آزادی راهبر مردم

La Liberté guidant le peuple

  • آزادی راهبر مردم

اعلام خروج آمریکا از تعهدنامۀ برجام و تهدید به بایکوت اقتصادی ایران از طرف ترامپ، برای جمهوری اسلامی موقعیت مناسبی فراهم کرد تا اذهان عمومی را  از قیام مردم و دختر خیابان انقلاب در دی‌ماه ۱۳۹۶، به سمت خطر آمریکا و اسرائیل منحرف گرداند. کارائی ارعاب با شعارهای عام “مرگ  بر  امپریالیسم” و “مرگ  بر  صهیونیسم” در عمل تجربه شده بود: با این شعارها ضدانقلاب ایران به قدرت رسیده، با شعارهای “مرگ  بر  بی حجاب”، ” مرگ  بر   کمونیسم” و “مرگ  بر  منافق” حکومتی برپا و مستقر کرده بود. از آن پس نیز اسم آمریکا که معادل با تجاوز به “خاک وطن” بود، مثل جادو عمل کرده، حافظ نظام جمهورِ جنایتکاران بود. هرچند که ایران جمهوری اسلامی همواره مورد تهدید بود، جنگ و ویرانی اما نصیب کشورهای دیگر می‌شد. این بار همراه ترامپ، نوبت ایران بود یا باز هم نبود، بر زمین واقعی قیام مردم در دی‌ماه ۱۳۹۶، عاملی تعیین کننده در اتخاذ سیاست‌های فرصت طلبانه بود. برای اصلاح طلبان سر موضعی، خطر حملۀ آمریکا پوششی بود بر ترس از وقوع یک انقلاب. این دسته راه نجات را کما فی السـابق در اصـلاح رژیم جمهوری اسلامی دانسته، بر شدت حمـلۀ تبلیغـاتی علیـه اپوزیسیون افزودند. اصلاح طلبان “موقعیتی”، متشکل از افرادی که همیشه و با هرسیاستی که در پیش می‌گیرند، در نقش ثابت دلسوز و قیم مردم ایران ظاهر می‌شوند، با اذعان به اصلاح ناپذیری رژیم، نه فقط از حمله یا هرنوع دخالت آمریکا، بلکه از فروپاشی نظام، یا سقوط رژیم با یک انقلاب بدون رهبری و از آیندۀ ایران بدون جمهوری اسلامی ترسیدند. این‌گونه اصلاح طلبان که همچنان به بازی در نقش تحلیل گر  سیاسی نیز ادامه می‌دهند، موضع خود را نیز تکرار کرده، با ستودن این یا آن جنایتکار و شرکایش، و با استناد به مفاهیم از معنا تهی شده در قانون اساسی جمهوری اسلامی، مثل خود کلمۀ “جمهوری”، گذار مسالمت آمیز به نظامی سکولار و دموکراتیک در تعامل با رژیم و از طریق رفراندوم را، آلترناتیوی در مقابل جنگ معرفی کردند. این “آلترناتیو” برای برخی از فعالین سیاسی رادیکال درست همان چیزی است که توجیه کنندۀ ترس از حملۀ آمریکا بود: ایجاد جبهه های متحد برای تداوم بخشیدن به حاکمیت نظام. نگرانی بخشی از گروه‌ها و فعالین چپ از مداخلۀ آمریکا،  فرصت طلبی سلطنت طلبان، لیبرال ها و مجاهدین و ساخت و پاخت آن‌ها با آمریکا بود.

بخشی از چپ انقلابی ایرانی در تبعید، بیش از یک  دهه  است که مبارزه با امپریالیسم را در همبستگی با خلق مسلمان علیه آمریکا و اسرائیل خلاصه کرده است. این همبستگی در برنامۀ ۸ مارس ۲۰۱۵، در برلین در حرکت انفرادی یک زن به کمال متحقق شده بود: یک زن کمونیست جوان ایرانی تازه از وطن گریخته، روی صحنه رفت، دستمال فلسطینی را از گردن باز کرده، روی سر انداخت و بست؛ حضار انگشت بدهان مانده، برگزارکنندگان مات و مبهوت. این دسته از کمونیست‌ها، شاید ندانسته و ناخواسته، همچنان به خیال تأثیرگذاشتن بر سیاست جهانی، با جمهوری اسلامی، حزب الله شیعۀ خاورمیانه و هم پیمانان آنان همصدا می‌شد.

تبلیغات حکومت اسلامی برای جذب مردم و ایجاد یک جبهۀ واحد مقاومت علیه آمریکا، مؤثر واقع نشد. پاسخ مردم به این شعارها در تظاهرات مردم ایران در شهرهای مختلف چنین منعکس می‌شد: “دشمن ما همینجاست، بیخود میگن آمریکاست” و “دشمن من همینجاست، الکی میگن آمریکاست” ( رادیو فردا- ۳۱ فروردین۱۳۹۷).

بخشی از اپوزیسیون با علم به اهداف امپریالیستی آمریکا و باتوجـه به جنبش دی‌ماه، در این موقعیت، شانسی برای سرنگونی جمهوری اسلامی دیده، یا که شرایط درونی و بیرونی را برای “دگرگونی نهائی” آماده می‌دید، که همانا تنها راه جلوگیری از یکه‌تازی امپریالیسم آمریکا می‌بود. منظور از “دگرگونی نهائی” بازگشت به گذشته بود یا رهائی   از قید استثمار و ستم سرمایه‌داری و یا که نابودی سیستم مردسالاری با اولویت این یک یا آن یک،  همه منوط به رهائی از جمهوری اسلامی بود.

برای من و همۀ آن‌ها که برآمد انقلاب ایران و شکست آن را فراموش نکرده اند، نگاهی به جنبش دی‌ماه و بررسی عکس‌العمل اپوزیسیون و ارزیابی عوامل درونی شکست انقلاب ایران، مقدمه‌ای ضروری برای یک دگرگونی بنیادین است. متن حاضر مشارکتی است در این باب.

دی‌ماه ۱۳۹۶جامعـۀ ایران شاهد صحنـه هائی شد که یاد آور روزهـای انقـلاب ۱۳۵۷ بود. نه تنـها زمامداران و اصلاح طلبان حکومتی و غیرحکومتی بلکه از زنان کنشگرِ مدنی گرفته تا زن و مرد چپ انقلابی را غافلگیر کرد. میان این نسل بپا خواسته و نسل انقلاب ۱۳۵۷ قریب چهار دهه فاصله بود؛ دهه‌هائی که با تمهیدات حکومت و در گذر از این نسل به نسل بعد، تاریخ انقلاب ایران از حافظۀ جمعی زودوده شده، فاصله میان دو دوران قبل و بعد از انقلاب را به اندازۀ قرون از هم جدا می‌کرد.

تصاویر وقایع دی‌ماه از همان آغاز انتشار، مورد دوگونه ارزیابی از سوی اپوزیسیون بودند. تصویر جمعیتی علیه جمهوری اسلامی متشکل از زن و مرد، با اکثریت مردان، با هر تفسیری، عموماً شایستۀ حمایت بود؛ در عمل، در حرف یا حتی در سکوت. تصاویر “دختر خیابان انقلاب” و “دختران خیابان انقلاب”، برافکنده حجاب جمهوری اسلامی در ملاء عام، با تردید نظر می‌شد؛ با همان تردیدی که چهار دهه پیش، مردان زمان انقلاب ۱۳۵۷، حتی چپ انقلابی، به تظاهرات پنج روزۀ بیش از ده هزار زن (۱۲- ۸ مارس ۱۹۷۹/ ۲۲-۱۷ اسفند۱۳۵۷) علیـه فتوای حجاب خمینی، علیه استبداد و برای آزادی، نگریست.

تا آن روز و بعد از آن، حضور همین زنان در هر تظاهراتی، همانند حضور مردان، صرفنظر از جنسیت و خاستگاه طبقاتی مورد استقبال بود. در تظاهرات روز کارگر  (اول ماه مه ۱۹۷۹/ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸)، روز قدرت نمائی نیروهای چپ، حدود نیم میلیون زن و مرد در خیابان بودند. دسته‌های لات و چاقوکش طرفدار حزب الله که در روزهای تظاهرات زنان با پنجه بوکس و زنجیر به زنان حمله کرده بودند، در مقابل این جمعیت جرأت از دست داده، در حاشیۀ تظاهرات شعار می‌دادند: “سوسولا دست نزنین، النگوهاتون میشکنه!”

از آن زمان قریب چهار دهه گذشته بود که مردی ساده دل با دیدن تصویر دختران خیابان انقلاب، تردید مردانه را با زبانی ساده در فیس بوک بیان کرد: “وقتی که مادری زحمتکش نگران بچه گرسنه اش هست، حجاب برایش مطرح نیست. من با زنی که دستش پر از النگو است و حجاب بر می‌کند کاری ندارم.” که ترجمه‌اش به زبان خمینی “زنان آریامهری” و به زبان سیاسی، زنان بورژوا است که خواست شان خواست زنان کارگر و زحمتکش نیست.

نگاهی دیگر لازم بو تا ببیند که تصویر صامت زنی سربرهنه در ملاء عام، ایستاده بر سکوئی بلند در خیابان انقلاب، پرچمی در دست از حجابِ آویخته بر سر چوب، تظاهرات خودجوش مردم علیه جمهوری اسلامی در دی‌ماه را  معنامی‌بخشد، به همانگونه که نزدیک به چهار دهه بعد از گردن زدن اُلمپ دو گوژ (تدوین کنندۀ بیانیۀ برابری زن و مرد و شهروند زن- ۱۷۹۱) در سال ۱۷۹۳، رهبری سمبولیک جنبش خودانگیختۀ ۱۸۳۰ فرانسه در “تابلوی آزادی راهبر مردم”، اثر اوژن دولاکروا در پیکر یک زن تجسم می‌یابد. زنِ تابلوی نقاشی مخلوق هنرمند بود، با نام “ماریان”، سمبل انقلاب فرانسه؛ جایش در نمایشگاه بود و در موزه. دختر خیـابان انقـلاب واقعی بود با نامی واقعی که در این خیابان و آن خیابان، در این شهر و آن شهر متکثر می‌شد، وادار به عکس‌العمل می‌کرد.

عکس‌العمل علنی و عمومی در ایران، نادیده گرفتن بود و گه گدار اشاره‌ای به تصدیق؛ دستگیری دختران خیابان پیش چشمان مردم تماشاچی صورت گرفت. واکنش‌های حمایتی عمومی در خیابان‌های شهرهای تبعید استثنائی بود بر قاعدۀ سکوت. زنان در شهرهای تبعیدشان همۀ امکانات ممکن را برای حمایت از حرکت دختران خیابان انقلاب بکار بردند.

برای بسیاری از مردان سیاسی چپ، این حرکت برخلاف تظاهرات  سراسری دی‌ماه، بیش از حس همبستگی برانگیزندۀ نگرانی بود. ابراز نگرانی مردان جز موارد نادری نظیر معرفی حرکت زنان بعنوان “ترفند رژیم برای انحراف افکار عمومی بخصوص زنان از قیام برای سرنگونی”، اغلب دوستانه و اندرزگونه بود.

برخوردهای اولیه سرانجام به بحث کهنه دربارۀ اولویت بین خواست آزادی و عدالت اقتصادی- اجتماعی تحول یافت. سکوت ناشی از سرگردانی اما همچنان غالب بود. مردانی که دهه‌ها در عین مخالفت جدی با اصلاح طلبان، “جنبش” اصلاح طلبانۀ زنان موسوم به “فمینیست” داخل کشور را ستوده بودند، جای خودشان را در این ماجرا پیدا نمی‌کردند.

در ۶ دی‌ماه ۱۳۹۶، چهار دهه بعد از خـاموش کردن صـدای زنان ایران در روز بین‌المللی زن در سال ۱۳۵۷، فریاد آزادیخواهی زنان ایران در حرکت انفرادی دختر گمنام خیابان انقلاب تجسم یافت که  آغاز را یادآور شد، مرزبندی کرد و راهبر شد، و بی‌کلام تکرار کرد: ” حق ما حق شماست/ مردم به ما ملحق شوید”

بسیاری از مردان روشنفکر و مبارز زمان انقلاب، پیروزی نیروهای زن ستیز در تحمیل حجاب را به ضعف و ناآگاهی زنان ایران نسبت دادند. حقیقت امر خلاف این گونه داوری ها بود که خود از پیش داوری های جامعۀ مردسالار ایران نشأت می گرفت. باور به قدرت زنان چنان بود که ترس از زن در سرسخت ترین نمایندگان مذکریت- خمینی و پیروان لات و حزب اللهی او، به ترسی بیمار گونه (فوبی)، تبدیل شده بود. وضعیت زنان ایران برای حزب الله نه تنها در سال ۱۳۵۷، بلکه تا امروز از مهمترین نشانه‌های فرارسیدن آخرالزمان است. در آگاهی عوام نشانۀ فرارسیدن آخرالزمان غیرقابل تشخیص بودن زن و مرد از یکدیگر بود.

صاحبنظران حوزه – پایگاه اطلاع رسانی حوزه Hauzah. net / مجلۀ شمیم یاس، آبان ۱۳۸۲، شمارۀ ۸/ در مقالۀ زن، انتظار، ظهور (۲) زیر عنوان نقش زنان در حکومت های قبل از ظهور، نشانه‌های فرارسیدن آخرالزمان را چنین شرح می‌دهند: زنان بطور مستقیم بر مردم فرمانروایی کرده و رهبری یا ریاست کشور را به دست می‌گیرند. زنان با استفاده از نیروی خارق العاده خویش، فرمانروایان و سران کشور را به زیر سلطه خود می‌برند تا آنان طبق نظر و عقیدۀ آن ها عمل نمایند. اخباری که از معصومین (علیهم السلام) وارد گردیده، بر رشد و تسلط زنان بر امور سیاسی  در آخرالزمان اشاره دارد. حضرت علی ( علیه‌السلام) در این زمینه می فرمایند: “زمانی خواهد آمد که افراد فاسد و زناکار به ناز و نعمت رسند و انسان های با انصاف ضعیف می شوند. پرسیدند که این دوره چه وقت خواهد بود؟ فرمود: آن گاه که زنان و کنیزان بر امور مردم مسلط شوند و خردسالان به فرمانروایی رسند.” همچنین امام صادق ( علیه‌السلام) طی حدیثی طولانی که به بیان نشانه‌های ظهور پرداخته‌اند، در این مورد می‌فرمایند: “… (در آن زمان) زنان بر ملک تسلط می‌یابند و بر هر امری استیلا پیدا می‌کنند. و زنان را می‌بینی که بسان مردان، مجالس (کنفرانس) راه می‌اندازند.” در اداـه پیش بینی می‌شود که:” آری جـهان در آخرالزمان با رشد بی‌رویۀ نهضـت های

زنانه که برای اعتراض به پایمال شدن حقوقشان صورت می‌گیرد، روبرو خواهد شد و در انتها، تاریخ جهان شاهد تجربه‌ای جدید در عالم حکمرانی و سیاست خواهد بود. به هر حال، آنچه مسلم است در آخرالزمان، زنان حکومت را به دست خواهند گرفت و پس از قرون متمادی، جامعه بشری از مردسالاری به سوی زن سالاری سوق داده خواهد شد. اما مطلب مهمی که نباید از نظر دور داشت، این است که طبق دسته‌ای از روایات، در آخرالزمان تعداد مردان کاهش چشمگیری می‌یابد و شاید به همین دلیل باشد که زنان در اکثر امور بر مسند قدرت خواهند نشست.”

تبیان نِت/ Tabyan, net، بخش مهدویت، در تاریخ ۱۳ مردا ۱۳۹۱، تحت عنوان وضعیت زنان در آخرالزمان همین روایات را با کمی تغییر تکرار کرده، می‌نویسد: یکی از مسائلی که در حکومت های آخرالزمان مطرح است، بنا بر اخباری که از معصومان (علیه‌اسلام) وارد گردیده است سلطه و نفوذ زنان در امور سیاسی می‌باشد. امیر مؤمنان (علیه‌السلام) می‌فرماید: “… و آن هنگامی است که زن‌ها مسلط شوند، کنیزان تسلط پیدا کنند و کودکان حکومت کنند.“، “هنگامی که زنان بر تخت سلطنت چیره شوند و بر هر مردی چیره باشند و جز خواسته‌های آن‌ها عملی نگردد.“ امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: “و زنان را می‌بینی که بسان مردان مجالس (کنفرانس) راه  می اندازند.“ حضرت علی (علیه‌السلام) در بیان نشانه‌های ظهور می‌فرمایند: “زنان در آخرالزمان به خاطر حرص به دنیا در  کسب  و کار همسران خود شرکت می نمایند.“ امام علی “علیه‌اسلام” می‌فرمایند: “ظاهر می‌شودند در آخرالزمان که بدترین زمان هاست، زنانی که در عین لباس پوشیدن لخت و عور هستند” در هر دوسایت از محمدابن مسلم نقل می‌شود: “به امام باقر (علیه‌السلام) عرض کردم: قائم شما چه وقت ظهور خواهد کرد؟ امام (علیه‌السلام) فرمودند: آنگاه که مردها خود را شبیه زنان نمایند و زن‌ها شبیه مردان شوند، آنگاه که مردان به مردان اکتفا کنند و                    زنان به زنان.“ و بر اساس این اخبار نتیجه‌گیری می‌شود که: “با مقایسۀ اخباری که در مورد زن آخرالزمان به ما رسیده و وضعیت کنونی زن از حیث اجتماعی و اخلاقی، بین زن امروز و زن آخرالزمان شباهت بسیاری دیده می‌شود.“ و در باب رواج فساد غرب توسط زنان بدحجاب و بزک کرده که  باعث انحطاط جوانان اند می‌نویسند.

گذشته از نتیجه‌گیری های این دو سایت که آشکارا مواضع حزب الله در روبروئی با جهان امروز است، اگر موثق بودن منبع و مستند بودن آن‌ها در تاریخ قرون وسطی فقط مورد تردید است، نزدیکی آن‌ها به داستانسرائی های  بنیادگرایان پروتستان اوائل قرن بیستم در ایالات متحدۀ آمریکا، در مضمون و شیوۀ بیان، انکار ناپذیر است:

۱۹۱۰- Westen Recorder: “باید همواره دعا کنیم که از دست زنان نرینه و مردان زن صفت رها شویم”

۱۹۱۱- Western Recorder: “اگر یک بار مرزهائی که توسط خدا نهاده شده‌اند زیر پا گذاشته شوند به شهر سدوم نزدیک شده‌ایم.”

۱۹۱۴ – Our Home: “وای به حال این جهان اگر این‌ها (زنان)، به آرزویشان که رهبری است برسند.”

۱۹۷۹- Weyrich، از رهبران Neue Rechte ایالات متحده آمریکا:”کسانی هستند که یک نظم سیاسی می‌خواهند، اما این‌ها  لزوماً مارکسیست نیستند. این‌ها که تجسم جنبش رهائی بخش می‌باشند بر این باورند که کلید به دست آوردن قدرت سیاسی آینده، در دگرگونی خانوادۀ سنتی و قبل از هر چیز در پائین آوردن نقشی است که مرد یا پدر در داخل خانوادۀ سنتی ایفا می کند.”

 مطالبۀ حقوق برابر زن و مرد برای بنیادگرای مسیحی اوائل قرن به معنی کوشش برای براندازی مسیحیت بود که اوبرعلیه اش هشدار داده بود: بترسید از این”طایفه زنان نرینه” که با خواست “برابری جنسیتی”، “خواهان  نابودی اصول مسیحیت هستند.”

Jerry Fauwell – 1979، از نو بنیادگرایان پروتستان: “قانون برابری حقوق زن و مرد با بنیاد جامعه برخورد دارد”.

او معتقد است که “فمینیست ها حمله‌ای شیطانی علیه خانه و خانواده را آغاز کرده‌اند” فوری‌ترین خواست او این است: “زنان را باید در هم کوبید، برای این کار ابتدا باید متمم قانونی برابری حقوق را برداشت”

The American Christian Church در بیانیه‌ای می‌نویسد: “شیطان رهبری جنبش رهائی بخش را بدست گرفته و از هیچ کاری اباء ندارد.”، (ترجمه نقل قول‌ها از  ژاله احمدی، مقالۀ  فمینیسم اسلامی)

دهۀ شصت و هفتاد میلادی خبر از یک نا آرامی و یک دگرگونی بزرگ می‌دهد، ناآرامی‌ای که بنیادگرایان رنگارنگ اوایل قرن خطرش را در فمینیسم بعنوان خطر شماره ۱، یکصـدا و هماهنـگ هشدار داده بوند، هرچندخطر هنوز نه

در درون بلکه خطری بیرونی بود. بنیادگرای مسیحی در ایالات متحده زنان انگلیسی را بانی ناآرامی می‌داند و می‌گوید : “وضعیت در انگلستان خطیر است. به نظر می رسد این ابزارهای شیطان از هیچ کاری اباء ندارند … آشکار است که چگونه شیطان زنان را مورد استفاده قرار می‌دهد و آن‌ها را در نزدیک روز قیامت به انجام اعمال جادوگرانه وا می دارد.”

بنیادگرای سنتی اوائل قرن بیستم ایرانی هنوز خود را با دشمن مجسم روبرو نمی‌دید. شیخ فضل الله نوری در مقابل  خطر آلودگی از جانب “کفرستان” هشدار می‌داد و به خطر برابری که باعث فساد و فحشاء و اشاعـۀ سفلیس می‌شد. او هنوز نه منکر کل تاریخ بود و نه مخالف وضع موجود. برعکس، او خواهان حفظ وضع موجود بود؛ طرفدار مذهب و سنت بود. همانند خمینی دهۀ ۴۰ شمسی/ ۶۰ میلادی.

نتیجه‌گیری اسلامی بخش مهدویت “از اخبار رسیده” در قرن بیست و یکم میلادی، برای شوراندن احساسات ضدزن موجود در جامعۀ امروز، همان نقشی را داشته و دارد که “Protokolle der Weisen von Zion“ دربارۀ توطئۀ یهودیان برای تسلط بر جهان که در اوائل قرن بیستم توسط مخالفان اصلاحات قانونی به نفع یهودیان در غرب، بعنوان پروتکل های اولین کنفرانس صهیونیست ها در سال۱۸۹۷ در بازل، جعل و منتشر شد. (اولین نسخه به زبان روسی به تاریخ ۱۹۰۳، در اوائل دهۀ ۱۹۱۹ به زبان آلمانی منتشر شده، یکی از منابع هیتلر در کتاب نبرد من در سال ۱۹۲۵ بود).  هرچند که در سال ۱۹۲۱ جعلی بودن سند آشکار شد، باور به آن نه فقط از جانب مسیحیان بلکه از طرف مسلمانان ادامه داشت. این سند جعلی در ۱۹۳۳ تا  ۱۹۳۵، سال های اولیۀ حکومت نازی در آلمان، تجدید چاپ می‌شد و تا امروز  بنیاد ایدئولوژی‌های آنتی سمیتیزم مدرن – ضد کمونیسم، و بنیادگرائی مذهبی مدرن- ضد فمینیسم، است. اهمیت این سند در پروپاگاندای آلمان نازی علیه یهودیان در دهۀ سی قرن بیستم،  متفاوت ارزیابی می‌شود. آنچه که مورد اختلاف نیست استفادۀ هیتلر از شیوه‌های حساب شدۀ تبلیغ است: کار مستقیم روی احساسات مردم،- استفاده از زبان عامه فهم، مثل بکاربردن نام های هیولای زهرآگین، قارچ‌ سمی، شیطان در هیئت انسان برای یهودی، – انتخاب موضوعات کم و ساختن دو قطب خوب و بد، مثل نشاندن “یهودی” و “بلشویک” در کنار هم و در مقابل “آریائی”،- تکرار بعنوان ابزاری مؤثر برای باوراندن حتی دروغ.

بعد از شکست نازی، تبلیغ علنی ضدیهود در غرب قانوناً ممنوع شد. اصلاحات قانونی به نفع زن در دهه‌های شصت و هفتاد میلادی که حاصل مبارزات زنان و اوج آن در سطح بین‌المللی بود، چهرۀ جوامع را دگرگون کرد. خطـر دیگر خطـر بیرونی نبود. فراکسیون نیرومند”اتحـاد برای احیـاء” در آمریکا بیش از گذشته بر این پای فشرد که باید

 قوانین انجیل را بر جـامعـۀ آمریکا تحمیل کـرد و “حکومـتی الـهی”برقرار نمود و در آن همجنس گرایان، زناکاران

کفر گویا، منجمان و کودکانی که قابل آموزش نیستند، معدوم گردند.

در ایران دهۀ چهل ش/ شصت م، خمینی، هم اتهام توطئۀ یهودیان علیه‌ اسلام و هم زبان ضدزن عوام را  برای پروپاگاندا بکار می‌برد، که در سندی از قرن بیستم به نام صحیفۀ نور ثبت است. خمینی برنامۀ اصلاحات شاه در جهت برابری زن و مرد را توطئۀ یهودیان می‌پنداشت. او در یکی از نامه‌های نصیحت گرانه اش خطـاب به شاه نوشته بود: “… مگر یهودی شده‌ای”، او باور داشت وقتی که می‌گفت: “مملکت با برنامه‌های اسرائیل درست نخواهد شد.” خمینی در تاریخ ۹/ ۱۱/ ۱۳۴۱ گفته بود: ” آن‌ها (زنان) را وارد کردید در ادارات. ببینید در هر اداره ای که وارد شدند، آن اداره فلج شد … زن اگر وارد دستگاهی شد، اوضاع را به هم می زند. می‌خواهید استقلال تان را زن ها تأمین کنند؟”  او به دولت وقت هشدار داده بود: “دولت مذهب رسمی کشور را ملعبـۀ خود قرار داده و در کنفرانس ها اجازه می‌دهد که گفته شود قدم هائی برای تساوی حقوق زن و مرد برداشته شده، در صورتی که هر کس به تساوی حقوق زن در ارث، طلاق و مثل این‌ها  که جزء احکام ضروری اسلام است معتقد باشد و لغو نماید، اسلام تکلیفش را تعیین کرده است.” و در سال ۱۳۴۲ علیه تساوی زن و مرد هشـدار داده، می‌گویـد: ” از سخـط خـدای تعالی بترسید!”

ورود مجدد بنیادگرایان مذهبی به صحنۀ سیاست نتایجی یکسان نداشت. در حالی که برقراری “حاکمیت الهی” با قوانین انجیل آرزوئی موهوم باقی ماند، ایدئولوژی بیمارگونۀ بنیادگرائی اسلامی در فرصت استثنـائی انقـلاب ایران، فرصتی بی مانند برای حضور در عرصۀ سیاسی ارائه نمود.

در دهۀ هفتاد میلادی، کمتر از چهار دهه بعد از سقوط نازی، پیشگوئی ها به حقیقت پیوسته بود. در آستانۀ انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ مدت‌ها  بود که نشانه‌های نزدیک شدن آخرالزمان ظاهر شده بود. زنان وزیر و وکیل، پلیس و افسر ارتش بودند، از این بدتر اینکه یک زن وزیر آموزش و پرورش و یک زن دیگر  وزیر زنان بود، بدتر از آن زنانی بودند که عین مردها علیه حکومت می‌جگیدند؛ بدترینشان زن‌های کمونیست بودند که نه فقط علیه حکومت، بلکه علیه دین، برای آزادی و برابری می‌جنگیدند. کلک این‌ زن و آن زن، یا این دسته و آن دسته را می‌شد کند؛ مشکلِ کار، جنس زن بود، جنس مستعد فساد، که  فاسد شده بود.

مطهری، ایدئولوژ بنیادگرائی اسلامی که بر وابستگی امر مشترک به غرب واقف و در جریان مذاکرات نمایندگان خمینی با غرب بود، در نامه‌ای به آدرس خمینی در پاریس، او را از تکرار حرف‌های سال‌های چهل برحذر داشته، یادآور شده بود که با توجـه به وضعیت کنونی جـهان، مخالفت با حقوق زنان، بخصوص حق رأی صلاح نیست. (گزارش این نامه در نشریۀ زن روز به چاپ رسید. از ذکر تاریخ و شمارۀ مربوطه معذورم، زیرا که فتو کپی آن را در جریان دستگیری در پاییز ۱۳۵۹ از دست دادم).

خمینی خود می‌دانست که فکر نابود کردن زنان همانقدر ناممکن است که جداکردن ارگان های تناسلی و سایر ارگان های مفید از بدن زن و فعال نگه داشتن آن‌ها. زن در ذهنیت خمینی هم زمین بود، وجودش برای کشت آدم ضروری،- هم وسیله ای بود برای دفع شهوت،- ارتش کار مجانی بود در خانه، و در کشاورزی و دامداری در بیرون،- ارتش ذخیـره بود برای هرکاری که لازم بود: در بیمارستان، اداره و کارخـانه. او می‌دانست که لشکر  اسلام در جبهه های “حق علیه باطل”، بدون حمایت زنان، از پیش شکست‌خورده بود. باید آن‌ها را تنها با به بند کشیدن در هرجا که به خدمت مشغول بودند، از جامعه جدا می‌کرد.

 نظریۀ حجاب مطهری می‌توانست نقشی تعیین کننده در تغییر موضع خمینی، از مخالفت با حق رأی زنان در سال ۴۲- ۱۳۴۱، به مخالفت با بی حجابی، داشته باشد. برطبق این نظر تنها راه حذف زنان، در گتو کردن آن‌ها در همۀ اماکن عمومی موجود و کنترل مستقیم آن‌ها بود. دخالت در حیطۀ خصوصی مردان و سلب حق کنترل آن‌ها بر زنانشان، با حقوق خانواده در شریعت جبران می‌شد. اجرای این برنامه نه فقط به همکاری مردان، بلکه به همکاری زنان در مراکز تولیدی، اداری و آموزشی نیاز داشت، همانطور که پلیس زنانه برای پیگرد و سرکوب زنان متخلف در خیابان و نگهبانی در زندان ضروری بود. علاوه بر زنان متحجر و قدرت طلبی مثل زهرا شجاعی، عضو ستاد استقبال از خمینی، و زنان فرصت طلبی مثل فریبا ابتکار که به مصلحت معصومه، و زهره کاظمی که بنا به موقعیت زهرا رهنورد شد، دسته‌ای از زنان خانواده‌های مذهبی در پیروی از “امام”، نه تنها راهی برای خروج از انزوا می‌یافت،  بلکه کنار قدرت می‌رفت و کسی می‌شد. نفراتی که کم بود را می‌شد به راحتی رشوه داد و  ارزان خرید. زن دارائی بزرگی بود که باید به هر قیمت حفظ می‌شد.

 توجیه کشتار هزاران زن در ۶۱ -۱۳۶۰ را  می توان در صحیفۀ نور جست، جائی که  خمینی در ۲۲ اسفند۱۳۶۱  می گوید: این “زن‌های کذا و کذا” ، ” آن ها در طول این مدت که رها بودند در بین مردم، جز فساد ایجاد نکردند.”

نه جدا کردن”زن‌ها” از”مردم” در کلام و نه کشتار زنان در عمل، پدیده‌ای قرون وسطائی است، و نه گفتۀ خمینی

 که چنین ادامه می یابد: “کسانی که شما از آن‌ها تقلید می‌کنید دارند به آسمان می پرند، شما به زن‌ها ور می‌روید؟”

از این گفته در می‌یابیم که خمینی نه مخالف دست آوردهای مدرن غرب بطورکلی، بلکه مخالف آزادی و برابری، در مرکز آن، آزادی و برابری  برای جنس زن بود که از غرب به ایران سرایت کرده بود. خمینی با رساله‌ها و کتاب‌های زنان غرب در بارۀ برابری زن و مرد، نوشتۀ ماری لوژار ( ۱۶۲۲ م)، اولمپ دو گوژ (۱۷۹۱ م) و مری وول ستون گرافت (۱۷۹۲ م) آشنا نبود، اما می‌دانست که کار زیر سر زن‌ غربی است. او از کت میلت و امثالهم که از خواست برابری گذر کرده،  اختیار بدن خودشان را بدست گرفته بودند، نشنیده بود. اسم مشترک  فمینیست ها برای او، زن غربی بود، که الگوی زن ایرانی شده بود؛ هرچند در پنداشت او  قبل از اسرائیل، این کمونیست‌ها بودند که کفرِ برابری غربی را در ایران رواج دادند، اما مشاورانش به گوشش رسانده بودند که بدون ساکت نگه داشتن کمونیست‌ها، کار پیش نمی‌رود. از خود زن‌ها می‌شد شروع کرد که ماده‌ای مستعد برای همکاری و مشارکت در توطئۀ اسرائیل، کمونیست‌ها  و غرب داشتند.

خمینی به محض رسیدن به قدرت، با اعلان جنگ بی‌امان علیه زنان، مثل مغناطیس همۀ ذباله‌های زن ستیز تاریخ  مردسالار ایران را به خود جذب کرده، زن ستیزی پنهان در ناخودآگاه مردان متمدن را بیدار کرده، خود به پیشاهنگ جنبش ضد فمینیستی جهان تبدیل شد.

خفیف جلوه دادن دشمن یکی از تاکتیک‌های جنگی است که خمینی نیز علیه زنان بکار برده، با حذف، تحریف و جعل تاریخ  قدیم دوران اسلام، آن‌ها را مظلوم و آلت دست بیگانه معرفی کرد، تا مردسالاری را که در همۀ اشکالش از جمله نوع اسلامی اش بر دوگونگی طبیعی جنسی استوار بوده و با خشونت بر زنان اعمال شده را،  امری جاوید – طبیعی، اللهی و جهانشمول جلوه دهد. مدارک ناچیز موجود خلاف این ادعا است.

 قرن اول تا هفتم هجری:

“ذکر النسوه‌المتعبدات الصوفیات” اثر ابو عبدالرحمن محمد سلمی از صوفیان و متخصصان تصوف، آشنا به معارف اسلامی در قرن چهارم و پنجم هجری (۴۱۲ – ۳۲۵ هجری) است که در آن ذکر۸۰  زن صوفی و عارف را از منابع موجود در زمان خود گردآوری کرده است. یکی از منابع او ابن جوزی است که بعضی از زنان عارف را که نامشان فراموش شده‌، با عنوان مجهولات الاسماء یاد می‌کند. نویستدگانی چون ابن جوزی در صفه‌الصفوه و جامی در نفحات الانس و مناوی در کواکب الدریه به کتاب سلمی اشاره داشته و از آن استفاده کرده‌اند. این کتاب برای قرن‌ها گم شده بود. نسخه‌ای از آن در سال ۱۹۹۱ در مجموعه نسخه‌های خطی کتابخانۀ ریاض عربستان سعودی کشف شد. ترجمه و بررسی این کتاب از ترجمۀ  انگلیسی به فارسی توسط دکتر مریم حسینی تحت نام نخستین زنان صوفی در سال ۱۳۸۵/ ۲۰۰۶ م به چاپ رسیده است.

 منبع دیگری که من در اختیار داشتم تذکره‌الاولیاء اثر شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری است. تاریخ تولد او نامعلوم است. به احتمال قریب به یقین او در سال ۶۱۸ هجری در کشتار مردم نیشابور به دست مغولان کشته شده است.

از مطالعۀ این منابع  مستفاد می‌شود که زنان عارف و صوفی در قرون اولیه ظهور اسلام، در عرفان راه خروجی برای رهائی از  سیستم سلسله مراتبی جنسی می‌جستند. دیدگاه این زنان از ذکر روایات در این منابع که با نقل قول از این زنان همراه است قابل دریافت می‌باشد.

از عباسه طوسی نقل شده است که “چون فردا در عرصات آواز دهند که: یا رجال! اول کسی که پای در صف رجال نهد مریم بود.”

هرچند رهبانیت و تجرد در اسلام منع شده است، عده‌ای ازعارفان زن، مجرد بودند. فاطمه نیشابوری عارف قرن سوم هجری که ذنون مصری او را استاد خود می‌دانست، خود، احمد خضرویه را به همسری برگزیده، از او خواستگاری کرده بود. زنان عارف و صوفی با جماعت های  فتیان (جوانمردان) در نیشابور در ارتباط بوده، خود مؤسس حلقه های فتوت (زنان جوانمرد) بودند. از جمله آن‌ها فاطمه خانقهیه است که سلمی اورا از جوانمردان عصر خود معرفی می‌کند. ام العزیز معروف به هوره، پشمینه پوش بود و سلمی او را از طبقه فتیان می‌داند. خدیجه جهنیه (تاریخ وفات ۱۰۶۷ میلادی)، مؤسس انجمنی با نام “آئین فتوت زنان” بود.

زنان عارف مجرد در قرون اول، دوم و سوم هجری، آزادی را در درون،  استقلال را در بیابانگردی و زندگی در صومعه‌های زنان و در خارج از جامعۀ مردسالار می‌جستند. از زنان صوفی عده‌ای اشعار عارفانه سرودند. رابعه عدویه، ریحانه والهه، شعوانه ابّلیه، عثمانه، ذکّاره، رابعه بنت اسماعیل، فاطمه امّ الیمن، تحفه، میمونه، آسیه و حیّونه زنانی هستند که اشعاری از ایشان بر جای مانده است. برخی از این زنانِ شاعر، بعنوان “عقلاء مجانین” ذکر شده‌اند. از آن جمله‌اند: ریحانۀ والله، زهراء والهه، تحفه، آسیه بغدادی، عوسجۀ واسطی، حیونه والهه از اهواز، سلمونه از آبادان و میمونه السودا. آن‌ها به قول سلمی ” احساسات تند و شور سوزان و بی پایان درونی خود را  بی‌پروا بیان می‌کرده‌اند”. ریحانه والهه، تنها از طرف برخی جزو این دسته یاد شده است، لقب والهه می‌تواند دلیلی بر شیدائی او باشد (این فرض که لقب مجانین نیز به همین معنی اشاره داشته باشد دور از حقیقت بنظر نمی‌رسد). تحفه، از دیگر عقلاء مجانین در شعری در شرح احوال خود چنین آغاز می‌کند: “ای مردم من دیوانه نیستم، اما مستم و دلم هشیار است. دست‌هایم را بستید درحالی که مرا گناهی جز عشق او و رسوائی آن نیست. من شیفته محبت یاری هستم و ….” (برگردان از عربی). تحفه چون برخی دیگر از این زنان، ازجمله ریحانه و زهراء والهه عود می‌نواخت و  اشعارش را با نوای سازش می‌خواند. برخی چون شعوانه آوازی خوب داشتند. در مورد هیأت ظاهری آن‌ها پشمینه پوش، سربرهنه، و بدون پوشش نقل شده است. از محمدبن مبارک صوفی نقل است: “کنیزی سیاه را دیدم که نه پوششی و نه گستردنی همراه داشت”.

دشمنی حزب الله با این زنان در دشمنی با رابعه عدویه متبلور می‌شود. رابعه ملقب به تاج الرجال متولد ۱۳۵-۹۵ هجری ق/ ۱۳۲-۹۲ هجری ش، بر طبق تذکره‌الاولیاء عطار متولد ۱۰۰ تا ۱۰۵ هجری ۷۱۷ میلادی، از اولین زنان عارف جهان اسلام است. گناهان او در چشم حزب الله بزرگتر از عاقلان مجانین است. رابعه “آغازگر عرفان عاشقانه” و خود، شاعر است. او مانند برخی از آنان کنیزی آزاد شده بود. گروهی معتقدند که “بعد از آزادی به مطربی پرداخته بعد توبه کرد و به عبادت پرداخت. گروهی گویند که رابعه در مطربی افتاد و باز توبه کرد و در خرابه‌ای ساکن شد بعد از آن صومعه‌ای کرد”. مطربی کرده بود یا به قول عده‌ای دیگر رامشگری، رابعه بعنوان استاد عارفان بزرگ اسلام در تاریخ اسلام ثبت شده است. فریدالدین عطار نیشابوری در تذکره‌الاولیاء در جواب چرائی ذکر رابعه عدویه در صف رجال می‌نویسد: “در توحید، وجود من و تو کی می‌ماند؟ تا به مرد و زن چه رسد! …”. نقل است که حسن بصری گفت: “شبانه روزی پیش رابعه بودم و سخن طریقت و حقیقت می‌گفتم ، چنان که نه بر خاطر من گذشت که من مَردَم، و نه بر خاطر او گذشت که او زن است. آخرالامر چون برخاستم خود را مفلسی دیدم و او را مخلصی”، “نقل است که جمعی به امتحان پیش او رفتند و گفتند: همۀ فضایل بر سر مردان نثار کرده‌اند و کمر کرامت برمیان مردان بسته‌اند هرگز نبوت بر هیچ زنی فرود نیامده است. تو این لاف از کجا میزنی؟  رابعه گفت: “این همه که گفتی راست است. اما منی و خود دوستی و خود پرستی از گریبان هیچ زن بر نیامده است. …”. جایگاه او چنان بود که “سفیان ثوری (۹۷/ ۱۲۱ هجری) در مجلس رابعه عدویه حاضر می‌شده و از وی مسائلی می‌پرسیده و از حکمت‌های او نقل کرده است”.

پاره‌ای از داستانسرائی‌ها در مورد اسطورۀ رابعه بر واقعیت رابطه او با اسلام مبتنی است. دربارۀ او نقل است که وقتی دیگر به مکه می‌رفت. در میان بادیه کعبه را دید که به استقبال او آمده بود. رابعه گفت: “مرا رب البیت می‌باید، کعبه را چه کنم؟”، “نقل است که پس به بصره آمد، تا دیگر سال. پس گفت گر پار کعبه به استقبال من آمد، امسال من استقبال کعبه کنم …. در راه عذر زنانش پیدا شد. هاتفی آواز داد” و از ممنوعیت بعلت عذر زنانه گفت. “رابعه تافته شد. گفت: خداوندا! مرا در خانۀ خود نمی‌گذاری. و نه در خانۀ خودم می‌گذاری، تا به بصره بنشینم. یا در بصره به خانۀ خودم بگذار، یاد در مکه به خانۀ خودم آر. اول به خانه سر فرو نمی آوردم، تو را می‌خواستم. اکنون خود شایستگی خانۀ تو را  ندارم. این بگفت و بازگشت و باز (به) بصره آمد و در صومعه معتکف شد.”

سایت پایگاه خبری فرق، ادیان و مذاهب  در ۱۶/ ۲/ ۱۳۹۲  رابعه را “یکی از مهره‌ها در راستای انحراف عرفان به صوفی‌گری” معرفی کرده، در حمله به نور علی تابنده (نور علیشاه) قطب دراویش  و با ارجاع به سخنرانی او در مجلس صبح یک‌شنبه ۱۵/۲/۱۳۹۲، گفتۀ او مبنی بر اینکه، داستانپردازی با اصول تصوف جور در نمی‌آید را چنین تفسیر می‌کند: او با علم به الگو بودن و صنم بودن وی (رابعه) برای صوفیه در طی دوران های متمادی حیثیت این نماد را بباد داد و گفت “رابعه عدویه در شهر خودش خوشنام نبود و از او همچین تصوری بعید است”. من در آرشیو سایت مجذوبان نور به این سخنرانی و مکتوب آن برنخوردم. مقدمۀ این بُل گرفتن به یکسال پیش از آن بر می‌گردد. در ۹/۱/۱۳۹۲ در همین سایت، زیر تیتر “رسوائی علی تابنده در عید نوروز ۱۳۹۲” می‌خوانیم: در روز پنج‌شنبه مورخ ۰۸/ ۰۱/ ۱۳۹۲ نورعلی تابنده، قطب فعلی دراویش گنابادی بدعتی بزرگ را در دین بوجود آورد. “فرقۀ ضالۀ گنابادی‌ها” یا همان دراویش ۱۲۱ بدعت هائی در دین وارد کردند که تا کنون در هیچ یک از فرقه‌ها و گروه‌های ضاله وجود نداشت!  در تاریخ ۸/۱/۱۳۹۲ در جلسه‌ای که دکتر تابنده با بانوان دراویش داشت، مطلبی را بیان کرد که به تنهائی ناقوس رسوائی گنابادی ها را به صدا در می‌آورد و بار دیگر نقاب از چهرۀ آن‌ها برداشته می‌شود.

وی اعلام کرد: “…در بیعت ما شخصی که بیعت می‌گیرد از طرف خدا مشخص شده و اگر برای تشرف، شوهرتان یا پدرتان هم راضی نبود که شما مشرف شوید نیازی به اجازه ندارید، چون تشرف شخصی است و به دیگری ربط ندارد. حتی پسر بدون اجازه پدر می‌تواند مشرف شود چون زمانی که پدر فرزند را به دنیا آورد مگر از او اجازه گرفت!”

قرن هفتم هجری:

حکومت زنان قراختائی در کرمان: تاریخ کرمان – نسخۀ ملک، تألیف احمد علی خان وزیری با تصحیح و تشهیه محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران، ۱۳۸۵، که براساس منابع مؤلف: روضه‌الصفا، لُبّ التواریخ، تاریخ جهان آرا، مجمع التواریخ و نوشته‌های افراد آن دوره، صورت گرفته است.

تاریخ از قتلق ترکان، ملقب به ترکان خاتون حکمران کرمان (۶۹۱ -۶۵۶ هجری/۱۲۹۲-۱۲۵۷) چنین یاد می‌کند: “الحق آن مخدرۀ مدبرۀ کافیه خیّره در تعمیر ولایت و ترفیه حال رعیت و افاضۀ خیرات و اشاعۀ حسنات و احترام عالمان و انعام فضلاء به نوعی قیام نمود که عشر عشیر آن از هیچ پادشاهی بظهور نرسیده .. “، ” ترکان خاتون با جمعیت خاطر در اصلاح امور جمهور لشکری و رعیت قیام نمود. در حومۀ گواشیر و بلوکات، قصبات و قراء متعدد احداث نمود. حال تحریر این کتاب که۱۲۹۱ هجری است، در بعضـی از رقبات قنوات مطمورۀ طافیـه، “نای” (حلقه های گِل پختۀ بیضی شکل که بعد از حفر قنات آن را در مجرا کار می‌گذارند تا از ریزش و خرابی جلوگیری شود) بیرون می‌آید که بر آن‌ها نام ترکان خاتون ثبت است. و قریۀ موسومه به سرآسیاب و چترود، …از محدثات آن عادلۀ کافیه است … مدت سلطنت او بر کرمان بیست و پنج سال بود” در دورۀ حکومت سلطان قطب الدین، شوهر ترکان خاتون باز از او یاد می‌شود: “… و هر اقبالی که در سفر و حذر او را استقبال نمود به یمن رأی و رویه و کفایت منکوحه اش ترکان خاتون بنت براق بود و الحق در زمان سلطنت او بر تمام سکنۀ شهر و بلوکات کرمان خوش گذشت” در حالی که ” قطب الدین مردی مهیب و غضوب بود، تأدیب و مالشِ او به چوب صدگان و دویستگان بودی چنانکه قریب صد کس به ضربات سیاط عذاب او هلاک شدند.”

حاکمیت ترکان خاتون در تاریخ نه فقط با آبادانی و فرهنگ پروری، با تأسیس بناهای تاریخی از جمله قپۀ سبز – مدرسۀ عصمتیه، مسجد جامع و … بلکه با شجاعت، درایت و تدابیر او در جنگ علیه توطئۀ فرزند خوانده اش سیورغتمش ثبت است و با قتل مشکوک شوهرش که “… به ضرب شاخ گاو بمرد” یا به اعتقاد مؤلف روضه‌الصفا که “صاحب فراش گشت و مدت‌ها بعد از زفاف درگذشت”.

دور از انتظار نبود که بر اساس تاریخ نویسی جمهوری اسلامی منتشر شده در مجلۀ گزارش، شمارۀ ۱۸۷، ۱۳۸۶،- “ترکان خاتون” در دائره‌المعارف  بزرگ اسلامی ۱۳۹۱،- “ترکان خاتون” در دانشنامۀ اسلامی ۱۳۹۱،  هوچیان جمهوری اسلامی علیه او به پا خواسته، گذشته از غلط های آشکار تاریخی و تحریف واقعیت، بنویسند: “یکی از علل فروپاشی خوارزمشاهیان وجود دخالت های ترکان خاتون در امور سیاسی دانسته می‌شود” و او را مسئول حملۀ مغول به ایران قلمداد نمایند، این سیاستمدار نادرۀ تاریخ کرمان و آزاده زن آن عصر را از زبان دشمنانش چنین معرفی کنند: ” او زنی خوشگذران بود که در نهان مجالس عیش و طرب داشت. تا جائی که از ارتباط و ازدواج نهانی او با شیخ مجدالدین بغدادی، صوفی و عارف قرن ششم و هفتم، خبر داده‌اند …”.

بزرگترین جرم ترکان خاتون در دادگاه تاریخ جمهوری اسلامی این است که او بر این باور عمومی که سلسله مراتب جنسی امری طبیعی است خط بطلان کشیده، دخترش را لقبی مردانه داد و مثل پسر تربیت کرد. جز خواص هیچکس نمی‌دانست که صفوه‌الدین – سلطان حسن شاه کردی، دختر است، تا زمانی که او با  لقب پادشاه خاتون به سلطنت کرمان رسید (۶۹۱ / ۱۲۹۲- ۶۹۴/ ۱۲۹۵). او نشسته بر تخت شاهی، توانست برتری خود را بر مردان تاجدار چنین بیان کند: من آن زنم که همه کار من نکوکاریست/ بزیر مقنعۀ من بسی کله داری است/ نه هر زنی به دو گز مقنه است کدبانوی/ نه هر سری به کلاهی سزای سرداری است/ جمال طلعت خود را دریغ میدارم/ ز آفتاب که آن شهرگرد و بازاری است/ درون پردۀ عصمت که تکیه گاه من است/ مسافران صبا را گذر به دشواری است.

سر انجام او “با حسن صـورت و نیکی سیرت و کمـال فضـل، بر قتـل برادرش جلال الدین سیورغتمش، که عدیل و  نظیر نداشت اقدام کرد”

قرن دوازده و  سیزده هجری/ نوزده م:

بسیاری از اسناد مربوط به این دوران در جریان سرکوب جنبش معروف به بابیـه نابود شدند. باقیمانده، گنجینـه‌ای

بود مخفی که بعدها به کتابخانه‌های غرب سپرده شده، محفوظ مانـد. بر اساس این اسناد بـود که تحقیق و بررسی

این دوران ممکن شد.

  1. MacEoin, From Shaykhism to Babism. A study in charismatic renewal

in Shiì Islam, ph. D. thesis, University of Cambridge1977

  1. Amanat, Resurrection and renewal. The making of the Babi movement

in Iran 1844-1850, London1990

ژاله احمدی، جنسیت زن و زندانی ۲۰۰۴، برلین، «مجموعه مقالات در بارۀ جمهوری اسلامی»

Soraya Adambakan, Qurrat al – Ayn, Eine Studie der religiösen und

gesellschaftlichen Folgen ihres Wirkens, Berlin2008

 زرین تاج برغانی ملقب به قره العین (از طرف سید کاظم رشتی) و طاهره (از طرف محمدعلی باب)، از درخشان ترین و پر ماجراترین چهره های تاریخ اسلام است (تاریخ تولد بر  طبق منابع مختلف ۱۸۱۸م/ ۱۲۳۴ق- ۱۸۱۷م/ ۱۲۳۳ ق – ۱۸۱۴م/ ۱۲۳۰ق) بر طبق همه اسناد و روایات، او دوآلیسم جنسی را در عمل نفی کرده، بی‌اعتناء به هنجارهای اجتماعی و مذهبی از مرزهای ممنوع میان زن و مرد عبور کرد. او نه تنها پایه گذار آئین ضد شریعت بود، بلکه آن را زندگی می‌کرد و خشم هم مسلکان خود را برمی انگیخت. میرزا جانی مورخ بابی، در رابطه با حضور بی نقاب او در دشت بَدَشت نوشت: او چنان کرد که “جمعی بی خود، گروهی با خود، طایفه ای متحیر، قومی مجنون و فرقه ای فراری شدند”. خود مورخ نیز این گستاخی و پرده دری را “رسوائی و هرزگی” خوانده، قره العین را عامل هراس و پراکندگی بابیان دانست. (هما ناطق – مسئله زن در برخی از مدونات چپ از نهضت مشروطه تا عصر رضا خان، نشریه زمان نو، شماره ۱، آبان ۱۳۶۲، پاریس)

با سرکوب جنبش بابی و قتل قره العین در سال ۱۸۵۲، خطر راه یافتن ایدۀ هومانیستی عرفانی به حیطۀ اجتماعی و سیاسی مرتفع شد. از آن پس برابری حقوقی زن و مرد از موضوعات روشنگران و جنبش های مدرن بود و ماند.

گویند که میرزا فتحعلی آخوند زاده ( ۱۲۵۷-۱۱۹۱ش/ ۱۸۷۸-۱۸۱۲ م) و میرزا آقاخان کرمانی (۱۲۷۵- ۱۲۳۲ش/۱۸۹۶-۱۸۵۳م) از  پیشکسوتان جنبش مشروطه، برابری و آزادی زنان را جزو حقوق طبیعی انسان معرفی کرده‌اند. میرزا آقا خان کرمانی متأثر از جنبش بابی قره العین، در باب رابطۀ حجاب زنان و در بند بودن ملت نوشته بود. سکولاریسم ایرانی که زمینه اش در آئین قره العین فراهم شده بود، نه تنها با سرکوب جنبش اجتماعی مذهبی بابی وقتل  قره العین، بلکه با تفکر  مردمدار روشنفکران ایرانی دهه‌ها بعد از جنبش مشروطه، محکوم به شکست شد.

احمد کسروی بنیانگدار نهضت ضدآخوند و ضد دین و از مورخین تایخ مشروطه در سال ۱۳۲۱ /۲۲ ۱۳ در کتاب بهائی گری می‌نویسد: ”داستان قره العین شگفت‌آور است ولی دلیلی از آن به سود کیش‌های بابی و بهائی نتوان آورد.  در کوشش‌ها نیز زیان قره العین کم تر از سودش نبود.” کسروی در همین کتاب از نامـۀ خواهرعبدالبهاء به بهائیـان

 تهران چنین نقل می‌کند: ” قره العین یکدفعه بی‌حکمتی کرد و هنوز از کله مردم نمی‌توانیم به در آوریم”.

قتل قره العین، در محکمۀ جمهوری اسلامی مجازاتی کافی نبود. پیروان بهاء الله و عبدالبهاء که از دخالت درسیاست منع شده بودند نیز باید به جرم تعلق به “فرقۀ ضالۀ بهائیت” مجازات می‌شدند.

دو محقق دانشگاهی ایرانی، اروان آبراهامیان و داریوش رجالی، با حذف قره العین در تاریخ نویسی جنبش باب مشکل جا دادن این زن در تاریخ مردانه را حل کردند.

جنبش زنان ایران برای برابری که از اوایل قرن از تفاهم و حمایت مردان مترقی آن زمان و بخصوص جنبش سوسیالیستی و کمونیستی برخوردار بود با  سرکوب لیبرال‌ها، سوسیالیست ها و کمونیست‌ها و رفورم متکی بر استبداد توسط رضاشاه بی‌پشتوانه شده، سرکوب جنبش زنان و تصفیۀ آن از عنصر شورش و انقلابی، مقدمه‌ای برای تحت کنترل درآوردن جنبش برابری خواه زنان ایران بود. وارونه کردن نقش رضاشاه در رابطه با قانون حجاب، از دروغ‌های بزرگ خمینی بود که تا امروز از طرف بسیاری مران و عده‌ای از زنان چپ نیز حمایت می‌شود. رضا شاه نه مبتکر کشف حجاب بود و نه طرفدار رهائی زنان. او زنان را وجه المصالحۀ سازش با ملایان کرد. اصلاحات قضائی رضا شاه با ادغام قوانین شریعت در قوانین کیفری، در فاصله دو نهاد زندان مدرن و خانوادۀ قرون وسطائی اسلامی، با وحدت در سرکوب زن به انجام رسید. جامعه ایران حول مسئله زن میان دو عصر معلق مانده، فعالیت های زنان از آن پس در چارچوب الگوهای زن مدرن برابری خواه، با حفظ نظام جنسی طبیعت، محدود می‌شد.

دهه‌های چهل و پنجاه قرن چهاردهم/ قرن بیستم میلادی

در اسناد این دوران – دولتی، رسمی و اسناد سازمان های چپ، جای مرحلۀ نوینی از فعالیت های زنان ایران خالی است. این جای خالی از طرف بعضی از زنان نسل بعد با این پیشداوری پرشده است که زنان فعال این نسل در تشکلات چپ حل شده بودند. نسل زنان دو دهه قبل از انقلاب حل شدنی در هیچ تشکلی نبود.

موج جدید فعالیت های زنان ایرانی از میانه دهه چهل و در دهه پنجاه، علیه دیکتاتوری پدرسالار و در مخالفت با تفکر مسلط و پراتیک ها و هنجارهای فرهنگی مردسالار صورت می‌گرفت. حمایت از زن در قوانین بعد از اصلاحات، نه شامل زنان بعنوان افراد و نه بعنوان یک گروه مستقل انسانی، بلکه از زنِ نوعی بود که همچنان و قبل از هر چیز با کارکردهای اجتماعی و نقش های سنتی اش تعریف می شد. الگوی رسمی زن مدرن دهه ۴۰ و ۵۰ قبل از هرچیز الگوی همسر و مادر مدرن بود. برابری حقوقی اما مقدمه‌ای ضروری برای  سنت شکنی‌های پی در پی بود که به فتح حیطه ها ئی که در انحصار مردان بود منجر می گردید و پیش فرض مبارزه برای دگرگونی ساختار پدرسالار جامعه بود. دیکتاتوری شاه خود اما پشتوانۀ نیرومند و حافظ این ساختار بود. از اینرو فرارفتن از چارچوب برابری حقوقی همانقدر ناممکن بود که حضور و فعالیت زنان مخالف رژیم در سازمان زنان دولتی. رژیم دیکتاتوری خود مانع اصلی فعالیت مستقل زنان علیه دستگاه سرکوب و سیستم پدرسالار بود.

زن مبارز دهه قبل از انقلاب، علیه مرزهای ممنوع می‌جنگید؛ زنی بود سنت  شکن، هنجارشکن و قانون شکن. او نقاد تصویر زن مدرنی بود که در یک قطب دوآلیسم جنسی قرار داشته، مکمل مرد و اوبژه پیشرفت بود. او خالق تصویری از زن بود که در مرز بین دوجنس حرکت می‌کرد و دوآلیسم جنسی را که بنیاد جامعه پدر سالار بود زیر سؤال می‌برد. مبارزات زنان ایرن علیه پدر/مردسالاری و برای استقلال چنان با جنبش ضد دیکتاتوری شاه گره خورده است که جدا کردن و بررسی آن کاری بسیار حساس و تنها با تکیه بر تجارب مستقیم ممکن است. از فمینیست های منفر گذشته، اولین نسل زنان دارای حق رأی از همان اول در عین درگیری با مردان، در جنبش چپ در کنار آنان قرارداشتند. جذابیت مارکسیسم برای زنان رادیکال ایدۀ رهائی انسان بود، پشتوانۀ تحقق آزادی، برابری و عدالت،- دستاوردهای انقلاب اکتبر بود که ورای برابری حقوقی و برابری های اجتماعی، خواست پیشروترین زنان مبارز جهان و زنان کمونیست: برابری، اختیار زن بر جسم خود را- در عشق آزاد و آزادی سقط جنین، به تحقق درآورد.

در همین زمان جنبش فمینیستی نوین غرب خود را با مرزبندی با مردان از جنبش چپ جدا می‌کرد؛ از جنبش دانشجوئی جدا شده، ایده های مستقل خود را طرح می افکند.

فمینیسم مدرن، وراء دوآلیسم عملکردی، مردسالاری را نه بعنوان یک مسألۀ فرهنگی بلکه، تاریخ تمدن مردان از ابتدا را مورد نقد قرار داده، با احیاء تاریخ زنانه و ثبت آن، رشد و حرکت های آگاهانۀ زنان را تضمین می‌کرد؛ با نقد ایدئولوژی‌های مردانه یک شناخت نقادانه را پایه‌گذاری کرده، به عرصۀ تفکرات اجتماعی راه می‌یافت: نقد خشونت علیه زنان،- نقد نمایندگی توسط یک انسان عمومی که مرد است،- نقد مدرنیسم در خلاصه کردن زن بعنوان اُبژۀ پیشرفت،- نقد استثمار زن توسط دولت، سرمایه و مرد،- نقد استفاده از زنان بعنوان بخشی از منابع: نقد تئوری کار مارکس و تدوین تئوری کار فمینیستی با نفی جدائی کار مولد و غیرمولد، بازتولید و تولید (ماریا ُرزا دلا کوستا)،- نقطۀ کور بودن کار زنان در نقد اقتصاد سیاسی مارکس ( کلودیا ورلهوف)،- وارد کردن روابطۀ کار غیرمزدی در فهم مسئله استثمار و فهم کاپیتالیسم و امپریالیسم ( کریستل نوی زوس)

فمینیسم مدرن زن را بعنوان یک کیفیت جامعه شناسانه و سیاسی، و سوژه انقلابی تعریف کرده، روشنگر رابطۀ تبعیضات مختلف با مسئله زن بود. دولت بعنوان سیستم تنظیم باز تولید سرمایه، و مردان بعنوان استثمارگران زنان، هدف یک دگرگونی بنیادین بودند. ماریا میس پاسخ نهائی جامعۀ بشری را تنها در تئوری‌های فمینیستی می‌بیند، با (لغواستثمار و استعمار)،- کیت میلت منشاء و ریشۀ سلطۀ مردانه و پدرسالاری را نه در مالکیت خصوصی و سیاست (عمومی)، بلکه تنها در سیاست کنترل مرد بر جسم زن – کنترل سکسوالیته، توانائی تولید مثل، زن می داند. او با تأکید بر سیاسی بودن سکسوالیته، نقد “سیاست جسم” را به دولت، کلیسا و قانون محدود نمی‌کند ، زیرا که “زن دشمن را در رختخواب هم دارد.”. او تئوری خود را در سال ۱۹۷۰ در کتاب Sexual Politics فرموله کرد.

رادیکال ترین بخش فمیست های غرب دهۀ هفتاد میلادی، طبیعت انسانی را نه فقط بیولوژیک بلکه امری اجتماعی تاریخی دانسته، دوگونه بودن جنس ها را که بنیاد پدرسالاری بوده و هست زیر سؤال می‌برد.

زنان چپ و سنت شکن ایرانی دهۀپنجاه ش/هفتاد م، در تعریفی می‌گنجیدند که برآیند تئوری های فمینیستی انقلابی بود: سوژه انقـلابی در مبارزه علیـه دولت بعنـوان سیستم تنظیم و بازتولید سرمایه و مناسبات ماقبل سرمایه‌داری و حافظ مردسالاری، برای یک دگرگونی بنیادین. ولی این نسل از زنان به خود لقب فمینیست نمی داد؛ نه به گمان برخی از کنشگران زن در ایران امروز، بعلت “قبح” کلمۀ فمینیسم و کوچک شمردن خود تحت این عنوان؛ بلکه به این خاطر که نه در شکل دادن اندیشه و تئوری‌های فمینیستی سهیم بود و نه می‌توانست بدون آزادی سیاسی و امکان مبارزۀ سازمان یافته و علنی علیه پدر/مردسالاری، تحلیلی مشخص از رابطۀ جنبش زنان و جنبش طبقۀ کارگر ارائه دهد؛ هرچند که بر فهم متفاوت از مارکسیسم و درک متفاوت از مفاهیم آزدی و رهائی در دو جنس زن چپ و مرد چپ آگاه بود. برای زن چپ، مارکسیسم، ایدۀ رهائی انسان و ابزار اندیشگی مبارزه با قدرت مردانه بود، برای عدالت و آزادی. مبارزه با پدرسالاری از محرک های اصلی پیوستن زنان به مبارزات سیاسی رادیکال بود.جنبش چپ برای زنان میدانی بود برای تجربۀ ایده های انتزاعی برابری در عمل، که با مبارزۀ همزمان علیه تقسیم کار جنسی در محافل سیاسی و جنگ تن به تن در خانواده صورت گرفته، بر نسلی از مردان چپ تأثیر گذاشت.

سازمان های بانوان زمان رضا شاه و سازمان زنان دولتی زمان محمد رضا شاه نیز از طرف دوست و دشمن، فمینیستی خوانده نمی‌شدند. نه به این خاطر که بنا بر ادعای برخی از کنشگران زن، حق سیاسیِ برابر زنان عطیۀ شاه و حکومت بود. اصلاحات قانونی حاصل مبارزۀ زنان نسل های دیگری بود و آزادی سقط جنین در میانۀ دهۀ هفتاد سهمی از دست آوردهای جنبش فمینیستی غرب که در آن زمان در جهانشمولی اش تردید نبود، سهمی که به کوشش سازمان زنان وابسته به حکومت، به ایران منتقل شد. تلاش این سازمان برای ادامۀ اصلاحات به نفع زنان که با موانع بسیار روبرو بود، تا قبل از انقلاب ادامه داشت – در زمانی که محدود ماندن در ایده‌آل “برابری حقوقی”، معنائی جز “تثبیت یک موقعیت بخش محروم یا فرودست” نداشت.

مبارزۀ زنان ایران علیه مردسالاری در درون جنبش دانشجوئی، در جنگ با مردان همرزم صورت می‌گرفت که در مرکز آن جنگ بر سر  تعریف زن بود. تصویر زن مدرنی که هنوز هم در یک قطب دوآلیسم جنسی قرار داشته، مکمل مرد بود و نقش نمادین پیشرفت و تمدن مدرن را بر عهده داشت، از طرف این زنان شکسته شد. مبارزه با این تصویر و این تعریف از زن، کوشش برای ساختن تصویری از زن که طراح آن خود زنان بودند، یک قدم بزرگ در خروج از کنترل مردانه بود. زنان چپ ایرانی دهۀ پنجاه بجای تلاش در پذیرفته شدن از طرف مردان، کار خود را در جمع های مستقل، در محافل متشکل از زنان با گرایشات سیاسی متفاوت، از دانشکده‌های مختلف و خوابگاه‌های دانشجوئی دختران، در دوران خدمت سپاهی به اشاعۀ آگاهی برای مبارزه با مردسالاری پرداخته در جمع ها و محافل مختلط، ایدۀ مارکسیستی “رهائی انسان” را در شکل مشخص رهائی زن، لاقل در شعار جا می‌انداختند. با اینهمه این زنان که از جنبش دانشجوئی و جنبش چپ با سلطۀ برداشتی مردانه از مارکسیسم جدا نبودند، می‌دانستند که در هیچ طبقه بندی از جنبش فمینیستی نمی‌گنجیدند.

مبارزۀ غیررسمی زنان چپ علیه مناسباات مردسالارانه که در دهۀ پنجاه از دانشگاه‌ها  شروع شده بود، در محافل و گروه‌های زیرزمینی چپ ادامه داشت. جنبش ممنوع پناهگاه امنی بود برای حفظ و زیستن ایدۀ رهائی، برای ماجرا کردن، انتخاب کردن، برای فرد بودن. زن شورشی دهۀ پنجاه یک پناهندۀ فراری بود به محیطی خارج از سیستم، فارغ از قانون، سنت و بندهای اجتماعی. مبارزه علیه مردسالاری در زندان‌های اوین، کمیتۀ شهربانی و قصر، بدون حضور مردان ادامه داشت، با این همه مستقل نبود، چرا که نفوذ رفقای چپ با تفکر مردانه، از دیوارهای زندان نیز می‌گذشت. حرکت مستقل زنان در زندان، از جمله در اعتصابات سراسری مهر ماه ۱۳۵۷، که در مخالفت زنان چپ زندان قصر با خواست عمومی بازگشت خمینی منعکس شد، حاصل بحث‌های طولانی بود و زحمت زیاد که سرانجام نیز حاصل رأی همۀ زنان چپ نبود. این ارزیابی در مورد گروه‌ها و جمعیت های زنان زمان انقلاب که در اسفند ماه همان سال، برنامه‌های بزرگداشت روز بین‌المللی زن را اعلام داشتند نیز صادق است. با اینهمه ابراز وجود آن‌ها زنگ خطر برای ضد انقلاب مذهبی بود.

در چنین شرایطی بود که خمینی زنان را بعنوان دشمن اصلی مورد حمله قرارداد و گفت: در “دوران بدتر ار جاهلیت پهلوی” “زنان شأن انسانی خود را از دست داده و به ملعبه تبدیل شده، منحط شده و کل جامعه را به تباهی کشیده‌اند”

زیر حاکمیت جمهوری اسلامی، جامعۀ ایران صحنۀ بازی قدرت با مسئله جنسیت شد. اعمال مستقیم قدرت جنسیتی هتروسکسوئل با کنترل کامل جسم زن برای ساختن جامعه ای یکپارچه، با جنگ حجاب علیه زنان آغاز شد. در این جنگ نابرابر نطفۀ بارور نشدۀ فمینیسم مدرن در ایران، همراه جنبش صد سالۀ زنان ایران  مقهور حاکمیت فاشیسم جنس گرا  شد. در یک پروسه سوژه سازی در چارچوب سامان دهنده قدرت، یک تابع تمکین کننده فعال – کنشگر، با عنوان “زن مسلمان” ساخته و پرداخته شد تا با مشارکت او، رد مناسبات قدرت در فرهنگ و مذهب گم شود.

ورود زن کنشگر جمهوری اسلامی به عرصه جنگ با فمینیسم غربی، همزمان بود با سرکوب زنان مبارز نسل دهۀ پنجاه که در کنار مردان مبارز، در جبهه های مقاومت علیه جمهوری اسلامی تا پای جان می‌جنگیدند. در سال ۱۳۶۴ هنوز کشتار زنان چپ و مجاهد ادامه داشت که زنان کنشگر حکومتی با شرکت در سومین کنفرانس بین‌المللی زنان سازمان ملل متحد در نایروبی، کار صدور انقلاب اسلامی را آغاز کردند. از زنان جنبش مقاومت علیه جمهوری اسلامی هزاران  به اعدام و هزاران به مجازات بدتر از مرگِ حبس در زندان های انسان کش حکومت محکوم شدند، بسیاری از آنان راه تبعید را برگزیدند.

به نظر می‌رسید تنها از این پس بیان کننده آگاهی زنان ایرانی از تاریخ خود، و بیان کننده اهداف و چشم اندازهای مشترک، حاصل فعالیت های علنی زنان در تبعید و فعالیت های مخفی زنان در ایران، علیه جمهوری اسلامی و برای رهائی باشد.

  • تا ۱۳۹۶ /۱۹۸۱ تا ۲۰۱۷

کتاب‌ها و نشریات تبعید،- دفاتر اسناد سمینارها و کنفرانس های زنان، فیلم‌های مستند، اسناد موجود در رسانه‌های   اینترنتی تنها بخشی از فعالیت زنان در تبعید را منعکس می‌کند.

از میانۀ دهۀ ۶۰ تا۷۰ شمسی/۸۰ تا۹۰ میلادی، زنان چپ ایرانی در کشورهای تبعیدشان با بهره مندی از دستاوردهای جنبش فمینیستی که چهرۀ جوامع غرب را دگرگون کرده بود، به تدقیق مرزهای آزادیخواهی با استقلال جنسی زن و آزادی گرایش جنسی مشغول شده، جنبش مستقل فمینیستی ایرانی را پی‌ریزی کردند، بدون آنکه لزوماً از اپوزیسیون چپ خارج شوند. مرزبندی کمافی السابق با سلطنت طلبان، حزب توده و فدائیان اکثریت بود. جدائی از سازمان‌های چپ نیز، تنها برای بخشی از زنان به معنی وداع با مارکسیسم بود، در اختلاف با بخشی که با حفظ وفاداری به سازمان سیاسی خود، برای اشاعۀ ایدۀ کمونیستی فمینیستی تلاش می‌کرد، مثل سازمان زنان “هشت مارس”.

جنبش زنان ایرانی در تبعید،  جنبشی مستقل بود، متشکل از زنانی با گرایشات سیاسی متفاوت، از چپ کمونیست تا فمینیست های مخالف چپ، که در مبارزات علیه جمهوری اسلامی متحد بوده، ضمن بحث، مطالعه و بررسی سرکوب زنان در ایران جمهوری اسلامی، از فعالین و سازمان‌دهندگان تظاهرات، آکسیون ها و برنامه‌های افشاگرانه علیه جمهوری اسلامی بودند. حاصل تحلیل و بررسی زمینه‌های اجتماعی مساعد کننده برای به قدرت رسیدن بنیادگرایان اسلامی در ایران صدها مقاله، جزوه و بسیار کتاب‌ است که در آن‌ها زنان به افشاء و  نقد مردسالاری در قرآن، اسلام و مذهب بطور کلی پرداخته، مناسبات مردسالارانه را در حیطه‌های زندگی اجتماعی و خصوصی، در ادبیات و هنر ایران به نقد کشیداند. حجاب ،سکسوالیته، هترو- و هموسکسوالیته، همواره از موضوعات بحث و بررسی بودند. کتاب‌های خاطرات، رومان و شعر با همین مضامین از دیگر دستاوردهای زنان در تبعید است. علاوه بر  این آن‌ها همراه مردان چپ در تظاهرات اول ماه مه با شعار های افشاگرانه علیه جنایات جمهوری اسلامی، در کنار چپ انقلابی کشورهای تبعیدشان بودند؛ در تظاهرات ۸ مارس همراه فمینیست های انقـلابی بوده، برنامه جشن روز بین‌المللی زن را با افشاگری خشونت دولتی جمهوری اسلامی علیه زنان ایران با مبارزه همـراه می‌کردند؛ پای ثابت  شرکت کنندگان در تظاهرات ده‌ها هزار نفری علیه سرمایـه داری جهانی بوده، در چهارمیـن کنفرانس بین‌المللی زنان سازمان ملل متحد در سال ۱۳۷۴/۱۹۹۵ در بخش غیردولتی، افشاء کنندگان جنایات در حق زنان بودند؛ با زنان الجزایری، سودانی و دیگر کشورهای آفریقائی و زنان هند و پاکستان علیه بنیادگرائی همراه شدند.

در همین زمان هیأت نمایندگی رسمی دولت جمهوری اسلامی ایران با همان شعار ورشکستۀ انصاف بجای برابری سال ۱۳۸۵ در کنفرانس نایروبی به میدان آمد. این بار اما سازمان یافته و آماده. هیئت رسمی جمهوری اسلامی به ریاست علی اصغر تسخیری، معاون اول وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، و عضو برجستۀ این هیأت محمد ساکت، کارشناس حقوق خانواده، در رأس بنیادگرایان کشورهای عربی قرار گرفته، در جبهه‌ای واحد با واتیکان، کشورهای کاتولیک امریکای لاتین و محافظه کاران لائیک غربی و در حمایت زنانی مثل شهلا حبیبی، اصول  گرای اصلاح طلب منتسب به حزب مؤتلفۀ اسلامی، مشاور رئیس جمهور رفسنجانی در امور زنان از سال ۱۳۷۰(تا ۱۳۷۶) و معصومه ابتکار، سخنگوی دانشجویان خط امام در ماجرای اشغال سفارت آمریکا در آبان ۱۳۵۸، به آثار فمینیسم در پیش نویس برنامۀ عمل یورش برده، با حذف عبارات “حقوق جنسی زنان” و “حق انتخاب جنسیت”، قطعنامۀ کنفرانس را از عناصر فمینیستی پاک کردند؛ پلی گامی مردانه و قانون ارث اسلامی در پناه نسبیت فرهنگی، جائی امن یافت. نقش مستقل زنان عضو هیأت های رسمی، راه انداختن تظاهرات زنان بنیادگرای اسلامی علیه زنان فمینیست غرب و شرق بود که با شعار علیه “فحشاء”، به میدان آمدند.

جمهوری اسلامی ادعا کرد که “خبرگزاری های معتبر جهان اعلام کردند که کشورهای اسلامی برندۀ نهائی کنفرانس پکن و برنامۀ عمل زنان در جهان شدند”. این ارزیابی حقیقتی بود که بدون ذکر نام این “خبرگزاری های معتبر جهان” و بدون اشاره ای به مثبت یا منفی بودن نظر مفسر خبری بی اعتبار می شد. گزارشات غیرواقعی از این کنفرانس در ایران و در غرب، همه با نام نویسنده، مفسر و ذکر منبع بود؛ مثل نام نیره توحیدی، نویسندۀ گزارشی همراه با ابراز خوشنودی از نتایج خوب و موفقیت آمیز کنفرانس پکن برای زنان ایران، در نشریۀ هفتگی “زنان” به سردبیری شهلا شرکت، و تحلیل و بررسی نیره توحیدی از نتایج این کنفرانس در:

 Fundamentalist Backlash and Muslim Women in the Beijing Conference

in Canadian Women Studies 1996, Vol.16, No.3, p.30 – 34

نیرۀ توحیدی در این بررسی فمینیسم اسلامی را نیروی رو به رشدی معرفی می‌کند که نه فقط یک گفتمان در جهان اسلام است، بلکه همچنین نیروئی است که سبب تغییر، رفرم، دموکراتیزه شدن و حتی سکولاریزه شدن جوامع مسلمان می‌شود. او با ارزیابی قابلیت نیروی زنان مسلمان برای تغییر، تقابل آن‌ها را با روحانیت و انحصار تفسیر مذهب توسط آن را اجتناب‌ناپذیر اعلام می‌کند.

 شاید ما از این هم جا نمی‌خوردیم اگر در جریان دقیق همۀ آن چیزی بودیم که در ایران طی می‌شد. برنامۀ ادغام جامعه در سیستم جمهوری اسلامی با برنامه‌ریزی فراموشیِ سازمان یافته از طریق مغزشوئی، توسط وزارت ارشاد و تبلیغات اسلامی خیلی وقت بود که آغاز شده بود. سال ۱۳۶۷ که پیش درآمدش کشتار هزاران زندانی سیاسی بود و با تدارک ترور شخصیت های سیاسی و فرهنگی اپوزیسیون آغاز گردیده بود، “دوران سازندگی” اعلام شده، بعنوان آغازگر فعالیت رسمی زنان (حکومتی) ثبت می‌شد؛ در این دوران پا به پای اجرای برنامه‌های ترور قاسملو در شهر وین (۱۳۶۸)، ترور کاظم رجوی در سوئیس (۱۳۶۹)، ترور فریدون فرخزاد در بن (۱۳۷۱) و ترور در رستوران میکونوس در برلین (۱۳۹۱)، بر زمینۀ نابودی و حذف هزاران هزار مرد و زن مجاهد و چپ، راه برای ارتقاء مقام معدودی از همکاران زن حکومت، با هدف جذب هرچه بیشتر زنان به همکاری با دولت، باز شد: شهلا حبیبی، اولین زن مشاور رئیس جمهور پس از انقلاب در امور زنان (۱۳۷۰)،- معصومه ابتکار، سخنگوی دانشجویان خط امام و سردبیر روزنامۀ کیهان انگلیسی، عضو هیئت نمایندگی جمهوری اسلامی در سومین کنفرانس بین‌المللی زنان سازمان ملل متحد (۱۳۶۴) و مؤسس مرکز مطالعات و تحقیقات مسائل زنان و فصلنامۀ فرزانه به دو زبان در همان سال،-  زهرا رهنورد، سردبیر نشریۀ راه زینب (اطلاعات بانوان سابق)، از سال ۱۳۵۹ در پست تدریس دانشگاهی زنان و مدرس دانشگاه الزهرا  از ۱۳۷۰، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی (۱۳۶۷ تا ۱۳۷۳)، نصب مجسمۀ “نرگس عاشقانه” او در میدان “مادر” تهران در سال ۱۳۷۳، رئیس گروه هنر سمت – سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها با مسئولیت بررسی کتب و مآخذ دروس دانشگاهی در حوزۀ علوم انسانی از حیث ارتباط با مبانی و مسائل اسلامی و انقلاب فرهنگی و اظهار نظر در خصوص تأیید، اصلاح یا حذف آن ها،- زهرا شجاعی، عضو شورای  فرهنگی اجتماعی زنان (۱۳۶۷ تا ۱۳۸۴) و رئیس این شورا (۱۳۶۹ تا ۱۳۷۱)،  مشاور وزیر آموزش و پرورش در امور بانوان (۱۳۶۷)،  مشاور وزیر کشور در امور بانوان (۱۳۷۰). در این دوران که از سال ۱۳۷۲ دولت اصلاحات رفسنجانی نیز نام گرفت، طرح حجاب برتر و مبارزه با بدحجابی با ترور روزمرۀ زنان به شدت اجرا شده، با دستگیری  و مجازات و آزار، تهدید و تحقیر زنان به اوج  رسید.در این دوره بود که هما دارابی در میدان تجریش حجاب از سر برداشته و با شعار  مرگ بر استبداد زنده باد آزادی، زنده باد ایران خود را به آتش کشید (۱۳۷۲)، خاموشی از آنِ مردم تماشاچی بود، ناشی از فضای ارعاب. اِن. جی.اُ. سازی در توهم ایجاد سازمان های مستقل محکوم به شکست بود. اِن.جی.اُ. سازی رونق می‌گرفت، تا زمانی که  مددکار بی جیره و مواجب دولت می‌شد، وگرنه تعطیل می‌شد. نوشین احمدی خراسانی این دوره را بهار جنبش زنان ایران معرفی می‌کند که با ” بستر سازی جامعۀ مدنی” ایران در سال ۱۳۶۸ آغاز شده، در ۱۳۷۶ به دوران “خیزش و شکوفائی” می‌رسد. (نوشین احمدی خراسانی “بهار جنبش زنان – روایتی از  اشک ها  لبخند ها ۱۳۹۱ “)

در این دوران، سازندگی با سندسازی، برای ساختن تاریخی تصفیه شده از جنبش چپ زنان و مردان ایران ادامه می‌یافت. افشاء اسناد دروغ، اپوزیسیون را  سه دهه به خود مشغول می‌داشت. جعل کاران فقط حکومتی، حزب الله و حزب توده نبودند. بلکه از طرف باصطلاح محققین دانشگاهی چپ ایران در غرب صورت می‌گرفت و ضامن درستی دروغ علیه مخالفان جمهوری اسلامی و جعل تاریخ انقلاب می‌شد که زمینۀ آن در رسانه‌های سراسری زمان انقلاب، در رأس همه، روزنامه کیهان فراهم شده بود. یکی از اولین نمونه‌های آن، سند جعلی اروند آبراهامیان است که در سال ۱۹۹۲/ ۱۳۷۱، در کتاب “خمینیسم”، دربارۀ تظاهرات یازده اردیبهشت ۱۳۵۸/ اول ماه مه ۱۹۷۹، انتشار یافت. در بخشی از این کتاب، اولین تظاهرات ماه مه بعد از انقلاب که توسط نیرو های چپ سازماندهی شده و در اتحاد با سازمان های چپ دموکراتیک و سازمان های زنان، با بیش از ۴۰۰ هزار شرکت کننده، برگی از مبارزات درخشان چپ ایران بود، در گزارش آبراهامیان با دروغ به نفع حزب حامی جمهوری اسلامی، حزب توده، و علیه جنبش چپ و زنان جعل می‌شد.

در جستجوی منابع دروغ‌های این نوشته در میان منابع موجود، به نشریات زمان انقلاب مراجعه کرده، منابع ذکر نشده توسط نویسنده (یا مترجم) را در کیهان ۱۲ اردیبهشت، و “مردم”، ارگان مرکزی حزب توده ۱۳ اردیبهشت یافتم، همین کافی بود، تا وحدت روزنامۀ کیهان و حزب توده با جمهوری اسلامی در خصومت با نیروهای چپ و مترقی به خاطر آورده شود. عکس تظاهرات در گزارش آبراهامیان، همان عکس صفحۀ اول کیهان و صفحۀ اول “مردم” است که اگر واقعی باشد، جمعیتی در میدان امام حسین (میدان فوزیه سابق) را نشان می‌دهد که به دعوت حزب جمهوری اسلامی در راهپیمائی شرکت داشتند. عکس روزنامۀ کیهان با یادداشت روز ، با تیتر ” ضد انقلاب را ریشه‌کن کنیم”، و در “مردم” با اعلامیۀ کمیته مرکزی حزب توده باتیتر “با تحکیم اتحاد همۀ نیروهای راستین انقلابی، ضد انقلاب را هرچه قاطع تر افشا، منفرد و سرکوب کنیم …” همراه است.

تیتر درشت “روز کارگر به جشن عمومی تبدیل شد” در صفحۀ اول روزنامه مردم، از تظاهراتی واحد، به دعوت حزب جمهوری اسلامی گزارش می‌دهد که از شش نقطۀ تهران بطرف میدان امام حسین (میدان فوزیه سابق) راهپیمائی کردند. حزب جمهوری اسلامی در اطلاعات ۳۰ فروردین تنها سه نقطه حرکت اعلام کرده بود.

روزنامۀ مردم بعد از گزارشی پر شور از راهپیمایان با شعارهای مذهبی، از صفی گزارش می‌دهد که به دعوت “کمیته برگزاری جشن اول ماه مه، سندیکاهای مستقل و شوراهای کارگران کارخانجات تهران و حومه” از میدان سپه حرکت کرده بود، ولی بعلت ترافیک سنگین نتوانست به میدان فوزیه (میدان امام حسین) برسد، از این رو برنامۀ خود را در (میدان ابن‌سینا) در پیچ شمیران به پایان برده بود. حزب توده که عادت به گفتن حقیقت نداشت، ننوشت که حزب الله از ادامۀ حرکت صف توده‌ای ها، بسمت میدان امام حسین جلوگیری کرده بود.

کیهان در صفحۀ ۳، از تظاهراتی که به دعوت “شورای هماهنگی برگزاری جشن اول ماه مه”- با ذکر نام گروه‌ها و سازمان های چپ و مترقی تشکیل دهندۀ آن از جمله کانون هماهنگی سندیکاهای ایران گزارش داد که از خانه کارگر واقع در خیابان ابوریحان حرکت کردند. عکسی از این تظاهرات هم (کوچکتر از عکس صفحۀ اول) همراه گزارش بود. گزارشگر کیهان با زیرکی مسیر این تظاهرات را که از خیابان ابوریحان به طرف میدان سپه بود را با ذکر بستن راه توسط حزب الله در نزدیکی میدان سپه، حزب توده را بدون ذکر نام در صف نیروهای چپ و مترقی جای داد. آبراهامیان از  سه تظاهرات اعلام شده، چهار تظاهرات می‌سازد. نام سازمان مجاهدین که با برنامه جداگانه در دانشکدۀ کشاورزی و راهپیمائی بسمت کارخانۀ جهان چیت در کرج اعلام شده بود را، تنها برای این عنوان می‌کند تا بتواند مسیر حرکت حزب توده از میدان سپه را نیز  مستقل جلوه دهد. اما چون نمی‌داند مرکز شهر و جنوب شهر تهران کجا است، محل خانۀ کارگر، واقع در خیابان ابوریحان را که محل شروع تظاهرات نیروهای چپ و مترقی بود،  «نزدیک مجلس» ذکر کرده،  قطع مسیر در پیچ شمیران بعلت حملۀ حزب الله را، مقصد تعیین شده از قبل حزب توده برای سخنرانی و قطعنامه معرفی می‌کند. اگر آبراهامیان نمی‌داند، حزب توده خوب می‌دانست که پیچ شمیران، نه میدانی داشت و نه وسعتی برای جمعیتی. آبراهامیان آمار مربوط به شرکت کنندگان در تظاهرات را نه از نشریات ایرانی زمان انقلاب، بلکه از نیویورک تایمز نقل می‌کند: «حزب جمهوری اسلامی ۳۰۰۰۰ نفر، تظاهرکنندگان عضو حزب توده و دیگر جریانات چپ نزدیک به ۱۰۰۰۰۰ نفر،- به  نقل از اریک رولو، سر دبیر لوموند میزان مشارکت در هر یک از این تظاهرات کما بیش مساوی بوده و در هر یک چند صد هزار نفر شرکت کرده بودند. آبراهامیان با ایجاد اغتشاش در ارقام شرکت کنندگان، زمینه‌ای فراهم می‌کند برای بی‌اهمیت جلوه دادن آمار تظاهرات اول ماه مه که نمایش قدرت نیروهای سیاسی مختلف زمان انقلاب بود، تا بتواند در وحدت کلمه با روزنامۀ کیهان و حزب توده بنویسد “این بزرگترین جشن خیابانی بود که در تهران برگزار می‌شد.”

یکی از وظایف دوران سازندگی، مفهوم سازی بود که با دگرگون سازی مفاهیم، مثل “آزادی”، “دموکراسی” و “اصلاحات” به راحتی انجام می‌شد. بعد از عدم موفقیت در کنفرانس نایروبی، برای فرستادن زنان به کنفرانس های جهانی، و جنگ علیه فمینیست های غربی، باید مفاهیمی اختراع می‌شد. برای این منظور در سال ۱۳۷۴، در آستانه چهارمین کنفرانس بین‌المللی زنان، معصومه ابتکار در مقام مسؤل دفتر هماهنگی سازمان های غیردولتی زنان و نایـب رئیس کمیتـه ملی این کنفرانس عهده دار این مسئولیت شد. حاصل کاربرد “انصـاف” بجای “برابری”

بود که از پیش محکوم به شکست بود. بهترین دگرگون سازی و اختراع  مفاهیم در این زمان در خود غرب تولید شده، به ایران صادر می‌شد. زمینه برای یک “جنبش زنان” در کشوری فراهم می‌شد که در آن هستی زن رسما و قانوناً مشروط بود؛ زندگی خصوصی، اجتماعی و عمومی همه در زیرزمین طی می‌شد. ستم عمومی کمر شکن بر زنان ایران، بهانه‌ای شد برای آفرینش پدیده‌ای نوظهوری که برای نامیدنش مفاهیم مناسبی در فرهنگ‌های جهان موجود نبود. “زنوری” حاصل کوشش افسانۀ نجم آبادی در ساختن مفهومی مناسب برای این پدیده بود که در اولین قدم به شکست منجر شد. زن مسلمان نوظهور جمهوری اسلامی اما در بعضی از مراکز تحقیقات آکادمیک غرب، فمینیست شناخته شد؛ یک مفهوم فمینیسم اسلامی اختراع شد که در دهۀ نود میلادی به کمک مارگوت بدران، والنتین مقدم در انواع اسلامیستی، فوندامنتالیستی و سکولاریستی پلورال شده، توسط هاله افشار، محقق ایرانی ساکن غرب منتشر شده، در جنبش نوپای فمینیستیِ قوام نگرفتۀ ایرانی در تبعید، موضوع مبارزه‌ای سخت بود که به ورشکستگی این مفاهیم انجامید. هرچند فمینیسم اسلامی بعنوان سدی علیه کمونیسم شناخته شده و طرفداران زیادی در غرب داشت، از طرف زنان جمهوری اسلامی پذیرفته نشد، هنوز کلمه‌اش هم خطرناک بود؛ اتهامی بود که می‌توانست در شرایطی از سوی برادران دینی به خواهران دینی زده شود.

در دوران سازندگی، پس از ترور در رستوران میکونوس برلین در شهریور ۱۳۷۱،  قتل چهرۀ فرهنگی ایران، سعیدی سیرجانی در ۱۳۷۳، و قبل از قتل چهره‌های فرهنگی در ماجرای اتوبوس ارمنستان ۱۳۷۵، در ۱۳۷۴ بزرگترین کنفرانس بین‌المللی زنان با شرکت ۵ هزار نفر از هیئت نمایندگی های دولتی در پکن و حدود ۳۵ هزار نفر از افراد و سازمان های غیردولتی در هوایرو تشکیل شده و با شکست فمینیسم به بنیادگرایان به پایان رسید. تنها نتیجۀ خوب، پول صندول جمعیت سازمان ملل متحد برای پیشبرد مشارکت زنان و توانمندسازی زنان بود که آن هم  نصیب جمهوری اسلامی در دوران “اصلاحات” شد، که از جانب عده‌ای از روشنفکران ایرانی به “انقلاب دوم خرداد” معروف شده، و انشعابی بزرگ در اپوزیسیون داخل و خارج کشور را موجب شد. چیزی از آغاز دوران اصلاحات نگذشته، در سال ۱۳۷۷ شاپور بختیار در پاریس به شیوۀ مافیائی ترور شده، شیوه‌های ترور، با روش‌های مختلف  ترور دگراندیشان، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، تا تکه پاره کردن داریوش و پروانه متنوع شد.

این مرحله برای چند زن حکومتی اوج ترقی بود: معصومه ابتکار از مؤسسین جبهۀ مشترک ایران اسلامی به ریاست خاتمی، در ۱۳۷۶(تا ۱۳۸۴) مشاور رئیس جمهور و رئیس سازمان حفافت محیط زیست،-  شهلا حبیبی مسؤل شبکۀ ارتباطی سازمان های غیردولتی (بقول خواهر هم مسلکش فاطمه اشرفی، پیشکسوت و معمار جامعه مدنی و سازمان های غیر دولتی زنان) ،- فاطمه راکعی از سال ۱۳۷۶ عضو جبهۀ مشترک ایران اسلامی و درسال ۱۳۷۸ نمایندۀ مجلس شورای اسلامی، ۱۳۷۹رئیس فراکسیون زنان مجلس، علاوه بر این دارای مناصب نایب رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس، رئیس مرکز امور زنان و خانواده، عضو هیئت امنای پژوهشگاه فرهنگی اجتماعی وزارت فرهنگ و آموزش عالی، معاونت پژوهشی دانشگاه الزهرا، معاون آموزش و پژوهشی دانشکده الهیات و ادبیات دانشگاه الزهرا – زهرا رهنورد مشاور سیاسی رئیس جمهور در سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۷، رئیس دانشگاه الزهرا از سال ۱۳۷۷ (تا ۱۳۸۵)،- زهرا شجاعی رئیس کمیسیون زنان جبهۀ مشترک در سال ۱۳۷۶ و رئیس مرکز مشارکت زنان دفتر رئیس جمهور در سال ۱۳۸۰، که با پول بنیاد جمعیت سازمان ملل تأسیس شده، با همکاری مرکز مطالعات و تحقیقات زنان دانشگاه تهران که با همین پول و در همین سال تشکیل شد، در همکاری با دانشگاه الزهرا به ریاست زهرا رهنورد، سردبیر نشریۀ راه زینب، به تحقیق در بارۀ مشکلات اجتماعی مشغول شد. پس از چند سال کار در رابطه با مشکل حجاب – مشکل ادغام زنان در جامعه اسلامی، و تلاش ناموفق در فرو کردن حجاب در سر زنان، راه حل مسئله در بهبود وضع زنان تشخیص داده شد.

سرپرست تحقیقات مرکز مشارکت زنان در این رابطه هشدار داد که “در دهه‌های آینده ما با پدیدۀ افزایش خانوارهای یک نفره، به سرپرستی دختران تحصیلکرده مواجه خواهیم بود که می تواند بیانگر بحران های بالقوه و  گسترده شدن نا هنجاری ها و آسیب های اجتماعی باشد.” جمعبندی “تحلیل های بنیادین با ابزار مدرن”  این مرکز این بود که “برای رفع بحران های اجتماعی، جلوگیری از فروپاشی خانواده و خطر روی برگرداندن زنان از جمهوری اسلامی و پیشگیری از خطر فساد اخلاقی و به نفع توسعۀ  اقتصادی بایستی از زنان بعنوان سرمایۀ انسانی استفاده کرد.” ( فصلنامه فرهنگی و پزوهشی مرکز امور مشارکت زنان، سال اول، دوره اول، شماره ۴، پاییز ۱۳۸۲ )

 “راهبردهای مسائل حقوق زنان” تیتر یکی از مطالعات این مرکز بود (ریحانه، شماره ۶، بهار ۱۳۸۳) که پیش از این با حذف “برابری زن و مرد”، “لزوم نگرش‌های جنسیتی در برنامه چهارم” و “رشد زنان در جامعه دانائی محور” آغاز شده بود. (ریحانه شماره۴)

به علاوه مرکز، با پول سازمان ملل متحد، سازمان های غیردولتی را تحت کنترل درآورده، میان مرکز پزوهشهای زنان دانشگاه تهران و دانشگاه الزهرا پل زده، از فصلنامۀ آوا، اختصاصی “اِن. جی. او.ها” به زبان های فارسی، انگلیسی و عربی، تا دانشنامه‌های همۀ دانشگاه‌ها در باب مسئلۀ زن را در خدمت تبلیغات زن اسلامی جمهوری اسلامی قرار داد.

اشرف گرامی زادگان در مقدمۀ فصلنامۀ آوا، اهمیت همکاری تشکل های داوطلبانه و سازمان های غیردولتی زنان را در کیفیت خدمات رسانی بیان می کند: ” جامعه ای که به سوی مردم سالاری گام بر می دارد و آن را هدف قرار می‌دهد باید آراء و نظرات همگان را بشنود که مسلماً نتیجۀ تعامل بین جامعه مدنی و دولت، خدمات رسانی کیفی تر به مردم خواهد بود. … . مجریان و مسؤلان امور کشور به این مهم واقف شده‌اند که حضور، نظارت و همکاری جامعه مدنی می تواند در انجام، بهبود، تقویت و توانمندی آنان مؤثر باشد. این تعامل دوطرفه و دوسویه است.” (آوا – ویژۀ تشکل های داوطلبانه و سازمان های غیر دولتی زنان، آذر ماه ۱۳۸۳ )

مرکز امور مشارکت با ته کشیدن پول جایش را به مرکز امور خانواده داد. مفاهیم “جنبش زنان”، “دموکراسی” و “حقوق بشر” که در کارگاه ” مفهوم سازی ” مرکز مشارکت زنان با سمبادۀ “عدالت جنسیتی” از شکل افتاده بود،  باقی‌ماند و بر مشکل مقاومت نسل دختر بچه‌های انقلاب در مقابل حجاب، مشکل مقاومت نسل دختر بچه‌های بعد از انقلاب اضافه شد. تنها موفقیت این مرکز در توانمند سازی زنان مسلمان وابسته به حکومت، جذب زنان مسلمان حامی رژیم و زنانی فعال با پیشینۀ چپ در مشارکت برای اصلاح رژیم بود؛ که کم نبود.

“انقلاب” دوم خرداد و جنبش های زنان داخل ایران، باعث شکاف و تضعیف اپوزیسیون و جنبش زنان خارج کشور می شد. دگرگونی در معنی مفاهیم که از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اعلام پایان جنگ سرد شروع شده بود، با جا افتادن باور به مدل جهانی شدن نئولیبرالی که وعده به یک‌رنگی جهان می‌داد شتاب گرفت. دوران بعد از کشتار زندانیان سیاسی، دورانی که از طرف حکومت دوران سازندگی نام گرفته بود، اکنون از طرف بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی و جنبش زنان ایران با همین نام تکرار شده، مثـل مفاهیـم مدنیِ “اصول گرا”، “اصلاح طلب”، “اعتدال گرا” و “مستـقل” برای جنـاح بنـدی منتخبین شورای نگهبـان و ایجـاد توهـم انتخـابات که شـرکت اپوزیسیون را در آن موجه جلوه می‌دهد. چند سالی نگذشت که در خرابه های برجای ماندۀ دوران “سازندگی” رفسنجانی، ابزارهای ساختارشکن از غرب به سوی ایران جاری شده، از صافی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گذشته، تأیید می‌شد و مثل بولدوزر پایه‌های فکری اپوزیسیون را صاف کرده، یک افسانه خِرد جامعه مدنی می‌بافت که تا سال ۱۳۸۴، تکلیفش را با آرمان‌گرائی، شهامت اخلاقی، عدالتخواهی و فداکاری و با محکوم کردن آن‌ها معلوم می‌کرد: نفی هیرارشی، به نفی تفاوت های ارزشی و تنزل از تمایز به بی‌تمایزی مطلق تبدیل شده، تحت عنوان اتوریته شکنی، اتوریتۀ ارزش ها شکسته شد، اتوریته‌ای که ناشی از جهانشمول بودن ارزش ها بود، نه دیکتاتوری. شعارِ حضور بجای نمایندگی، سبب مرگ آوانگارد شد. همۀ ابزاری که بیش از همیشه برای مبارزه علیه حکومت وقت ایران لازم بود شکسته شد. مبارزۀ فیلسوفان پست مدرن برای رهائی از فردیت هموژن، برای یک فردیت متکثر و تحول پذیر، با سوء‌استفاده از ابزارهای پسا ساختارگرای خود آن‌ها، در تحلیل های گفتمانی، در سیاست هویت و نسبیت گرائی فرهنگی، پسا مدرنی و بی اصل و نسب می‌شد. جنگ بی‌امان حکومت اسلامی علیه اپوزیسیون،(۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷) به “هژمونی گفتمان مسلط” جعل می‌شد. مفاهیم روشنگران و روشنفکران غرب، در دهان دولتمردان حکومت اسلامی شیرین می‌شد، وقتی که “مدنی” با کلمۀ عربی “تعامل” همراه شده، “گفتگوی تمدن‌ها” آغاز می‌شد. در غیاب شاهدان فاجعۀ حکومت اسلامی، اسناد جنایت محو یا جعل شده، شکنجه گاه توحید موزه عبرت می‌شد (۱۳۸۱). خاوران سنگر مبارزۀ مادران، هنوز بود.

تا زمانی که افسانۀ یک‌رنگی جهان رنگ باخت و بی‌رنگ شد، فرق جهان اول و سوم چنان از اذهان دور شده بود، که مَثَلِ “به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است” برای ایرانی کتابخوان عین حقیقت شده، ویرانگری‌های جمهوری

 اسلامی تحت عناوین عام نقض حقوق بشر، بی‌عدالتی اجتماعی و قوانین تبعیض آمیز علیه زنان و از این قبیل ویژگی از دست داده، نمونه ای از انبوه فجایع ناشی از حاکمیت سرمایه در سراسر جهان معرفی می‌شد، که سرش در دوردست غرب بود و دست کسی به آن نمی‌رسید. جز تضاد آشتی ناپذیر با امپریالیسم تجریدی، هر تضادی عین  یک اختلاف فرهنگی بود و باید به شیوۀ مسالمت آمیز حل می‌شد. به این طریق ایران معـدن همۀ جنبش های جهان شده،”مرکزمطـالعات و تحقیقـات زنـان دانشگاه تهران” محل آموزش”جندراستادی” می‌شد؛ گیـریم با شکل

و محتوائی دیگر که مثل خود حکومت اسلامی برای جهانیان نوظهور بود. جنبشی از درون چپِ متلاشی شدۀ ایران ظهور می‌کرد که نه فقط خودش، بلکه کل چپ ایران و جهان را نقد و رد می‌کرد؛ نه فقط این، بلکه در دفاع از ذهن مردمَدار خود، مارکسیسم را تخطئه و رد کرده، تیشه به ریشۀ فکر دگرگونی و حتی مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی می‌زد. در این وضعیت بود که توده‌ای‌ها و اکثریتی‌ها به محافل غیر رسمی زنان در ایران راه یافتند. انگیزۀ  موافقان این مرزشکنی امید به تأثیرگذاری بر این زنان ابراز می شد. بیانگذاران محافل با برخورداری از آگاهی و تجربۀ سیاسی بیشتر، نتیجه عکس را پیش‌بینی می‌کردند. پیش‌بینی به حقیقت پیوست؛ مرزهای دیگری شکسته شد. زنان (چپ)، در جبهۀ واحد با زنان اسلامی با درجات متفاوت نزدیک به حکومت، عملاً زیر لوای کنشگران زن حکومتی قرار ‌گرفته و با کار علنی، فعالیت آگاه گرانۀ چپ محافل اولیه را به بن‌بست کشاندند.

جنبش نوپای فمینیستی ایران در تبعید در روبروئی با این پدیده در ایران، با معضلی بزرگ روبرو شد، که بحث‌ها برانگیخت. برای عده‌ای، مطالبۀ علنی زنان در ایران که حکم زندانیان زندان عمومی جمهوری اسلامی را داشتند، در   بهترین حالت از نوع اعتراضات زندانیان زمان شاه، در زندان های عمومی بود و نه بیش از آن، که باید از آن حمایت می‌شد،- برای دسته‌ای گفتگو و چانه زدن با جمهوری اسلامی، تحت هیچ عنوانی قابل حمایت نبود،- بخش وسیعی اما به معجزۀ شکل گرفتن یک جنبش زنان یا حتی فمینیستی مدنی در ایران باور داشت. فرق عنصر آگاهی و موضوع آگاهی، بین حرکت آگاهانه و واکنش از میان رفته، فمینیسم زبانی، عامیانه و پوپولر می شد.

هنوز بخش بزرگی از زنان با تردید به علنی شدن فعالیت زنان ایران می‌نگریست که مردانی با شوق و ذوق از آن جنبشی ساخته، بدون نگرانی از به خطرانداختن ایدۀ آزادی یا انحلال پرولتاریا در مقولۀ فراطبقاتی زن، آن را جنبشی فمینیسی معرفی کردند. جنبش فمینیستی نوپای زنان تبعیدی که به حاشیۀ سیاست رانده شده بود، بیش از پیش در برابر نفوذ تفکر مردانه بی‌دفاع بود. جمهوری اسلامی که خشونت خالص مذکر بود، که مطلق بود، توسط محققین دانشگاهی  نسبی می‌شد، بعنوان برگی در تاریخ پدر سالاری که از طرف عموم مردان اپوزیسیون پذیرفته می‌شد؛ بی‌خبر از اینکه جمهوری اسلامی در این جبهۀ زنانه آسیب ناپذیر می‌شد.

هر موج فرار زنان کنشگر از کشور، نه به اتحاد با جنبش زنان در تبعید، بلکه به انشعابی دیگر منجر شده، ابعاد تهاجم حکومت اسلامی به چپ و فمینیسم آشکارتر می‌شد. شکاف تا آنجا پیش رفت که بخشی از زنان  چپ که در جبهۀ سیاسی علیه اصلاح طلبان بود، در جبهۀ فمینیستی پیشگاهنگ مردان چپ در حمایت از زنان اصلاح طلب بیرون حکومت بود. این سیاست دوگانه در مقابل اصلاح طلبان که به ایزوله شدن افراد یا بخش هائی از جنبش زنان در داخل و خارج از کشور منجر شد، افزایش طرفداران فمینیسم در میان مردان را به دنبال داشت، زیرا که فمینیسم واقعاً موجود در ایران، برخلاف فمینیسم تاکنونی، با نظرگاه رایج مردانه دربارۀ جنبش زنان منطبق بود: جنبش چپ بعنوان یک جنبش سیاسی و جنبش فمینیستی بعنوان یک جنبش اجتماعی غیرسیاسی ارزیابی می‌شد که اگر تابعی از سازمان های سیاسی نبود، بورژوائی بود و مانعی در راه جنبش سیاسی تلقی می‌شد. جنبش فمینیستی جدید ایرانی که فراطبقاتی و اجتماعی- فرهنگی بود و سقف مطالباتش از خواست برابری حقوقی با مردان فرسنگ ها فاصآله داشت، ایده‌آل برای آشتی با فمینیسم بود. فمینیسم بعـنوان یک نقـد رادیکال اجتماعی و

یک جنبش سیاسی رزمنده، از جنبش سیاسی بیرون رانده شده، به مجلس آشتی نیرو های سیاسی تبدیل می‌شد. دوست و دشمن طرفدار چنین فمینیسمی می‌شد. فمینیسم ضد آرمانگرائی، برای ضدکمونیست‌ها با شعار مرگ بر کمونیسم، مرگ بر سوسیالیسم و اعلام ورشکستگی چپ یکی بود،- نرمی فینیسم مدنی در گوش اصلاح طلبان، سرود صلحی بود برای انکار جنگ خانمان برانداز جمهوری اسلامی علیه زنان و علیه بشریت، برای اعلام ختم مبارزه و اشتغال به امور محرومان و فرودستان جامعه.  فمینیسم برای سازمان های چپ نادم، امیدی بود برای بازسازی سنگر کهنۀ مردانه در پشت مقولۀ عام زن؛ یا استفاه از آن بعنوان ملاطی برای ترمیم برادری متلاشی شدۀ بعد از انقلاب.

دهه ۱۳۸۰

در این دهه هنوز امید به سرنگونی جمهوری اسلامی با انقلابی دیگر از دل‌ها  بیرون نرفته بود که زمزمۀ جنبش مسالمت آمیز  و مدنی زنان در ایران بالا گرفته، در کنفرانس های سالیانۀ بنیاد پژوهشهای زنان ایرانی در کشورهای غربی طنین می انداخت. چشم مدت ها به دیدن سخنرانان میهمان از ایران، با درجاتی متفاوت از رعایت حجاب “اسلامی” عادت کرده بود، هم اندیشی سخنران یا سخنرانان ایرانی بدون حجاب ساکن کشورهای غربی با آنان، در باب رشد و پیشرفت جنبش زنان در ایران، گه گاه به اعتراضی منجر شده بود. جو غالب بر کنفراس ها اما هنوز مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی بود. هنوز کسی خبر نداشت که در این دهه (در فاصلۀ ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۸) جنبش زنان “جامعۀ مدنی را تسخیر می‌کند” (نوشین احمدی خراسانی، بهار آزادی جنبش زنان – روایتی از اشک ها  لبخند ها ۱۳۹۱) و این مدعا در هفته نامۀ چلچراغ، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸، زیر تیتر “زهرا رهنورد از بی حجابی به حجاب رسیدم” از اعتبار رسمی برخوردار می شد. زهرا رهنورد پس از اینکه در سال ۱۳۸۷ به مقام استادی دانشکدۀ هنر دانشگاه تهران رسید و از طرف مؤسسۀ امام رضا و سازمان اوقاف بعنوان “خادم قرآن” انتخاب شد، در گفتگو با این نشریه خود را آدمی “مدنی‌الطبع” معرفی کرده، می گوید: “تنها مدیریت من هم یک مدیریت مدنی بوده، یعنی مدیریت دانشگاه الزهرا. بر همین اساس همیشه یک آدم مدنی بوده و خواهم ماند.” منصب معصومه ابتکار که در این در دهه، ۱۳۸۵ (تا ۱۳۹۲) عضو شورای اسلامی شهر تهران بود، نیاز به گفتن نداشت که منصبی “مدنی” بود.

بر اساس این بی اطلاعی بود که در سال ۱۳۸۳/-۲۰۰۴، شرکت کنندگان در پانزدهمین کنفرانس بنیاد پژوهشهای زنان ایرانی در برلین، از غلبۀ حامیان جنبش مدنی جا خوردند.

هر سه سخنران ایرانی: فروغ نیری تعمیمی از هلند، رؤیا طلوعی از سنندج و سوسن رخش از بلژیک، کار تحلیلی  خود روی موضوع کنفرانس “بررسی نقش اجتماعی جنسیت در روند مدرنیتـه در ایران” را با نتیجه گیری مشترک:  رشد زنان ایرانی در جمهوری اسلامی، ارائه دادند.

مهیندخت مصباح گزارشگر صدای آلمان از برلین، چنین گزارش می‌دهد: “تأکیدهای خانم تعمیمی در رشد آگاهی زنان ایرانی در طول ۲۵ سال پس از انقلاب، موجب رنجش و بحث های فراوانی در جلسه شد. خانم تعمیمی بر این نظر بود که آپارتاید جنسی در سال های پس از جمهوری اسلامی موجب پیشرفت و رشد جنبش زنان شده است وی گفت، در دوران انقلاب هویت زن ایرانی سیاسی بود، اما آن ها اینک علاوه بر آن هویت فرهنگی و فمینیستی نیز دارند” پس از آن خانم رؤیا طلوعی از شهر سنندج کردستان گفت که مسئلۀ زن در ایران و بویژه در کردستان پیامدهای مثبت و منفی فراوان داشته است. با اینهمه ایشان در سخنان خود عمدتاً به نتیجه گیری مثبت از موقعیت زن کرد پرداخت. … . سوسن رخش به رشد غیر قابل انکار و آگاهی صنفی- فرهنگی زنان ایران اشاره کرد. این برداشت نیز با اعتراض گروهی مواجه شد که با هر نتیجه گیری مثبت از تحولات موجود در جامعه ایران برآشفته می شوند.” گزارشگر نتیجه می‌گیرد که “باید گفت که گفتگوهای پس از سخنرانی ها  و پرسشهائی که از سخنرانان می شد غیرمداراگرانه و مقاومت در قبال حقایق تحقیقی و آماری بود. به نحوی که هر سخنرانی که نتیجۀ تحقیقی مثبتی از شرایط زنان ایران می‌گرفت، متهم به جانبداری از حاکمیت اسلامی می شد.”

رنجش و برآشفتگی ذکر شده در گزارش مهیندخت مصباح، می‌تواند بیان احوال پناهندگان سیاسی زن باشد، که مبارزه شان در تبعید بر اساس مبارزه با جمهوری اسلامی شکل گرفت. آن ها در روبروئی غیرمنتظره با نفی سال ها جنگ زنان، بخصوص زنان کرد در جبهه های مقاومت علیه جمهوری اسلامی و بیش از دودهه مبارزه با مردسالاری و حکومت ضد فمینیست ایران در خارج از کشور باشد. این کنفرانس مقدمه‌ای بود بر آنچه که میتواند سراشیبی جنبش فمینیستی زنان ایران نام گیرد.

در همین سال ها بود که بحث پیرامون حجاب اختیاری در کشورهای اروپائی، زنان ایرانی را نیز به خود مشغول داشت. انتظار می رفت که فمینیست های ایرانی با آگاهی از ماهیت سیاسی “حجاب اسلامی” و رابطه اش با بنیادگرایان ضد فمینیست، و شناخت از این واقعیت که پدیدۀ “حجاب اختیاری” در اروپا یکی از نتایج به قدرت رسیدن بنیادگرایان اسلامی در ایران بود، در کنار مترقی‌ترین و آگاه ترین زنان و مردان جهان از سکولاریسم فرانسه دفاع کنند. برخلاف انتظار، بخشی از زنان فمینیست ایرانی در خارج و داخل ایران، در مخالفت با ممنوعیت روسری “اسلامی” در مدارس فرانسـه، در کنار مرتجع ترین زنان مثل صبا محمـود نویسندۀ کتاب “سیاست تقـوا، شکوفائی

 اسلامی سوژۀ فمینیستی” (۲۰۰۵) و جون والاک اسکات نویسندۀ کتاب “سیاست های حجاب” (۲۰۰۷)،  به دفاع از الگوی صادراتی “زن اسلامی” و “حجاب اسلامی” حکومت ایران برخاستند. با این اختلاف که آن‌ها کشور سکولار و دموکراتیک فرانسه را با حکومت ضدزن و ضد فرد جمهوری اسلامی همطراز ارزیابی و محکوم نمودند، در حالی که دو نویسندۀ فوق، کار مارگوت بدران و والنتین مقدم در خدمت به بنیادگرائی اسلامی را به کمال رسانده، مقام حجاب را به نشانۀ سوژۀ فمینیستی ارتقاء دادند. در بررسی انتقادی عبدی کلانتری -“سکس و سکولاریسم، در چشم انداز تاریخ نگاریِ پسا استعماری”،  سایت رادیو زمانه، ۲۶ تیر ۱۳۹۷- با نظرات این دو محقق به زبان فارسی آشنا می‌شویم: صبا محمود زنان به اصطلاح “سنتی” و متـدین و محجبـه را صـاحب “عاملیت فمینیستی” دانسته، با مفاهیم برگرفته از جودیت باتلر، نظـریه پرداز در خصـوص “بـدن و اجـرای نمـایش جنسیت”، معتقـد است کـه:

“برابری جنسی تنـها در اواخر قرن بیستم برای دیسـکورس سکولاریسم اهمیت پیدا می‌کنـد، آن هم صرفاً به دلیل

 خصومت با اسلام”. بر اساس همین نظریه جون والاک اسکات به قول عبدی کلانتری به تفسیر بدیعی دست می‌زند. و آن تقابل لائیسیتۀ فرانسوی با زنان محجبه است و این تقابل را به مثابه ادامه سیاست‌های استعماری فرانسه از جهات مختلف تحلیل می‌کند. (همانجا)

در سال ۲۰۰۷ کریستینا فُن براون، بنیانگذار و رئیس دپارتمان جندراستادی دانشگاه هومبولت در برلین و همکارش  بتینا ماتس، با همان استدلالات جون والاک اسکات سهم خود در دفاع از حجاب اسلامی را در کتاب “واقعیتِ در حجاب. زن، اسلام و غرب” به جهان آکادمیک ارائه کردند. آن‌ها با مقابل نشاندن غرب در مقابل شرق، و مترادف دانستن این تقابل با برهنگی در مقابل حجاب، به این نتیجه‌ می‌رسند که  سکسوالیزه کردن غربیِ شرق، در خدمت غرب برای  کنترل بر شرق بوده که با سکولاریزه کردن و جهانی شدن گسترش یافته و در حقیقت ادامه سیاست استعماری غرب می‌باشد.

در سال ۱۳۸۵ شمسی، سال تأسیس “مجمع زنان اصلاح طلب” از “فراکسیون زنان حزب مشارکت ایران اسلامی” توسط زهرا شجاعی، و ائتلاف های جنبش “مدنی” با شعار مبارزه برای “تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان”،  کنشگران فمینیست، هم اندیش اصلاح طلبان غیرحکومتی و حکومتی شده، با برخی از اصولگرایان از زن و مرد همراه شدند. از آنجا که همکاری با زن ستیزان بی نظیر در تاریخ را مردان، آن هم در مقیاس توده ای آغاز کرده بودند، مشکل بود زنی را که خود نیز قربانی بود، به جرم همکاری محکوم کرد. برخی از فمینیست های خارج کشور از شوق شنیدن “جنبش زنان”، تفاوت حکومت اسلامی را با حکومت های  سکولار و دموکراتیک از یاد برده، حرکت مدنی قانونی در ایران جمهوری اسلامی را با مبارزات قانونی فمینیست های لیبرال غرب بخصوص فرانسه مقایسه کرده، بعنوان مرحله ای از جنبش زنان مورد حمایت قراردادند. جنبش مدنی که دیگر هیچگونه مرزی با اصلاح طلبان حکومتی و غیرحکومتی نداشت، مرز بین زن و مرد و داخل و خارج هم نمی شناخت. بخشی که نتیجۀ این گونه مرزشکنی سیاسی در جنبش زنان را جز تداوم بخشیدن به حکومت زن ستیز و ضد فمینیسم جمهوری اسلامی نمی دیدند، در داخل و خارج کشور ایزوله می شد.

سال های پایانی دهۀ هشتاد، دوران رکود جنبش مدنی زنان بود که بقول نوشین احمدی خراسانی وارد “دوران پائیزی” می شد. (نوشین احمدی خراسانی، بهار جنبش زنان – روایتی از اشک ها  لبخند ها ۱۳۹۱)

این دوران همراه بود با ظهور فمینیست های چپ داخل ایران در کنفرانس های خارج از کشور و معرفی طیف وسیعی از گرایشات نظری فمینیستی در ایران که حیرت عده‌ای و تحسین دیگرانی را بر می‌انگیخت. این پدیده نیز از طرف زنان خارج کشور به دوگونه قابل تعبیر بود. یکی تأثیرگذاری مثبت جمهوری اسلامی در رشد و اعتلاء جنبش فمینیستی زنان در ایران و دیگری تأثیرگذاری منفی جمهوری اسلامی از طریق تبلیغات و جنگ طولانی علیه زنان، که پیشداوری “فرودست” و “ضعیفه” بودن زنان را چنان به واقعیت زن روشنفکر امروز ایران نزدیک کرده بود که او فراموش کند در سال ۱۳۵۹ این زنان جنوب شهر تهران بودند که با چوب جارو و برف پاروکن و … ،  به پاسداران مسلح جمهوری اسلامی که برای تخلیۀ خانه های اشغالی آمده بودند حمله کرده، آنها را می تارانند، و خیال کند که زنانِ قبل از انقلاب در مزرعه، پشت تسمه نقاله، … و در پست وزارت نیز جز نقشی از ضعیفه بر پیکر جامعۀ ایران نبودند، و باور کند که آن‌ها با از دست دادن حقوقشان و بدون آزادی، دارند نشان می‌دهند که ضعیفه نیستند. او نمی داند که زنان حکومتی با آگاهی به این تأثیر منفی و برای سهم بیشتر در قدرت، برنامۀ توانمندسازی

را راه انداختند. فاطمه اشرفی، مشاور معاونت توسعه روستائی و مناطق محروم نهاد ریاست جمهوری، در تاریخ ۱۹۱۶/۱۳۹۶، در پیام به مناسبت درگذشت شهلا حبیبی، می نویسد: “حساس سازی جامعه پس از انقلاب که زنان

ایرانی را به انزوا کشیده و جامعۀ زنان را به خودکم بینی‌های ناشی از به حاشیه رانده شدن مبتلا نموده است …”. از نظر او شهلا حبیبی بعنـوان پیشکسوت و معمـار جامعـۀ مدنـی و سازمـان هـای غیردولتـی زنـان و مؤسس و رئیس”شبکۀ ارتباطی سازمان های غیردولتی” نقشی بزرگ در برطرف کردن این عارضه داشته است.

 پدیده فمینیسم چپ داخل ایران اما چرخشی عمومی در مواضع اپوزیسیون عمومی چپ، نسبت به فمینیسم را موجب شد؛ راه انتخاب فمینیسمِ مناسب برای برخی از سازمان های چپ نیز باز ‌شد؛ راهی بدون الزام به پذیرفتن زنان بعنوان نیروئی با ظرفیت انقلابی و بدون تغییری در جای جنبش زنان در بیرون از سیاست. بخشی از چپ حتی با گذاشتن همۀ امکاناتش در خدمت این فمینیسم، در ایزوله کردن زنان فمینیست چپ رادیکال خارج از ایران ایفای نقش کرد. اگر سؤال می‌شد، چگونه در جامعۀ زیر سلطۀ حکومتی ضد فمینیسم و ضد کمونیسم، جنبش فمینیستی چپ شکوفا می‌شد، جواب با روش دیالکتیکی، حاضر و آماده بود: هر پدیده ضد خود را پدید می آورد. این سیر دیالکتیکی در مورد جنبش فمینیستی مدرن دهه‌های شصت و هفتاد میلادی در غرب صادق بود که در جامعۀ سرمایه داری مردمدار، از درون جنبش چپ برخاسته، مستقل شده، درون نهادهای اجتماعی، حتی نهاد مذهب پیش رفتـه، درون حکومـت نیز تأثیر گذاشته بود. اگر “تنـاقض” که مخـالفش را باطـل می‌کـند با “تضـاد

 دیلکتیکی” مشتبه می شد، حاصل جمع اضداد، ممتنع بود و چوب لای چرخ تاریخ می شد. اگر تخاصم به تضاد مشتبه می شد، سیر رشد معکوس می شد، مثل پدیدۀ فمینیسم در ایران جمهوری اسلامی که سرش در حکومت بود و به مدد واسطه‌های متشکل از زنان مسلمان حامی حکومت و با به خدمت گرفتن واسطه‌های مدنی متشکل از زنان فعال سکولار بعنوان سیاهی لشکر، کتک خور و بز بلاگردان زنان اصلاح طلب حکومتی، جامعۀ زنان را تحت کنترل خود درآورده، فمینیست های چپ رادیکال بیرون از این مناسبات را بیش از پیش منزوی می‌کرد. آنچه از مارکسیسم و فمینیسم باقی می‌ماند، یک دیالکتیک واژگونه بود و انسانی دوپاره: زن و مرد.

حل تضادِ متناقضِ متخاصمِ جمهوری اسلامی و فمینیسم در یک سنتز، تنها با یک تحلیل فمینیستی سوسیالیستی  واقعاً موجود ایرانی بدینگونه ممکن می شد: “جریان محافل (زنان) از این نظر زنده و فعال بود که توانست مفاهیم و

 هنجارهای سلطه طلبانه و سکسیستی نظام حاکم را در درون خود هضم کرده و کارکرد آن را تغییر دهد.”: (فرزانه راجی، گرایش های  نظری جنبش زنان ایران از ابتدای دوران “سازندگی” تا ابتدای دور دوم زمامداری دولت “دولت تدبیر و امید” ۲۱

 فروردین ۱۳۹۷، سایت رادیو زمانه)

جنبش چپ و جنبش زنان ایرانی در تبعید که از هم دور افتاده بودند، با مشکل نسل ها نیز روبرو شده بود. تقسیم‌بندی نسل ها به قدیمی و جوان سال‌ها بود که وسیلۀ توجیه رفتارهای سیاسی شده بود. برای اینگونه تقسیم‌بندی ها هیچ ملاکی نبود. کودکان و نوجوانان اعدام شده در سال شصت از نظر سنی جزو نسلی بودند که یک یا دو دهه بعد، بعنوان نسل بعد از انقلاب، نسل دوران سازندگی یا اصلاحات معرفی شده، نفیسۀ اشرف جهانی دهساله که در همین سال اعدام شده بود در تقسیم‌بندی نسلی نوشین احمدی خراسانی جزو نسلی قدیمتر از خودش جای می‌گرفت. تقسیم‌بندی دورانی نسل ها، حاصل فعالیت مداوم دستگاه ترور و تبلیغات جمهوری اسلامی است، و حاصل باوراندن یکسانی همه در جهانی شدن نئولیبرالی است که با استفاده از مفاهیم به ظاهر مشترک صورت گرفته، و نسل های جامعۀ در جنگ مداوم ایران جمهوری اسلامی را بر طبق الگوهای دسته بندی مربوط به جوامعی در مناسباتی دیگر، در شرایط نرمال و غیرجنگی، از یکدیگر جدا می‌کند. در حقیقت اما نسل والدین و فرزندان ایرانی، با انقطاع یا فاصلۀ سیاسیِ دورانی از یکدیگر جدا نمی‌شوند. نه چرخشی در تاریخ قریب به چهل سال گذشتۀ ایران رویداده، نه نسل قبل لزوماً به قدیم و نسل بعد لزوماً به آینده روی دارد. تا امروز سه نسل در جامعۀ زیر سلطۀ حکومت اسلامی سرنوشتی مشترک را تجربه کرده و می‌کنند. پیوستگی در جنگ سی و اندی سالۀ حجاب آشکار است و مرحله بندی نمی‌پذیرد. تقسیم‌بندی نسلی بر طبق دوره بندی‌ های حکومت اسلامی نه تنها  کمکی به فهم جامعۀ ایران بعد از انقلاب که به لابیرنتی از پستوها و نهانگاهای پیچ در پیچ تبدیل شده است نکرد، بلکه به اغتشاش در مواضع اپوزیسیون چپ و جنبش زنان در داخل و در تبعید دامن زد. تنها مرز مخدوش نشدۀ فمینیسم خارج از کشور، مخالفت با حجاب جمهوری اسلامی بود که از این دهه به دهۀ دیگر با تلاش بسیاری از زنان و اندک مردان، در لیست اعتراضات اپوزیسیون، از پائین به کمی بالاتر جابجا و منتقل می شد.

 ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۲

این دوران با انتشار کتاب “حجاب و روشنفکران” نوشین احمدی خراسانی در سال ۱۳۹۰ آغاز شد. بسیاری از مردان حتی بدون خواندن کتاب، شاید با دیدن عکس‌ زنان چادری روی جلد، آن را پسندیدند. نویسنده، نمایندۀ فمینیسم موقعیتی، از بنیانگذاران “جنبش مدنی” زنان در ایران، در طی سه دهه‌ای که بخش وسیعی از زنان ایران به قیمت شلاق خوردن، پرداخت جریمۀ نقدی یا محکومیت حبس، مخالفت علنی خود را با حجاب حکومت اسلامی با بدحجابی به نمایش می‌گذاشتند، نه تنها از طرح مسئلۀ حجاب به بهانه “تابو” بودن طفره رفت، بلکه در سال۱۳۸۰ نوشته‌ای در باب حجاب منتشر کرد که جز در لیست مآخذ کتاب خود او “حجاب و روشنفکران”، تنها در لیست منابع حزب الله قرار دارد. در کتاب حجاب و روشنفکران، نویسنده رد همه روشنگران و روشنفکران مخالف حجاب را گرفته، آن‌ها را محکوم کرده است. زیر پوشش تنوع، ویژگی تنها حکومت مستقر  اسلامی جهان و حجاب جمهوری اسلامی را پشت تصویر ترسناک زن در کشور اسلامی عربستان سعودی، و لباس رنگین قوم اژدها در بوتان پنهان کرد. با مغلطۀ کلامی، حجاب را به نوعی “پوشش” به معنی لباس جا زد.

۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶

در این دوره، فعالیت‌های مدنی زنان، گرفتار در دور باطل مطالبه قدم به قدم برای رسیدن به برابری حقوقی، زیر شعار “عدالت جنسیتی” توسط زنان وابسته به حکومت دنبال می‌شد که هنوز به رفع  مشکل ادغام زن در جامعه ایران جمهور  اسلامی مشغول بودند. در این دوران معصومه ابتکار علاوه بر کسب مجدد پست هایش در زمان خاتمی، به معاونت رئیس جمهور (روحانی) در امور زنان و خانواده نیز منصوب شد. لیست مناصب فاطمه راکعی بخاطر کارنامۀ خدماتش به جمهوری اسلامی باز هم بلند ترشده، “برای جلب مشارکت حد اکثری بانوان در توسعه همه جانبه ایران اسلامی” بعنوان مشاور شهردار تهران در امور زنان برگزیده شد.

در این دوران هنوز اهمیت حجاب حکومتی که با عملکردی همه جانبه، پایۀ سازماندهندۀ نظام را تشکیل می‌دهد، مورد اعتناء اپوزیسیون  قرار نگرفته، تحلیلی از شرایط مشخص ایران که بر عمده بودن مسئلۀ زن تأکید داشت، بعلت عدم انطباق با الگوهای عام، وارد بحث‌های سیاسی نمی‌شد. کاربرد کلمۀ فاشیسم به معنی “خشونت” سابقه‌ای طولانی داشت و در مورد جمهوری اسلامی نیز بکار برده می شد. تلاش های مردانه برای تئوریزه کردن فاشیسم جمهوری اسلامی اما محکوم به شکست بود، چرا که با تمرکز روی دین اسلام و نقد آن، پدیدۀ نوظهور حکومت اسلامی ایران، در تاریخی۱۴۰۰ ساله ویژگی از دست داده، مبارزه با آن از هر طریقی جز روشنگری، درافتادن با جبر تاریخ می بود. کوشش های نا موفق مردانه در تئوریزه کردن فاشیسم اسلامی، سرانجام توسط حامد عبدالصمد مصری در کتاب “فاشیسم اسلامی” به موفقیت انجامید. تئوری بی بنیادِ مملو از اطلاعات ناقص و نادرست نویسنده، از آلمانی به فارسی ترجمه و یکی از منابع تئوریک معتبر زنان و مردان اپوزیسیون ایرانی شد. تئوری فمینیستی دولت فاشیستی مبتنی بر ثنویت جنسی، در هیچ جا مورد بحث قرار نگرفت؛ نه نقد شد و نه رَد. تنها نشان آشنائی با متون مربوطه، بریده‌هائی ذکر شده در نوشته‌های دیگران بود، بدون ذکر منبع.

در سال ۱۳۹۶ فاطمـه راکعـی، از مؤسسین “جمعیت زنان جمـهوری اسلامی”، و دبیـرکل “جمعیـت زنان مسلمان

 نواندیش” مشاور شهردار تهران در امور زنان” شد. در مرداد ماه ۱۳۹۶ اولین کنگرۀ “حزب مجمع زنان اصلاح طلب

“با اعضاء “مجمع زنان اصـلاح طلب و اکثر زنان عضـو “جمعیت زنان جمهـوری اسلامی” برگزار شده، زهراشجاعی

مؤسس “مجمـع زنان اصـلاح طلب”، دبیـرکل اولین حزب زنان ایران شد. او پیش از این با تأکیـد بر لزوم اصلاحات

 برای “دوام جمـهوری اسلامی”، برای عمـوم زنان “عـدالت جنستی” مطـالبه نموده، با نقـد، “نگـاه مـردانه”، برای

 زنان حکومتی “برابری حقوقی” تا حق برابر در انتخابات ریاست جمهوری می‌خواست. تکرار این مطالبات در مقام دبیرکل یک حزب رسمی در جمهوری اسلامی، به مذاق برادران دینی خوش نیامده، او را  به فمینیست بودن متهم کرند. بنظر نمی‌رسد که این بار، بار این اتهام سنگین‌تر از بار افتخار باشد، وقتی که فمینیسم اسلامی بنیادگرا، دیگر نه آنی است که مارگوت بدران و والنتین مقدم طرح افکنده بودند و نه آن که در مقالۀ  نیره توحیدی بعنوان جنبشی که به سکولاریزه شدن جوامع مسلمان و حذف تئوکراسی در ایران می‌انجامد بررسی شده است.

 Fundamentalist Backlash and Muslim Women in the Beijing Conference

in Canadian Women Studies 1996, Vol. 16, No.3, p.30 – 34

فمینیست بودن زنان کنشگر حکومت جمهوری اسلامی در سال ۱۳۹۶/ ۲۰۱۷  در کتاب “سکس و سکولاریسم در چشم اندارز تارخ نگاری پست مدرن” نوشتۀ جون والاک اسکات، تاریخ دان آمریکائی، نه فقط دارای اعتبار علمی  –

 اکادمیک برتر شد، بلکه با استفاده از مفاهیم و دست آوردهای فمینیست های غرب و انتقال محل کاربرد آن‌ها، به دشمنی غرب با اسلام، باب طبع حکومت اسلامی نیز شد. فمینیسم محجب نه ببعنوان بدیل اسلامی فمینیسم غربی، بلکه بعنوان فمینیسم اصیل در مقابل و علیه سکولاریسم غربی، مشخصاً فرانسه در برخورد به حجاب،  و در نقطۀ مقابل و علیه فمینیست های سکولار غرب، از آن بیشتر فمینیست های سکولار کشورهای مسلمان معرفی شده، با اهانت به زنان  بی حجاب کشورهای مسلمان، کل مبارزات علیه حجاب زنان در این کشورها را توطئه ای  استعماری علیه اسلام معرفی می‌کند (بررسی انتقادی عبدی کلانتری -“سکس و سکولاریسم، در چشم انداز تاریخ نگاریِ پسا استعماری”،  سایت رادیو زمانه، ۲۶ تیر ۱۳۹۷)

دی‌ماه ۱۳۹۶

آنچه که دهه‌ها آرزوی مردم ایران بود، در دی‌ماه آمد، بی‌خبر آمد. خبرگزاری های جهان برای کوچک کردن قیام مردم ایران علیه حکومت، ماهیت آن را  اقتصادی معرفی کردند؛ اپوزیسیون در تبعید، حتی چپ آن را پذیرفت. بدنبال شوک، شوق، ترس و حیرت اولیه، تعریف و تفسیرها شروع شد. بسیاری از حمایتگران چپ این قیام، مردمی   را که نه به انبارهای غله هجوم برده و نه سوپرمارکت ها را تاراج کرده بودند، بلکه علیه جمهوری اسلامی به میدان آمده بودند، گرسنگان تهیدستان یا فرودستان معرفی کردند. این برداشت خاطره‌ای از یک جلسۀ سیاسی چپ در برلین را زنده می‌کرد. چند سالی از پیروزی ضد انقلاب ایران گذشته بود که در این جلسه، “مستضعف” بعنوان کلید رمز موفقیت خمینی مطرح شده، تکیه بر “گدا گشنه ها” بجای پرولتاری و زحمتکشان پیشنهاد شد، که خوشبختانه به مزاح گذشت. مستضعفانه کردن جنبش مردمی که در مقابل حکومتِ قدر قدرت، قد علم کرده بودند، با شوخی و مزاح نمی‌گذشت. انگشت شمار  افرادی که می دانستند فرودست یعنی حقیر، عاجز، ناتوان، پست، زبون، مادون و ذلیل، به نقد جدی تحقیر قیام مردم ایران پرداختند. مردم ایران در قیامی شکوهمند توانائی خود را برای بیان خواست سرنگونی به صدای بلند فریاد کشیده، آمادگی خود را برای دگرگونی نشان دادند. افسانۀ جدائی نسل ها را و  اینکه نسل جوان امروز انقلاب نمی‌خواهد را باطل کردند. صدای تنها شعاری که رو به گذشته داشت را همه شنیدند، از دهان همان نسل جوانی که  قرار بود از گذشته‌اش بریده باشد، ولی در واقعیت تا آنسوی ما عقب می‌رفت. جمعیتی که به آینده‌ای بدون شاه و جمهوری اسلامی نظر داشت، ادامۀ نسل جنبش مقاومت ضد جمهوری اسلامی بود و هست و یک اپوزیسیون سیاسی مستقل و رادیکال را طلب می‌کند که در اتحاد با یک جنبش رزمندۀ فمینیستی متشکل شود؛ اپوزیسیونی که تا امروز جایش خالی است.

 نیروهای سیاسی رادیکال اپوزیسیون موجود، تنها پس از حمایت گستردۀ زنان خارج کشور و چندی از مردان، از قدعلم کردن دختر خیابان انقلاب، “حجاب اجباری” را بعنوان نماد جمهوری اسلامی – یکی از کارکردهای حجاب که زنان خارج کشور بیش از سه دهه پیش از این گفته بودند، پذیرفتند. ساختاری بودن “حجاب اسلامی”، با عمکلردهای همه جانبه که بنیاد سیستم را تشکیل می‌دهد را هنوز هم حاضر نبودند بشنوند. با این همه مردانی به خطر انحراف جنبش مدنی به راست و به چپ  هشدار دادند. عکس‌العمل‌ علنی مردان، زمانی ظهور کرد که حرکت دختران خیابان انقلاب، به بحث حجاب در درون حکومـت منجر شده، مخالفـت با اجباری کردن آن از طـرف افرادی فعال در سیستم نیز مورد انتقاد قرار می‌گرفت، تا آنجا که اجبـاری بودن حجاب در اسلام زیر سـؤال قرار داده شده، “حجاب اسلامی” در دهان مرد مسلمان روحانی به “حجاب اجباری” تغییر یافت. افرادی از زنان کنشگر حکومتی جزو این دسته، با سکوت دربارۀ نقش خود در سرکوب هم جنسان شان، مخالفت خود با حجاب اجباری را  اعلام کردند. در چنین فضائی بود که زبان کنشگران مدنی زن در ایران که در آغاز بند آمده بود، با کمی تأخیر باز شد. زنی کنشگر و همیشه روسری به سر، در رسانه‌های اینترنتی با عکس بی حجاب  ظاهر شد.

اسفند ۱۳۹۶، استقبال از روز جهانی زن

در ماه مارس ۲۰۱۸، یک هفته قبل از روز بین‌المللی زن، رادیو همبستگی و رادیو و تلویزیون برابری، به پیشواز ۸ مارس رفته، مصاحبه‌ای با موضوع “پیشینه جنبش فمینیستی در ایران” را که حدود ده سال قبل با فرزانۀ راجی فعال زنان و فعال چپ انجام شده بود پخش کردند. فرزانه راجی در جواب این سؤال که فعالیت های زنان در چه حوزه‌ها و زمینه‌هائی بوده، با اشاره به پیچیدگی طیف گستردۀ گرایشات فمینیستی ترجیح داد به دسته بندی آن ها ابتدا در دو گرایش کلی درون سیستم (که همۀ نیروهای سکولار غیر چپ را شامل می‌شود) و خارج از  سیستم بپردازد – با این تذکر که منظور از سیستم لزوماً نه سیستم جمهوری اسلامی بلکه سیستم سرمایه داری بطور کلی است. فمینیست از نظر او هر کسی است که برای زنان فعالیت می‌کند. عدم پذیرفتن عنوان فمینیستی از طرف بسیاری از زنان فعال علیه حکومت در ایران به پندار او به خاطر “قباحت” کلمۀ فمینیسم می‌باشد. او امکان دیگری را در نظر ندارد، مثلاً آنانی که فمینیسم را با مصرف مقولات فمینیسمتی تعریف نمی‌کنند. احتمالاً نمی داند که بسیاری از زنان و برخی از مردان فمینیست، قباحت را نه در کلمۀ فمینیسم، بلکه در منسوب شدن به “جنبشی فمینیستی” می‌بینند که سر در حکومت دارد. هم آن ها که قباحت را در اعطای عنوان فمینیست به همکاران مؤنت حکومت ضد فمینیسم می دانند. برخلاف نظر او کنشگران حکومتی مشکلی در پذیرش عنوان فمینیست ندارند.  فاطمۀ راکعی در مصاحبه‌ای با فرشاد قربانپور در جواب این سؤال که آیا او فمینیست است، می‌گوید: “اگر به معنای کلی و اصطلاحی و کلمه بگیریم که به مفهوم دفاع از حقوق زنان است من هیج مشکلی با آن ندارم. اگر مفهوم رادیکال آن را در نظر داشته و در میان نحله های فمینیستی دنبال اهدافی مانند زنانه کردن دنیا، ستیز با جنس مرد … باشیم من فمینیست نیستم.” وقتی که فرزانه راجی با ارائۀ لیست بلندبالای فمینیست های ایرانی نتیجه می‌گیرد که “ویژگی این حکومت در این تأثیرگذاری بود، که معلوم شد زن ضعیفه  نیست”. او فراموش می کند که زن ستیزانی که در دهه‌های چهل و پنجاه از قدرت گرفتن سیاسی زنان می ترسیدند، اکنون نه از لیست های بلندبالا، بلکه از مجامع زنان اسلامی که خواهان سهم برابر در قدرت بودند و از زنان بدحجاب می‌ترسند و فمینیست بودن برایشان تهمتی است شایستۀ خواهران دینی نظیر زهرا شجاعی و فاطمه راکعی.

از نظر فرزانه راجی صف مستقل اصل است، آنوقت می‌شود با هر زنی حتی نمایندۀ مجلس بر سر خواست‌های مختلف انتلاف کرد. در رابطه با خواست لغو حجاب اجباری می‌گوید، این خواست از برآیند خواست ها در ائتلاف باید شکل بگیرد و در رابطه با مردم. او با نگاهی تیز و روشن جنبش زنان ایرانی در خارج از کشور را  انعکاسی از جنبش زنان داخل ایران می‌بیند، بدون آنکه بداند این انعکاس از نگاهی دیگر، ناشی از تهاجم فرهنگی – سیاسی جمهوری اسلامی به اپوزیسیون خارج کشور است.

فرزانه راجی ضمن تأیید اهمیت حضور زنان خارج کشور در ایجاد حاشیۀ امنیتی، ایجاد تریبون برای جنبش زنان در ایران، و ترجمۀ بحث‌های در سطح جهانی، می‌گوید که از دیدن آن‌ها در خارج دلش گرفته بود، چون آن‌ها هنوز در دهۀ شصت مانده بودند، از چیزهائی می‌گفتند که در ایران منسوخ شده، و چیزهائی از چپ های سکتاریست در جنبش زنان (خارج کشور) هست، و ما (داخل کشور) نداریم.

در آخر او با زبانی دوستانه و خودمان آن‌ها را نصیحت می‌کند: “یک ذره بیایند از پوستۀ سکتاریستی شون بیرون”، “وضع با سی سال پیش خیلی فرق کرده”، “،دنیا اصلاً یک شکل دیگه شده بخدا.”

بهار ۱۳۹۷/ ۲۰۱۸

سرانجام کنشگران زن در ایران و حکومتگران جمهوری اسلامی نظرات خود در بارۀ حرکت دختران خیابان انقلاب را بیان کردند. از آنجا که منابع اصلی در رسانه‌های اینترنتی در دسترس همگان قرار دارند، در اینجا به بررسی مختصر نظرگاه نمایندگان سرشناس گرایشات مختلف اکتفا شده است:

نوشین احمدی خراسانی، نمایندۀ فمینیسم موقعیتی، تحلیل و بررسی خود را تحت عنوان “نسل کنشگران جدید” در تاریخ ۶ مارس منتشر کرد.

مقاله با یک مونولوگ شروع می‌شود. نویسنده، قبل از هرچیز با تعریفی از “نسل کنشگران جدید”، ذهن خواننده را برای ارزیابی حرکت دختران انقلاب در جهتی معلوم، آماده می‌کند: “آیا این‌ها همان دخترها هستند که وظایف حداقلی‌شان در یک انجمن یا حضور در جلسات را  به خاطر هر کار کوچک و فردی شان (مثل وقت آرایشگاه برای مانیکور ناخن پشت گوش می‌انداختند … فعالیت جمعی و نهادی را اغلب مختل و گاه به بن‌بست می‌کشاندند”، ” … که گاه به نظر می‌رسد هرآنچه را نفع شخصی می‌دانند «حق زنان» تلقی می‌کنند؟”

نویسنده که تا کنون همواره در منصب خودبرگزیدۀ نمایندگی فمینیست های ایران، هرگونه اختلاف و تضادی را در اختلاف نسل ها گنجانده، حل کرده و خود را سخنگوی چندین نسل می‌دانست، با ظهور تصویر دختر و دختران خیابان انقلاب، برای اولین بار خود را متعلق به “نسل گذشته” معرفی می‌کند تا با یک “ما” تاریخ کنشگری تاکنونی خود را پشت یک نسل توجیه کند. او تحت عنوان “ما نسل پیش تر”، “نسل جوان” را نیز یکپارچه کرده، پیشداوری های خود را به “ما” نسبت می‌دهد و “نسل جدید” را با تکرار “فردیت”، “فردمحوری”، “منافع فردی”، “منافع شخصی”، “قائم به فرد” و “به غایت فردمحور”، در مقابل “منافع جمعی” چنان معرفی می‌کند که  امروز خود می‌خواهد، تا دختران خیابان انقلاب را با “انگیزه‌های شخصی” در آن جای داده، حرکت آنان را بعنوان “نمایشی”، “موقتی”، “منقطع” و “کوتاه مدت” تخطئه و کوچک کند، همانطور که زنان مبارز دهه‌های چهل، پنجاه و شصت را، در “نسل قدیم” جای می‌دهد، با این ارزیابی که کار جمعی شان “تاحدودی شخصیت زدا، وفردیت کش” بود. او که خود میان نسل قدیم و جدید قرار دارد و از سازندگان دوتائی: “مدنی” در مقابل “قهری”، “انقلابیگری” و “براندازی” است، نگران از اینکه  مرزبندی های مفهومی او کم‌رنگ شده و معانی مفاهیم سر جای خود باقی‌مانده باشند، به ساختن دوتائی ” اصلاح طلب”، ” انقلابی” و “سیاسی”، “براندازی” اعتراض می‌کند.

هرچند که به نظر او “طی سال‌های اخیر جامعۀ ایران به راستی شخم زده شده و تغییراتی اساسی رخ داده که به تبع آن نسل جدیدی از کنشگران اجتماعی را با روش و منش خاص خود آفریده است” با اعلام اینکه، حرکت دختران خیابان مدنی است خود را به آن وصل نموده، عقب ماندن خود را از این حرکت  با اختلاف سطوح پیشرفت تکنولوژی توضیح می‌دهد؛ موضوع اصلی را که حجاب است دور زده، از سرعت و “انبوه سازی” امکانات تکنولوژی جدید می‌گوید. او خوب می‌داندکه عامل تأثیر گذار بودن حرکت دختر خیابان انقلاب، نه گوشی هوشمند و ارزان شدن قیمت آن است و نه امکانات اینترنتی که کنشگران مدنی، اولین مصرف کنندگان آن بودند: در سال ۱۳۸۵، عکس کنشگری در حال هم زدن آش نذری برای آزادی زندانیان سیاسی از همین طریق انتشار یافت،- همان طریقی که تصویر زنانی که در تظاهرات سال ۱۳۸۸ در میان جمعیت، حجاب بر می داشتند پخش می شد،- همان طریقی که حمایت شبکه همبستگی عده‌ای از زنان خارج از کشور با زنان کنشگر مدنی ایران را ممکن ساخت. وقتی که در سال ۱۳۹۶ تصویر دهشتناک زنِ در اسارتِ عربستان سعودی، بدست محمدابن سلمان، امیر عربستان سعودی ترک برداشت، فمینیست موقعیتی هم از طریق اینترنت و گوشی هوشمند با خبر شد. او که همواره در حساب دخل و خرج مبارزه استاد است، با این که فهمید جمهوریِ اسلامیِ گرفتار در بحران‌های عدیده، با “تابوشکنی” امیر وهابی پاک ورشکسته، و شمشیر اسلامی اش در قدرت نمائی سیاسی کندشده است، بروی خودش نیاورد؛ باز هم از بالا بودن هزینه‌ها ترسیده یا فقط ترسانده، حرکت دختران انقلاب را با یک مارک “مدنی” به مطالبه ای میان مطالبات در چارچوب جمهوری اسلامی تنزل می‌دهد. در پانوشت می‌نویسد: “منظور آن نیست که این حرکت‌ها از جمله حرکت دختران خیابان انقلاب برای آنکه مثلاً به تغییر در قانون حجاب اجباری بیانجامد، نیاز به واسطه ندارد، اتفاقاً بازهم نیروی سیاسی، افراد صاحب نفوذ و شناخته شده و نمایندگانی در پارلمان لازم است که این حرکت را  تبدیل به تغییر قانون کند.”.

خامنهای، ولی فقیه جمهوری اسلامی که ابتدا حمله را روی تظاهرات خیابانی متمرکز نموده، در بارۀ دختران خیابان انقلاب سکوت کرده بود، در روز زن جمهوری اسلامی، ۹ مارس ۲۰۱۸/ ۲۰ ذلقعده ۱۳۴۳/ ۱۸ اسفند، خارج شدن “حجاب اجباری از دهان گروهی که جزو خواص محسوب می‌شوند ” را محکوم کرده، گفت: “امام در مقابل یک منکر واضح مثل کوه ایستاد و گفت حجاب باید وجود داشته باشد”.

او مغلطـه را با وعظ در مورد “منکر واضح” شروع کرده، “حجاب حکومتی” را نه با اسلام، بلکه با ذکر “حرام الهی” – با فتوای بنیانگذار جمهوری اسلامی توجیـه کرده، رابطۀ حجاب و ولایت فقیـه را به صراحت بیان کرد و خود در مسند ولایت فقیـه تأکید کرد: “حـرام شرعی نباید بصـورت آشکار انجـام شود”، “این برای حکومتی که بنام اسلام روی کار آمده است تکلیف ایجاد می‌کند”…”حکومت اسلامی …باید در مقابل آن بایستد”…”شارع مقدس بر حکومت  اسلامی تکلیف کرده است که مانع از رواج حـرام الهی در جامعـه شود.” خامنـه ای حرکت دختران خیابان انقلاب را  برنامۀ دشمن برای سرنگونی جمهوری اسلامی اعلام کرده، گفت: “دشمنان ما در خارج کشور صدها رسانه از انواع و اقسام بکار بردند تا بر نقطۀ حساس، نقطۀ هویت مستقل فرهنگی زن مسلمان اثرگذاری کنند.”

ضربه بر نقطـۀ حساس حکومت چنان کاری بود که خامنـه ای ترسیده و ضمن ادعای “نتیجه کوچک و حقیر” بودن

 توطئۀ دشمنان، در برابر زنانی که او “چند دختر فریب خورده” نامید، از موضع خمینی عقب نشینی کرده، گفت: “ما که نگفتیم  اگر کسی توی خانۀ خودش و در مقابل نامحرم روسری ش رو برداشت ما او رو تعقیب می کنیم. ما او رو تعقیب نمی کنیم. توی خانۀ خودشه، کار شخصی می کنه … ” این گفته عدول از برنامۀ آدم سازی خمینی بود که در سال ۱۳۵۷ اعلام کرده بود: “این (اسلام) انسان را جوری می‌کند که در صندوقخانه و پشت در هم همان باشد که در خیابان”

خامنه ای در مقدمه سخنرانی خود آسیه، زن فرعون و مریم مقدس را ستوده و گفت: این دو زن الگوی انسان، الگوی مرد و زن هستند. و فاطمه زهرا سرور آن‌ها در بهشت است. با این گفته معلوم کرد که “زن مسلمان” الگوی شهروند مطیع جمهوری اسلامی است و  بدون آنکه از رابطۀ هویت جنسی، نظم اجتماعی و قدرت سیاسی و کنترل دولتی سکسوالیته، بعنوان شیوۀ اعمال مستقیم قدرت سیاسی سخن بگوید، به زبان عامه فهم حالی کرد، که حجاب حکومتی که در هرلحظه و هر مکان دوآلیسم جنسی را در شکل خالص و ناب به نمایش می‌گذارد، نه موضوعی مختص زنان، بلکه عمومی است.

او گفت: “امروز پرچم استقالال هویتی و فرهنگی زنان در دست زنان ایرانی است. بانوان ما با حفظ حجاب استقلال

 هویتی و فرهنگی خود را اعلام کرده و به دنیا صادر می‌کنند. دنیا داره سخن جدیدی می‌شنود”. او در این گفته به صراحت بیان می‌کند که حجاب تنها یک سمبل و نماد نیست، بلکه علاوه بر کارکردهای بسیارش در محدودۀ ایران، بهترین وسیلۀ صدور انقلاب اسلامی است، در نمونه هائی از حجاب اختیاری که همه می شناسند: چادر، عبا و مقنعه در کشورهای خاورمیانه، روسری اسلامی در غرب.

خامنه ای در این سخنرانی نه تنها معنی “حجاب /پوشش اختیاری” را روشن کرد، بلکه  به آن ها که هنوز خیال می‌کنند با گذشتن از خیر آزادی، میتوان پشت شعار  به ظاهر مدرن “عدالت جنسیتی” قدمی به برابری نزدیک شده، علیه خشونت خانگی بر زنان بعنوان “فرودستان” جامعه، قوانین جمهوری اسلامی”مستضعفین” را تغییردهند

 هشدار داده، گفت: “چه چیزی خشونت است یا نیست نباید از غرب بلکه از فکر اسلامی ما باید فهمیده شود.”

فرزانه راجی، فعال جنبش زنان و جنبش چپ، فمینیست سوسیالیست ۲۱ فروردین ۱۳۹۷، سایت رادیو زمانه.

نویسنده، زیر تیتر گرایش های نظری جنبش زنان ایران از ابتدای دوران سازندگی تا ابتدای دور دوم زمامداری دولت تدبیر و امید”، در لیستی بلند بالا در بیش از سی صفحه که مجموعه‌ای از جنبش فمینیستی آمریکا و فرانسه دهۀ هفتاد تا انواع فمینیسم اسلامی جمهوری اسلامی را در بر می‌گیرد، یک جنبش فمینیستی در ایران معرفی می‌کند که به شبکه ای مرموزی از زنان می ماند که هیچکس آن را نمی‌شناسد. سه صفحۀ آخر مقاله به ارزیابی جنبش های واقعی دی‌ماه از منظر نویسنده اختصاص داده شده است که به اختصار چنین تعریف می‌شوند. “بسیاری از فرودستان از جمله زنان به ستوه آمده” بودند، زنانی با “حرکتی تابوشکن”. در این ارزیابی، چشم انداز مبارزۀ طبقاتی و جنبش مستقل فمینیستی هر دو در یک جبهۀ متحد کنشگران زن ایرانی از حکومتی تا سوسیالیستی، محو و نابود می‌شود. هنوز همه می‌دانند که چه کسانی مردم را مستضعف خوانده، چه کسانی زن را ضعیفه دیده و می‌دیدند. دختر خیابان انقلاب “فرودست” – ضعیفه به زبان مدرن، نیست.

 او که در هیچ دسته‌ای از  فمینیست های ایران جای نمی‌گرفت، از تعاریف مجرد و تحریف اما مصون نماند، حرکت او با صفت “تابوشکن” تحریف شد. دختر خیابان انقلاب تابو نشکسته بود. تابو، حجاب زن مسلمان بود که در نیمۀ اول قرن نوزدهم میلادی در کربلا، نجف و کاظمین و سپس در دشت بَدَشت توسط قره العین، زنی از خانواده‌ای روحانی شکسته شد،- تابو حضور دختران در قهوه خانه‌های تهران بود که در دهۀ چهل توسط تعدادی از دختران دانشجو شکسته شد. تابوشکن دهۀ پنجاه، خمینی بود که حجاب زن مؤمن و متدین مسلمان را با ارعاب و ترور، بر سر هر زن مسلمان و غیرمسلمان، کافر و لامذهب نشاند. آنچه که دختر خیابان انقلاب شکست، دیوار ترس بود؛ تصویر شهر یک دست مردانه بود؛ تصویر مجازی فرودست بودن زن بود. او نیاز به گنجانیدن در اینجا و آنجا نداشت. با اینهمه بررسی کننده، “دستۀ سومی” پیدا کرد، تا او را زیر سقف کنشگران مطالبات مدنی بنشاند: “با اعلام فراخوان تجمع ۸ مارس و گنجاندن خواست پوشش اختیاری برای زنان در مطالباتش عملاً از این حرکت تابو شکن حمایت و تلاش کرد این حرکت را عمق و گسترش بیشتری داده و با سایر مطالبات زنان همراه و همگام سازد.”

منصوره شجاعی، از بنیانگذاران کمپین یک میلیون امضاء و نمایندۀ جنبش مدنی زنان ایران در غرب، در برنامه پرگار، بی بی سی، تحت عنوان “جنبش زنان ایران در چه وضعیتی است؟ سی خرداد ۱۳۹۷٫

منصوره شجاعی علیرغم اعلام موضع صریح خامنه ای، هنوز حجاب را موضوع مبارزه‌ای مدنی می‌داند. هرچند او با سیاست زدائی مفهوم مدنی موافق نیست، بر لزوم حفظ مرز مدنی و سیاسی تأکید می‌ورزد. اکنون که خامنه ای از نو در شیپور جنگ علیه زنان می‌دمد، او  هنوز هم باور ندارد که جنگ ادامۀ سیاست است، نه موضوعی اجتماعی. وقتی که او  از ترس بالا رفتن “هزینه”، امتناع از بر زبان راندن کلمۀ “سیاسی” را واجب می‌داند، خود از میزان خسارات وارد شده بر زنان و میزان تخریب جامعه در جنگ حجاب بی‌خبر نیست و می‌داند که آمار فقر، اعتیاد، فحشا و خودکشی زنان، با بالارفتن آمار دانشجویان دختر پاس نمی‌شود.

او بررسی نوشین احمدی خراسانی از حرکت دختران خیابان انقلاب را با عبور از مرز نسل ها و نه فقط با گوشی هوشمند، بلکه با تغییر جامعه توضیح می‌دهد. نه آن “تغییرات اساسی” که نوشین احمدی خراسانی با جملۀ “جامعه‌ در سال‌های پیش شخم زده شده بود” تصویر کرده بود. اگر جای خالی فاعل شخم زنی در سال‌های رکود جنبش مدنی در ذهن خواننده با گوشی هوشمند، احمدی نژاد یا حتی روحانی پر می‌شد، جائی برای شک در هوشمندی نویسنده باز می‌شد. منصوره شجاعی با گذاشتن یک فاعل در جملۀ مجهول، شک را برطرف کرده، با    حرکت از این واقعیت انکار ناپذیر که جنبش مدنی ضعیف شده بود، مدعی شد که: ” گفتمانش رفته و به گوش این دختران رسیده” بود. او با “کمپین یک میلیون امضاء” پیشینه‌ای مبارزاتی مدنی برای دختران خیابان انقلاب ساخته، می‌گوید: “اتفاقی در جامعه باید می‌افتاد، با حضور آن (کمپین) اتفاق افتاد”، “نسلی که سیاست لباس، پوشش، را  تجربه کرده بود، ما نسلمون باید تمام می‌شد”. سپس به بررسی نسلیِ هم اندیش خود بازگشته، انفصال

 قاطع دو نسل را اعلام می‌دارد: “نسل جدید باید بیاید و الویت خودش را به رخ بکشد”. منصوره شجاعی و نوشین احمدی خراسانی با عنوان کردن “حجاب” بعنوان موضوع مبارزۀ مدنی، مشکل سؤال برانگیزی برای کنشگران مدنی نسل خود بوجود آوردند: چرا جای اعتراض علیه حجاب اجباری در لیست اولویت های کنشگران مدنی خالی بود؟

پاسخ منصوره شجاعی به زنان کنجکاو، تصویری است در کلام: “تف می‌انداختند”. او بدون اشاره‌ای به ممنوع مطلق حکومت اسلامی در زمان فعالیت‌های “مدنی”، جامعۀ دهۀ اول بعد از انقلاب را  با تصویر آن هائی که “تف می‌انداختند” معرفی می‌کند، بدون ذکر اینکه این‌ها چه کسانی بودند و از کدام جبهه حمایت می‌کردند.

این تصویر  با مرتکبین نامعلوم، به عکس العمل مردم در مقابل بی‌حجابی مشتبه شده، بجای توجیه جنبش مدنیِ با حجاب، توجیهی برای حجاب جمهور اسلامی می‌شود. سؤال در رابطه با همکاری با زنان مسلمان با همین روش پاسخ گرفت: منصوره شجاعی کمپین یک میلیون امضاء را بعنوان “ائتلاف بزرگ با زنان محجبه، زنانی که حجـاب را خو دانتخـاب کرده بودند”، بدون ذکر هـویت و مواضع سیاسی این “زنان محجبـه” معـرفی کرده، مدعـی مـی‌شود

 کـه مطـرح نکردن حجـاب در مطالبـات، حاصـل هژمونـی گفتمان در جریان یافتن نکات توافق زنان کمپین بود؛ “زمان می‌خواست تا هم این‌ها و هم ما به اولویت طرح حق پوشش برسیم”.

در برنامۀ پرگار این سئـوال مطـرح نشد که: چه  می شد اگر بجـای کمپینی در ائتـلاف با زنان “مسلمـان محجبه”

 کمپینی در ائتـلاف با زنـان چـپ درست شده و اولویت به خواست میلیون‌ها زن و دختر بدحجاب داده می شد؟ آیا این جنبش مدنی می شد؟!

منصوره شجاعی برای آینده نیز مشکل را با تحلیل نوشین احمدی خراسانی که وی او را از نظریه پردازان جنبش زنان می‌داند، حل کرده، بعنوان نمایندۀ نسلی که می‌گفت “شاه بره حاضریم چادر سر کنیم”، رفتار اعضا و هواداران سازمان های حامی خمینی را به کل نسل زنان زمان انقلاب نسبت می‌دهد.

او که از اولین ستایشگران کتاب حجاب و روشنفکران نوشین احمدی خراسانی است، نیازی  نمی‌بیند که راه و بیراهه برود تا هنگام صحبت از حجاب، کلمۀ پوشش و لباس را مثل یک امر بدیهی، بعنوان کلمات مترادف بکار برده، حجاب را نوعی لباس معرفی کند. او نیز در هماهنگی با بسیاری از نظرات مخالف خود، شعار “پوشش اختیاری” – مطلوب ترین نوع حجاب برای جمهوری اسلامی را پسندیده، حرکت دختران خیابان انقلاب را در کادری “مدنی” قاب می‌کند.

پیشینه اجتماعی حرکت دختر خیابان انقلاب 

غافلگیر شدن عمومی از حرکت دختر خیابان انقلاب، خود دلیلی انکار ناپذیر برای این واقعیت است که او به هیچ دسته و گروه فمینیستی وابسته نبود. او نه شاگرد مدرسه فمینیستی بود  و نه پیرو مکتب فمینیست سوسیالیستی. حرکت مستقل دختر انقلاب نیاز به  پیشینه سازی نداشت. پیشینه اش چندین دهه زندگی در جمهوری اسلامی است، تجربه ای که فقط مال او نبود:

 تا یادش می‌آمد شنیده بود که بیرون از خانه دروغ بگوید. پس معلوم بود ادعای جنبش مدنی و علنی از سوی اشخاصی که زندگی شخصی و عمومی شان ممنوع است و مخفی، یا دروغ است یا از سر ناآگاهی. در روز اول مدرسه کودکی اش ربوده شده، زنی کوچک و بی دفاع بود، با تنی حرام و ممنوع؛ در کلاس های درس دبستان، روح و روان ظریف و شکننده اش با نهیب امر به معروف و نهی از منکر، با ترس از گناه اُخت شده بود.

او افسانۀ خواهری زنان اونیفرم پوش ایران را هم  باور نمی‌کرد، او هر روز از دست خواهران گشت ارشاد فرار کرده بود، برای شرکت اجباری در بالماسکۀ حکومت اسلامی، انواع اونیفرم اردوگاه های دختران دانش آموز، دانشگاهی و زنان اردوگاه کار را روی لباسش به تن کرده بود؛ او می‌دانست که “پوشش زنان”  نوعی لباس نیست، پوشش اسم دیگر لباس مردان نیست؛ آن چیزی است که در هر مکان عمومی او را با همکاران مردش، با عزیزترین مردان زندگیش: دوستش، همسرش و پسرش نا برابر می‌کرد.

او مثل هر انسانِ باوجود، تجربه کرده بود که با هر بار تسلیم چیزی در او تخریب شده، از خودش فاصله می‌گرفت. خطر مجازات شلاق، حبس و اجبار به امضاء تعهد نامه که دیگر فساد و فحشاء نمی‌کند را به جان خریده، بیرون از چهاردیواری این اردوگاه و آن اردوگاه، در وقت هواخوری، دور از چشم خواهران و برادران گشت ارشاد، بدحجاب شده،  منفذی باز کرده بود تا بگوید: این منم. حکومت از آن هم برای نمایشی دیگر استفاده کرده بود؛ برای اینکه “منِ” خود باشد، باید دیوار حجاب را  می‌شکست، و شکست.

تصویر دختر خیابان انقلاب چه می‌گوید  

تصویر زنی قامت برافراشته، برافکنده حجاب، با پرچمی در دست گذشته از دیوار و از خط سرخ، خلقی را به حیرت انداخت: دختر خیابان انقلاب بی‌خبر آمده، سؤال ها برانگیخت: از کجا آمده بود؟!، چرا آمده بود؟!، هزینه‌اش چند؟! سؤال و جواب ها به پایان رسیدند، تصویر دختر خیابان انقلاب ماندگار است و می‌ماند. نیازمند تحلیل و تفسیر نیست تصویر آزادی، که خود روشنتر از هزار مقاله و سخنرانی سخن می‌گوید؛ نه از انسانی فرودست، از فردی آزاده می‌گوید که حرکت منحصر به فردش، نه “فردمحور” با “انگیزۀ  شخصی”، بلکه نمایش باشکوه فردیت و آزادی است

با تأثیری دیرپا، با بیان خواستی عمومی و علیه آگاهی جمعی- محصولِ جمهوریِ اسلامیِ مستضعف پرور، که آزادی نمی‌خواهد، و فردیت را به رسمیت نمی‌شناسد.

 تصویر زنی که از دیوار گذشت، تصویری تاریخی است که در  مبارزۀ زنان در اسفند ۱۳۵۷ علیه حجاب اجباری، در چهل سال مقاومت زنان ایران در مقابل حجاب حکومتی با نمایش بدحجابی، با بیش از یک قرن ونیم مبارزۀ زنان و مردان آزادیخواه علیه حجاب اجباری سنتی، مذهبی دارای پیشینه می‌شود. تصویر زنی به پاخاسته بدون مردان در پیشاپیش قیام عمومی مردم در دی‌ماه، یادآور روز شقه شدن ملت ایران در۱۷ اسفند ۱۳۵۷ به دو پارۀ نابرابر است، و در عین‌حال نشانه گذار مرز عبور از دوپارگی به اتحاد و نشانه گذار مرز عبور از دوران سلطۀ چهل سالۀ قهری بی‌مثال علیه آرمان‌های برابری و آزادی، به آینده‌ای با آرمان جامعۀ انسان‌های آزاد و برابر.