گرسنه و زخم خورده، ما اما ایستاده ایم

گرسنه و زخم خورده، ما اما ایستاده ایم
یاشار سهندی
١
بچه که بودیم چشممان به کف پیاده روها بود یک “دوقرانی” و “پنج قرانی” پیدا کنیم. خودش ثروتی بود! یک فال بامیه میشد خرید یا به اندازه اینکه جیب کوچک مان پر از نخود شود. چندین سال گذشت برای خودمان جوان برومندی شدیم. یک روز حال نداشتیم سرکار باشم خودم را زدم به مریضی و این گرفت و آمدم خیابان. هیچ جا نبود بروم! ویلان و سرگردان نزدیکی ها میدان فرودسی تهران یک پنجاه تومنی کف پیاده رو افتاده بود. معطل نکردم برش داشتم. پنجاه تومن به اندازه یک روز حقوقم بود. با این ثروت بادآورده ماندم چکار کنم. جلو سینما فردوسی بودم. فیلم فرار بسوی پیروزی روی پرده داشت. من هم عشق سینما رفتم دیدن اندام ورزیده سیلوستر استالونه که در اسارت نازیها سرخوش بود و پنالتی بگیر! و ده روز پیش بود یک دو هزار تومانی تا شده بَر دیواری افتاده بود برش داشتم و چقدر خوشحال شدم این را فقط خدا میداند! بعد حرص خوردم. یعنی اینقدر بدبخت شدم که یافتن دو هزار تومان این همه شعف دارد. باهاش پنج نخ سیگار گرفتم که همین امروز با همان پول سه نخ سیگار میشه خرید. سیگارها را دود کردم و هوا رفت همان جور که زندگی ما روی هوا هست.
“حضرت آقا” میگوید رجز نمی خوانم وضع خوب است! وزیر بهداشت حکومت میگوید: شما رای دادید رییس‌جمهور و نماینده انتخاب کردید. اینها وزیر و استاندار و فرماندار انتخاب کردند. بی‌خود اعصاب و روح و روان هم را آزار ندهید. فعلا همینه! فرزند از دست ما کفری است. میگوید چرا این یخچال همیشه خالی است! در یخچال را محکم بهم می کوبد. براش توضیح دادم می بینی زود میام خونه اضافه کار ندارم، حقوق ام کم شده پولمان نمی رسد. دیگر برایش نگفتم یکی از همین روزها شاید بابات تعدیل (اسم سرمایه دارانه اخراج) شود و الان به گفته کارفرمایم جز خوشبخت هام که سرکار هستم. گفت: تقصیر ترامپه یا روحانی! (معلوم شد که یک گوشش به ماهواره است!) گفتم: هم تقصیر ترامپه هم روحانی و هم …نگذاشت حرفم تمام شود گفت با چاقو میکشمش! حیران ماندیم این حرف دیگه از کجا آمد. میوه فروش محل مان شلیل لهیده را زده بود کیلوی دو هزار تومان مجال ندادم، طی نیم ساعت گشتن میان شلیل ها آنهای که فکر میکردم برای دو سه روز دوام میاورد، یک کیلویی جدا کردم و گفتم: روزی دو تا! گفت: چرا!؟ خیلی ساده گفتم: چون بعد نیست. گفت: حقوقت نمی رسد؟ گفتم: آره و سکوت عمیقی بین مان برقرار شد. در یخچال را باز کرد و ظرف ماست را بیرون کشید و معصومانه گفت: این هم تمام بشه دیگه نمی خری؟ گفتن ندارد چه حالی به من دست داد. و این کم و بیش حکایتی است که این روزها بر زندگی کارگران حاکم است.
٢
چشمان گریان همسرم؛ آشفته و پریشان،بغض در گلو؛چشم به تلویزیون و تصویر سه جوان ( زانیار ولقمان و رامین)، خبر هولناک اعدام آنها. از پا افتادن مادرم جلوی چشمم آمد وقتی خبر قتل(اعدام) پسرش را شنید. هر بار خبر اعدام را میشنوم این صحنه شکستن مادرم روی زانوانش زنده میشود. یاد دایه زانیار و لقمان و رامین افتادم که اکنون چگونه زانوانشان از توان می افتد. مادران رنج و زخم. دردی جانکاه سراسر وجودت را در هم می فشرد. زخمی بر قلبی که تمام عمر برای این تپیده که خراشی بر تنِ پاره تنش نیفتد اکنون بی رحمانه جوانش از طناب زمختی آویزان کردند تا جان از تنش بیرون رود. چه کسی میتواند شرح دهد بر این قلب خسته چه میگذرد. کدام کلام میتواند بازگوی خون جگر شدن یک مادر باشد. امید، انتظار. انتظار و امید به روزی فرزند با قامت رعنایش بر آستانه در ظاهر شود تاغرق بوسه اش کند. و حسرت گریه و مویه بر سر جنازه فرزند و بوسه بر لبان کبود و سرد. این را هم از مادران دریغ کرده اند. و دریغا که هیچ کلامی نمی تواند به قلب مادر آرامش بدهد.
جمهوری اسلامی با کشتن گروگانهایش میخواهد وحشت خود را بپوشاند. این حکومت ظلمت از جنازه های مقتولین اش می هراسد که بی هیچ نشانی در گوشه ای دفن کرده است و آدرس آنرا هم سعی میکند نابود کند. جمهوری اسلامی از بی طاقتی چخماق ها کنار فتیله همیشه در هراس بوده است. اکنون از ظلمت که خودآفریده وحشت کرده است و برای همین به هیچ بهانه ای فقط میکشد. اما قلب ترک خورده مادران رنج و زخم گواهی است بر دوست داشتن ودوست داشته شدن. گواهی است که ظلمت به پایان میرسد. اگر نبود این امید که ظلمت پرستان این گونه بر کشتن ستاره ها اصرار نمی ورزیدند. تباهی آفرینان، ترسان در قتل زانیار و لقمان و رامین همه سبعیت خود را به نمایش گذاشتند تا شاید، شاید تخم وحشت از خود را در دلها بکارند. بی شک اما طوفان خشم مردم گرسنه و زخمی آنها را از صفحه تاریخ بشری خواهد زدود. این حکم تاریخ است. تاریخ دو رو دارد یک روی آن را حاکمان رقم میزنند که تاریخی است سراسر از ظلمت و روی دیگر آنرا محکومان رقم زده اند، تاریخی سراسر تلاش برای تغییر و رسیدن به روشنایی. و اگر تاریخ بشری به اینجای رسیده که اکنون ما هستیم تمام و کمال بخاطر ایستاده گی محرومان بوده است و بس. هر چند تاوان بس سنگین را متحمل شده اند؛ اما:
طرف ِما شب نیست
صدا با سکوت آشتی نمی‌کند
کلمات انتظار می‌کشند
من با تو تنها نیستم،
هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست
شب از ستاره‌ها تنهاتر است…
طرف ِ ما شب نیست
چخماق‌ها کنار ِ فتیله بی‌طاقت‌اند
خشم ِکوچه در مُشت ِ توست
در لبان ِ تو، شعر ِ روشن صیقل می‌خورد
من تو را دوست می‌دارم،
و شب از ظلمت ِخود وحشت می‌کند.*
________________________________________
*شعر خشم کوچه از شاملو