سوسیالیسم علمی رفیق فرهاد فریاد

نیما طاهری

چند روز پیش مقاله ی « سوسیالیسم علمی و سوسیالیسم برابری طلب» نوشته ی رفیق فرهاد فریاد را که در سایت سلام دمکرات منتشر شده است، بدقت خواندم. با توجه به تاکید بسیاری که ایشان برعلمی بودن سوسیالیسم دارند. انتظار نداشتم نوشته ی وی این قدر با مفاهیم و آموزه های سوسیالیستی بیگانه و در تضاد باشد. برای این که به کلی گویی متهم نشوم، در ادامه می کوشم به مواردی که در این نوشته حاکی از بیگانگی و تضاد با مفاهیم و آموزه های سوسیالیستی است اشاره کنم.

ایشان در بند نخست مقاله ی خود نوشته اند: « متاسفانه هنوز هم اقتصاد دانان حتی کسانی که خود را منتسب به دیدگاههای سوسیالیستی می دانند کماکان همان درک عقب مانده از سوسیالیسم را معیار نقد اقتصاد سیاسی می دانند . زیرا زمانی که انقلابات بورژوائی بساط فئودالیسم را به هم ریخته بود موجی از دهقانان بیکار شده به سمت شهرها هجوم می بردند و توسعه ی اقتصادی قادر به جذب آنها برای کار مزدوری نبود . به همین دلیل هنوز تفکرات عقب مانده برای تطهیر سرمایه بیکاری را ذات این شیوه ی تولید نمی شناسند . و به همین دلیل است که آقای رئیس دانا تنها عامل توزیع نابرابر را نشانه ی بیکاری و فقر معرفی می کند» . بهتر است نخست به مفاهیم بی معنایی که در این بند هست اشاره کنم. شما نوشته اید « توسعه ی اقتصادی قادر به جذب آن ها برای کار مزدوری نبود.»  در حالی که باید می نوشتید بورژوازی قادر به… بعد اگر می خواستید علت ناتوانی بورژوازی را توضیح دهید به توسعه نیافته گی سطح اقتصادی اشاره می کردید، نه توسعه ی اقتصادی. نوشته اید: « برای تطهیر سرمایه بیکاری را ذات این شیوه ی تولید نمی شناسند.»  کسی نمی گوید بیکاری ذات شیوه ی تولید است، بل می گویند یکی از ویژه گی های ذاتی شیوه ی تولید سرمایه داری است. نوشته اید « آقای رئیس دانا تنها عامل توزیع نابرابر را نشانه ی بیکاری و فقر معرفی می کند. » نخست آن که شما بهتر بود منبع این گفته ی رئیس دانا را ذکر می کردید. من نمی دانم آیا رئیس دانا چنین عبارت بی معنایی را گفته است یا نه ؟ اما این را می دانم  که این عبارت بی معنا را می توان به دو عبارت با معنا تبدیل کرد. یکی این که رئیس دانا توزیع نابرابر را عامل، بیکاری و فقر می داند. دیگر آن که رئیس دانا بیکاری و فقر را نشانه ی توزیع نابرابر می داند. البته  همین جا یادآوری کنم که هر دوی این گزاره های با معنا، بخشی از آموزه های سوسیالیسم توزیعی  و بورژوایی است. یعنی آموزه ای که ریشه ی نابسامانی هایی از قبیل بیکاری و فقر را نه در عرصه ی تولید و باز تولید سرمایه، بل در عرصه ی توزیع ثروت جستجو می کند. شما در ادامه گفته اید: « شاید این گفتار( توزیع نابرابر، عامل بیکاری و فقر است) در کشورهای متعارف سرمایه داری درست باشد اما دلیل بیکاری در سرمایه داری چیز دیگری ست.» توضیح درون پرانتز از من است. مگر کشورهای متعارف سرمایه داری، سرمایه داری نیستند، که در آن ها عامل بیکاری و فقر، توزیع نابرابر است، اما در سرمایه داری چیز دیگر؟ حال ببینیم این چیز دیگر که قرار است بیکاری و فقر را نه در کشورهای متعارف سرمایه داری، بل در سرمایه داری توضیح دهد  چیست. به نظر رفیق فریاد: « اما دلیل بیکاری در سرمایه داری چیز دیگری ست . . آن هم ابزار تولید است که با رشد آن کار اجتماعا لازم در تولید را کاهش می دهد و هر چه کشورها از رشد صنعتی بالاتری برخوردار شوند این نسبت باز هم کاهش می یابد که تنها با تقسیم کار جدید و حرکت سرمایه های جدید است که حوزه های کارآفرین ایجاد می شود به همین دلیل ذات سرمایه بیکار کردن است از سوئی و افزایش تولید است که انبار شده و در انحصار سرمایه دار ها باقی مانده است از سوی دیگر . لذا بیکار شدن برابر است با نداشتن قدرت خرید و برابر است با فقر .»  در این که رشد ابزار تولید، مهارت، علم و بارآوری نیروی کار سبب کاهش زمان کار اجتماعا لازم می شود شکی نیست. اما این مطالب چه ربطی به بیکاری دارد؟ مفهوم زمان کار اجتماعا لازم، نزد مارکس مفهومی است برای توضیح ارزش کالا، نسبت کار لازم و کار اضافی، ارزش اضافی نسبی و فوق العاده، و نه مفهومی برای توضیح بیکاری. مارکس، آن را چه که رفیق فریاد می خواسته بگوید، با مفهوم ترکیب ارگانیک سرمایه( نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر) توضیح داده است. مارکس بدرستی بر این باور بود که در فرایند انباشت سرمایه علاوه بر افزایش سرمایه، ترکیب سرمایه نیز تغییر میکند. بدین معنا که با رشد ابزار تولید، از مقدار سرمایه متغیر( نیروی کار) نسبت به سرمایه ثابت کاسته می شود، در نتیجه در واحد های تولیدی و خدماتی با کاهش نسبت سرمایه متغیر به سرمایه ثابت، ما شاهد کاهش قدر نسبی نیروی کار هستیم. آن چه که امروزه به آن بیکاری ساختاری می گویند.

البته رفیق فریاد بر این باور است که بیکاری در ایران مکانیزمی دیگری دارد. به زعم وی: « اما در ایران مکانیزم دیگری و به نوعی دیگر در طی این سی سال عمل کرده است و آن هم به دلیل شعار استقلال و خودکفائی ست که رژیم جمهوری اسلامی را بر آن داشته است تا دست به مونتاژ ابزار تولید تاری
خ گذشته بزند
 . مثلا در بررسی ای که برای تولید دیسک کلاچ سواری پیکان شده بود در حدود بیست سال قبل اینگونه بود که مخارج تولید آن در ایران ٧٠٠ تومان تمام می شد ولی همان دیسک کلاچ انگلیسی از انگلستان در دست پخش کننده قرار می گرفت با کیفیت بالاتر٣۵٠ تومان که ۴٠٠ تومان خرده فروشی می شد . » رفیق فریاد از مونتاژ ابزار تولید تاریخ گذشته سخن می گوید، ولی مثالی که برای اثبات مدعای خود می آورد تولید یک کالای مصرفی با دوام است. نکته ی دیگر آن که آیا می توان، همان گونه که ایشان نتیجه گرفته اند، با استناد به این مثال به این نتیجه رسید که تمامی کالاهایی که در ایران تولید و یا مونتاژ می شوند از مشابه خارجی آن گران تر هستند؟ مهم تر این که سرمایه ی بخش تولید یا مونتاژ ابزار تولید در ایران، بی هیچ وجه آن وزن و جایگاه را ندارد که بتوان شرایط آن را پایه ی داوری درباره ی شرایط کل سرمایه در ایران پنداشت. وی در ادامه می گوید: « ارزش اضافه توسط کارگر تولید می شود و قیمت هر کالا بر اساس نرخ عمومی سود تعیین می شود یعنی اینگونه محاسبه می شود که مقدار نیروی کار اجتماعا لازم برای تولید هر کالائی بر اساس آخرین تکنولوژی موجود مورد محاسبه قرار می گیرد.» آیا براستی آن گونه که رفیق فریاد می پندارد قیمت هر کالا بر اساس نرخ عمومی سود تعیین می شود؟  و توسط مقدار نیروی کار اجتماعا لازم محاسبه می شود؟ به باور مارکس قیمت، شکل پولی کالاهاست، قیمت هر کالا با ارزش آن تعیین و سنجیده می شود، نه با نرخ عمومی سود، ارزش کالاها، اگر از نوسانات آن در بازار چشم بپوشیم، توسط زمان کار اجتماعا لازم تعیین و سنجیده می شود، نه مقدار نیروی کار اجتماعا لازم. با توجه به متن یاد شده می توان دریافت که رفیق فریاد می پندارد که نرخ سود را نیز با مقدار نیروی کار اجتماعا لازم محاسبه می کنند. در حالی که مارکس نرخ سود را با  نسبت ارزش اضافه ی تولید شده با کل سرمایه پیش ریخته، یعنی سرمایه ثابت و متغیر، محاسبه می کرد.

رفیق فریاد نوشته ی خود را این گونه ادامه می دهد: « لذا با سیاست استقلال و خود کفائی هیچگاه سرمایه داری ایران قادر به روز کردن تکنولوژی خود و همینطور رقابت با سرمایه های سایر کشورها نیست و فقط همه ی این فشار ها را به نیروی کار انتقال می دهد یعنی کار شاق با دستمزد کمتر . بدین طریق فقر از سوئی و بیکاری به دلیل آنکه از سوئی کل سرمایه داری قادر به مانور با سرمایه های خارجی نیست و از سوئی بیکاری ناشی از عقب ماندگی و فرسودگی ابزار تولید که کارگر ؛کار غیر مفید انجام می دهد از سوی دیگر فقر و فلاکت را بر طبقه ی کارگر ایران تحمیل کرده است .» بر خلاف باور رفیق فریاد، جمهوری اسلامی پس از جنگ  از سیاست استقلال و خود کفایی دست کشید، و با شعار تعدیل ساختار اقتصادی، درهای بازار ایران را بروی همه ی سرمایه های جهانی گشود، انزوای کنونی نه زاییده ی سیاست خودکفایی، که زاییده ی سیاست اتمی و از پیامدهای تحریم برخی از سرمایه های جهانی است. تصمیم های سیاسی و سیاست های اقتصادی جمهوری اسلامی در تعمیق و تشدید بحران اقتصادی و پیامدهای ناگزیرآن یعنی بیکاری و فقر، بی شک موثر است، اما علت بروز بحران و پیامدهای آن را نباید در این عوامل سیاسی جستجو کرد. شاید بتوان با عقب مانده گی و فرسوده گی ابزار تولید، و ناتوانی بورژوازی ایران در رقابت با سرمایه جهانی، بیکاری بخشی ازکارگران ایران را توضیح داد، اما نمی توان علت بیکاری میلیون ها کارگر ایرانی را معلول این عوامل پنداشت.  ایشان می گوید: … عقب مانده گی و فرسوده گی ابزار تولید که کارگر؛ کار غیر مفید انجام می دهد…  کار غیر مفید یعنی چه؟ تقسیم کار به مفید و غیر مفید، تحلیل کار با ادبیات و اخلاق اقتصاد بورژوازی است، مارکس در برابر این واژه ها از کار مولد و غیر مولد سخن می گوید. البته آن چه که ایشان می خواسته بگوید نه غیر مولد بودن کار، بل پایین بودن سطح بارآوری نیروی کار است. یعنی ایشان می خواسته بگوید به علت عقب مانده گی ابزار تولید، سطح بارآوری نیروی کار در ایران پایین است. رفیق مقاله ی خود را این گونه ادامه می دهد: « … نقش تاریخی تکنولوژی برای رسیدن به سوسیالیسم علمی از درجه ی اهمیت ویژه ای برخوردار است .» و ادامه  می دهد: « تنها معیاری که ما را می تواند در مسیر سوسیالیسم علمی به جلو ببرد ماتریالیسم تاریخی و ارزیابی درست از موتور محرکه ی تاری