ناصر نجفی شاعر و نویسنده مبارز ایرانی در هلند زندگی را بدرود گفت!

ناصر نجفی شاعر و نویسنده مبارز ایرانی در هلند زندگی را بدرود گفت!

خبر سخت و کوبنده بود… دیروز از ساعت ده تا دوازده شب دم در خانه او بودیم چراغهای خانه خاموش و روشن می شد ولی کسی در را باز نمی کرد… سرانجام به پلیس زنگ زدیم، بعد از یک ساعت پلیس آمد و گفت فقط می توانم بگویم او مرده است! پرسیدم چه کسی این خبر را به شما داده؟ گفت: همان کسی که از پلیس مرکز مرا به پیش شما فرستاده!…
پرسیدم می دانی در کدام بیمارستان و کی مرده؟ گفت من بخاطر رعایت حریم خصوصی افراد نمی توانم به سئولات شما جواب دهم، فقط مسئولیت داشتم به شما بگویم او مرده، بقیه ماجرا را باید فردا از مسئولین شهرداری بپرسید…
امروز از ساعت ۸ تا ۱۳٫۰۰ به شهرداری دنهاخ و لیدسندام و دفاتر مخصوص مسائل استثنائی زنگ زدم تا اینکه سرانجام از شهرداری لیدسندام کسی که مسئول امور استثنائی و مراسم خاکسپاری است، گفت من بخاطر رعایت حریم خصوصی نمی توانم اطلاعاتی بدهم!… همه جا با دیوار و درهای بسته حریم خصوصی روبرو می شدیم. منطق آنها این بود که دختر او در هلند است و ما هیچ اطلاعاتی به سایر دوستان و آشنایانش نمی توانیم بدهیم… بعد از صحبتهای فراوان گفت:
فقط می توانم بگویم او در ۲۸ ماه جون ۲۰۱۸ یعنی یک هفته پیش درگذشته و سعی می کنم از طرف شهرداری مراسم او را برای فردا سازماندهی کنم… اگر فردا امکان ناپذیر شد مراسم خاکسپاری به روز دوشنبه موکول خواهد شد! شماره تلفن مرا یادداشت کرد و گفت به محض اینکه اطمینان حاصل کردم، نتیجه تصمیم را بتو می گویم…
بنا براین دوستان ناصر نجفی می توانند خودشان را برای مراسم فردا یا روز دوشنبه آماده کنند! …
به محض اینکه شهرداری لیدسندام به من خبر بدهد من هم شما را بطور دقیق از چگونگی مراسم مطلع خواهم کرد.
لازم به یادآوری است که او بیش از یکسال بود که می دانست سرطان دارد و به شیمی درمانی و غیره تن نداد و نخواست با علنی کردن این مسئله موجب نگرانی دوستان و آشنایانش شود… دو نفر از دوستان بسیار نزدیکش از آمستردام مرتب با او در تماس بودند و کارهای اداری و پزشکی وی را انجام می دادند…

آخرین اخبار
همین حالا از شهرداری لیدسندام با من تماس گرفتند و گفتند که دخترش درخواست کرده یک مراسم کاملا خصوصی برگزار شود و نمی خواهد کسی در این مراسم شرکت کند! نماینده شهرداری می گفت این حق فامیل درجه یک ناصر نجفی است که در باره چگونگی مراسم تصمیم بگیرد… شما می توانید در یک روز دیگر مراسمی برای او برگزار کنید!…
بعد از اینکه کلی به این خانم توضیح دادم که ناصر از نظر ادبی چه اهمیتی برای ایرانیان و افغانهای مقیم هلند دارد، و دخترش فعلا در شرایط روحی مناسبی نیست… قرار شد تلاش خود را بکند اگر دخترش موافقت کرد ساعت و روز برگزاری مراسم را تا آخر امروز بمن بگوید!… به امید اینکه مشکلات حل شود!…
چند تا عکس از ناصر نجفی که در مراسم یادمان زندانیان سیاسی در کمپ آمرسفورت از او گرفته بودم و همچنین تظاهراتی که در مقابل پارلمان هلند به مناسبت اعتراض به انتخاب بین بد و بدتر در انتخابات ریاست جمهوری ایران سازماندهی کرده بودیم منتشر می کنم…
برای اطلاعات بیشتر می توانید به پیوندهایی که در زیر می گذارم مراجعه کنید.

این شعر مینا اسدی چقدر وصف الحال ایرانیان در داخل و خارج از کشور است!
در سوگ زندگان
تلفن زنگ می زند
کسی در گوشی می گرید
کسی در کنار من
دندان خون آلودش را تف می کند.
شبم
پریشان کابوس جمجمه ای ست
با حفره های تهی از چشم.
کسی در گوشی می گرید
به خاطر من
که هنوز زنده ام
و کسی در کنار من
نام مردگان آشنا را
در دفتری رقم می زند.
تلفن زنگ می زند
مرده ای در گوشی
با وحشت نفس می کشد.
کسی از آن سوی جهان
مرا می نامد
و زنی همنام من
چهره اش را
در دستهایش
پنهان می کند.
تلفن زنگ می زند
کسی در کنار من
دندان خون آلودش را تف می کند .
مینا اسدی.از دفتر شعر”بی عشق، بی نگاه “تاریخ نشر
سال هزار و نهصد و نود وسه … استکهلم

*****************************

شعر خوانی ناصر نجفی در مراسم بیست و هشتمین یادمان کشتار زندانیان سیاسی ایران در کمپ آمرسفورت…
https://www.youtube.com/watch?v=Lo2hdOe9z7o

بیست و هشتمین سالگرد یادمان اعدام‌های تابستان خونین ۶۷ در کمپ آمرسفورت در هلند
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1417352918283939
گزارش تصویری ۲۸مین یادمان اعدام‌های ۶۷ ایران در کمپ آمرسفورت هلند
https://www.facebook.com/pg/ahmed.pouri/photos/?tab=album&album_id=1417330634952834
گفتُگو با ناصرنجفی ، درباره ی “جهان متن ”
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=456695167725743&set=a.308485672546694.72948.100001557925599&type=3&theater

چند شعر از ناصر نجفی

*هیچ خیابانی ادامه ندارد *
ناصر نجفی ۱۳۷۱
سحرگاهان
از هجاهای شاعرانه تهی می شود
مسافران کال
در گیسوان باران پناه می جویند
کالسکه ای گریان
از تالار مه تشییع می شود
و آسمانی باژگون
کهکشان هایش را
به خاک می سپرد.

ن – نجفی

ناصر نجفی در ۸ مارس ۲۰۱۵ شعر خوانی

غربت
همیشه لباسِ مهیبی دارد .
گاهی
به رنگِ همین کاپشن های متداول ست
وگاهی هم
ماهِ گریخته درپیراهن ست
که با دکمه های بسته
خمیازه می کشد
ن – نجفی

*جنگِ نرم ، یا نبردی نرم افزاری در پختارخانه !*

* از : ناصر نجفی *
در تاریخ ژوئیه ۱۰, ۲۰۱۱ و ساعت ۰۱:۰۹
ما متهم بودیم
زیرا نفس های بلند جهل
سرمیزد از دستان سرمایه
مارابرای فصل خاکستر رصد می کرد.
ما متهم بودیم
زیرا نفس های بلند جهل
با خنجر زنگار
سر می برید از کاکل ِ شیدای آزادی !
ما متهم بودیم
چون ارتفاع ِخاطرات ما
با ماهتاب و دره یکسان بود.
آه ای رفیق روز های تلخ
ثقل ِ زمین و ماهیان و آبها
از ما دفاع کردند.
ای نغمه هایت، رونق ِ صوتِ چکاوک ها
آیا دوباره باد می آرد
بوی شگفتِ یاسمن ها را
از دامن ِ آن ژنده پیراهن؟
باید بیندیشیم
ثقل ِ زمین، هنگامه ی گل ها و پیچک هاست
باید بیندیشیم!!!!!!

گذار از تعریف های مطلق و سلطه آفرینِ ِ هنر و ادبیات و نقد های هنری ی تولید شده در گذشته !!!!
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=226437707508601&set=ecnf.100004271190129&type=3&theater

گریختم
از قرنی به قرنی
از قاره ای به تقویمِ اکسیژن؛
با چمدانی افسرده
به ستاره ی هالی.
به قرنی فربه گریختم
که به دستی لایه های اوزون را
لاغرتر می کرد؛
و به دستمالی
غربتِ موریانه را
های های می گریست.
در آغاز هلهله بود و
آتش بود
و هر یلدا
به طولِ یک نخِ سیگار.
ماه و
شن
نزدیک تر بودند.
ساحل باد
با نی لبک اش
خوابِ ماه را
از آشوبه های کشتی به اسکله ها می برد
و باراندازها را
مدهوش تر می کرد.
بوی هیزم
مشامِ بندرگاه را پوشانده بود
و بندرگاه
پهن کرده بود صبحانه اش را
بر بامِ شرجی و
بادهای آبی پوش.
رؤیا
بر پولکِ برف زاده می شد
انگورِ بیقرار
بر شاخه ی تابستان.
ابر
ابدیت باران بود
و ما
در کیمیای آفتاب
گرانبها می شدیم.
بر بومِ آسمان نگاهت می کردم.
ماه
پنجره هایش را می گشود.
ماسه ها
مغروق ات می خواستند.
دریا
تابستان هایت را آه می کشید.
سال هشتاد و چهار
بوی توتون می داد.
آمستردام زرد بود
و ما
با شتابِ نقره
از آن سوی سکه
فرو غلتیدیم.
ن – نجفی
طرح چهره از : مریم هوله !l
http://www.hzlahe.com/admin/audio/index.php

” سه خطابه
و یک افسوس”
ناصر نجفی ۱۳۷۲

خسته از ویروس ِ شهر
به پلکان ِ ماه می گریزی
و با قهوه ی ریخته ات
آخرین کسوف را
خمیازه می کشی .
خاموش

از کنار ِنام ام می گذری
دست هایت را بر می داری
رؤیا ها
وعروسک هایت را
تا تمام فصل ها
بدون خاطره باشند.
در آهنگ های پراکنده
باید
به چه نامی صدایت می کردم
زمین ِ معتاد
صدایم را نمی شنید
زمان
تصنیفی پریده رنگ از تکر ار ِسنگ بود
ومن که بار دیگر حلق آویز
بر پیراهن ِهستی زاده شده بودم
از دامنه های ” سیزیف ”
باید
به چه نامی صدایت می کردم ؟
به زبانی نایاب
صدایم را می شنوی ؟
بر دیباچه ی آتش ها
تهیدستانه
به طاعون ِواژگان ، فریا دت کرده ام
در ابتدای ِ” پرومته ”
باید
به چه نامی صدایت می کردم ؟
در جبر ِ ” آندُلُس ”
گوگرد می وزید
عصبیت ِ بر تر
وتوتون ِظهر
به کیسه های بادیه می ریخت .
از خطابه های غرناطه
تا گیسوان ِابن خلدون
باید به چه نامی صدایت می کردم ؟
تا کودکی ات راهی نیست
به انحلال ِقصیده ها که رسیدی
تولد ِ رنگها را
در شناسنامه ات بنویس .

*شناسنامه ی توفانی*

تا آن دو ماجرای کویری
بادها
خمیازه کشان
بر آستانت
فرو غلتیدند
و پیغامی از افیون
جهان را درنوردید.

در شناسنامه ای توفانی
چگونه بی عشق نمی ترسیدی؟

عشق
معاصری عتیق است
مسافری سرد
چمدانی پر از شهاب
و راهی میان بُر به گیلاس های رنگ پریده

چگونه بی عشق نمی ترسیدی!
آفریدگار کوچک

* یک بغل خاشاک *

دیگرترا به یاد نمی آرم
درکوچه های لالِ شبانگاهی
کابوس هایم را شماره خواهم کرد
می بینم ات برآستانِ نخستین آتش
گوئی
درخاکسترِ پائیز پیر می شوی
وَ می پیچی به عطرِ شعله ورِ انسان
وانگاه
رازگونه می لرزی
به خواب های تب آلودِ کودکی ام
بایک بغل گلِ کوکب
ویک بغل خاشاک ………!

ناصرنجفی

با یادی از دوست گرانمایه ام ، محمد حقوقی

هوا برهنه بود
چکاوک می بارید
ومابراندامِ ثانیه ها
تنها
به فلسفه مشکوک می شدیم!
پدر
در تکرارِ پیراهن اش
به انجام می رسید
ومادر
در گیسوان اش
به سرانجامی دیگر
وما
بازخم های کیهانی
تنها به فلسفه مشکوک می شدیم!
پرسیدی :تا ژرف ، تا آبگینه ، چقدر مانده ست
گفتم :تا آتش وبنفشه راهی نیست .
گفتی :بر بوم های شرجی
باشعری خاموش هلاکم کن
که آتش از چکاوک به فرجام می رسد.
گفتم :تا بنفشه ؟
گفتی :در خزان یافتم ات
در حافظه ی نارنج.
گفتم :در زمهریر ، دانستم !

ن – نجفی

*************************************
مبارزه با فرهنگ مرده پرستی!
ناصر نجفی در برخی از شعرها و سخنرانی هایش از سنت شکنی و جسارت و گستاخی عجیبی برخوردار بود…
من همواره با پست مدرنیسم مخالف بودم و هستم… او جزء معدود افرادی بود که تفسیر انقلابی از پست مدرنیسم داشت و تقریبا در تمام تظاهراتهای ما علیه دولت ایران یا سیاستهای بیگانه ستیز دولت هلند شرکت می کرد… چندین بار قرار شد با هم در باره پست مدرنیسم مناظره کنیم… متاسفانه بدلایل زیادی… هرگز این اتفاق رخ نداد…
هر وقت به مرکز شهر دنهاخ (لاهه) می آمد سری به دفتر کارم یعنی سازمان پناهندگی پرایم می زد و یکی دو ساعت پیش من می ماند.
بخاطر بیماریی که داشت به هر جایی که می رفت همواره غذا و میوه و چای مخصوص خود را به همراه خود داشت!…

انسانهایی هستند که در خیابانها راه می روند ولی مدتهاست که مرده اند… انسانهایی هستند که در تابوت و گورها قرار دارند ولی به جهت آثاری که بیادگار گذاشته اند، در هر فرصتی و در رویارویی با مشکلات، جهت یافتن راه حل و ساختن جهانی دیگر و انسانی تر با ما همراهی و همفکری می کنند…

تا کی می خواهیم به فرهنگ زنده کشی و مرده پرستی ادامه دهیم و چرا “در ایران زنده خوب و مرده بد وجود ندارد؟! “…
چندی پیش یکی از دوستان نابهنگام از میان ما رفت، در نهایت تاسف همه، حتی کسانی که هرگز او را ندیده بودند صفاتی را به او نسبت می دادند که به بزرگترین انقلابیون جهان نمی توان نستب داد!!!… این گونه مرده پرستی خیانت به تمامی انسانهای خوبست است!…
چرا ما بعد از مرگ همه را تبدیل به یک جنس همگون و سر و ته یک کرباس می کنیم؟ حتی از روباه لنگ شیر شرزه می سازیم و همه می دانیم که دروغ می گوئیم ولی در نهایت وقاحت ادامه می دهیم؟…
این چند سطر را به این دلیل نوشتم که مخالفت خودم را با سنت و فرهنگ مرده پرستی ایرانی، نشان دهم! در این سنت ارتجاعی و ناعادلانه همه انسانهای خوب و بد و انقلابی و ضد انقلابی … به محض جان باختن، تبدیل به انسان نمونه و بی عیب و نقص می شوند!… بهتر است همواره به حقیقت وفادار بمانیم و بعد از مرگ همه انسانها را سر و ته یک کرباس نکنیم! این کار بزرگترین بی عدالتی است! می توان با کسی اختلاف نظر سیاسی داشت، ضعفها و نکات مثبت او را دید و در کل آثار و یادگارهای او را گرامی داشت یا برعکس …
ناصر نجفی علیرغم ضعفهایش کارهای مثبت و ماندگار زیادی بیادگار گذاشته و در تظاهرات ها و عمل اعتراضی به جنایتکاران جمهوری اسلامی، تا آخرین لحظه در تمام سطوح ممکن فعال بوده … از جمله نمایش نامه نویسی، اجرای خیابانی نمایش نامه هایش، مقاله ها و شعرهایش …

در باره فرهنگ مرده پرستی و مضراتش سعی می کنم در اولین فرصت یک یادداشت مفصل بنویسم…

با احترام،
احمد پوری (هلند) ۰۵ – ۰۷ – ۲۰۱۸

پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک:
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2141113312574559