“زن، پرولتر مرد است.” حرف هایی درباره مساله زن و انقلاب کمونیستی ( جمعی از فعالین کارگری )

بنقل از بولتن شماره ۳ (ویژه ی ۸ مارس)

بیایید از یک بحث "غیر طبقاتی" شروع کنیم: مردان، زنان را به حساب نمی آورند! این نظر مردان همه طبقات در مورد زنان همه طبقات است. بهتر است تعارف هایی که اخیرا در "تجلیل از شخصیت زن" و "به رسمیت شناختن حقوق زنان" باب شده را جدی نگیریم. اینها قبل از اینکه نشانه یک دگرگونی در افکار و ایده های کهنه و سنتی در مورد زنان باشد، نتیجه فریادهایی است که زنان شورشگر و نواندیش شبانه روز در مقابل سرکوب و فشار نظام طبقاتی و مردسالار  سر داده اند. اینها عقب نشینی لفظی است در برابر حرکت زنان حق طلبی که در مقابل تحقیر کردن ها و یا عوامفریبی مردانی که بر سر درجه دوم بودن زنان با این نظام همسو و همفکر هستند، جا نزده اند.

وقتی می گوییم مردان، زنان را به حساب نمی آورند منظورمان در جدول های آمار و یا در مباحث زیست شناسانه نیست. بگذریم از اینکه تفکر مردسالارانه به راحتی می تواند در محاسبات آماری، نقش تعیین کننده زنان در تولید و تحقق ارزش را حذف کند یا کمرنگ جلوه دهد. مردسالارها به راحتی می توانند از ضعیف بودن ذاتی زنان یا کم عقل بودن آنان به علت کوچکتر بودن حجم مغزشان بگویند، و در مورد غلبه احساسات زنان بر منطق شان، هزار و یک جور مزخرف به اصطلاح علمی به هم ببافند. همه اینکارها را قرن هاست که انجام می دهند تا موقعیت برتر و تبعیض آمیز مردان در جامعه طبقاتی را توجیه و ابدی وانمود کنند.  مردسالارها واقعیاتی مانند شجاعت و پیگیری الهام بخش زنان در عرصه تغییر مناسبات اجتماعی و سیاسی را با ناراحتی نظاره می کنند؛ و گاه با اکراه به انگیزه های قوی تر و برتری های آشکار زنان در عرصه آموزش و فراگیری اذعان می کنند.  مردسالارها برای ممانعت از پیشرفت های "غیر منطقی"، "غیر طبیعی" و "زیاده از حد" زنان به انواع و اقسام قوانین و سنت های کهنه و احکام مذهبی آویزان می شوند.

آنجا که صحبت از طبقه کارگر در میان است، نظرات مردسالارانه معمولا به صورت مردانه معرفی کردن نیروی کار بروز می کند. برای مثال، آمار جدید حکومتی سهم زنان از نیروی کار رسمی ایران را ۱۱ درصد نشان می دهد و نرخ بیکاری برای زنان را ۲۵ درصد می داند. در اینگونه آمارها، فقط به زنان شاغل رسمی بسنده می شود، و اکثریت زنان که درگیر مشاغل غیر رسمی در خانه و خیابان یا در کارگاه های کوچک سنتی هستند، نادیده گرفته می شوند. اگر چه بر مبنای همین آمار ناقص و گمراه کننده نیز می توان به حقایقی در مورد سیاست طبقه سرمایه دار حاکم در شرایط بحران برای بیکارسازی زنان شاغل پی برد (توجه داشته باشیم که نرخ بیکاری برای مردان در همین دوره حدود ۹ درصد است). این واقعیتی است که گسترش نظام سرمایه داری در سراسر دنیا، مداوما تعداد بیشتری از زنان را به نیروی کار صنعتی و خدماتی تبدیل می کند؛ در عین حال زنان در صنایع کوچک سنتی و خانگی، و در کشاورزی معیشتی، کماکان نقشی اساسی باز می کنند. این نقش علیرغم محدود شدن و به حاشیه رانده شدن بخش های عقب مانده و ماقبل سرمایه داری اقتصاد، همچنان به عهده زنان است. عرصه مهم دیگری که زنان در آن نقشی منحصر به فرد ایفاء می کنند و هیچکس در "زنانه بودن" آن شک ندارد، کار خانگی یا خانه داری است. خانه داری را بهتر است بیگاری یا کار بدون مزد بنامیم، و نه کار به معنی رایج کلمه. این بیگاری، نقش کلیدی در سودآوری سرمایه داری دارد. کار بدون مزد زنان که شرایط تجدید قوا و انرژی کار مرد (یا مردان) خانواده را تامین می کند، و نیروی کار جدید جامعه را از طریق تولید مثل و بچه داری می پروراند، تاکنون جایگاه بی بدیلی در تحقق ارزش در جامعه سرمایه داری داشته است. برای اکثریت مردم تصور اینکه چرخ زندگی بتواند بدون کار خانگی بچرخد، غیر ممکن است. در واقع اکثریت عظیم اهالی دنیا، شاید بدون اینکه خود متوجه باشند، خانواده را مقدس می دانند و باور دارند که "بهشت زیر پای مادران است" چرا که کار خانگی را حیاتی و واجب تشخیص می دهند!

در عین حال، به ویژه طی سه دهه گذشته، سرمایه داری بین المللی به شکل بیسابقه ای نیروی کار زنان را وارد بازار کار کرده، در برخی کشورها رشته های تولیدی معینی را عمدتا با استفاده از این نیرو به راه انداخته است. نتیجه اینکه، زنان  بیش از پیش در لایه های تحتانی (لایه های  گسترده و مهم) طبقه کارگر جهانی جای می گیرند. پرولتریزه شدن زنان بدون شک بر شرایط و شکل کار خانگی تاثیر می گذارد، اما به هیچ وجه به معنی حذف آن نیست. وقتی که به پرولتریزه شدن هر چه بیشتر زنان در سطح دنیا و ادامه کار خانگی نگاه می کنیم، با رابطه ای متناقض و شکل های مختلط بهره کشی روبرو می شویم. در بعضی موارد، کارهای فرعی واحدهای تولیدی و خدماتی سرمایه داری را به زنان می سپارند تا به شکل فردی و یا در گروه های کوچک خانوادگی در خانه های خویش آن را انجام دهند. این راهی است برای همزیستی کار مزدی زنان با بیگاری (یا به اصطلاح وظایف) خانگی آنان. همینجا در مورد ایران می توانیم به رشته ای مثل قالیبافی اشاره کنیم که طی چند قرن به صورت تولید سنتی خانوادگی و عمدتا با بهره کشی از نیروی کار دختران جوان در روستاها و شهرهای مختلف اداره می شد. اما در سال های اخیر، به شکلی سازمان یافته تر و تحت کنترل بورژوازی بزرگ (خصوصی و دولتی)، توسط نیروی کار مزدی زنانه ای که در محل سکونتش به کار می پردازد و به اصطلاح "سفارش" می گیرد، به پیش می رود. در این شکل از سازماندهی نیروی کار، زنان کارگر درگیر روابط مختلطی از کار مزدی و کار بی مزد خانوادگی هستند (در بسیاری موارد، دستمزد قالیبافی بر اساس مناسبات پدرسالارانه حاکم "و به طور طبیعی" در اختیار مرد خانواده قرار می گیرد). خوبست در همینجا اشاره کنیم که یک نگاه گذرا به تعداد بافندگان در سراسر کشور (رقمی بالغ بر ۲ میلیون نفر) که عمدتا زن هستند خود می تواند پوچی آمارهایی را که می خواهند نقش زنان در طبقه کارگر را کوچک جلوه دهند نشان دهد. در کنار این، بعضی کارهای خدماتی نظیر بسته بندی نیز هست که در خانه های مناطق شهری توسط زنان انجام می گیرد و این بیشتر در چارچوب کار مزدی به شیوه قطعه کاری می گنجد. و اما یک نکته کلی و پر اهمیت: زنان کارگر زیر یک منگنه مضا
عف یعنی بهره کشی بیرون از خانواده و درون خانه، بیشتر و شدیدتر از مردان کارگر استثمار می شوند؛ این یک واقعیت عینی است. در جامعه مردسالار، حتی مردان کارگر هم از امتیازات مردانه برخوردارند؛ این هم یک واقعیت عینی است. همین شرایط عینی، شکافی را بین مردان و زنان کارگر شکل داده است. بدون توجه به این واقعیات، نمی توان رفتار و سیاست صحیحی برای متحد کردن واقعی صفوف طبقه کارگر اتخاذ کرد.

طی چند دهه گذشته، عمدتا در کشورهای سرمایه داری پیشرفته، روندی نیز جریان یافت که گرایش به محدود کردن کار خانگی زنان داشت. بدون آن که بخواهیم عوامل موثر و تعیین کننده ای مانند جنبش ها و مبارزات رادیکال سیاسی و اجتماعی بعد از جنگ دوم جهانی را در ضربه زدن به دیدگاه ها و ارزش های جا افتاده و کهنه بر سر خانواده و جایگاه و نقش زنان در جوامع امپریالیستی کمرنگ کنیم، و بدون اینکه بخواهیم با تنگ نظری "اقتصادگرایانه" به تحولات اجتماعی نگاه کنیم، باید بگوییم که زنانه شدن نیروی کار در این جوامع، و جا افتادن امکاناتی مانند مهد کودک ها و خدمات اجتماعی و مرخصی های ویژه به تغییراتی در شکل سازماندهی زندگی خانوادگی و تعهدات عرفی و مذهبی در زندگی زناشویی انجامید؛ هر چند که شکل "کلاسیک" خانواده، کماکان یک نهاد اساسی جامعه باقی ماند. موقعیت نیروی کار زنانه تحت روابط سرمایه داری (خاصه در جوامع امپریالیستی) اگر چه در حیطه دستمزدها و امکانات رفاهی، حقوق قانونی و سندیکایی، گرایش به همسطح شدن با نیروی کار مردانه دارد، اما همچنان با نابرابری های ملموس و بالقوه دست به گریبان است. برای مثال، امروز در شرایط تعمیق بحران و رکود بین المللی و اجرای سیاست های تعدیل اقتصادی، زنان به اولین آماج بیکارسازی ها تبدیل شده اند.    

هر آنچه گفتیم، برای نشان دادن بی پایه و اساس بودن نگرشی است که تصویر مردانه ای از طبقه کارگر دارد و هر زمان صحبتی از جایگاه زنان در طبقه کارگر به میان می آید، این نقش را ناچیز می انگارد. طی بیش از یک قرن مبارزه و جنبش و انقلاب طبقه کارگر در گوشه و کنار دنیا، شاهد به میدان آمدن دیدگاه های متضاد بر سر این موضوع در صفوف جنبش ها و احزاب کارگری بوده ایم. حتی در همان زمان شکل گیری اولین تشکیلات بین المللی کارگران یعنی انترناسیونال اول، چگونگی برخورد به مساله زنان و رهایی زن، به یکی از موضوعات مورد مشاجره در سطح رهبران انترناسیونال تبدیل شد. این مشاجره به شکل مخالفت یا موافقت با عضویت زنان در هیئت های نمایندگی انترناسیونال اول بروز کرد. گرایش مردسالار در جنبش کارگری و کمونیستی استدلال می کرد که "کار اصلی زنان، خانه داری و فراهم کردن شرایط مناسب و آرامش برای کارگران مبارز مرد است!" با توجه به شرایط ذهنی و دیدگاه های رایج در جنبش طبقه کارگر در آن دوران، بهتر می توان اهمیت و پیشرو بودن موضع فریدریش انگلس را فهمید زمانی که می گفت: "زن در خانه، پرولتر ِ مرد است." از یک دیدگاه کمونیستی که هدف از مبارزه و انقلاب را رهایی نوع بشر از همه شکل های ستم و استثمار، و نه فقط رهایی کارگران و یا مردان کارگر، می داند می توان فهمید که متصل نگه داشتن زنان به کار خانگی، و در واقع معنی کردن زن با خانه داری، معنایی جز ابدی کردن نقش پرولتر یا برده مرد برای زنان ندارد. از زمان مارکس و انگلس تاکنون، نگرش مردسالارانه به شکل های مختلف در صفوف طبقه کارگر ادامه حیات داده، بازتولید شده است. گاه می بینیم که حتی امروز، این نگرش در همان شکل ها و با همان استدلال هایی عرضه می شود که ۱۶۰ سال پیش می شد! کافیست به دور و بر خود دقیقتر نگاه کنیم. اصلا چرا راه دور برویم، کافیست به روابطی که زیر سقف خودمان برقرار است  دقت کنیم، آیا کم هستند زنان آزادیخواهی که برای رهایی زحمتکشان مبارزه می کنند و همسرشان نیز فعال جنبش کارگری و چپ به حساب می آیند اما در چاردیواری خانه، خود را در زندان روابط مردسالارانه و رفتارهای زن ستیزانه اسیر می بینند؟ آیا کم هستند مردان فعال در جنبش کارگری و چپ که هر وقت صحبت از طبقه کارگر و زنان به میان می آید، نقش زن را به خانواده کارگری محدود می کنند، ضرورت پایبندی همسر یک کارگر به تعهدات و وظایف و منافع مشترکشان را گوشزد می کنند، و هر حرفی از حقوق پایمال شده زنان و ستم جنسیتی را مخرب و باعث تضعیف مبارزات کارگری معرفی می کنند؟ آیا کم هستند مردان فعال در جنبش کارگری و چپ که با عقب مانده ترین گرایش ها و ارزش ها و سنت های مردسالارانه رایج در جامعه (و در صفوف توده های کارگر و زحمتکش) همراه می شوند یا در مقابلش سکوت اختیار می کنند؟ و بالاخره آیا تعداد محدود زنان آگاه و مبارز در صفوف تشکل های مربوط به جنبش کارگری و چپ، به ویژه در سطوح تصمیم گیری و رهبری، را می توان از تفکر مردسالارانه مسلط بر این تشکل ها و عملکرد باز دارنده ناشی از آن، جدا دانست؟

اما نگرش مردسالارانه صرفا به نفی وزنه و جایگاه زنان در صفوف طبقه کارگر محدود نمی شود، بلکه در حیطه تئوریک مساله زن را "مساله ای بورژوا دمکراتیک" عنوان می کند و آن را کم اهمیت تر از به اصطلاح "مسائل طبقاتی" قلمداد می کند و به شکلی یک سویه، آن را تابع "مساله طبقاتی" می داند. وقتی که یک مدعی نمایندگی آرمان کمونیسم و منافع اساسی طبقه کارگر، مساله زن را چیزی شبیه به مساله ملی معرفی می کند یعنی آن را در چارچوب جامعه بورژوایی و تحولات بورژوا دمکراتیک قابل حل می دا