شباهنگ راد
سال ۵۰، سالی که چریکهای فدائی خلق قاطعانه و مصممانه بمیدان آمده بودند تا جامعهی ایران را بمیدان بی امنی سرمایهداران وابسته تبدیل سازنند. سالی که خانهها، خیابانها و زندانها به صحنهی مبارزهی قهرمانانهی فرزندان دلیر خلق با جانیان بشریت و شکنجهگران و جلادان تبدیل گردیده بود. سال شکوفائی مبارزه و سال اعمال قدرت انقلابی تودهها علیهی ضد انقلاب حاکم و مسلح؛ سالی که فضای خفقاق آور جامعه با عمل انقلابی چریکهای فدائی خلق در هم شکسته شد و راه نوین مبارزه در پیشپای خلق قرار گرفت. سال غلبه بر ترس، نا امیدی و بی اعتمادیها؛ سالی که جنبشهای اعتراضی، راه رهائی را باز یافتند و خواب آرامش را از چشمان سرمایهداران وابسته ربودند.
در حقیقت فضای خفقاق آور جامعه با حملهی چریکهای فدائی خلق به پاسگاه سیاهکل در هم شکسته شد و مبارزهای نوین، رو در رو و بی وقفهای فیمابین رژیم شاهنشاهی و نیروی مسلح و انقلابی در گرفت. شاه جلاد با خوشخیالی تمام بر این باور بود که میتواند شعلهی بر افروخته شدهی مبارزهی مسلحانه را با گسترش سرکوب و بگیر و به بندها خاموش نماید؛ بر این تصور واهی بود که اعدامهای بی وقفه و کُشتار صدیقترین فرزندان خلق میتواند مانعی نضج و شدتیابی تعرضات انقلابی فرزندان خلق علیهی ارگانهای سرکوبگر نظام گردد؛ بر این باور بود که با اختصاص دادن بودجههای کلان نظامی قادر به تخطئهی مبارزهی عملی دگرگونه سازست. به همین دلیل به هر سوراخ و سنبهای سرک میکشید و به شکار کمونیستها و مبارزین میپرداخت تا بخیال خود مسیر پیشروندهی انقلاب را باز دارد. به عبارتی راه انقلاب کشف و مدافعین جدی آن در عرصهی عملی، ضد انقلاب را به مصاف جدی طلبیدند. پیشاهنگان راستین خلق سکوت را شکستند و بر نقش تاریخی خویش پی بردند و عمیقاً بر این اعتقاد بودند که به سر انجام رسیدن انقلاب ایران، در دخالتگری مبارزات تودهای و در ورود به عرصهی رو در رو و عملی با دم و دستگاههای نظام امپریالیستی نهفته میباشد.
در پرتو چنین حقایقی بود که سلاح به کف گرفتند و به جنگ با دشمنان طبقاتی تودههای محروم برخاستند و بدون کمترین تزلزل و عافیتطلبیها، رفتن را پیشهی خود ساختند و خط بطلانی بر تمامی ایدههای کرنش طلبانه کشیدند. آن رفقا در عمل نشان دادند که مدارا و عقبنشینی در عرصههای متفاوت مبارزهی طبقاتی، عدول از آرمانهای والای کارگران و زحمتکشان است. با عمل انقلابی چریکهای فدائی خلق بود که اندام نحیف شاه مزدور به لرزه در آمد و دریافت زمانی سلطهی منحوساش سست و سستتر خواهد شد که با نیروی عمل جدی در صحن جامعه روبرو گردد. عملی که تعیین و تضمین کنندهی پیشرفت مبارزات تودهها در هر دورهای از حاکمیت امپریالیستی میباشد.
حق مسلم استکه سال ۵۰، سال بُرش و سال جدال نابرابر کمونیستها و مبارزین در میادین متفاوت با جانیان بشریت بود. سالی بود که مسعود احمدزاده و چند تن از یارانش (مجید احمدزاده، حمید توکلی، غلامرضا گلوی، اسدالله مفتاحی و عباس مفتاحی) در ۱۱ اسفند ۱۳۵۰ توسط شاه جلاد به مرگ محکوم گردیدند تا مباداً بر "جزیرهی ثبات و آرامش"اش خدشهای وارد گردد.
اگر چه شاه مزدور به یُمن دم و دستگاههای سرکوبگرش توانست جان فرزندان دلیر خلق را بگیرد، امّا هرگز نتوانست جبر و روند انقلاب را از حرکت باز دارد. نمیدانست که با اعدام رفیق مسعود و دیگر یارانش نمیتوان از همه گیر شدن ایدههای انقلابیاش در میان جوانان و روشنفکران، ممانعت بعمل آورد. در حقیقت جنبش نوین کمونیستی ایران با چنین افکار بالندهای تولد یافت و توانست مُهر خود را بعنوان یگانه راه انقلاب در جامعهی تحت سلطهای همچون ایران بکوبد. به عبارت حقیقی رفیق مسعود و دیگر یارانش، هر آنچه را که باور داشتند در عمل و بدون کمترین سستی و تزلزلی بکار میبستند. شرکت مستقیم در عملیاتهای متفاوت علیهی ارگانهای سرکوبگر نظام پهلوی نمودار باوری رفیق مسعود احمدزاده و دیگر یارانش نسبت به انقلاب و آرمانهای تودهای بود. دخالتگری در مبارزه و جنگِ رو در رو و بی وقفه با دشمنان طبقاتی کارگران و زحمتکشان از زمره باورهای اولیهی چریکهای دوران اختناق شاهنشاهی را تشکیل میداد. بی دلیل نیست که عباس، مسعود، بیژن، پویان، حمید و همه و همه از جمله کمونیستهایی بودند که نه تنها به ابدیت و فراموشی سپرده نشدند بلکه رفتار و کردارشان همواره در افکار محرومان زنده و زنده، باقی مانده است.
سیوهفت سال استکه از خاموشی این رفقا میگذرد. سیوهفت سال استکه رژیم شاهنشاهی قلب پر از کین این رفقا را نشانه گرفت و از حرکت باز داشت. سیوهفت سال استکه جنبشهای انقلابی، این رفقا و دیگر همرزمانشان را از دست داده است و بموازات آن سی سالیست که رژیم جمهوری اسلامی دارد در فقدان ادامه دهندگان راه آنان، برای خود زمان میخرد و بدون کمترین موانعای جنبشهای اعتراضی را به وحشیانهترین شکل ممکنه سرکوب مینماید و بر حاکمیت ضد انقلابی خویش تداوم میبخشد.
سه دههایست که جنبشهای اعتراضی ایران دارند از فقدان نیروی کمونیستی و جدی در درون رنج میبرنند و فاقد کمترین عکسالعملها از جانب نیروی مدافعی خویش میباشند. نیرو
ئی که بتواند در گرهگاههای تاریخی نقش خویش را ایفاء و مبارزاتشانرا رادیکالیزه نماید و هم مانعی دستاندازی ارگانهای سرکوبگر نظام بر جان و مال تودهها گردد. دهههاست که این دور تسلسل و بی سر انجامی مبارزه بر فضای جامعهیمان ایران حاکم گردیده است و دارد روند یکسویه را طی مینماید. روندی که بر انبان خسرانها افزوده است و رژیم را هر چه بیشتر گستاخ و گستاختر نموده است. در حقیقت تجربهی مبارزات خونبار تودهها در زیر سلطهی امپریالیسم نشان داده است که تغییر چنین اوضاعی و پیشرفت و بالندگی مبارزات تودهای در پاسخگوئی به ضرورتهای عملی جامعهیمان نهفته میباشد. ضرورتی که امروزه جامعهی خفقاق آور ایران دارد از فقدان آن رنج میبرد و طبعاً بدون گذر از مسیر و راه انتخابی رفقا مسعود احمدزاده و دیگر یازانش سخن گفتن از پیشرفت و جایگزینی نظامی عاری از ظلم و ستم بیهوده خواهد بود.
یاد همهی آنان و یاد همهی پویندگان راه انقلاب رهائیبخش گرامی باد. باشد تا بار دیگر انقلاب ایران مسیر صحیح خود را باز یابد و جنبشهای اعتراضی را از روند نا سر انجامیاش بدر آورد و بموازات آن ماهیت لمیدگان انقلاب، حرافان و میراثخواران را هر چه بیشتر بر ملا سازد.