انقلاب مشروطه و واقعه پارک اتابک

انقلاب مشروطه و واقعه پارک اتابک

داستان واقعه پارک اتابک، داستان به مسلخ بردن انقلاب مشروطیت است. ابتدا شرح ماوقع را می‏ گویم و بعد به چرایی ‏هایش می‏ پردازم.

انقلاب مشروطه به سه دوره تقسیم می‏ شود:

۱-دوره مبارزات مسالمت ‏آمیز که با گرفتن دستخط مشروطه تمام می ‏شود.

۲-دوره جدال مجلس با محمد علی‏شاه که با توپ بستن مجلس خاتمه می‏ یابد.

۳-دوره مبارزه مسلحانه که با فتح تهران پایان می‏ یابد.

واقعه پارک اتابک بعد از فتح تهران است.

بعد از فتح، تهران سپهدار تنکابنی، بزرگ زمین‏دار شمالی صدراعظم، سردار اسعد وزیر جنگ و یفرم خان رئیس نظمیه می شود.

مسئله خلع سلاح عمومی و امنیت کشور پیش آمد. لایحه ‏ای به مجلس برده شد و فرصتی دادند تا مجاهدین سلاح ‏های خود را تحویل دهند. چرا که دولت انقلاب برسر کار است و دیگر نیازی به بودن سلاح در دست توده نیست.

نیروهایی که در فتح تهران و دفاع از انقلاب شرکت داشتند چند دسته بودند:

۱-نیروهای بختیاری

۲-نیروهای  سپهدار تنکابنی

۳- ونیرو های ارمنی ‏ها

 که همگی نمایندگانی در حکومت داشتند، که سپهدار تنکابنی وسردار اسعد و یفرم خان بودند.

۴-تنها مجاهدین تبریز بودند که در حکومت نقشی نداشتند و رهبران آن‎ها، سردار ملی و سالار ملی، به تبعیدی محترمانه به تهران آمده بودند.

ستارخان و باقرخان همان توجیه کذایی دولت را می‎پذیرند و به خلع سلاح گردن می‏ نهند. اما مجاهدین تبریز که کانون آن‎ها پارک اتابک بود نمی‎پذیرند. و دولت ضرب ‏الاجلی۴۸ساعته تعیین می ‏کند.

پارک اتابک محاصر می‏ شود و کار به جنگ کشیده می‎شود. ستارخان گلوله می‏ خورد و مجاهدین خلع سلاح می‏ شوند.

کُنه ماجرا چه بود

جناح راست مشروطه، سپهدار تنکابنی و سردار اسعد، به مشروطه خود که سهیم شدن در قدرت بود رسیده بودند و دیگر نیازی به جناح رادیکال و چپ مشروطه که با خون خود مشروطه را نگاهدای کرده بودند، نبود.

پس وقتی ستارخان پس از پیروزی انقلاب تقاضا کرد که «بابا باغی» را به او بدهند تا در آنجا به کشت و زرع بپردازد. انجمن تبریز رضایت نداد.

«بابا باغی» باغی بود در دو فرسخی تبریز که متعلق به محمدعلی میرزا ولیعهد بود.

ستارخان گفته بود: من سگ توده ‏ام می ‏روم به «بابا باغی» هر زمان نیاز شد می‏ آیم. اما بحث دادن یا ندادن باغی نه چندان با ارزش به ستارخان نبود. ستارخان باید بُنه‎کن می ‏شد و از کانون انقلاب دور می‏ شد. پس محترمانه به تهران تبعید شد.

در تهران ستارخان به جناح محافظه‏ کار انقلاب پیوست. در این زمان مشروطه ‏طلبان در دو حزب متمرکزشده بودند:

۱- حزب اعتدالیون و

۲-حزب انقلابیون

اعتدالیون محافظه ‏کاران مشروطه‎چی بودند که در رأس آن‎ها بهبهانی روحانی بلندآوازه مشروطه بود. همو که مردم به او «شاه سیاه» می‏ گفتند. و سودای شاه بودن را داشت و چون سیاه‎چرده بود به شاه سیاه معروف بود.

ستارخان به این جبهه پیوست .او را فریب دادند انقلابیون را آنارشیست‎هایی نشان دادند که در پی آشوب و بلوایند.

از آن سو لیدر سوسیال دمکرات‎ها، حیدرخان عمواوغلی را فریب دادند؛ عامل فریب تقی ‏زاده بود.

در روز خلع سلاح مجاهدین نیروهای حیدرخان در آن سوی پارک،مقابل ستارخان بود. انقلاب مقابل انقلاب قرار گرفته بود.

اشتباه ستارخان، اختلافات گذشته بین تقی ‏زاده و ستارخان، تمامی ماجرا نبود. انقلاب فاقد درکی روشن بود. و نمی ‏دانست مرز انقلاب و ضدانقلاب کجاست.

انقلاب از رهبری آگاه و توانمند بی‏ بهره بود.

ستارخان دلخوش کرده بود به «بابا باغی» و فکر می ‏کرد انقلاب یعنی یک قهرمانی یازده ماهه در تبریز و نمی ‏دانست که باید با تحکیم مواضع در تبریز برای تصرف پایتخت حرکت کند و با درهم کوبیدن نهادهای قدرت، ماشین دولتی و قدرت سیاسی را از آن خود کند.

حیدرخان هم به یک صندلی در حزب بورژوایی دمکرات و چند ترور دلخوش کرده بود.

انقلاب دست داشت اما مغز نداشت.