصوم کار و خیابان است

بدان و باور کن که

مردان خدا بدتر از هر باد شومی ، آفت جانند

–٭٭٭—٭٭٭—٭٭٭

نازنین من!

من دلیگرم و خسته

در این دنیا پر از تناقض و غریب!

چرا که یاغیم و زاده کوهستان

شبها را در پناه سنگی در دل کوه

روز را از ترس آفتاب در پناه تک درختی پیر

زیستن را به زیبای گل و در تاختن یک آهو

با احساس کودکانه

می نویسم

٭٭٭ ٭٭٭٭

آری، رفیق !

قلم نویس ساده یست!

تمامی اندوخته دیروز من،

که وجود را با آن تصویر می کنم

و می آویزم بر “سردر” کوچۀ تنهایی دل!

…………………………………شمی صلواتی