گلاویژ در آتش سرمایه و زن ستیزی ( به مناسبت ٨ مارس – ١ )

منیژه گازرانی

صفحه حوادث روزنامه ها را که ورق می زنی،هر روز خبری از خودکشی زنان و دختران خشونت دیده یا قتل های ناموسی در اینجا و آنجا می شنوی.

پدرها و پدربزرگ ها ، برادرها، شوهرها، عموها و پسرعموها دختران و زنان و عزیزترین کسان خود را می کشند و قربانیان تسلیم سرنوشت شوم و حکم بی رحمانه و ظالمانه سنت زن ستیز سر بر قربانگاه می گذارند تا آبروی خانواده و خاندان و طایفه خود را حفظ کنند. همین چندی پیش بود که در اصفهان دختری هفده ساله به نام فرزانه که توسط داماد خانواده ربوده شده ودر مدت ده روزی که در اسارت او بوده مورد تجاوز او قرار گرفته بود، پس از آزادی به دست پدر خود به قتل رسید. پدر که در بازجویی ها قتل دخترش را پذیرفت، حفظ آبروی خانوادگی را انگیزه فرزندکشی اعلام کرد و گفت " به دخترم گفتم یا باید خودم را بکشم یا تو را قربانی کنم و دختر پاکدامنم پذیرفت بمیرد، اما ذلت مرا نبیند." این در حالی بوده که خانواده دختر در مدت ده روزی که دخترشان ربوده شده و در اسارت بوده برای حفظ آبروی خانواده موضوع را به پلیس اطلاع نداده و هیچ شکایت و پیگیری قانونی نکرده اند( روزنامه کارگزاران، ۲۱و۲۳ اردیبهشت ۸۷ ). چه بسیار مواردی دیده شده که زنان و دختران مورد تجاوز قرار گرفته، تحقیر شده و درهم شکسته  خود را می کشند زیرا هیچ پشت و پناهی ندارند. زیراهیچ کسی یا  هیچ مرجعی نیست که از چنین دختر یا زن آسیب دیده ای دفاع کند وبر جسم و جان زخم خورده او مرحم بگذارد. خود را می کشند تا  به دست پدر، شوهر یا برادران خود سلاخی نشوند . خود را می کشند تا آبروی خانواده و طایفه حفظ شود، تا مردانشان سر خودرا بالا نگه دارند. و البته به نظر می رسد که با خودکشی زن همه راحت ترند. مرد متجاوز و عامل خشونت آزادانه می گردد و چه بسا که با از بین رفتن قربانی ، مرد متجاوزهرگز شناخته نشود و به جزای عمل ننگینش نرسد. پدر و پدر بزرگ و برادر و شوهر و خاندان و خانواده و دولت نیز همه از پی گیری این جنایت خلاص می شوند یا به کلی بر آن سرپوش می گذارند و این ننگ از دامن همه پاک می شود.

و چنین بود که خبر خودسوزی و مرگ گلاویژ به جز یکی دو سایت اینترنتی در هیچ جای دیگری منعکس و منتشر نشد و همان نیز به سرعت در میان صدها خبر "مهم تر" دیگر گم شد و فراموش شد و تمام شد و رفت. گلاویژ سلطان نیا دخترکارگر نوزده ساله، که همراه پدر و خواهرش در کوره آجرپزی در همدان کار می کرد، درغیاب پدرش که به سفر رفته بود مورد اذیت و آزار جنسی ابراهیم الیاسی صاحب کوره پزخانه قرارگرفت و برای فرار از تجاوز این هیولای سرمایه داری خود را به آتش کشید و جان سپرد. همین. این تنها خبری بود که درباره این حادثه دهشتناک و جانخراش منتشر شد. اما آیا واقعا هیچ کس لحظه ای به زندگی این دختر جوان فکر نکرد که چگونه پرپر شد و ازدست رفت؟ هیچ کس به این فکر نکرد که چه بر سر این دختر  آمده بود که در اوج جوانی و زیبایی در حالی که پر از آرزو و امید به آینده بود، چنان درهم شکسته ، درمانده وتنها و بی دفاع مانده بود که تصمیم گرفت اندام نازک خود را به آتش بکشد؟ چرا مرگ رقت انگیز گلاویژ هیچ دلی را به درد نیاورد و هیچ قلبی را جریحه دار نکرد؟ چرا هیچ کس به پیگیری موضوع برای به مجازات رساندن عامل این جنایت برنیامد؟ الیاسی سرمایه دار، عامل این جنایت راست راست می گردد و همچنان از حاصل کار و زحمت گلاویژها جیبش را پر می کند و آب از آب تکان نمی خورد. چرا نباید افراد و سازمان های مدافع حقوق بشر همان طور که در مورد قتل یا خودکشی  دکتر جوان زهرا بنی یعقوب عکس العمل نشان دادند ودر پی دفاع از او بر آمدند، در مورد مرگ گلاویژ نیز عکس العمل نشان دهند؟ خانم شیرین عبادی حقوق دان و برنده جایزه صلح نوبل وکالت خانواده او را به عهده گرفت . ده ها سازمان و نهاد داخلی و خارجی و مدافعان حقوق بشر موضوع او را پیگیری می کنند و ده ها رسانه داخلی و خارجی اخبا ر مربوط به آن را پوشش می دهند. چرا نباید از حق پایمال شده گلاویژ نیز چنین دفاعی صورت گیرد؟ روزانه صد ها کارگر بر اثر سوانح ناشی از کار جان خود را از دست می دهند  یا دچار انواع معلولیت ها می شوند. زیر پرس له می شوند یا دچارنقص عضو می گردند. زیر آوارهای معادن زنده به گور می شوند.از ساختمان های در حال ساخت واز روی داربست ها سقوط می کنند. بعد از ماه ها بی کاری و نا امیدی از یافتن کار، پس از ماه ها عقب افتادن و پرداخت نشدن دستمزد خود از گرسنگی و نا امیدی خود را دار می زنند، زن وبچه و عزیز ترین کسان خود را می کشند تا آن ها را گرسنه یا در منجلاب دزدی و تن فروشی نبینند. روزنامه ها و نهاد ها و سازمان های حقوق بشری و برندگان جوایز صلح نوبل چه عکس العملی در مقابل این همه جنایت نشان می دهند؟ گویی حقوق کارگر حقوق بشر نیست یا کارگر اصولا بشر نیست.

بی تردید ابراهیم الیاسی باید محاکمه و مجازات شود و به سزای عمل ننگین و انسان سوز خود برسد. در این هیچ تردیدی نیست که پدر گلاویژ باید از این لکه ننگ بشریت شکایت کند و وکلای شریف و انسان دوست نیز باید بدون هیچ چشمداشتی وکالت این پرونده را به عهده بگیرند. اما قاتل گلاویژ نه تنها الیاسی سرمایه دار،بلکه کل نظام انسان سوز سرمایه داری است. اگر او مجبور نبود برای گذران زندگی نیروی کارش را بفروشد به چنین سرنوشتی دچار نمی شد.ده ها هزار مرد و زن و پیر و جوان و دخترانی همچون گلاویژ به صورت خانوادگی روزانه تا ۱۷ ساعت در بدترین شرایط کاری در کوره پزخانه ها کار می کنند. بچه ها از کودکی  همراه پدر و مادر خود به کار کشیده می شوند و شیره جان آن ها را سرمایه داران زالو صفتی مثل ابراهیم الیاسی می مکند و خون آنان را به شیش
ه می کشند تا آنان با نان بخور و نمیری به کار روزانه برای افزایش هرچه بیشتر سود و سرمایه این سرمایه داران ادامه دهند. محیط زندگی این خانواده ها آلونک هایی تنگ و تاریک و نمور در محیطی کثیف و آلوده در کنار همان کوره های آجرپزی است. بچه های آنان رنگ بازی و تفریح و آموزش و ورزش و محیط سالم را نمی بینند. در گل و خاک محیط کوره پزخانه و با کار سنگین حمل خاک و آجر و خشت زنی و آجرپزی بزرگ می شوند . دختر و به طور کلی زن بودن به ویژه اگر این زن، زیبا هم باشد عامل دیگری افزون بر تمام عوامل آسیب زای این محیط های کارگری است. گلاویژ یکی از آن هزاران دختری بود که در چنین محیطی کودکی خود را گذرانده بود و حالا شاخه گل سرخی بود که  با تمام جوانی و طراوت و زیبایی اش از میان آتش کوره ها و تپه های خاک و توده های گل سر بر آورده بود، با چشمانی مالامال از آرزو و درخشان از فروغ امید به آینده. این غنچه نشکفته را اکنون سرمایه پرپر کرده است. اولیای دم واقعی گلاویژ کارگرانند و آن که باید به کیفر برسد نه تنها زالوهایی چون ابراهیم الیاسی بلکه کل طبقه سرمایه دار و دولت اوست. بی هیچ تردیدی، قاتل اصلی گلاویژ رابطه اجتماعی سرمایه است. تاکید بر سرمایه به عنوان قاتل اصلی گلاویژ از آن رو ضروری است که سرمایه و دولت نماینده و مدافع آن معمولا افرادی چون الیاسی، این هیولای زالو صفت، را قربانی می کنند تا خود را به عنوان عامل اصلی از دیده ها پنهان کنند. گلاویژ برای گذران زندگی اش چاره ای جز فروش نیروی کارش نداشت. سرمایه داری که نیروی کار کارگران را با کمترین حقوق و مزایایی و در قبال نان بخور و نمیری می خرد، با آنان از زن و مرد و بزرگ و کوچک چون غلام زرخرید رفتار می کند. او خود را نه تنها صاحب نیروی کار آنان  بلکه صاحب جان و تن آنان می داند. سرمایه داری که همه ارزش اضافی و ثروت خویش را از نیروی کار کارکر بیرون می کشد، برای زندگی کارگر، برای تمایلات، نیازها، آرزوها و احساسات انسانی او ذره ای ارزش قائل نیست و او را تنها وسیله کسب سود می داند. پس چرا نباید انتظار داشت که به زن کارگر به خصوص اگر جوان و زیبا هم باشد در عین حال به عنوان وسیله کسب لذت نگاه نکند؟ من خود بارها شاهد این تحقیر بوده ام و خود این رنج را چشیده ام که کارفرما به زن کارگر با چه تحقیری می گفت زنی که کار می کند مردش غیرت ندارد. و بی تردید  فکر می کند که با زن و دختر این مرد که برای امرار معاش به خدمت او درآمده اند هر کاری می تواند بکند. زنان کارگر همواره مورد تهدید صاحب کار و کارفرمای خود بوده اند و بیشمار است مواردی که زنان و دختران کارگر مورد اذیت و آزار جنسی و تجاوز صاحب کاران خود قرار گرفته اند. و گلاویژ یکی از آن هزاران دختری بود که در چنین شرایطی کار می کنند. از این رو، کیفرخواست طبقه کارگر از جمله باید محاکمه آن فرهنگ زن ستیزو انسان کشی را طلب کند که امثال گلاویژ را برای گریز از ننگ بی آبرویی به خودکشی وامی دارد.

اما اکنون موجی از اعتصابات کوره پزخانه های سراسر کشور را فرا گرفته است. پس از اعتصاب موفقیت آمیز کوره پزخانه های قرچک  ورامین و شبستر، کوره پزخانه های میاندوآب و ارومیه نیز به اعتصاب کارگران کوره پزخانه ها پیوسته اند. اکنون هزاران کارگر اعتصابی همراه خانواده هایشان سهم خود را از ثروتی که از خاک و گل نصیب سرمایه داران و صاحبان کوره پزخانه ها کرده اند طلب می کنند. بی شک صد ها نوگل نوزده ساله چون گلاویژ در میان آنان است. چه بسا بسیاری از آنان طعم تلخ و گزنده آزارهای امثال الیاسی خونخوار را چشیده اند واز آن در امان نمانده اند. آنان در میان دیگر همزنجیران خود سهم خود را از زندگی، از رفاه و آسایش ، از تفریح و شادی و بالندگی واز ثروتی که خود تولید کرده اند طلب می کنند.آنان بغض فروخورده گلاویژ را فریاد می کنند. حق خود را از حلقوم  سرمایه داران زالو صفتی چون الیاسی ها بیرون می کشند و آنان را وادار می کنند در مقابل شرف و آبروی کارگران  از زن و دختر و مرد و پیر و جوان و کودک  سر تعظیم فرود آورند. این است آنچه کارگران  به نیروی خود می کنند. 

منیژه گازرانی

۲۵/۳/۱۳۸۷