در گرامیداشت مسعود احمدزاده و دیگر یارانش!

شباهنگ راد

سال ۵۰، سالی که چریکهای فدائی خلق قاطعانه و مصممانه بمیدان آمده بودند تا جامعه‏ی ایران را بمیدان بی امنی سرمایه‏داران وابسته تبدیل سازنند. سالی که خانه‏ها، خیابان‏ها و زندان‏ها به صحنه‏ی مبارزه‏ی قهرمانانه‏ی فرزندان دلیر خلق با جانیان بشریت و شکنجه‏گران و جلادان تبدیل گردیده بود. سال شکوفائی مبارزه و سال اعمال قدرت انقلابی توده‏ها علیه‏ی ضد انقلاب حاکم و مسلح؛ سالی که فضای خفقاق آور جامعه با عمل انقلابی چریکهای فدائی خلق در هم شکسته شد و راه نوین مبارزه در پیش‏پای خلق قرار گرفت. سال غلبه بر ترس، نا امیدی و بی اعتمادی‏ها؛ سالی که جنبش‏های اعتراضی، راه رهائی را باز یافتند و خواب آرامش را از چشمان سرمایه‏داران وابسته ربودند.

در حقیقت فضای خفقاق آور جامعه با حمله‏ی چریکهای فدائی خلق به پاسگاه سیاهکل در هم شکسته شد و مبارزه‏ای نوین، رو در رو و بی وقفه‏ای فیمابین رژیم شاهنشاهی و نیروی مسلح و انقلابی در گرفت. شاه جلاد با خوش‏خیالی تمام بر این باور بود که می‏تواند شعله‏ی بر افروخته شده‏ی مبارزه‏ی مسلحانه را با گسترش سرکوب و بگیر و به بندها خاموش نماید؛ بر این تصور واهی بود که اعدام‏های بی وقفه و کُشتار صدیق‏ترین فرزندان خلق می‏تواند مانع‏ی نضج و شدت‏یابی تعرضات انقلابی فرزندان خلق علیه‏ی ارگان‏های سرکوبگر نظام گردد؛ بر این باور بود که با اختصاص دادن بودجه‏های کلان نظامی قادر به تخطئه‏ی مبارزه‏ی عملی دگرگونه سازست. به همین دلیل به هر سوراخ و سنبه‏ای سرک می‏کشید و به شکار کمونیست‏ها و مبارزین می‏پرداخت تا بخیال خود مسیر پیشرونده‏ی انقلاب را باز دارد. به عبارتی راه انقلاب کشف و مدافعین جدی آن در عرصه‏ی عملی، ضد انقلاب را به مصاف جدی طلبیدند. پیشاهنگان راستین خلق سکوت را شکستند و بر نقش تاریخی خویش پی بردند و عمیقاً بر این اعتقاد بودند که به سر انجام رسیدن انقلاب ایران، در دخالت‏گری مبارزات توده‏ای و در ورود به عرصه‏ی رو در رو و عملی با دم و دستگاه‏های نظام امپریالیستی نهفته می‏باشد.

در پرتو چنین حقایقی بود که سلاح به کف گرفتند و به جنگ با دشمنان طبقاتی توده‏های محروم برخاستند و بدون کمترین تزلزل و عافیت‏طلبی‏ها، رفتن را پیشه‏ی خود ساختند و خط بطلانی بر تمامی ایده‏های کرنش طلبانه کشیدند. آن رفقا در عمل نشان دادند که مدارا و عقب‏نشینی در عرصه‏های متفاوت مبارزه‏ی طبقاتی، عدول از آرمان‏های والای کارگران و زحمت‏کشان است. با عمل انقلابی چریکهای فدائی خلق بود که اندام نحیف شاه مزدور به لرزه در آمد و دریافت زمانی سلطه‏ی منحوس‏اش سست و سست‏تر خواهد شد که با نیروی عمل جدی در صحن جامعه روبرو گردد. عملی که تعیین و تضمین کننده‏ی پیشرفت مبارزات توده‏ها در هر دوره‏ای از حاکمیت امپریالیستی می‏باشد.

حق مسلم است‏که سال ۵۰، سال بُرش و سال جدال نابرابر کمونیست‏ها و مبارزین در میادین متفاوت با جانیان بشریت بود. سالی بود که مسعود احمدزاده و چند تن از یارانش (مجید احمدزاده، حمید توکلی، غلام‏رضا گلوی، اسدالله مفتاحی و عباس مفتاحی) در ۱۱ اسفند ۱۳۵۰ توسط شاه جلاد به مرگ محکوم گردیدند تا مباداً بر "جزیره‏ی ثبات و آرامش"اش خدشه‏ای وارد گردد.

اگر چه شاه مزدور به یُمن دم و دستگاه‏های سرکوبگرش توانست جان فرزندان دلیر خلق را بگیرد، امّا هرگز نتوانست جبر و روند انقلاب را از حرکت باز دارد. نمی‏دانست که با اعدام رفیق مسعود و دیگر یارانش نمی‏توان از همه گیر شدن ایده‏های انقلابی‏اش در میان جوانان و روشنفکران، ممانعت بعمل آورد. در حقیقت جنبش نوین کمونیستی ایران با چنین افکار بالنده‏ای تولد یافت و توانست مُهر خود را بعنوان یگانه راه انقلاب در جامعه‏ی تحت سلطه‏ای هم‏چون ایران بکوبد. به عبارت حقیقی رفیق مسعود و دیگر یارانش، هر آن‏چه را که باور داشتند در عمل و بدون کمترین سستی و تزلزلی بکار می‏بستند. شرکت مستقیم در عملیات‏های متفاوت علیه‏ی ارگان‏های سرکوبگر نظام پهلوی نمودار باوری رفیق مسعود احمدزاده و دیگر یارانش نسبت به انقلاب و آرمان‏های توده‏ای بود. دخالت‏گری در مبارزه و جنگِ رو در رو و بی وقفه با دشمنان طبقاتی کارگران و زحمت‏کشان از زمره باورهای اولیه‏ی چریکهای دوران اختناق شاهنشاهی را تشکیل می‏داد. بی دلیل نیست که عباس، مسعود، بیژن، پویان، حمید و همه و همه از جمله کمونیست‏هایی بودند که نه تنها به ابدیت و فراموشی سپرده نشدند بلکه رفتار و کردارشان همواره در افکار محرومان زنده و زنده، باقی مانده است.

سی‏و‏هفت سال است‏که از خاموشی این رفقا می‏گذرد. سی‏و‏هفت سال است‏که رژیم شاهنشاهی قلب پر از کین این رفقا را نشانه گرفت و از حرکت باز داشت. سی‏و‏هفت سال است‏که جنبش‏های انقلابی، این رفقا و دیگر همرزمان‏شان را از دست داده است و بموازات آن سی سالی‏ست که رژیم جمهوری اسلامی دارد در فقدان ادامه دهندگان راه آنان، برای خود زمان می‏خرد و بدون کمترین موانع‏ای جنبش‏های اعتراضی را به وحشیانه‏ترین شکل ممکنه سرکوب می‏نماید و بر حاکمیت ضد انقلابی خویش تداوم می‏بخشد.

سه دهه‏ای‏ست که جنبش‏های اعتراضی ایران دارند از فقدان نیروی کمونیستی و جدی در درون رنج می‏برنند و فاقد کمترین عکس‏العمل‏ها از جانب نیروی مدافع‏ی خویش می‏باشند. نیرو
ئی که بتواند در گره‏گاه‏های تاریخی نقش خویش را ایفاء و مبارزات‏شانرا رادیکالیزه نماید و هم مانع‏ی دست‏اندازی ارگان‏های سرکوبگر نظام بر جان و مال توده‏‏ها گردد. دهه‏هاست که این دور تسلسل و بی سر انجامی مبارزه بر فضای جامعه‏ی‏مان ایران حاکم گردیده است و دارد روند یک‏سویه را طی می‏نماید. روندی که بر انبان خسران‏ها افزوده است و رژیم را هر چه بیشتر گستاخ و گستاخ‏تر نموده است. در حقیقت تجربه‏ی مبارزات خون‏بار توده‏ها در زیر سلطه‏ی امپریالیسم نشان داده است که تغییر چنین اوضاعی و پیشرفت و بالندگی مبارزات توده‏ای در پاسخگوئی به ضرورت‏های عملی جامعه‏ی‏مان نهفته می‏باشد. ضرورتی که امروزه جامعه‏ی خفقاق آور ایران دارد از فقدان آن رنج می‏برد و طبعاً بدون گذر از مسیر و راه انتخابی رفقا مسعود احمدزاده و دیگر یازانش سخن گفتن از پیشرفت و جایگزینی نظامی عاری از ظلم و ستم بیهوده خواهد بود.

یاد همه‏ی آنان و یاد همه‏ی پویندگان راه انقلاب رهائیبخش گرامی باد. باشد تا بار دیگر انقلاب ایران مسیر صحیح خود را باز یابد و جنبش‏های اعتراضی را از روند نا سر انجامی‏اش بدر آورد و بموازات آن ماهیت لمیدگان انقلاب، حرافان و میراث‏خواران را هر چه بیشتر بر ملا سازد.