من و پاییز با هم خاطر ها داریم

من و پاییز با هم خاطر ها داریم

که دوست دارم با رنگ و خوی روستایی برایتان بنویسم

به یک دلیل ساده که نمی توانم خاطرها را گم یا فراموش کنم /در مغزم ثبت شده است /در رگ و خونم جاریست

همین دلیل باعث شد ! تا این احساس را با شما تقسیم کنم و شما را تا زادگاه و خانه ای پدرم که در سال۱۹۹۸ هنگام دیدار در آلمان زندگی را وداع گفت ! همراهی کنم

زمانی که در روستا زندگی می کردم پاییز فصل شادی و فارغ از خستگی بود. فصل جشن و شادی و پایکوبی بود.

گر چه فصل پاییز، درختان ژولیده و پریشان ، همراه با باد ملایم پاییزی به رقصی آرام مشغولند. برگهای زرد درختان بر زمین می ریزد. چشمه این عروس نو بهار چون زنی پیر و خسته در تلاش است. تا برگهای زرد و مرده درختان را از خود دور کند. فقط از صدای خش خش آب می شود فهمید که چشمه زنده است و هنوز نفسی می کشد. کوه و دشت، صحرا در حالتی پژمرده و بیمار در انتظار زمستانند.

باغها بدون پرچین در انتظار رهگذرند. محصول میوه باغها جمع شده و باغبان شاد و سرحال، فارغ از هر گونه سختی، خشنود از حاصل امسال «و تا سال دیگه کی مرده کی زنده » است. دیگر وجود صحراچیان شهری تهدیدی برای باغبان نیست. باغبان سرحالتر از همیشه بر تخت سنگی در کنار چشمه پیر لم داده است و از روی آتش کتری دود گرفته اش بر می دارد و چای تیره و سیاهی در استکان چرکین خود می ریزد> با نگاهی فارغ از هر نوع خستگی باغ را از نو تماشامی کند. سر مست تر از هر لحظه غرق رویا میشود . در فکر سال آنیده است که چه کارهایی باید بکند. این پاییز بی رمق و باغبان شیدا چه زیبا طبیعت را آراسته اند.

فصل کار پایان یافت بود و روستا شاهد عروسیهای پی در پی بود مطرب دهل را به صدا در می آورد و تشمالچی ()باد نفس را در سازبادی دستی می دمید جوان و پیر برای نبرد زیبائی آماده بودند و رقص جمعی با صدا دهل چرخش تازه ای می یافت و پیچ پیچ تماشاگران که زیباترین رقاص را دست نشان می کردند.

مطربان مست ساز بودند و رقصان مست زیبائی رقصیند، شادی و هاله هاله به پا بود و دختر و پسر دست در دست هم در هنگام رقص کلامهای عاشقانه را رد و بدل می کردند و من نیز برای جا نمانده از قافله رقص، خود را می آراسته ام و در نبرد توانم را به کار می بستم دل مادرم چون موج دریا شناور بود اوج شادیش را در پیوند با رقص من خودش را نشان می داد و پدر دست در کمر شواشچی را صدا می زد تا شوق خود را از عشق رقص پسر به نمایش بگذارد .

همه چیز به خوبی پیش می رفت و مطرب غرق در احساس، نظم رقص را عوض می کرد تا هنرمندان رقص بیشتر توان هنر نمائی را داشته باشند و فصل پاییز برای ما روستایها فصل شادی و سرور و فارغ از خستگی بود.

من و پاییز رسده از راه.

پاییز دلگیر است. ورزش باد همراه باریزش باران انسان را تشویق به رفتن درکونج خانه می کند.

واژه ها را به دور هم می چینم ابتدا با رقصی آرام پیر و جوان ، دختر و پسر، مطرب با هیجان دهل را به صدا در می آورد و فریاد می زدم نظم رقص مهم است و اول «گه ریان» رقصی آرام ، بدنها باید گرم شود و بعد رقص در هم تنیده می شود و من با اشیاق می خواهم رقاص دوم باشم «بن چوپی» هیجان و شور در وجودم فریاد می زند یک، دو، سه، یک پا به عقب، یک پا به جلو همه مست رقصیم، نگهان دل ربائی می رسد. غریبه و با شرم به رقص می پیوند و ما داد می زنم حی حی یک پا به جلو ، یکپا به عقب، همه مستیم، دستمال در هوا تاب می خورد. دختران و پسران در حین رقص نامه های عاشقانه را رد و بدل می کنند و همه غرق در شادی. مطرب میکرفون را به من می سپارد تا با ریم فرلکور نظم رقص را مهیا کنم ماهرو ی عاشق با ریم رقص نااشناست و مست و به میل و مجاز خود می تازد و مطرب هنر نمائی می کنند با همان ریم دهل را می زنند شادی و سرور بر پاست عاشقان با حرفهای عاشقانه، مست رویای خویشند و من بر اثر باد که به پنچره می خورد، به خود می آیم تازه به عالم واقعی بر می گردم چی روزگار غریبی است و من واژه ها را منظم می کنم پاییز امسال غمگین است چه سخت دلم تن به غم می دهد و من سیگارم را روشن می کنم نه برای فارغ از خستگی. و واژه ها همراه با پاییز امسال دل تنگ است. و من واژه ها را به دنیای مجازی روانه می کنم و تازه می فهم واژه ها همیشه همان واژه ها دیروز نیست.

چهل سال گذشت. جمهوری اسلامی شادابی و خوشبختی را از ما گرفت. عزیزانمان را گرفت. و ترانه هایمان را گرفت. عشق را از ما گرفت. همه چیز را از ما گرفت حالا چشمه ما آلود به خون است. اما امروز دشمن به پایان عمر خود نزدیک است، شمی صلواتی