«بدیل های» حاکمیت و بوی کباب ِ قدرت!

هر بار که بوی رژیم چنج از تظاهرات ِ شهروندان ِ ایرانی به مشام ِ دار و دسته ها ی گرسنه ی قدرت می رسد خیال برشان می دارد که مردم ِ ایران برای آنان سفره پهن کرده اند و آماده ی پذیرایی با «نان ِ داغ، کباب ِ داغ» قدرت ِ سیاسی از آنها هستند. غافل از آن که آنچه به مشام ِ آنان می رسد نه بوی کباب بلکه بوی داغ کردن ِ رژیم است! یعنی جامعه دارد رژیمی راداغ می کند و برموجودیت اش داغ ِ باطل می زند که چهل سال است بر تمام مطالبات ِ تاریخی اش به وحشیانه ترین روش ها داغ ِ باطل زده است.

درک و خواست ِ جامعه از رژیم چینج ِ خود با درک و خواست ِ دار و دسته های آماده خور از پراتیک ِ دیگران از پایه و بنیاد با هم تفاوت دارد. به این معنا که نقطه ی حرکت( خیزش ) جامعه واقعیت های مادی ِ خود ِ جامعه یعنی مطالبات ِ تحقق نیافته اش از رژیم چنج ِ ۵۷ ، واز سر ِ راه برداشتن ِ رژیمی است که چهل سال است مانع دست یابی به این مطالبه ها شده است. بنا بر این اگر می خواهیم آغازگاه ِ واقعی و مادی ِ خیزش ِ امروز و هدف ِ آن را بفهمیم باید از آن مطالبات ِ متحقق نشده ای سخن بگوییم که نه فقط  چهل سال  بلکه  نزدیک به صد سال است که محور و کانون ِ همه ی جنبش ها و خیزش های عمومی ِ این جامعه بوده است.

اما درک و خواست ِ دار و دسته ها از رژیم چنج چیست، و آیا بر خواست ِ این جامعه منطبق است؟

با شناختی که دست ِ کم در همین چهل سال ِ گذشته از دار و دسته های فردسالار و فرقه سالار پیدا کرده ایم، نقطه ی حرکت و آغازگاه ِ بحث ها وتحلیل های آنان نه از واقعیت های مادی ِ جامعه بلکه از ذهنیات ِ خود ِ آنها به مثابه ِ سوژه های خود فرمان و خود گردان ِ اراده و عمل سرچشمه می گیرد. به این معنا که از نظرگاه ِ اینان، در فرایند ِ عمل ِ دگرگون سازی- آنها مفهوم ِ فرآیند را حتا نمی دانند- حرکت از ابژه ی مشخص ِ عینی ِ پیشینه دار ِ تاریخی به سوژه ی ذهنی و به عکس، یا از پراتیک ِ عام ِ مادی و انسانی به شناخت ِ  ذهنی و تغییر ِ ابژه بر اساس ِ درک و شناخت ِ علمی و تاریخی از خود ِ واقعیت ِ مشخص ِ شناسنامه دار ِ مستقل از ذهن نیست، بلکه برعکس، فرآیند تمامن در ذهن ِ سوژه ( فاعل ِ عمل) صورت می پذیرد که به موجب ِ آن هم ابژه ی فعل هم فعلیت و فاعلیت و هم هدف و غایت ِ عمل تابع ِ ذهنیت و درک ِ خود مختار ِ غیر ِ تاریخی غیر ِ دورانی و ناقانونمند ِ سوژه یا فاعل ِ مایشاء است. این نگاه ِ صرفن سوژه گرای خداسالار – سوژه ی خودفرمان و خودگردان ِ ناقانونمند همان خدای مذهب در کسوت ِ فرد ِ همه چیزدان و همه کاره است-، نظام ِ حاکم بر ایران را طبق ِ الگوی ازپیش حاضر و آماده ی بی نیاز از ملزومات ِ مادی یعنی از هیچ در ذهن ِ خویش نظام ِ سرمایه داری ِ پیشرفته ای درحد کشورهای اروپایی می پندارد که درآن این یا آن جناح یا حزب ِ سیاسی  هر چندسال یک بار با یک انتخابات ِ آزاد  قدرت ِ دولتی را به حزب و جناح دیگر می سپارد وحالا وقت اش رسیده که آنها قدرت را اگرنه با رای و انتخاب ِ عموم که به زور ِ اسلحه به دست گیرند.

آن موضوع و مساله ی مهم و تعیین کننده ای که خود بدیل انگارهای ایرانی ِ بوی کباب به مشام خورده نمی دانند این است که اصل ِ هدف ِ خیزش ِ شهروندان ِ ایرانی آن اصل و هدف ِ فوری یی نیست که پیشاروی جامعه های پیشرفته ای ست که ابژه ی تغییرشان در عالی ترین تراز ِ پیشرفت و آماده ی گذار به سوسیالیسم و کمونیسم است. در آنجا هدف ِ سوژه ی تغییر( نیروهای مولد و مناسبات ِ تولید ِ پیشرفته یعنی انسان ِ اجتماعن آگاه)، کاملن  منطبق بر و همراستا با واقعیت های مادی ِ ابژه ی تغییر است. در حالی که اینجا دو سوژه یا فاعل ِ تغییر داریم با یک واقعیت یا موضوع ِ تغییر: یکی سوژه ی تغییر ِ واقعی ِ همراستا با شرایط ِ مادی و تحولات ِ اجتماعی سیاسی، و دیگری سوژه ی خود مختار ِ اراده گرای نا همسو و نا همراستا با این شرایط و تحولات.

تمثیل ِ جالب و گویایی در زبان ِ فارسی هست که می گوید: با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود. این تمثیل دقیقن بیانگر ِ واقعیتی مادی( ماتریالیستی) است، و این آن واقعیت و حقیقتی است که کسانی که هر داغ کردنی را بوی کباب می پندارند نمی دانند. حلوا و کباب واقعیت های مادی اند که با مواد ِ از پیش حاضر و آماده ی مادی به علاوه ی شناخت ِ کافی از خواص و طرز ِ تهیه و ابزار درست کردن شان برای انسان خوردنی می شوند. بدون ِ این مواد و پیش زمینه های مادی و انسانی نه حلوایی و نه کبابی و نه طعم ِ حلوا یا بوی کبابی خواهد بود مگر ایده و خیالی که با تصور ِ حلوا و کباب دهن  را به آب بیاندازد.

این تمثیل ِ آگاهانه ی برآمده از شناخت ِ تجربی دقیقن بیان کننده ی آن شناخت ِ تئوریک- ماتریالیستی است که انگلس در آنتی دورینگ خطاب به دورینگ گفت: شناخت ِ واقعیت ِ  حلوا در چشیدن و خوردن ِ آن است ، که مفهوم ِ دیگر ِ آن با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود است.

همچنان که حلوا و شیرینی یا حلوا- شیرینی یک وحدت ِ مادی( فیزیکی-شیمیایی) مستقل از ذهن و غیر ِ وابسته به آن است که مادیت و عینییت اش مقدم برذهن است و تا این وحدت ِ ترکیبی ارگانیک به شناخت ِ انسان در نیاید انسان نمی تواند آن را تولید و از آن ِ خود کند، جامعه ی انسانی چه در کلیت ِ همبسته یا درجزییت ِ خاص و مشخص ِ آن نیز اولن مستقل از ذهن و غیر وابسته به میل و اراده ی انسان هاست، و ثانیین انسان ها فقط با شناختی که در عمل و پراتیک ِ اجتماعی از کلیت و جزییت و قانون مندی های حاکم بر هر دو وجه عام و خاص ِ آن پیدا می کنند قادر به دگرگون سازی ِ یک جزء یا جامعه ی معین خواهند شد.

وجه مشخصه ی تئوری ِ مارکسیستی و برتری ِ آن بر نظرات ِ غیر مارکسیستی علمی بودن ِ آن است. این تئوری دربعد ِ تاریخی و جامعه شناختی عبارت است ازتشریح و بررسی ِ جامعه ی انسانی درعالی ترین و پیشرفته ترین تراز ِ اقتصادی- اجتماعی یعنی تشریح نظام ِ سرمایه داری در جامعه های پیشرفته به منظور ِ نشان دادن ِ سرراست ترین و کم خطاترین راه به بشریت برای برگذشتن از این نظام و تحقق بخشیدن به سوسیالیسم و کمونیسم. این به آن معناست که مارکسیسم هرگز کشورهای عقب مانده ازلحاظ ِ تولیدی و مناسباتی و ازجمله ایران را الگو و مدل ِ تاریخی ِ مناسبی برای این گذار نه می داند و نه به رغم ادعای دار ودسته های در کمین ِ قدرت ِ سیاسی با وجود ِ جامعه های پیشرفته تقدم با امثال ایران خواهد بود. به همین دلیل هم هست که مارکس و انگلس بحث های عام ِ تاریخی و جامعه شناختی ِ خود را در چارچوب ِ تحلیل های اقتصادی انجام می دادند و بحث های خاص از جامعه های عقب مانده را در چارچوب ِ تحلیل های عمدتن سیاسی. دلیل اش هم همان است که انگلس در آنتی دورینگ گفته: تکامل در جامعه ها ی پیشرفته صرفن جنبه ی اقتصادی دارد و نه سیاسی.یا به عبارت ِ دیگر درجامعه های پیشرفته سیاست دنباله روی شرایط ِ اقتصادی است در حالی که در جوامع ِ عقب مانده اقتصاد زیر ِ تاثیر ِ سیاست است.یا  سیاست تعیین کننده ی وضعیت ِ اقتصادی است.به عنوان ِ نمونه بخوانید هژدهم برومر لویی بوناپارت یاکمون ِ پاریس را. ایران نیز از این قانونمندی ِ عام شمول مستثنا نیست. یعنی در اینجا هم همانگونه که ما شاهد هستیم سیاست و استبداد ِ سیاسی است که تعیین کننده ی ساز وکارهای اقتصادی است و از این رو برای تغییر ِ وضعیت اقتصادی ِ جامعه پیش از هر اقدامی باید دست استبداد را ازحاکمیت سیاسی کوتاه کرد و مناسبات سیاسی را دموکراتیک  نمود تا بعد بتوان اقدامات اقتصادی را بدون دخالت ِ باندهای نظامی پادگانی انجام داد.

به عبارت ِ دیگر،در آنجا- جامعه های پیشرفته- تغییر زیرساختی و گذار از دوران به دوران و از مالکیت ِ خصوصی به مالکیت ِ اجتماعی، و در اینجا تغییر روساختی در دوران از استبداد ِ کیش ِ شخصیتی ِ نظامی پادگانی به دموکراسی ِدورانی- بورژوایی است. تا جامعه از هر جهت آماده ی گذار از حاکمیت و مالکیت ِ بورژوایی به حاکمیت و مالکیتِ پرولتاریایی و اجتماعی گردد. در آنجا کارگزار( سوژه ی) تغییر و گذار پرولتاریا و در اینجا کارگزار و سوژه ی تغییر شهروندان اند. در هیچ یک از این تغییرها و گذارها «خلق» و دار و دسته های «قیم» ِ خلق کم ترین جایگاه و نقش ِ تاریخی ِ دگرگون ساز ندارند جز آنکه اخلال کننده در فرآیند ِتکاملی باشند، همچنان که تاکنون بوده اند.

اکنون و در اینجا، شهروندان ِ ما بی آنکه تئوری بدانند به نیاز ِ جامعه عمل می کنند و آگاهی شان برآمده از نیاز واقعی و مادی ِ جامعه است. این واقعیت ِ مادی به این معناست خیزشی که هم اکنون اینجا در جریان است گواه بر آن است که اولن مساله ی پیشاروی ِ این جامعه  درحال ِ حاضر سوسیالیسم نیست، ثانیین مساله ی اصلی هنوز همان است که چهل سال قبل با قدرت گیری ِ این حاکمیت به زور ِ چوب و چماق و تفنگ ِ سرکوبگران ِ از راه رسیده و « خلق ِ» آورنده و نگهدارنده اش به عقب رانده شد و سرکوب گردید و اکنون با پتانسیل ِ اجتماعی و آگاهی ِ به مراتب بیش از آن زمان سر برآورده و به میدان ِ عمل آمده است.

امروز، شهروندان ِ آگاهی که چهارپای دررو ِ رژیم را بسته و به تقلای حفظ ِ خود به هر شیوه واداشته اند و می خواهند بر پیکر ِ رو به مرگ ِ آن داغ ِ باطل شد بزنند ، خود بهتر از هر قیم و دلسوزی میدانند چگونه حکومتی می خواهند و آن را چگونه بر پا نمایند. آنها هرگز اجازه نخواهند داد دارو دسته های بوی کباب به مشام خورده با کسب ِ قدرت ِ سیاسی بساط ِ اقتدار واستبداد ِ پدرشاهی ِ دیگری را بر آنان حاکم سازند. در واقع،شعارهای ضد استبدادی و دموکراسی خواهانه ی این شهروندان- هرشعار ِ ضد استبدادی در عین ِ حال دموکراسی خواهانه هم هست- علیه دار و دسته هایی هم هست که مخالف ِ دموکراسی اکنون و بر قراری ِ فوری وبی قید و شرط ِ آن در جامعه اند. آیا تاکنون یک شعار همسو با نظرات ِ دار و دسته های وعده ی دموکراسی دهنده به وقت ِ گل ِ نی شنیده اید که از دهان ِ کسی از شهروندان در آمده باشد، جز از دهان ِ سرکردگان و صدا و سیمای رژیم ِ رو به مرگی که دموکراسی خواهان راعده ای لیبرال ِ نفوذی و مزدور ِ امپریالیسم می نامد؟ یعنی دقیقن همان اتهامی که شبانه روز توسط ِ دار و دسته های مخالف دموکراسی و آزادی های فوری و بی شرط و قید ِ سیاسی از رسانه های مجازی و غیر مجازی شان تکرار و باز تکرار می شود؟

رژیم با پوست و گوشت و استخوان اش مفهوم ِ داغ کردن را فهمیده است. خود بدیل نامان ِ متوهم ِ بوی کباب به مشام خورده اما هنوز نفهمیده اند. باش تا سرشان به سنگ ِ واقعیت که خورد خواهند فهمید!