مجید خوشدل
منبع: www.goftogoo.net
با سی ساله شدن انقلاب بهمن، این پرسشهای پایه -و در عین حال ساده- دوباره خود مینمایند:
جامعهای که از استبداد شاهی رها گشته، چرا میخانهها را ویران میکند؟ حمله به کابارهها و خراب کردن «شهرنو» با نوای اللهاکبر چه حکمتی دارد؟ مگر بخشی از این جماعت تا دیروز مشتریهای گارنیک ارمنی و «پری» خانم ساکن خیابان راهپیما نبودند؟
چرا جامعهی شهری(طبقهی متوسط) برای خواست آزادی پوشش زنان شصتهایش را نشان میدهد؟ اغلب خانوارهای این طبقه که در صورت ظاهر امروزی و متجدد به حساب میآمدند. پس ایراد در کجاست که صدها هزار نفر با شعار «یا روسری، یا توسری» به ضریح امام و امامزاده دخیل بستهاند؟
قربانیان سانسور آریامهری چرا برای آزادی اندیشه و بیان(مطبوعات) خطّ و نشان میکشند و چغولی آزاداندیشان را به حجرهی شیخ ترشروی خمین میبرند؟ چرا برای حد وحصر «کانون نویسندگان» این همه بند و تبصره پیشنهاد کردهاند؟
چرا برای صاف و صوف کردن حرفهای بیسر و ته ارتجاع هزار و چهارصد ساله، «متفّکران» جامعه به محملگویی افتادهاند؟ در آن مسابقهی بیبرنده، چرا این جماعت گوی سبقت را از هم میربایند؟
چرا در مسابقهی بُزکشی بهمن و اسفند ۵۷، سوارکاران انقلابی، بُزک بخت برگشته را به گونهای دریدند که «آقا» تا یازده اردیبهشت ماه مدام میخندد و بالاخره تصمیم میگیرد «یک کلمه» از حرفاش پایین نیاید؟
در بهار آزادی، چرا طفل آزاد و عریان آزادی را بر پای «بحارالانوار» و «حلیتهالمتّقین» قربانی کردیم و به رویمان نیاوردیم؟
استبداد، رفتار و فرهنگ استبدادی را در اشکال پیچیده و چند لایه بازتولید میکند. دیو دیرپای استبداد چنان به اعماق جامعه و ضمیر ناخوداگاه انسان نفوذ میکند که انسان استبدادزده را به خودکشیهای ادواری وادار میسازد.
از خودکشی نسل ما سی سال میگذرد. فساد سیاسی و اجتماعی، سیکل معیوب استبداد در این نسل را در خارج کشور کامل کرده است(استثناها به کنار). اما داستان ثمرهی استبداد ارتجاع مذهبی تازه آغاز گشته است: پناهجویان موج سوم که از فرط بیحقوقی به خارج پناه میآورند، در جامعهی جدید سرسختانه از همان فرهنگ پدرسالار و روابط استبدادی پاسداری میکنند. اغلب اینان که دل خونی از استبداد مذهبی دارند، بیآنکه خود بدانند، ملغمهای از همین فرهنگ فقاهتی را در جامعهی میزبان بازتولید میکنند. «ایرانستان» بهترین و مناسبترین واژه برای اماکن و محلهاییست که اغلب پناهجویان موج سوم در آن زندگی و زاد و ولد میکنند.
«مریم» یکی از صدها پناهجویی است که ظرف سالهای گذشته با آنان ارتباط داشتهام. او نمونهی مشابه اغلب خواهران و برادراناش ظرف سالهای گذشته است: متوقّع، راحتطلب، ناهنجار، چندچهره، خُرافی و پرخاشجوی. به این همه باید ناامیدی و عصیانهای درونی را نیز اضافه نمود.
هفت سال قبل که گفتوگویی با وی انجام دادم، او در بخشی از آن تا دلاش میخواست، خدا و امامان و پیامبران را به باد فحش و ناسزا گرفت. در آن دوره «مریم» هنوز درگیر کیس پناهندگیاش بود. و حالا که پناهنده است، در این گفتوگو تلاش دارد تا در نقش یک مبلّغ مسیحی، بر ضرورت نهاد دین بر زندگی بشر پافشاری کند.
نمیدانم، چرا وقتی به مریم و خواهر و برادرخواندههایش فکر میکنم، داستان نسل ما و خودکشی تاریخیاش در ذهنام تداعی میشود.
* * *
* از اینکه بعد از مدتها دوباره دیدمت، خوشحالم و از شرکتت در گفتوگو تشکر میکنم.
– مرسی!
* میخوام گفتوگو را از همین چند هفتهی قبل شروع کنم. غروبی که بعد از مدتها تو را اتفاقی دیدم و به دقیقه نکشیدکه به من گفتی: حضرت مسیح به همه چیز جواب داده…
– (خندهی ممتد)…
* کتاب سیاهرنگی در دستات بود و به من گفتی: مسیح به همهی مشکلات مردم پاسخ داده.
– وشما هم خندیدی!
* (با خنده) آره، اما خندهی من از طرز تبلیغ کردنت بود و منو به یاد میسیونرهای مذهبی انداخته بودی. بعدش با شناختی که از تو داشتم، شوکه شده بودم.
– (با خنده) یعنی شما میگی، ما خودمون را سر کار گذاشتیم؟ منظورتون اینه؟
* (با خنده) من اگه چنین چیزی میخواستم بگم، حتماً به زبون میآوردم!
– به هر حال من واقعاً فکر میکنم که حضرت مسیح(ع) به همهی سوألات مردم جواب داده. مسیحیت تنها دینیه که با جنگ و برادرکشی مخالفه…
* (با خنده) اگر دوباره بخواهی مثل ملاها حرف بزنی، گفتوگو را به هم میریزی. این گفتوگو که راجع به اعتقادات مذهبی تو نیست…
– چطور نیست؟ مگه نمیخواهید با من حرف بزنید؟ خب اعتقاد من هم قسمتی از منه. من که نمیتونم خودم را در اینجا تیکه- تیکه کنم، میتونم؟
* از زاویهای درست میگی، نمیتونی[خودت را حذف کنی]. اما از نگاهی اشتباه میکنی. تو چون با «خود»ات با من صحبت میکنی، در این مورد حق با توست؛ باورهای تو، بخشی از تو هستن. اما تو در سه دیدار گذشته طوری از اعتقادات مذهبیت با من حرف ز