سه شعر از ماریو بندتی

سه شعر از ماریو بندتی
ترجمه: ژاله سهند

 

تسلیم مشو
تسلیم مشو، مجال داری تو هنوز
برای رسیدن و شروعی دوباره،
تیره و تاره گی ات را بپذیر،
ترست را دفن کن،
بارهایت را رها کن،
دوباره پرواز کن.
تسلیم مشو، این چنین است زندگی
ادامه بده سفرت را،
رویاهایت را دنبال کن،
بگستر زمان را،
پیش بران قلوه سنگ ها را،
و آسمان را کشف کن،
تسلیم مشو، خواهشمندم تسلیم مشو،
حتی اگر سرما بسوزاند،
حتی اگر ترس نیش زند،
حتی اگر خورشید غروب نماید،
و باد ساکت شود،
هنوز هم در روحت شراره ای وجود دارد
هنوز هم زندگی در رویاهایت وجود دارد.
چرا که زندگی از آن توست و از آن تو هست آرزو
چرا که شما آن را دوست می دارید و چرا که من شما را دوست می دارم
چرا که شراب می زید و عشق حقیقت است.
چرا که هیچ زخمی وجود ندارد که زمان مرحمش ننماید.
درها را باز نما،
قفل ها را بردار،
رها کن دیوارهایی را که محصورت نموده اند،
زندگی را زندگی کن و چالش را بپذیر
خنده را باز پس بگیر،
سرودی تمرین نما،
احتیاط را آسان بگیر و دستهایت را بگستر
بالهایت را بگشا
و دوباره تلاش نما،
جشن بگیر زندگی را و آسمان و فلک را باز پس بگیر.
رها مکن، خواهشمندم راه مده
حتی اگر سرما بسوزاند،
حتی اگر ترس نیش زند،
حتی اگر خورشید غروب نماید،
و باد ساکت شود،
هنوز هم در روحت شراره ای وجود دارد
هنوز هم زندگی در رویاهایت وجود دارد.
چرا که هر روز آغازی نوین است،
چرا که این وقت و بهترین لحظه است.
چرا که تو تنها نیستی، چرا که من دوست دارم ترا.
Don’t give up
Don’t give up, you still have time
to reach up and start anew,
Accept your shadows,
Bury your fears,
Free your burdens,
Fly again.
Don’t give up, that’s what life is
Continue the journey,
Follow your dreams,
Unstuck time,
Don’t give up, please don’t give way,
Even if the cold burns,
Even if fear bites,
Even if the sun sets,
And the wind goes silent,
There is still fire in your soul
There is still life in your dreams.
Because life is yours and yours is the desire
Because you have loved it and because I love you
Because wine exists and love is true.
Because there are no wounds that time doesn’t cure.
To open the doors,
Take away the locks,
Abandon the walls that have protected you,
To live life and accept the challenge
Get back laughter,
Practice a song,
Lower the guard and extend the hands
Open the wings
And try again,
Celebrate life and take back the skies.
Don’t give up, please don’t give way,
Even if the cold burns,
Even if fear bites,
Even if the sun sets,
And the wind goes silent,
There is still fire in your soul
There is still life in your dreams.
Because every day is a new beginning,
Because this is the hour and the best moment.
Because you are not alone, because I love you.
*********************
سنگ پاره ای بر پنجره ام
هر از گاهی
شادی سنگ پاره ای بر پنجره ام می افکند
می خواهد به من بگوید که منتظر من است
اما من آرامم امروز
می توانم بگویم تقریبا خونسردم
قصدم این است که محبوس کنم اضطراب را
و سپس در تخت بر پشت دراز کشم
که وضعی برازنده و راحت ست
برای رسیدن و قبول نمودن اخبار
چه کسی می داند من کجا خواهم بود بعدا
یا چه زمانی در نظر گرفته خواهد شد داستان من
چه کسی می داند چه توصیه ای را می توانم هنوز مطرح کنم
و چه راه آسانی پیدا خواهم نمود که من آن را دنبال نکنم
نگران نباشید، من با خلع ید شدن قمار نخواهم کرد
بخاطر سپاری را با فراموشی خالکوبی نخواهم کرد
برای گفتن و سرکوب بسیار زیاد چیز وجود دارد
و انگور های بسیاری هست تا دهانهای ما را پر کنند
نگران نباش، من متقاعد شده ام
شادی نیازی به پرتاب کردن بیشتر سنگ پاره ها ندارد
من دارم می آیم
من دارم می آیم.
****************
Little Stones At My Window
Joy throws little stones at my window
It wants to let me know that it’s waiting for me
But today I’m calm
I’d almost say even-tempered
I’m going to keep anxiety locked up
And then lie flat on my back
Which is an elegant and comfortable position
For receiving and believing news
Who knows where I’ll be next
Or when my story will be taken into account
Who knows what advice I still might come up with
And what easy way out I’ll take not to follow it
Don’t worry, I won’t gamble with an eviction
I won’t tattoo remembering with forgetting
There are many things left to say and suppress
And many grapes left to fill our mouths
Don’t worry, I’m convinced
Joy doesn’t need to throw any more little stones
I’m coming
I’m coming.
***************
اگر می توانستم چشم اندازم را من انتخاب کنم
اگر می توانستم چشم اندازم را من انتخاب کنم
اگر می توانستم چشم اندازم را من انتخاب کنم
از چیزهای به یاد ماندنی، چشم انداز من
از پاییز تنها،
انتخاب خواهم نمود ، به سرقت خواهم برد این خیابان را
که نفیس است برای من و همگان.
او خیرگی بی فایده مرا باز می گرداند،
از پانزده یا بیست سال پیش
وقتی که گلخانه آسمان را مسموم میکرد.
بدین دلیل بی رحمانه ست که در این غروب خورشید رهایش کنید
با بالکن هایی بسیار به مثل لانه های تنهایی
و پلکان بسیاری که بیشتر از همیشه امیدوارند.
در اینجا همیشه ، اینجا دشمنانی وجود خواهند داشت،
جاسوس های نرم تنهایی،
پاهای زنانی که چشم هایم را حمل می کنند
بدور از معادله درجه دوم.
در اینجا پرندگان، باران، قدری مرگ وجود دارد،
برگ های خشک، شاخ ها و نام های تنها،
ابرهایی که در مقابل پنجره ام می بالند
حین آنکه رطوبت ضجه و مگس می آفریند.
با این حال گذشته نیز وجود دارد
با رزهای غیر منتظره اش و رسوایی های نسبتا کمش ،
با بانگ زمخت هر اضطرابش
و خارش ناچیز خاطراتش.
آه اگر می توانستم چشم اندازم را من انتخاب کنم
انتخاب خواهم نمود، به سرقت خواهم برد این خیابان را،
این خیابان تازه بالغ تاریک را
آنی که خونین درش دوباره جان می یابم
و آنی که با نوستالژی محض می دانم
شماره و نام هفتاد درختش را.
If I Could Choose My Landscape
If I Could Choose My Landscape
If I could choose my landscape
Of memorable things, my landscape
Of lonely Autumn,
I would choose, I would steal this street
That is previous to me and to all.
She returns my useless gaze,
The one of fifteen or twenty years ago
When the green house was poisoning the sky.
For that reason it is cruel to leave it in this sunset
With so many balconies as lonely nests
And so many steps hoped more than ever.
Here there will always be, here, the enemies,
The soft spies of the loneliness,
Women legs that carry my eyes
Far from the quadratic equation.
Here there are birds, rain, some death,
Dry leaves, horns and lonely names,
Clouds that are growing in front of my window
While humidity brings laments and flies.
However past also exists
With their sudden roses and modest scandals,
With their hard sounds of any anxiety
And their insignificant itch of memories.
Ah if I could choose my landscape
I would choose, I would steal this street,
This recently grown dark street
The one I bloodily revive in
And the one of which I know with strict nostalgia
The number and the name of its seventy trees.
http://www.ayearofbeinghere.com/2015/07/mario-benedetti-dont-give-up.html
https://brooklynrail.org/2010/07/fiction/mario-benedetti
http://greatfamouspoets.blogspot.com/2009/01/benedetti.html#tactic