واقعیت کمونیسم چیست؟
بر فراز موج نوین کمونیســم
ستون «واقعیت کمونیسم» از شماره آینده سلسله مقالاتی در معرفی سنتزنوین کمونیسم (کمونیسم نوین) را آغاز میکند. بهعنوان مقدمهای برای آغاز این سلسله مقالات گزیدهای از یکی از سخنرانیهای رفیق عزیزمان امیر حسن پور که یک سال پیش از میان ما رفت را منتشر میکنیم. عنوان این سخنرانی بسیار مهم بحثی درباره شناخت علمی، خرافات و علمستیزی است. نسخه کاملِ این سخنرانی را در کتاب «بر فراز موج نوین کمونیسم» نوشته امیرحسن پور بخوانید.
….
تا اواسط قرن نوزدهم دانش بشر درباره طبیعت پیشرفتهتر از دانشش درباره جامعه بود، زیرا شناخت طبیعت و جامعه پابهپای همدیگر پیشرفت نمیکردند ولی از اواسط قرن نوزدهم به بعد با پیدایش مارکسیسم در شناخت جامعه هم این جهش صورت گرفت. دانش ما صد و پنجاه سال است که این جهش را کرده و به درک علمی جامعه رسیدهایم. مارکسیسم، شناخت علمی جامعه است. انسان مجبور است هم طبیعت را بشناسد هم جامعه را. مارکسیسم این شرایط را ایجاد کرد که جامعه را بشناسیم و بفهمیم که مثلاً بشر و دنیا توسط خدا آفریده نشدهاند. البته قبل از مارکسیسم هم روشن شده بود که زمین در هفت روز آنطور که انجیل و سایر متون دینی ادعا میکنند پیدا نشده و قصههای کتب دینی بیپایه هستند. داروین هم همزمان با مارکسیسم بسیاری از این حقایق را طرح کرده بود.
………
مارکسیسم بررسی جامعه را علمی کرد و علم جامعه به ظهور رسید. اما شکلگیری این علم فقط تراوش فکری مارکس و انگلس نبود. بلکه متکی بود بر علم قرن و زمان خودشان و مبارزات گوناگون در جنبش سوسیالیستی، مبارزه با پوزیتویسم و مبارزه با آنارشیسم. همه این کشمکشها و مبارزات فکریِ آن دوران وارد شکلگیری علم مارکسیسم شد. مبارزات درونی اهمیت خیلی زیادی در شکلگیری و تکامل یک علم دارد. جنبش کمونیستی را نگاه کنید. انقلاب اکتبر صد سال پیش تاریخ دنیا را تغییر داد. به ما نشان داد آیندهی دیگر کاملاً ممکن است. حتمی نیست ولی ممکن است. اینکه [این انقلاب] شکست خورد نشان میدهد که این آینده حتمی نیست و خودبهخودی به وجود نمیآید و حتی اگر برایش سخت مبارزه بکنیم به این سادگی نیست. در رابطه با پیروزی انقلاب سوسیالیستی در چین و بعد شکست آن در چهل سال پیش نیز همین طور است. بعد از رجعت سرمایهداری در شوروی، مائو و حزب کمونیست چین این بحث را مطرح کردند که در چین باید جلوی رجعت سرمایهداری را گرفت و راههایی هم پیدا کردند که جلویش را بگیرند، ولی باز آنجا هم [سرمایهداری] رجعت کرد. نتیجهاش دنیای بدتر و وحشتناکتری است که امروز میبینیم. امروز هم جنبش کمونیستی با وضعی که دچارش هست و در واقع متلاشی شده است، سوال این است که با این گذشته چهکار میکنیم. دو انقلاب مهمی که کمونیستها رهبری کردند برای اینکه آن دنیای ممکن را ایجاد کنند منجر شد به شکست. با این وضع چکار میکنی؟ در این رابطه کمونیستها در بیست سال اخیر جهش مهمی کردند. به نظر من این جهش در حزب «کمونیست انقلابی آمریکا» روی داده است. سایر احزاب موفق نشدند بفهمند که در قرن بیستم چی شد و الان مارکسیسم و جنبش کمونیستی در چه وضعی است. به نظر من وجود کسی مثل باب آواکیان برای حل این مساله خیلی مهم بود.
….
با وجود همه موانع بزرگ، مارکسیسم امروز هم جهش تکاملی کرده است. … این جهش امروز سنتز نوین از جنبش کمونیستی است. به نظر من این مارکسیسمی است که میتواند ما را به جلو ببرد و راه دیگری نیست. سایر مارکسیسمهایی که وجود دارند و هنوز ادعای مارکسیستی میکنند و یا دیدگاههایی مثل بدیو و ژیژک و غیره کارشان به درجا زدن در این گنداب سرمایهداری میرسد.
…
یک منبع بسیار مهم رشد علم اجتماع احزاب کمونیست بودند. درست است که مارکس از حزب شروع نکرد، ولی به زودی شروع به فعالیت در تشکیلات طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی کرد و همراه با انگلس، انترناسیونال اول را درست کردند. خلاصه یک پای این دو نفر همیشه در جنبشهای اجتماعی بود و یک پایشان در کار تئوریک و خواندن و نوشتن. مارکس وقت زیادی در کتابخانه موزه بریتانیا گذاشت. یک پایش آنجا بود و یک پایش هم در تشکیلات بینالمللی کارگری. یکی مبارزه حزبی و تشکیلاتی و جنبشی و یکی هم کار تئوریک در کتابخانهها و سنتز آمار و ارقام و شواهد و مستندات و افکار و دانش زمانه برای شناخت پیدا کردن از جامعه و معضلات آن. هدف او تنها شناختن دنیا نبود، بلکه تغییر آن را میخواست. در زمان لنین هم اینطور بود و این علم مرتب پیشرفت میکرد و تاثیر میگذاشت بر سایر دانشها. آواکیان هم همیشه در جریان سازمان دادن انقلاب در آمریکا و رهبری حزب کمونیست انقلابی آمریکا و خدمت به جنبش انترناسیونالیستی بوده است و هم در کار مبارزه برای درک مارکسیسم و دفاع از آن و بالاخره تکامل آن. این حزب بخشی از جنبش نوین کمونیستی بود که در اواخر سالهای ۱۹۶۰ پیدا شد.
….
در آمریکا هم چندین گروه کمونیستی و مائوئیستی جدید بودند، از بین اینها تنها یکی راهش را ادامه داد و قدمهای خیلی مهمی برداشت که اسمش «اتحادیه انقلابی» بود و باب آواکیان یکی از فعالینش بود و یکی دیگر از فعالینش مارتین نیکلاس بود. مارتین کسی است که «گروندریسه» را از آلمانی به انگلیسی ترجمه کرده است و تنها ترجمهایست که تا حالا مورد استفاده است. در سال ۱۹۷۳ چاپ شد. یکی دیگر بروس فرانکلین بود که بعدها منتخبی از مهمترین آثار استالین را در یک جلد چاپ کرد و به تحقیق در رمان علمی جامعه سوسیالیستی و سرمایهداری پرداخت. این دو نفر از «اتحادیه انقلابی» جدا شدند. «اتحادیه انقلابی» مشی چریکی را که آنوقتها خیلی در بین جوانان محبوبیت داشت و فرانکلین از آن پشتیبانی میکرد، به نقد کشید. رد تئوریک مشی چریکیِ کاستریسم و گواریسم و استدلال کردن که با این روش نمیشود سرمایهداری را سرنگون کرد. مشی چریکی در آلمان و ایتالیا هم قوی بود. یک مبارزه تئوریک دیگر که اتحادیه انقلابی با آن درگیر بود مبارزه علیه ناسیونالیسم بود، چون که در آمریکا جنبش سیاهان خیلی مهم بود و ناسیونالیسم در جنبش کمونیستی و انقلابی سیاهان قوی بود. مارتین لوتر کینگ که خط بورژوازی لیبرال داشت خیلی محبوب بود و حزب «پلنگان سیاه» هم بود که آواکیان قبل از تشکیل «اتحادیه انقلابی» تنها عضو «سفید» آن بود و با این حزب رابطه خیلی نزدیک داشت. او در سالهای ۱۹۷۰ در مقابله با خط ناسیونالیستی، ماهیت مساله ملی در آمریکا را از نظر تئوریک و سیاسی به بحث و جدل کشید. من خودم آنوقتها در آمریکا دانشجو بودم و با این ادبیات کمونیستی آشنا شدم. بحثهایی که «اتحادیه انقلابی» در مورد مساله ملی و ناسیونالیسم میکرد برای من خیلی آموزنده بود. مثلاً یکی از نقدها در رابطه با خط کمینترن در مورد جنبش سیاهان آمریکا بود. کمینترن در سالهای ۱۹۳۰ در این مورد میگفت سرزمین سیاهان «کمربند سیاه» در آمریکا است (خطه جنوبی که تراکم جمعیت سیاه در آن بود) و سیاهان را به عنوان یک ملت باید شناخت و در «کمربند سیاه» حق تعیین سرنوشت دارند. «اتحادیه انقلابی» به جای اینکه بیاید سی سال بعد از آن تحلیل کمینترن همانها را تکرار کند با دید انتقادی به آن برخورد کرد، چون نسبت به سال ۱۹۳۰ تغییرات مهمی به وجود آمده بود: سیاهان از یک منطقه به مناطق دیگر پراکنده شده بودند، و طبقه پرولتاریای سیاه درست شده بود.
یک مبارزه مهمتر از همه اینها مبارزه علیه اکونومیسم بود. «اکونومیسم» اسمی بود که لنین روی گرایش دنبالهروی از جنبش خودبخودی طبقه کارگر گذاشت. یعنی این گرایش نادرست که فکر کنیم طبقه کارگر با مبارزه اقتصادی میتواند به سوسیالیسم برسد و خیلی مفاهیم مربوط به آن. تحقیق و تحلیل «اتحادیه انقلابی» که بعداً «حزب کمونیست انقلابی» شد از سرمایهداری شدن شوروی جدی بود. این حزب مثل بقیه احزاب مائوئیستی باید میتوانست نشان بدهد که چرا اینجوری شد. فکر نکنید آسان بود. مقاومت زیاد بود. شوروی هنوز اعتبار انقلاب اکتبر را یدک میکشید و نفوذش در جنبش رادیکال و چپ قوی بود. در عرصه فکری هم خیلی قوی بود. یک نظام انتشاراتی وسیع بینالمللی داشت. این همه کتابخانه و دانشگاه پر از نشریات آنها بود. میپرسیدند کو و کدام سرمایهداری در شوروی وجود دارد؟ همه سرمایهدارها از بین رفتهاند، به کی میگویی سرمایهدار؟ یک سازمان تروتسکیستی در ۱۹۷۷ کتابچهای در دفاع از سوسیالیستی بودن شوروی منتشر کرد. بحث «اتحادیه انقلابی» این بود که باید نشان داد آیا قانون ارزش در فرماندهی اقتصاد شوروی هست یا نه؟ این قانون ارزش در آمریکا چطوری عمل میکند و در شوروی چطور؟
خلاصه، «اتحادیه انقلابی» نقش خیلی مهمی در این مبارزه برای اثبات ماهیت سرمایهداری شوروی داشت. یکی از مناظرههای مهم که یادم هست بحثی بود بین ریموند لوتا، از حزب کمونیست انقلابی، با ژیمانسکی که استاد دانشگاه در آمریکا بود. (این مناظره در دو جلد چاپ شده با عنوان «شوروی: سوسیالیستی یا سوسیال امپریالیستی؟»). ژیمانسکی استدلال میکرد که شوروی سوسیالیستی است. او تحقیقات مفصلی هم کرده بود تا ثابت کند که شوروی سوسیالیستی است و الکی حرف نمیزد. «حزب کمونیست انقلابی» با او در عرصه نظری در افتاد. حزب این مبارزات را رهبری میکرد.
بعد از ۱۹۷۶ به دنبال مرگ مائو در چین، رویزیونیستها یعنی بورژوازی جدیداً تولید شده در جامعه سوسیالیستی که در حزب کمونیست هم حضور داشتند، کودتا کردند و سرمایهداری برگشت. مائو گفته بود که چنین اتفاقی ممکن است بیفتد و اگر افتاد باید دوباره انقلاب کرد. وقتی کودتا شد، عده کمی از احزاب مائوئیست علیه آن موضع گرفتند. «حزب کمونیست انقلابی» یکی از آنها بود. بقیه میگفتند بله یک مشکلی آنجا هست، ولی آن را به عنوان کودتای سرمایهداری نمیدیدند. کار خیلی مهمی که آواکیان بعد از این واقعه کرد نوشتن یکسری مقاله بود در توضیح خدمات مائو به تکامل مارکسیسم. این سلسله مقالات اول به صورت روزنامهای در نشریه حزب منتشر شد در زمینه فلسفه، اقتصاد سیاسی، انقلاب فرهنگی پرولتری، سوسیالیسم، روبنا و غیره. اینها عنوانهای این مقالات بودند هر کدام به شکل روزنامه ده صفحهای که بعداً به صورت کتابی با عنوان «خدمات فناناپذیر مائو» منتشر شد که به نظرم هنوز خیلی مهم است برای درک اینکه در جنبش کمونیستی چه گذشت و چین چه بود و چه شد و چرا اینطور شد. بعد از آن مبارزه برای بازسازی جنبش کمونیستی بود که به تشکیل «جنبش انقلابی انترناسیونالیستی» مشهور به «ریم» انجامید. احزاب مائوئیست دنیا از جمله «اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران)» در آن بودند و مجله «جهانی برای فتح» را منتشر میکرد. این تشکیلات با این دید درست شد که همیشه نیاز به یک انترناسیونال هست. سند انتقادی مهم آواکیان «فتح جهان» بود که در سال ۱۹۸۱ در حزب سخنرانی کرده بود و بعد منتشر شد. یا بعد از آن نقد مهمی در مورد گرایشهای ناسیونالیستی در رهبران کمونیست مثل مائو و پیشینهی این گرایشها در جنبش کمونیستی و بسیاری موضوعات دیگر که برای کمونیسم جهتگیری استراتژیک هستند طرح کرد. این سند هم سال ۱۹۸۴ منتشر شد.
بالاخره میرسیم به نتیجهی این تحولات تئوریک که الان «سنتز نوین» مینامیم. بحثی که آواکیان سالها دارد میکند این است که دورهی جنبش کمونیستی قرن بیستم به پایان رسیده و با آن نمیشود جلو رفت. موج اول جنبش کمونیستی از کمون پاریس شروع شد و با رجعت سرمایهداری به چین سوسیالیستی تمام شد. این موج دستاوردهای خیلی مهمی داشت و نشان داد که ما میتوانیم به این دنیایی که مارکس و انگلس تصویر میکردند برسیم و باید به آن برسیم. قدمهای بزرگی برداشته شد، پیشرفتهای مهمی در رسیدن به آن شد ولی کار بسیار طولانی است و در عرض چند دهه نمیشود آن را ساخت. مبارزه خیلی طولانیتر میخواهد و بدون درک تئوریک و علمی اصلاً نمیشود به طرف آن حرکت کرد، چه برسد به رسیدن به آن و باید از نو ساخت و موج دومی شروع شود و این موج نوین خود به خود راه نمیافتد. مسلم است که راه آن نه با اعتصابات کارگری و نه با گسترش جنبشهای اجتماعی رادیکال باز نمیشود. این محال است، امکان ندارد.
به نفل از آتش ۸۰ تیر۹۷
atashHYPERLINK “mailto:atash1917@gmail.com”1917HYPERLINK “mailto:atash1917@gmail.com”@gmail.com
n-atash.blogspot.com
تلگرام : @haghighatcpimlm