سرسام شب

فریدون گیلانی

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

سرسام می گیرد :

    شب از لباسی که تاریکی به بردارد

    روز از تنه ای که خیابان به عابران می زند

    دوست داشتن از گلی که محل ملاقات به سر می زند

    چهار راه از چراغی که خاموشی را سر کشیده است

    و بعد از ظهر تابستان

    از خشکی باغچه ای که دیگر کسی نیست آبش بدهد 

همیشه وقتی به یاد آن روزها می افتم

نامه ای را که هزاربار نوشته ام

و نتوانسته ام از فشار طاقت فرسای روزگار نجاتش بدهم

نمی توانم به دست نامه رسان برسانم

برکرکره های کشیده نوشته اند که نامه رسان

خانه ها را گم کرده

و در هرچهارراهی

بی اختیار به زنجیرها سلام می کند

به گمانم خواننده ای که شعرش را باد برده بود

شماره تو را از دفترم پاک کرده است

می نمی دانم بدون این شماره

درکدام پلی بایستم

که نواختن در آن آزاد باشد

و از کدام نوازنده ای بخواهم

که در جست و جوی تو

راه را بر این همه راه بندان ببندد 

سرسام گرفته ایم :

    از این همه فصلی که یکدیگر را گم کرده اند

    از دست آوازه خوانی که صدایش گرفته است

    از دری که زنگش را مهر و موم کرده اند

    و از فشار آدم هائی که ظهر به مسجد می روند

    و شب در کلیسا شمع روشن می کنند 

سرسام گرفته ایم که چرا کوچه ها مواظب بچه ها نیستند

سرسام گرفته ایم که چرا خانه ها

از بوی بهار مست نمی شوند

و از فصل بی چادر نمی پرسند که چرا به ابر نمی تازد 

از این قفل ها نترسید

جهان پر از تصویری است که با قرص خواب هم آرام نمی گیرد

اولین گل که در آید

نامه رسان

به احتمال بازگشت تو

سرش را برای زنجیر تکان نمی دهد

و کسی پیدا می شود

که دوباره به این باغچه آب بدهد

و دفتر آوازه خوان را

از باد پس بگیرد 

شماره ات را دوباره برایم بفرست

می خواهم نامه ام را به صندوق پست بیندازم .

اسفند ماه ۱۳۸۷