“چپ” در ایران و طبقه کارگر

“چپ” در ایران و طبقه کارگر… در مصاحبه با حمید قربانی-

انسانِ بیوطن – قسمت اول

– گیاه ریشه دارد و انسان پا دارد- یک انسان شناس دانمارکی تبار!

روی جلد

«…ولی انقلاب های پرولتری… مدام ازخود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آنچه انجام یافته به نظر می رسد باز
می گردند تا بار دیگر آن را از سر گیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاش های اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گوئی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد … مارکس، هجدهم
برومر»

داخل جلد

« بدون انقلاب قهرى، تعویض دولت بورژوایى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت دیگر نابودى هر
گونه دولتى جز از راه “زوال” از راه دیگرى امکان پذیر نیست.»، لنین- دولت و انقلاب.

بدون مرگ یا محو دولت، رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، امری اجتناب ناپذیر است.

صفحه اول:

به کارگران!

کارگران، بر خیزید

کارگران، بر خیزید

کارگران، از کارگاه به کارخانه

از شهر به شهرستان

از کشور به منطقه

از منطقه به قاره

از قاره به سراسر جهان

متحد شوید، سازمان یابید

چون یک مشت شوید

آری، سازمان یابید

مسلح شوید

بدانید که رهائی در اتحاد شما ست

رهائی در جنگ طبقاتی پیروزمند فردای شماست

به طبقات دیگر،

این زالوهائی که از مکیدن خون ما زنده اند

از خدایان و ادیانشان

از قهرمانان ملی شان ببُریم

بی باور شویم

به همه چیز که هست

تا باور بخود و نیروی خویش آوریم.

کارگران بدانید که شما

باید مرزهای پوسیده

مرزهای خونین از خون ما

مرزهای دین و ملت و جنسیت

مرزهای ابا و اجدادی را

به همراه

مالکیت خصوصی برابزار تولید

مالکیت سرمایه بر جانمان

دولت و دستگاه سرکوبش

و هرآن چه

که قوانین موجود را ابدی می کند

در هم شکنیم

که جدائی ما ،

مرز بین ما،

مرگ ماست!

که خدا و میهن

افیون ما و سنگر آنهاست

که رهایی ما،

در اتحاد انقلابی ما،

در اتحاد آگاهانه ما،

در اتحاد طبقاتی انقلابی ماست.

در پیروزی جنگ فردای ماست.

کارگران، بر خیزید

کارگران، برخیزید

این جنگی ناگزیر برای ماست

جنگی جهانی بر علیه استثمارگران

جنگی که سال هاست

سرمایه داران بر علیه ما آغازنموده اند

جنگ بزرگ ما ،

ولی؛این بار

برای در هم شکستن تمامی قوای سرکوبگرشان

که آخرین جنگ جوامع انسانی است

با همه عظمتش

با همه خونین بودنش

و با همه رهائی بخشی اش

در پیش، آری، درپیش روی ماست!

در این جنگی که به ابعاد تمام جهان است

یا ما پیروز می شویم

و تمامی این سیستم را

به زباله دان تاریخ می سپاریم

یا آنها ما را نابود می کنند

راه سومی در بین نیست.

بدانیم که یا باید پیروز شویم

یا نهایت این بردگی و بندگی را گردن نهیم

ما ، فقط ما، اری، فقط ما

می توانیم و قادریم

تا مرزهای این سیستم را در هم شکنیم

و پرچم نابودی کارمزدی را

در سراسر گیتی برافرازیم

و این نبرد آخرین،

نبرد سرنوشت را،

به سرانجام خوشش برسانیم!

اما، پیش از همه

می دانیم که می بایست

سازمان، سازمان وبازهم سازمان یابیم!

ستاد، ستاد لازم داریم.

ارتش ما، نیروی طبقاتی ماست

ستاد ما، حزب ماست!

حمید قربانی

آوریل ۲۰۱۶

تصحیح شده، در ۴ آگوست ۲۰۱۶

پیشگفتار

حزب کارگران آگاه چرا؟ چطور؟

پرولتاریا – طبقۀ کارگر- اساسا، زاده صنعت بزرگ بورژوائی است و با رشد و توسعه آن رشد می کند و نیز برانظباط و اهمیتش می افزاید! پرولتاریا
قادراست که به گورکن خویش و شرایط اجتماعی تبدیل گردد که آفرینندۀ و نیازمند او، نه بمثابۀ انسان بلکه بمثابۀ گسترش دهندۀ شرایط اجتماعی کنونی- جامعۀ سرمایه حاکم – و محرومتر گردانیدن خویش می باشد. طبقۀ کارگر ناعلاج از انجامِ این مسئولیت تاریخی یعنی گور کنی جامعۀ
سرمایه داری است، زیرا که جامعۀ سرمایه داری دارای تضادهای ذاتی و رشد یابنده است که رُشد و توسعه آنها باعث نابودی اش خواهد شد، ولی این نابودی است که با خود مرگ انسان و شرایط زیست انسان را بوجود می آورد. پرولتاریا برای این کار نیازمند است که خود را بمثابۀ یک
طبقه سازمان دهد، زیرا که نیروی طبقۀ مقابلش- طبقه ی سرمایه دار- بورژوازی- که خود را در دولت سرکوبگرنشان می دهد ، بیش از هر زمان دیگر در تاریخ جوامع طبقاتی تا کنونی قوی تر، سازمان یافته تر، متمرکزِتر، گوش به فرمان تر و مسلح تر است!

«حقیقت این است که کمونیست ها به محض آن که بتوانند، در سرنگون کردن سلطۀ بورژواها تردیدی به خود راه نخواهند داد.» ایدئولوژی آلمانی- مارکس،
انگلس-۱۸۴۵.

کمونیست ها چه کسانی هستند؟ کمونیستها اساسا کارگران آگاه به شرایط زیست و اهمیت خود در جامعه ای که خود آفریده شده و نیروی اجتماعی ضرور
برای ادامه آن هستند، می باشند. بدون پرولتاریا که شرایط اسارت خود را تعمیق می دهد، یعنی سرمایه، یعنی “کار مرده” را توسعه میدهد و در دست غیر خود، در دستان طبقۀ مقابل خود متمرکز میکند، جامعۀ سرمایه داری- تنها جامعۀ ممکن طبقاتی تاریخی حی و حاضر، موجودیت نداشت
و ندارد. کمونیستها – پرولترها- کی می توانند، عمل سرنگون کردن«سلطه بورژواها” را به سرانجام برسانند؟ هنگامی که قوی باشند. کمونیستها، چه هنگامی قوی هستند؟ هنگامی که از نظر کمی و کیفی به نیروی تعیین کننده درتولید جامعه و به اکثریت جمعیت فعال جامعه، تبدیل گردند
ونیز سازمان یافته و متشکل و متحزب شده باشند، اولی را خود واقعیت موجود یعنی سرمایه داری به انجام رسانده و هر روز در جهت تکمیل این وظیفه ناعلاجانه می کوشد، یعنی هر روز بر تعداد بی چیزان مجبور بفروش نیروی کارشان می افزاید و این یعنی به اکثریت رساندن کارگران،
حتی با جمع کردن خیل وسیع پرولتر زیر یک سقف و مشق سرباز خانه ای تا اندازه ای و فقط تا اندازه مورد نیاز برای چرخیدن چرخ تولید کالایی و نه بیشتر، درست مانند سربازان و رشد اطاعت کورکورانه را همین سیستم بر عهده گرفته است و اما به اندازه لازم و ضرور یعنی سازمان
یافتن کافی و آماده کردن پرولتاریا برای پیروزی انقلاب اجتماعی که مهم و اساسی و بدونِ آن رهایی ممکن نیست، فقط بدست کارگران آگاه و باور مندان به آنها انجام یافتنی است و نه طبقات استثمارگر- سرمایه دار کنونی- و نمایندگان آگاه و مدیران و کار بدستان و حتی ناراضی
آنها. کمونیستها، چه هنگامی سازمان یافته هستند؟ هنگامی که در تشکلات طبقاتی توده ای یا اقتصادی سیاسی خویش متشکل شده باشند و اما، مهمترین، اساسی ترین و بهترین تشکل کمونیست ها یعنی کارگران آگاه در جامعۀ کاپیتالیستی که می تواند کمونیست ها را قدرتمند سازد یعنی وسیله
ای باشد، برای آمادگی کمونیست ها- پرولترها – برای اینکه بتوانند «سلطۀ بورژواها را سرنگون» نمایند و در هم شکنند – انقلاب قهری – انقلاب پرولتری کمونیستی را به پیروزی رسانند، اقتدار سیاسی پرولتاریا – دیکتاتوری پرولتاریا- را بنیاد دهند، حزب کمونیست کارگران آگاه-
پرولترهای انقلابی است. این است که اولین و ضروری ترین وظیفۀ کمونیست های آگاه، کمونیست های توانا، بویژه در شرایط کنونی که پیروزی انقلاب پرولتاریا و هم نابودی جامعه ، بیش از پیش امکان وقوعشان مهیا شده است، موجودیت دادن به چنین حزبی است. حزبی که کارل مارکس و انگلس
در سال ۱۸۵۰ متفاوت با احزاب موجود میدانستند و ساختن چنین حزبی را، برای کارگران جهان و بویژه آلمان یکی از مهمترین ملزومات پیروزی جنگ و نبرد طبقاتی شان می دانستند، ولی کارل مارکس و انگلس با دیدن این ضرورت متوقف نمیشوند، بلکه پا به پای نبرد کارگران، حرکت میکنند
و مبارزۀ طبقاتی جاری را دیده و در آن شرکت نموده و به ضرورت های آن پاسخ میدهند یعنی آنرا سعی میکنند که تئوریزه اش نمایند، تا امکان سازمان یافتن پرولتاریا فراهم گردد. حتی در این مسیر آنها به انتقاد و نقد ایده های خود هم می رسند، ولی آنها را باکی نیست که خود
نقاد خود گردند. هر چه می گذرد و نبرد طبقاتی حادتر می شود و طبقۀ سرمایه دار هارتر، آنها به اهمیت قهرو ضرورت به کار بردن آن از جانب طبقۀ کارگر و درهم شکستن دولت کنونی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، بیشتر از پیش وقوف حاصل می کنند. این پروسه با انقلاب کمون و تشکیل
دولت کمونی- اولین دیکتاتوری پرولتاریا- و شکست خونین آن، برای آنها و بویژه کارل مارکس به اوج خود می رسد که اثرات این تجربیات را، ما میتوانیم در نقدی بر برنامه گوتاء و جنگ داخلی در فرانسه- پیام سوم انترناسیونال اول به کارگران فرانسه، به بهترین وجهی ببینیم.

آری، آنها در حین تعمیق دادن به درکشان و تکامل و گاها انقلاب در آن، حزبیت پرولتاریا را بیشتز از قبل لازم و ضروری می بینند، آنها در یک
نوشتۀ خویش به نام خطابیه به اعضای کمیتۀ مرکزی اتحادیه کمونیست ها، سال ۱۸۵۰، این ضرورت را اکیدا توصیه می کنند و لازم می دانند. کارل مارکس در اولین جلسۀ افتاحیه انترناسیونال اول، سال ۱۸۶۴ می گوید: ” کارگران برای پیروزی در انقلاب اجتماعی خویش نیازمند به حزب خویش
نه تنها در سطح کشوری بلکه در سطح جهانی هستند- نقل بمعنی.

کارل مارکس، در سال ۱۸۵۲ در نامه ای به ژوزف وایدمایر آلمانی تبار می نویسد : « تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف
وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:

۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می
شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.»، تاکید از من است. اینجا کارل مارکس به ضرورت دولتی پی می برد که پرولتاریا با استفاده از آن است که می تواند، به سرنگون کردن بورژوازی نایل آید و اما، هنوز
فاصله دارد تا کامل شدن ، پروسه ای که باید پرولتاریا تا لغو شرایط موجود – شرایط سلطۀ بورژوازی را، کاملا برای کارل مارکس طرح و او را قادر به تئوریزه کردن آن نماید.

پا به پای رُشد پرولتاریا، مبارزه پرولتاریا هم، بمثابۀ یک طبقه رشد میکند و گسترش مییابد. پرولتاریا تجربه میآموزد و میاندوزد و به ضرورت
سازمان سیاسی خویش وقوف بیشتر یافته و بر امکان، برای موجودیت دادن بدان میافزاید. برای همین است که کارل مارکس در راه ایجاد انترناسیونال اول کوشش میکند که همه گرایشات کارگری را در خود جای میدهد. اما، انقلاب کارگران فرانسه- کمون پاریس ،شکست آن، بررسی آن و درس
گیری از تجربیات آن است که به کارل مارکس، این درس و امکان را میدهد که درک نماید که پرولتاریا نمیتواند به سادگی دستگاه دولتی موجود را در دست گیرد و از آن برای رسیدن به اهداف خویش استفاده نماید وباید دستگاه دولت موجود را در هم شکند که لازمه ی آن انقلاب قهری تمام
عیار پرولتاریاست و دولتی نوین برپا دارد و نیز حزبش نمیتواند مجموعه ای از کل گرایشات موجود در بین کارگران باشد بلکه این وظیفه را حزب کمونیست – انقلابی کارگران، یعنی حزب کارگران آگاه یا به درستی گفته شود، کارگران کمونیست و انترناسیونالیست میتواند بر عهده بگیرد.
این شرایط، وجود سازمانی از کارگران آگاه ونیز ضرورت انقلاب قهری – کمونیستی پرولتاریا را، نه تنها برای اینکه طبقۀ حاکمه را فقط با زور میتوان از اریکه قدرت پایین کشید، همواره گوشزد کرده ومیکند و در این رابطه، کمون پاریس تجربۀ عملی- خونینی (۵۰تا ۱۰۰ هزار کشته
و تیعبد شده) بود که این را آموزاند! بلکه از این جهت نیز ضروری می کند که فقط در انقلاب و مبارزۀ حاد طبقاتی- (جنگ تن به تن است- کارل مارکس نقد پرودون- فقر فلسفه) است که پرولتاریا بعنوان یک طبقه قادر می گردد که خود را از کثافات دوران و فرهنگ حاکم یعنی فرهنگ طبقۀ
سرمایه دار برهاند و به قول کارل مارکس (به انسان نوین- انسان لایق ساخت و زیست در جامعۀ کمونیستی تبدیل گردد- نقل بمعنی نقدی بر برنامه گوتاء)، به باور من، بهترین تئوریزه شدۀ این تجربیات را ما در دو اثر کارل مارکس که در قبل نام بردم، یعنی جنگ داخلی درفرانسه و
نقدی بر برنامه گوتاء و نوشتۀ انگلس در باره بلانکیست های فراری و نیز در مقدمه انگلس بر همین اثر مارکس- جنک داخلی در فرانسه – می بینیم.

گرامشی در مطلب زیر فرق یک حزب کمونیست را با احزاب دمُکرات و سوسیالیستی- انترناسیونال دوم این طور توضیح می دهد: « احزاب دمکراتیک به این
درد می خورند که مردان سیاسی را با ارزش بنمایند و آنان را در عرصۀ رقابت سیاسی پیروز گردانند، مردان سیاسی دولت امروزه از طرف بانک ها، روزنامه های بزرگ، انجمن های کارخانه داران منصوب میشوند، این احزاب امروزه، دیگر به فرقه های بیشمار برای سودجوئی های شخصی تجزیه
شده اند. حزب کمونیست با برخاستن از درون خاکستر احزاب سوسیالیستی، منشاء و اصلیت پارلمانی و دمکراتیک (۱۱) خود را طرد و نفی می کند و صفات عمده و مشخصه ی خود را که در تاریخ اصیل اند عریان میسازد: انقلاب روسیه انقلابیست که بوسیله افرادی متشکل در حزب کمونیست انجام
پذیرفته است که در حزب شخصیت نوینی کسب کرده، احساسات نوین بدست آورده، و به آن زندگی اخلاقی تحقق بخشیدند که میل و گرایشی دارند تا بدل به شعور جهانی گردد و برای همۀ انسانها آرمان و هدف واپسین. »

من در این مصاحبه سعی ام این بود که چنین ارگانی را در مقابل سازمانها، احزاب موجود طرح نمایم و جوهر آنرا نشان دهم و بگویم ، در چه شرایطی
و با انتخاب چه شکلی از مبارزه طبقاتی سیاسی کارگران – البته، تا آنجا که برای فردی دور از آن جامعه امکان پذیر است، پرولتاریا آگاه میتوانند، در جامعه ای مانند ایران سرمایه داری ادغام شدۀ ارگانیک در سرمایۀ جهانی- سرمایه امپریالیستی و با دولتی بغایت دیکتاتور و
ارتجاعی، چنین حزبی را ایجاد نمایند که چکیده آن چنین است: حزب کمونیست، اساسا و اصولاٌ حزب کارگران آگاه و انقلابی – کمونیست – است. حزب آگاه کننده، متمرکز کنندۀ نیروی طبقۀ کارگر، حزب آماده کنندۀ طبقۀ کارگر برای به پیروزی رساندن انقلاب کمونیستیِ قهرآمیز پرولتری
می باشد. این حزب تا لحظه پیروزی حزبی است مخفی و غیر علنی و یا فقط در لحظات بخصوصی، مثل ، لحظات انقلابی نیمه مخفی و نیمه علنی است و در هیچ شرایطی خود را در معرض دید نیروهای امنیتی و اطلاعاتی دولتهای سرمایه داران داخلی و خارجی قرار نمی دهد، مگر اینکه حزب انقلاب
نباشد و حزب رفرم باشد، این یعنی خیانت به کارگران. این انقلاب جهت در هم شکستن دولت قدیم- دولت سرمایه داری امپریالیستی و ایجاد دولت پرولتری- دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا و یا به زبان دیگر کارگران مسلح و مصمم، دربهترین شکل تا کنونی شناخته شدۀ آن، یعنی شوراهای
کارگران (و یا شاید در آینده شکل بهتری کشف و اختراع گردد از جانب طبقۀ کارگر انقلاب کننده)، انجام میگیرد. ابن دولت، یعنی دیکتاتوری انقلابی طبقاتی طبقۀ کارگر که برای اولین بار، در تاریخ جوامع طبقاتی، دولت اکثریت جامعه، تودۀ تولید کننده و محروم از مالکیت بر ابزار
تولید در شرایط کنونی یعنی طبقۀ کارگر است، جهت در هم شکستن مقاومت طبقۀ سرمایه دار خلع ید شده، از مالکیت بر ابزار تولید، ولی زنده (که ددمنشی و درندگی اش بر اثر این خلع ید شدگی چندین برابر میشود. لنین)، دفع تهاجمات دولت های امپریالیستی جهانی و تعمیق انقلاب و
گسترش آن به سطح جهانی، جهت برقراری یک جامعۀ کمونیستی جهانی است. چنین حزبی اولا از درون مبارزۀ طبقاتی حی و حاضر طبقۀ کارگر میجوشد و نه از خارج و بوسیله نیروهای دیگر اجتماعی، برای پیشبُرد با صطلاح مبارزۀ طبقاتی طبقۀ کارگر ولی به درستی اگر گفته باشم، تحمیل شده
بر طبقۀ کارگر و دوم اینکه بنا بر این نیروی اصلی رهبری کننده، کادری و فعال آن، نمیتواند، اساسا جزکارگران آگاه و انقلابی و فرزندان آگاه کارگران- دانشجو و روشنفکر باشد، زیرا که “کمونیسم حرکت طبقه ی کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی هست. مارکس و انگلس – نقد ایدئولوژی
آلمانی “، البته از طبقات دیگر هم می توانند در چنین حزبی شرکت داشته باشند و تا کنون هم شرکت داشته اند و در رهبری نیز میتوانند، بوسیله ی کارگران آگاه انتخاب و قرار گیرند ولی محدودیت دارند، اولا کارگران میبایستی از این شرایط برخوردار باشند، خیلی راحت آنها را
خلع مسئولیت نمایند، زیرا که اگر کادرهای برخاسته از طبقات دیگر در حزب کمونیست که برای سازمان دادن طبقۀ کارگر برای به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی – قهری – طبقۀ کارگر است، در اکثریت و کانال اعمال قدرت را در دست داشته باشند، یک تناقض در خود است، زیرا که درنهایت
نیروهای وابسته به طبقات استثمارگر، در سیستم کنونی منافع دارند، جهت نگهداری آن اقدام خواهند کرد. و در تاریخ هم نشان داده شده است که چنین احزابی سر بزنگاه به طبقه ای که نیرویشان از آنها مایه گرفته و برخاسته است، برگشته اند. به قول این ضرب المثل- کس نخارد پشت
من، جز ناخن انگشت من- طبقات و منافع طبقاتی چیزی نیست، گذشتن از آن ساده باشد.

فقط ، اما با ایجاد حزب کمونیست کارگران آگاه و با راهنما قرار دادن تئوری انقلابی – ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیک که مارکس و
انگلس بنیاد نهادند و شاگردانی همچون لنین، رُزالوکزامبورگ و…آنرا در اعمالشان بکار گرفتند و نیز بر غنای آن افزوده اند، می توان جامعه ای ساخت که “بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید آید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط
تکامل آزادانه همگان است ” کارل مارکس وفردریک انگلس- مانیفست – بخش دوم پرولتاریا و کمونیستها. تأکید از من است.

این را ما در انقلاب بلشویکی کارگران در روسیه دیدیم. هنگامی که کارگران آکاه در جنگ داخلی ( یورش نیروهای نظامی ۱۴ دولت سرمایه داری امپریالیستی
آن زمان )،برای دفع آنها و سرکوب نیروهای ضد انقلاب داخلی، به حداقل رسیدند ، نیروهای طبقات استثمارگر به حزب حمله ور شده و ارگانهای رهبری حزب کمونیست کارگران را در دست گرفتند و ازاین طریق شوراها را از محتوا خالی کردند و انقلاب- بوته ی سرخ امید سوخت، به شکست کشانده
شد و یا حداقل یکی از عوامل اساسی شکست همین بود، عوامل دیگری هم تأثیر داشتند که یکی از اساسی ترین آنها، شکست انقلاب جهانی پرولتاریا، یعنی آن زمان ، دراروپا و بویژه در آلمان بود که اساسا خیانت احزاب سوسیال دموکرات باعث و بانی این شکست بودند. فقط کارگران بر اساس
منافع مادی و اقتصادی میتوانند مقاومترین و مستحکمترین نیروی پیشبرنده انقلاب و تعمیق آن تا برقراری کمونیسم، یعنی جامعه ی کمونیستی در سطح جهان باشند و نه طبقات و نیروهای دیگر اجتماعی که در این سیستم منافع دارند، کمونیسم در هیچ نقطه ای از جسم و روان سرمایه داران
استثمارگر موجود نیست، اگر بود، آنگاه تئوری مبارزۀ طبقاتی که اساسی ترین و فشرده ترین اصل ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی کارل مارکس است، غلط می بود و جهانشمولی خویش را از دست می داد که چنین نیست. اینها، لفاظی های شارلاتانهای سیاسی می باشند، نفوذی های طبقه ی سرمایه
دار در جنبش طبقه ی کارگر. در اینجا مقصود از کارگران بعنوان یک طبقۀ اجتماعی است. منظور این نیست که در میان کارگران عناصر تحت تأثیر قرار گرفته، توسط فرهنگ و شیوه ی زندگی طبقۀ سرمایه دار و خائن شده به طبقه اش پیدا نمیشوند، زیرا که طبقۀ کارگر هم در همین جامعه
زندگی میکند و به کثافات همین جامعه هم آلوده شده و میشود. به گفته باز هم کارل مارکس: “فرهنگ مسلط در جامعۀ طبقاتی، فرهنگ طبقۀ حاکمه است”. ما، این را امروزه ، به روشن ترین شکل در رهبران اتحادیه های کارگری و حتی در اصطلاح “کارگران یقه سفید- اریستوکراسی کارگری”
مشاهده می کنیم. اساسا حزب کارگران برای این است و ضرورت انقلاب کمونیستی – یکی اش همین است که دوران انقلاب و مبارزه ی انقلابی ، طبقۀ انقلابی را از کثافات دوران های تاریخی- اجتماعی یعنی جوامع طبقاتی(برده داری، فئودالی، زمین داری و سرمایه داری) می رهاند واو را
آماده برای بنیانگذاری جامعۀ نوین ، جامعۀ کمونیستی می کند که شعارش چنین است: «از هرکس به قدر توان کار و بهرکس به اندازه نیازداده شود.” ، البته ، این را هم نباید به این مفهوم فهمید که تمامی وقت مفید انسانها صرف کار خواهد شد، چون تکنیک انسان به قدری رشد می کند
و رشد کرده است که چند ساعتی از شبانه روز برای کار مفید بیشتر لازم نیست و بقیه اوقات ، اوقات فراغت می باشد. این را ، ما امروزه در وجود رباتها و غیره خیلی واضح و روشن می بینیم و کارل مارکس در سال۱۸۵۸-۹ نوشت که امروزه با وجود تکنیک کنونی در جامعه ای مانند فرانسه،
می تواند ساعت کار روزانه ۵ ساعت باشد و جامعه بطور کامل به توسعه خویش ادامه دهد. دیباچه اول – نقدی بر اقتصاد سیاسی.

گرامشی در این رابطه نکته حقیقتا جالب و قابل اندشیدن، دارد« جنبش سوسیالیستی در بوجود آوردن بخش های مهمی از طبقۀ حاکمه نقش داشته است. تفاوت
این پدیده فی مابین ایتالیا و سایر کشورها به طور واقعی در این امر نهفته است که: در کشورهای دیگر جنبش کارگری سوسیالیستی شخصیت های منفرد سیاسی، و در ایتالیا بر عکس مجموعه ای از گروه های روشنفکری بوجود آورده که بطور گروهی به طبقه دیگر پیوسته اند. به نظر من علت
آن را باید در کمبود وابستگی طبقات بالا به مردم جستجو نمود. در مبارزه نسل ها، جوانان به مردم نزدیک گشته ولی در بحران های قطعی این جوانان به سوی طبقات خویش باز می گردند. (امری که در مورد سندیکالیست- ناسیونالیست ها و فاشیست ها رُخ داد)۱.

در واقع صحبت از همان پدیده ی ترانسفورمیسم (دگرگونی- ر.ه.) است منتهی در شرایط متفاوت ترانسفورمیسم در قالب «کلاسیک» همان پدیده ای که به
خاطر آن احزاب دوران رستاخیز۲ متحد شدند. این ترانسفورمیسم به نحو بارزی تضاد بین تمدن، ایدئولوژی و غیره و نیروی طبقاتی را نشان می دهد. بورژوازی قادر به تربیت جوانان خود نمی گردد(مبارزه نسل ها): جوانان از نظر فرهنگی به طرف کارگران جلب می شوند حتی تا بدانجا که
رهبرگشته و یا سعی در رهبر شدن می نمایند («ضمیرناخودآگاه» اشتیاق به تحقق بخشیدن هژمونی طبقه خودشان بر مردم)، اما در بحران های تاریخی به سوی طویله ی خویش باز می گردند.

این پدیده «گروه ها» مسلما فقط مختص ایتالیا نیست : در کشورهایی که وضعیت مشابه داشته اند پدیده های همانند صورت گرفته است: سوسیالیسم ملی
کشورهای «اسلاو» (یا سوسیال رولوسیونرهای یا نارودنیک ها و غیره). برگزیده ای از آثار- جیبی- ص ۱۲۴.

واقعا، آیا این ترانسفورمیسم گروهی نیست که ما امروزه بطور ویژه در مورد “چپ” ایران بطور کلی می بینیم. ولی، در اینجا ،به باورمن، به علت
نبود یک حزب کمونیست کارگران انقلابی و موقعیت زمانی – تاریخی ایران معاصر، چنین جریانات بورژوائی دغل کار و حُقه باز،هنوز در لفافه چپ و حتی کمونیست و سوسیالیست کارگری و انقلابی به چنین بندبازی مشغول هستند. با احتمال زیاد با ایجاد یک حزب قوی پرولتاریا- کمونیست،
این ترانسفورمیسم کاملا تکمیل می شود و به «طویله » بر می گردند، کاملا در قبال طبقۀ کارگر به صف آرایی خواهند پرداخت، محتوا عمل همان است، ولی شکل هنوز، فریب دهنده است!

برای این است که لنین نیز، حتی با نگاه آماری می گوید که در هر کمیته حزبی(از دفتر سیاسی، کمیته مرکزی گرفته تا کمیته های محلی- کارخانه-
من) ازهر ۱۰ نفر ۸ نفر کارگر و ۲نفر روشنفکر. این نزد لنین، اهمیت کادر، ولی کدام کادر؟ کادر کارگر- کارگرآگاه و نه بچه فئودال، بچه سرمایه دار ناراضی و بچه کاربدست و ارتشیان دولت پیشین و امثالهم، را می رساند.

بگذارید، قدری خشک بوده و شماتیک برخورد نمایم. بچه فیل درست است که کوچک و دارای جثۀ ضعیف است، ولی بچه موش نیست که بعدا رشد نماید و به
فیل تبدیل شود. حزب کارگران آگاه نیز، اساسا حزب کارگران است، حالا اینکه چقدر قوی است، یعنی چقدر کارگر آگاه را در خود جا داده است که در مرحله انقلاب این رقم باید به اکثریتی قابل ملاحظه تبدیل گردد تعداد این کارگران آگاه زیاد است و یا نه و چند درصد طبقۀ کارگر
را متشکل کرده و در برمی گیرند، مسئلۀ دیگری است که باید با برنامه از پیش تعیین شده، و در درون مبارزۀ طبقاتی و در آینده حل گردد، خود این حزب کوچک جثه، بیشتر از هر چیز دیگری در خدمت این کارهست. اینکه می باید کارگران انقلابی و کارگران کمونیست- انترناسیونالیست
در اکثریت ۸ به ۲ باشند، تا بتوان به آن تکیه داشت واز آن، بعنوان وسیلۀ سازمان ده انقلاب کمونیستی کارگران یاد کرد، در تجربه نیز به اثبات رسیده و بهترین مدعای این امر، در واقعیت، در عصر ما از یک طرف احزاب سوسیال دمکرات، کارگری، سوسیالیست در اسم و به اصطلاح چپ
رفرمیست، اصلاح گرایان، خواهان مبارزۀ مسالمت آمیز، غیرقهرآمیز و رد کننده انقلاب قهری و جنگ طبقات که در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی و به ویژه اروپای غربی به وفور موجود هستند، پارلمانها را پر کرده اند و قدرت دولت ها را هم در دست دارند و اما در سیاست و استراتژی
درست همان سیاستی را پیش می برند و پیاده می کنند که احزاب دیگر طبقۀ سرمایه دار، همچون لیبرال، محافظه کار و دمکرات مسیحی، اخوانی، یعنی سیاست مورد دلخواه طبقۀ سرمایه دار امپریالیست که فقط در پی سود است و برای به دست آوردن آن از هیچ جنایتی روی گردان نیست و نخواهد
بود، نمونۀ بارز چنین احزابی حزب کارگر انگلیس، سوسیالیست فرانسه، سوسیال دمکرات ها در کشورهای اروپای شمالی اند که امروز عضو مخوف ترین و جنگ طلب ترین پیمان نظامی ناتو هستند و از طرف دیگر احزابی که باصطلاح خود را انقلابی و کمونیست می پندارند و معرفی می کنند و
اما اکثریت اعضای آنها، کادرهای پایه، کادرهای کمیتۀ مرکزی و غیرۀ آنها را فرزندان و اعضای طبقات دیگر و به عبارت دیگر، فرزندان تحصیل کردۀ طبقات دارا می باشند و ما امروزه از این گونه احزاب داریم که در تجربه ناموفق، شکسته خورده ، باسرنوشت شوم، ذلیلانه و رذیلانه
ای اند که همین حزب کمونیست ایران و احزاب مشهوربه کمونیسم کارگری و اعوان و انصارشان از مهمترین آنها در ایران می باشند که نشان می دهند، حزبی که نیرویش را نه کارگران آگاه و انقلابی، بلکه فرزندان تحصیل کردۀ طبقات دیگر اساسا تشکیل دهند، یعنی چه؟ یعنی احزاب پشتیبان
یورش نیروهای نظامی دولت های امپریالیستی به کشور ها و نقاط دیگرجهان، یعنی مبارزه طبقاتی کارگران را به امان “خدا” ول کردن و بدنبال سکولارها ، دموکراسی طلبان، خود را به کمک های مالی ناسیونالیست های هم ملت(کرد در کردستان عراق) بستن- ، دنبالچۀحقوق بشری خواهان دروغگو
و حیله گرشدن و کاسه لیسی کردن و امثالهم. حزب کمونیست کارگران در جهان امروز، جهان تحت سلطه سرمایه داری امپریالیستی با چنین دولت های خونریز و سازمانهای امنیتی اطلاعاتی مخوف و خاصه در کشور هایی مانند ایران سرمایه داری- رژیم اسلامی با دیکتاتوری به غایت ارتجاعی
و سرکوبگر و نیروی انسان خفه کن، جز از راه یک مبارزۀ اساسا مخفی و غیرعلنی کارگران انقلابی متشکل در کمیته ها و ارگانهای مخفی محل کارگر و زیست شان، موجودیت نمی یابد. چنین مبارزه ای اساسا نمی تواند در چارچوب به رسمیت شناحته شدۀ قوانین موجود باشد، حزبی است که از
بدو نطفه بندی اش غیر قانونی است و دور از چشم عوامل وسران دولت های سرمایه داری موجود ایجاد می گردد و با شرکت در مبارزۀ جاری و حی و حاضر و با چشم انداز انقلاب کمونیستی مسلحانه طبقۀ کارگر و با قبول هزینه های چنین مبارزه ای، توده ای می گردد.

حزب کارگران آگاه نمی تواند بدون شرکت در مبارزات رفرمیستی و روزمرۀ طبقۀ کارگر، شایستۀ نام حزب سازمان ده طبقۀ کارگر برای انقلابش باشد و
اما، این شرکت با چشم انداز و سیاست و استراتژی انقلابی، نه رفرمیستی یعنی با چشم اندازی که رفرم را در اختیار انقلاب قهری کارگران و شیوه های انقلابی ببیند و نه برعکس؟ حزبی که همیشه اعمال خود را زیر نقد می گیرد، راهنمایش”…ولی انقلاب های پرولتری… مدام ازخود
انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آنچه انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن را از سر گیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاش های اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گوئی فقط برای آن بر زمین
می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد … مارکس، هجدهم برومر” می باشد.و همه چیز را در جزئی ترین اجزایش، در رابطه با پیشرفت در آگاه و متشکل و متحزب نمودن هر چه بیشتر توده ی طبقۀ خود، طبقۀ کارگر می بیند، زیرا که حزب آماده
کننده ی همین طبقه و از همین طبقه، برای به پیروزی رساندن انقلاب کمونیستی قهری اش میباشد و میداند که بدون نیروی طبقۀ کارگر همه چیز پوچ و مُهمل و سترون است!

لنین: «ما هرگز نباید اشتباهات خود را سرپوش نهیم، به این دلیل که دشمن می تواند از آن ها سوء استفاده کند! کسی که چنین کند نمی تواند انقلابی
باشد.» تاکید از من است.

ادامه دارد.

دوستان کارگر و زحمتکش، از این تاریخ، این نوشتار را در یافت خواهید کرد. این مصاحبه ۱۸ قمسمت دارد. کسانی که مایل به دریافت، با فرمات پی
دی اف و یا کل نوشته، هستند، می توانند، پیام بدهند. من بر این باورم که فقط انقلاب قهری کمونیستی کارگران قادر به جلوگیری از نابودی جامعه و بنا بر این، نسل انسان است!