جنگ و توافق
«جنگ یک پدیده تاریخی و اجتماعی است که سر برمیآورد، توسعه مییابد و اشکالش تغییر پیدا میکند و سرانجام باید محو و نابود شود. فقط به همین دلیل است که ما نمیتوانیم قوانین ابدی داشته باشیم… در تمامی جنگها، در تمام اعصار، در میان تمامی مردمان، همیشه میتوان رگههای مشترک نسبتاً پایداری را که البته به هیچروی مطلق نیست، بازجست. بر پایه همین رگههاست که فنون نظامی در طول تاریخ تکوین یافته تر رشد پیداکردهاند. شیوههای جنگی و نحو استفاده ما از آنها دائماً همراه با تغییر شرایط اجتماعی تعیینکننده آنها تغییر مییابند، ازجمله با نو شدن تکنولوژی، ساختار طبقاتی و اشکال قدرت دولتی » لئون تروتسکی
خروج امپریالیسم آمریکا از برجام و متعاقباً ازسرگیری تنش میان این کشور و دولت سرمایهداری ایران نهتنها موضوع بدیهی نیست بلکه به سر حد نخ نمایی خود رسیده است.دولت سرمایهداری ایران قریب به چهل سال است که در کشاکش این جنگ سرد به اصل نظام خود هویت بخشیده است. هویتی شبه امپریالیسم ستیز که بهصورت روبنایی یعنی در روابط دیپلماسی و همچنین پروپاگاندای داخلی رویکردی متخاصم نسبت به این کشور داشته و با ترسیم آن بهعنوان «شیطان بزرگ» در طول سالهای نخست خود بهخصوص در زمان جنگ هشتساله با عراق به قدرت هژمونیک خود، چه در داخل و چه در منطقه افزوده است.(گرچه این امر امروز بهطورکلی در داخل کشور زیر سؤال رفته و نهتنها عده کثیری از افراد محصول هژمونی دولت سرمایهداری اسلامی در خط معینشده در حرکت نیستند بلکه جدا از بیاعتنایی سیاسی و گرایش به سمتوسوی گرایشات فکری منحط رویکردی پرو غرب را در پیشگرفتهاند.)
اما جمهوری اسلامی در بطن سیاستهای خود یکی از عالیترین شکلهای سیاسی است که نهتنها منطق عملکرد سرمایهداری جهانی را زیر سؤال نبرده و در مقابل آن مقاومتی نورزیده بلکه به متعارفترین شکل خود مجری سیاستهای صندوق جهانی پول و سازمان تجارت جهانی که شامل تأمین مواد خام و نیروی کار ارزان و همچنین خصوصیسازی گسترده در نهاهای مختلف آموزشی، درمانی ،و رفاهی است.
با این وجود با بالا گرفتن جنگ روانی و لفظی میان دولت سرمایهداری ایران و امپریالیسم آمریکا زمزمههایی از جنگ تمامعیار به گوش میرسد. موضوعی که حاکمیت دو کشور به نحو احسن از آن بهره میبرند، حتی اگر برای سالیان سال در حد خطونشان کشیدن روی کاغذ و فضای مجازی به درازا بیانجامد.زیرا که در چنین دورانی دولت وانمود خواهد کرد طرف دیگر جنگ تمامیت ارضی، جان افراد و مالکیت ملی و مالکیت تکتک افراد کشور را مورد تهدید قرار میدهد. با بروز چنین شرایطی دفاع و امنیت ملی بهمثابه کالایی عمومی ظاهر میشود و نوعی جواز مشروط در اختیار دولتها میگذارد که اعمال جنگی و فعالیتهای همسو با آن را بهعنوان مفهومی انتزاعی منافع عمومی تفسیر و تبلیغ کنند.
گرچه این کالای عمومی از جانب دولتها در ظاهر جهت ارائه به آحاد جامعه معرفی میشوند، اما از آنجا که تمامی نهادهای بشری شکل یافته از ساختارهای اقتصادی بوده و منعکسکننده آنها هستند، پس بالطبع میتوان نتیجه گرفت که امنیت، جنگ و همچنین نهادها و نیروهایی پیش برنده آنها نیز بازتابدهنده واقعیتهای طبقاتیاند، بدین مفهوم که در هر وجه و مرحلهای از جنگ، از جنگ سرد گرفته تا جنگ تجاری و جنگ تمامعیار تنها طبقه زحمتکش و فرودست جامعه است که متحمل فشارهای معیشتی، اختناق سیاسی و متحمل هزینههای جانی و مالی خواهد شد. همانطور که فردریش انگلس در ۱۸۹۳ نوشت: « میکوشم ثابت کنم که از منظر صرفاً نظامی هیچچیزی وجود ندارد که مانع الغای تدریجی ارتشهای منظم شود، و اگر هم این ارتشها حفظ میشوند نه به دلایل نظامی بلکه دلایل سیاسی است، به یک کلام، هدف از ایجاد و حفظ این ارتشها نه حراست از کشور در برابر دشمن خارجی بلکه در مقابل دشمن داخلی است.»
اما هر جنگی پیش از وقوع آن، در میدانی به نام اذهان عمومی درمیگیرد. بهطوری که میتوان اظهار داشت نسبت تبلیغات با دموکراسی همچون نسبت خشونت با توتالیتاریسم است»طرفین میکوشند نخست مردم خود و بعد از آن اذهان بینالمللی را با تحریف،اغراق،عدم عینیت و حتی جعل مدارک و اخبار گمراه کنند تا پشتیبانی آنها را جلب کرده و یا حداقل آنها را اقناع کنند.این تدارکات که جهت توجیه جنگ و گاها مرعوب ساختن طرف متخاصم شکل میگیرد بخشی از تکنیکهای جنگ سرد است که «آتوسن» چندین مرحله کلیدی را در مبارزه جهت نرم کردن اذهان عمومی از طریق رسانهها و جلب رضایت مردم برای آغاز مداخله نظامی برمیشمارد.
مرحله نخست:در این مرحله کشور موردنظر برای مداخله نظامی در صدر اخبار قرار میگیرد. اخباری که حاکی از فقر، دیکتاتوری و هرجومرج در این کشورها دارد. مرحلهای که کشور مداخلهگر همچون فرشته نجاتی ترسیم میگردد که قصد دارد صلح ، آشتی و دموکراسی و عدالت را در سراسر جهان بگستراند.
مرحله دوم(توجیهی): در این مرحله اخبار مهمی پخش میشود تا اضطراری بودن موقعیت را برای مداخله نظامی در کشور موردنظر به توده بقبولاند و هدف از مداخله را بازگشتن هرچه سریعتر به وضع عادی عنوان میکند.
مرحله سوم (اجرایی کردن): در این مرحله ماشین سانسور به راه میافتند تا پوشش خبری کاملاً تحت کنترل باشد.
مرحله چهارم(پس از جنگ):در این مرحله وضعیت کاملاً عادی جلوه داده میشود و خبرها حکایت از این دارند که آرامش به منطقه بازگشته است.
روند چهار مرحلهای فوق را در کشورهایی همچون لیبی، عراق، افغانستان، ویتنام و… مشاهده کردهایم اما تخاصم امپریالیسم آمریکا با دولت ایران برای سالهاست که در دو مرحله آغازین مذکور متوقف شده است و تا حدودی جناحهای بورژوایی پرو غرب و خردهبورژوایی سلطنتطلب و حتی تودهای گسترده از افراد غیرسیاسی را مشخصاً در داخل ایران مرعوب خودساخته است. در این روند حتی طیف گستردهای از خلق کشور مقابل در هزارتوی تبلیغات پوشالی امپریالیسم گم شده و تصور میکنند حمله نظامی تنها منجر به سرنگونی دولت مستبد میشود. و عواقب مخرب جنگ و حتی پساجنگ را فهم نکردهاند و همچنین غرق در بداههپردازیهای خویش تصور میکنند که امپریالیسم آمریکا بهعنوان حافظ صلح جهانی تنها و تنها قصد احیاء دموکراسی در کشور ایران را دارد.
اما این طیفهای ایده آلیست با پذیرش سناریوی براندازی دولت سرمایهداری توسط امپریالیسم انگار نه تنها چشم خود را بر تاریخ جنگ چهلساله روانی و دیپلماسی میان این دو کشور بستهاند بلکه حتی خواهان دیدن وقایع امروزی، شرایط عینی و اظهارت نمایندگان طرفین نیستند.
گرچه با پایان یافتن موعد سهماهه آمریکا پس از خروج یکجانبه از توافق هستهای موسوم به برجام نخستین مرحله از موج دوم تحریمها به اجرا درآمد و وزارت خزانهداری ایالاتمتحده آمریکا تحریمهای مربوط به خرید دلار و تجارت ایران در ازای طلا یا فلزات گرانبها را اجرایی و همچنین تحریمهایی از قبیل بخش خودروسازی، معاملات ریالی و نیز معاملات اوراق قرضه دولتی را اعمال کرد.اما این مقوله دال بر در دستور کار قرار دادن سناریوی براندازی نیست زیرا از نقطهنظر عینی«بدیل بورژوایی بهتری وجود ندارد». چنانچه حتی چندی پیش استیو بنن استراتژیست ارشد و مشاور سابق ترامپ نوشت«اینکه فرمانده کل قوای ارتش بهطور علنی از وقوع یک درگیری مرگبار خبر میدهد، غیرمسئولانه است و باید این سخنان را تنها جاروجنجال برشمرد. اما از سوی دیگر،اکثر ناظران متوجه این مهم هستند که ترامپ آدمی آماتور با خلقوخوی بچهمدرسهای قلدر است» . و مایک پمپئو نیز در سفر اخیرش به کشور اندونزی اعلام کرد «ایران، بزرگترین حامی تروریسم است.این چیزی است که آمریکا میخواهد ایران را وادار به متوقف کردن آن کند. ما به دنبال تغییر رفتار از سوی حکومت ایران هستیم».
دورنمای سیاستهای فشار امپریالیسم آمریکا بر ایران در چند دهه اخیر برهمین مقوله استوار است «تغییر رفتار»، تغییر رفتاری که در حال حاضر شامل سه مقوله منطقهای ، موشکی و هستهای است و نه اعمال فشار جهت محقق شدن تغییرات ساختاری و بنیادین در عمق جامعه ایران.
اما طبیعی است که دولت سرمایهداری ایران در مقابل جنگ روانی امپریالیسم آمریکا و امتیاز طلبیهای وی اتخاذ سیاست خواهد کرد. بهطوریکه حتی صدر جناح رفرمیست آن گفتمان پوسیدهای را جلو میکشد تا بخشی از توده مردم و همچنین بدنه دولت و رژیم را حتی در لحظه که شده ارضا کند. حسن روحانی با تهدید به مسدود کردن تنگه هرمز به همتای خود خاطر نشان ساخت که مدل به زانو درآوردن کره شمالی چندان بر ایران قابل انطباق نیست زیرا که قواعد و مختصات حاکم بر ژئوپولتیک غرب آسیا و بهصورت اخص کره شمالی تفاوت زیادی با شرق آسیا دارد.
در نمایی کلی اجرایی کردن تهدید روحانی (که سالها پیش هم از دهان سران نظام شنیدهشده) بر روی کاغذ امکانپذیر است. بهطوریکه دولت سرمایهداری و نیروهای تحت امر آن میتوانند با استقرار کشتیهای نیروهای دریایی و همچنین گذاشتن مین تنگه هرمز را که خلیجفارس و خلیج عمان را به همدیگر متصل میسازد مسدود کند و با این کار موجب کمبود نفت در بازار جهان شده و بحرانی همچون بحران ۱۹۷۳ را به وجود آورد. زیرا با این کار جهان نهتنها از نفت ایران بلکه از انتقال قسمت اعظمی از نفت کویت و عربستان سعودی و همچنین گاز طبیعی مایع از قطر محروم خواهد شد. بنابراین،افزایش قیمت نفت اجتنابناپذیر است و ارائه این تحلیل که عربستان سعودی توان جایگزینی نفت ایران در بازار بینالمللی را دارد یاوهای بیش نیست چرا که با نگاهی سطحی به میزان صادرات نفت عربستان سعودی (۱۰ میلیون بشکه) و ماکسیمم ظرفیت این کشور جهت تولید مضاعف(۲ تا ۳ هزار بشکه) هنوز برای پر کردن کسری دو میلیون و چهارصد هزا بشکه نفت ایران فاصله زیادی وجود دارد.
اما سؤال اصلی این است که آیا ایران همچون جسمیتی مستقل از نظام جهانی سرمایهداری عمل خواهد کرد؟ بدیهی ست که این اتفاق نخواهد افتاد و اگر هم به صورتی مقطعی به اجرا درآید همچون شمشیری دو لبه منافع جناحین حاکم نهتنها ایران و امپریالیسم آمریکا بلکه کشورهای منطقه و همچنین خریداران اروپایی را به خطر خواهد انداخت.
با تمامی این اوصاف میتوان به این نتیجه رسید که جنگ سرد حاضر میان ایلات متحده و جمهوری اسلامی ایران، نتیجه چیزی به جزء رقابتهای سرمایه دارانه و همچنین مهندسی نیروهایی که توان کسب امتیاز بیشتر، چه در معادلات منطقهای و چه درروند کسب سود بیشتر جهت بسط قدرت خود را دارند نیست.اگرچه توسعهطلبی امپریالیسم را نمیتوان صرفاً به چنین مقولههایی محدود نمود زیرا همانگونه که ارنست مندل درباره جنگ جهانی دوم مینویسد:«فتح امپریالیستی جهان صرفاً انگیزهای برای اشغال سرزمینهای بس گسترده نیست و حتی انگیزه اصلی این فتح هم نیست ، …نیروی راننده جنگ جهانی دوم نیاز به تسلط بر اقتصاد کل قارهها از طریق سرمایهگذاری سرمایه دارانه، توافقهای تجاری ترجیحی، تنظیمات ارزی و هژمونی سیاسی داشت. هدف جنگ به سلطه درآوردن نهفقط جهان کمتر پیشرفته، بلکه به زیر سلطه درآوردن کشورهای صنعتی دیگر، اعم از دوست و دشمن بود، تا اولویتهای یک قدرت هژمونیک در انباشت سرمایه محقق شود». یعنی، باید صراحتاً بر وجهه ارتجاعی هر دو جریان تأکید نمود و در نمایی کلی شاکله اصلی این دول یعنی حاکمیت سرمایه دارانه و طبقاتی را ملازم اصلی جنگها قلمداد کرد.
جنگ موضوعی این دو طرف و اقمار آنها، صرفاً جهت تدارک طولانی و برنامهریزی شده برای ساخت و ترمیم رابطه نیروهای دولت سرمایهداری است زیرا که تضادهای موجود در بطن هر دو اجتماع، ضرورت یکپارچگی این بدنه را ایجاب مینماید. و به همین دلیل است که طبقه کارگر هر دو کشور میبایست با تشکیل جبهه مستقل ضد جنگ برعلیه حاکمیت سرمایهداری بخروشند. زیرا که نابود کردن و«خرد کردن» ارتش بورژوایی تنها وظیفه انقلاب پرولتری نیست بلکه بنابر برداشتهای استراتژیک مارکس و انگلس، شرط ضروری جهت موفقیت انقلاب برشمرده میشود.اما در این میان طبقه کارگر ایران باید اسب تروآی امپریالیسم آمریکا را از صفوف مبارزان راستین خود بازشناسد.اسبی که حامل انواع گرایشات بورژوایی و خصلتهای ضدانقلابی و ارتجاعی است. خصلتهایی که میتواند تمام جنبش کارگری را در موقعیتی مشخص به کجراه برده و وضع موجود را در قالب روبنایی جدید بازتولید نماید.
احمد آزادی جو
مرداد ۱۳۹۷
یادداشتها:
۱.آیا اروپا میتواند خلع سلاح شود؟،فردریش انگلس،۱۸۹۳
۲.تهاجم نظامی یا چانهزنی،مازیار رازی،۱۳۸۴
۳.استیو بنن،وبسایت شبکه خبری ان بی سی