انصاف در داوری؛تراب حق شناس

انصاف در داوری؛تراب حق شناس

تراب حق‏ شناس که بود

در جهرم بدنیا آمد . پدرش دامدار کوچکی بود .که دوست داشتپسرش درس طلبگی بخواند. به همین خاطردر سال ۱۳۳۶به قمرفت و درس طلبگی خواند.

همزمان با درس طلبگی دروس دبیرستان را خواند و دیپلم گرفت ودر سال ۱۳۳۹ به دانشسرای عالی رفت تا زبان انگلیسی بخواند.درآنجا جذب انجمن اسلامی دانشگاه شد که تحت نفوذ بازرگان و طالقانی بود .در این سالها تراب در نهضتآزادی و جبهه ملی فعال بود .

با دستگیری سران نهضت آزادی در سال ۱۳۴۱ و بسته شدن فضای سیاسی باحنیف نژاد و بدیع زادگان وسعید محسن آشنا شد .کسانی که در حال پی ریختن یک سازمان نظامی -سیاسی بودند. بعضویت سازمان درآمد.،سازمانی که بعداً مجاهدین خلق نام گرفت و حاصل تلاش اینان بود.

مدتی بعد برای آموزش نظامی از سوی سازمان به فلسطین رفت .وبخاطر تسلط به زبان عربی در آنجا ماندو مسئول آموزش نظامی و لجستیک سازمان شد.

در سال ۵۴بدنبال تحولات ایدئولوژیک سازمان به بخش مارکسیست سازمان پیوست و در سال ۱۳۵۷ به همراه عده‎ای دیگر سازمان پیکار را به‎وجود آورد و با اندیشه ‏های چریکی مرزبندی کرد.

نکات کلیدی مصاحبه

۱-غیرقابل تحمل بودن شرایط بعد از کودتا ما را به واکنش وامی داشت.

۲-همه خواستار تغییر بودند.

۳-پس برای بسیج جامعه مسئله ضربه زدن به رژیم مطرح شد.

«دفاع خاصی ندارم که بگویم حتماً باید این کار را می‏ کردیم. و ضمناً نمی‎دانم آن موقع چکار باید می‏ کردیم… در آن شرایط معین چیزی که ما حس می‏ کردیم و از ما برمی‏ آمد همان بود… همه کارهایی که صورت گرفته زاده شرایط مکانی و زمانی خودش است. یعنی زاده شرایط تاریخی خودش به معنای مارکسی آن.»

مبارزه مسلحانه

مبارزه مسلحانه پیشتاز که از سال ۱۳۴۹ آغاز شد. و تا سال ۱۳۵۷ ادامه یافت. از همان آغاز منتقدین خاص خودش را داشت از حزب توده بگیر تا آنانی که خود را «سیاسی کار» می ‏دانستند در مقابل کسانی که به اصطلاح چریک یا نظامی کار بودند.

بعد از بهمن ۱۳۵۷ به خیل منتقدین این مشی ، طیف وسیعی که از چریک‏ ها بریده بودند به این جریان اضافه شدند. ویدا حاجبی تبریزی در کتاب «دادبی‏داد» لشکری از همین طیف را جمع کرده است تا به هر بهانه‎ای به مبارزه مسلحانه سنگ بپراکنند.

مبارزه مسلحانه پیشتاز در دهه‏ های۴۰و۵۰ و نقد آن اکنون در حیطه تاریخ است درستی و نادرستی آن‏ را حقیقت زندگی قضاوت خواهد کرد. مهم انصاف در داوری است نقد درست و علمی از هر پدیده‏ ای راه به حقیقت می‏ برد. مهم نیست مبارزه مسلحانه در آن روزگار درست بوده است یا نه. مهم آن است که آدم‎ها و جریانات یاد بگیرند هر پدیده را چگونه تحلیل کنند. و داوری‎های‏شان به انصاف باشد.

اشکال آدم‏ ها و جریانات سیاسی در این است که فکر می ‏کنند اگر امروز به لیبرالیسم رسیده ‏اند. یا فکر می‏کنند سوسیال ـ دمکراسی بر کمونیسم ارجحیت دارد.باید به نفی تمامی آنچه که در گذشته می پنداشته اند درست است پرداخت.

در حالی که برای اثبات حقانیت مواضع امروزی مان ،نیازی نیست به نفی تمامی گذشته نیست. با فحش دادن به گذشته، کسی به صداقت حرف امروز ما پی نمی‏ برد. دیالکتیک امروز را باید در حقیقت امروز پیدا کرد.

خب ببینم فشرده تمامی انتقادها چیست؛چریک‏ ها جوان بودند. احساساتی بودند، کتاب نخوانده بودند می‏ خواستند به جای توده انقلاب کنند. دست به سلاح بردند.

حرف‏ های کهنه ‏ای که از ابتدا حزب توده می‏ زد. اما ببینیم متدولوژی تراب چگونه است. او نیز چون دیگران و حتی قبل از دیگران مبارزه مسلحانه پیشتاز را رد کرده است و از سال ۱۳۵۷ جزء گروه «سیاسی ‏کاران» است می ‏گوید:« دیکتاتوری تمامی فضا را بسته بود. راهی دیگری جز دست به سلاح بردن نبود. و اگر دست به سلاح نمی‏ بردیم نمی ‏دانم چه باید می‏ کردیم. »تراب نیازی نمی‏ بیند دیروز را از دریچه امروز نقد کند. نیازی به تبرئه خود ندارد. نمی‏ خواهد با فحش دادن به دیروز برای امروز خود کردیت بگیرد.و دیگران را قانع کند که او چریک نیست.

ادامه دهیم

۴-نسل ما کوشید در حد امکان ذهنی و عملی خود آینده بهتری برای نسل فردا رقم زند ولی ضعف ‏های تاریخی جامعه و توازن قوا مانع از تحقق آن‏ ها شد.

۵-اگر ما سراغ سیاست نمی ‏رفتیم سیاست حتماً به سراغ ما می ‏آمد.

۶-پرهیز از کارسیاسی نه تنها افتخار نداشت و ندارد بلکه نشانه عدم مسئولیت بوده و هست.

۷-وقتی رسیدیم به این‏که به آیه« فضل الله المجاهدین» بالای آرم مان اعتقاد نداریم آن‏را برداشتیم. همه این‏ ها هیچ نبود غیر از انصاف. غیر از راست گفتن.

۸-وقتی رسیدیم به این‏که مارکسیست شدیم. اعلام کردیم. و مهم نبود امکانات مان قطع می ‏شود. لنین می‏ گوید: کمونیست‏ها به مردم دروغ نمی ‏گویند.

۹-علت تصفیه در سازمان یک بخشی از آن برمی‎گشت به سنت حل مشکلات از طریق قهر که در جامعه وجود داشت. دوم شرایط پلیسی به شکلی بود که امکان بحث در سازمان نبود. اگر شهرام و آرام نبودند. تحول ایدئولوژیک در آن زمان صورت نمی ‏گرفت هرچند ممکن بود تصفیه هم صورت نمی ‏گرفت.

۱۰-آنانی که کارهای بزرگ می‏ کنند. گاه اشتباه‏ های بزرگ هم می‏ کنند.

۱۱-اگر من به جای آن اشخاص بودم ممکن بود کسی را تصفیه نکنم اما توان آن‎ را هم نداشتم آن تغییر را تئوریزه کنم.

۱۲-فرایند تغییر ایدئولوژیک مثبت بود اما به معنای ندیدن خطا و جنبه‏ های منفی و قابل انتقاد آن نیست.

تغییر ایدئولوژی و تصفیه فردی

سازمان مجاهدین به عنوان یک سازمان سیاسی- مذهبی شروع به فعالیت کرد. نسل اول رهبری (حنیف ‏نژاد) و نسل دوم (رضا رضایی) که به شهادت رسیدند. رهبری به نسل سوم رسید و تحول در این دوران صورت گرفت.

بین سال‏های ۵۴-۱۳۵۲ در این سال‏ ها تقی شهرام با فرار قهرمانانه ‏اش از زندان ساری در رهبری قرار گرفته بود. سازمان نزدیک به ۸۰ درصد مارکسیست شد. اما ۲۰ درصد باقی‏مانده مقاومت می ‏کرد. در آن روزگار سه دید بود:

۱-رهبری مارکسیست شده، مارکسیست بماند. اما به خاطر مسائل جنبش و از دست ندادن امکانات اعلام نکند. (کمونیست‏های فلسطینی)

۲-رهبری اعلام بکندو از سازمان جدا شود به سازمان چریک‎ ها بپیوندد یا یک سازمان مستقل مارکسیستی درست کند. (حمید اشرف)

۳-رهبری اعلام بکند. اما نام سازمان را حفظ کند تا حقانیت تاریخی مارکسیسم را نشان دهد (تقی شهرام)

کار به درگیری کشید و صمدیه لباف و شریف واقفی تصفیه فیزیکی شدند. برخورد تراب به این مسئله آموزنده است:

– نخست که با کنار کشیدن و فحش دادن به شهرام خودش را تبرئه نمی ‏کند.

-دوم آن‎که کل پروسه را مثبت ارزیابی می‏ کند.

– سوم آن‏که از شیوه برخورد با مخالفین انتقاد می‏ کند.

– و بعد سعی می ‏کند آن‏را در ظرف زمانی خودش توضیح دهد. از خشونت ریشه دوانده در سنت جامعه تا نبود امکان‏ بحث در سازمان‏ هایی که زیر ضرب پلیس بودند. و نبود سنت تحمل نظر مخالف.

نگاه کنیم به برخورد دیگران با چند ترور انجام شده در آن روزگار. قلوه‏ کن کردن این ترورها از بستر زمانی خود و تبرئه کردن خود با انتقاد از رهبری آن روز.

ادامه دهیم:

۱۳-من سالم‏ ترین و صادق‏ ترین انسان‏ هایی که در عمرم دیده ‏ام همان اعضای اولیه مجاهدین هستند.

۱۴-در همین دوره رفقای فدایی گام ‏های بلندی، چه نظری و چه عملی برای تدارک جنبش مسلحانه در شهر و کوه برداشتند.

سنت بد، سنت خوب

بعد از بهمن ۱۳۵۷ و تمامی سال‏ های بعد هر کس که ازگذشته خود برید در وارسی گذشته خود دیگر به انصاف نبود. گذشته به تمامی به خطا بوده است تا امروز و جایگاه کنونی تأیید شود. آیا این گونه است. به درستی که این گونه نیست حقانیت امروز از نفی صددرصدی گذشته بیرون نمی‏ آید. نقد دیالکتیکی گذشته است که ما را به سوی حقیقت رهبری می‏ کند. اما فاجعه آن‏جا است که کسانی به نقد گذشته و یاران قدیم خود قلم زدند که در ضلالت مطلق بودند.

بعد از کشته شدن تورج حیدری بیگوند میراث خواران او به نام او و از دهان او تمامی فحش‏ های دنیا را نثار چریک‎ های فدایی کردند. چریک‏ ها شدند کاستروئیست و بی‏سواد برای آن‎که خورشید تابان حزب توده، رونمایی کند. اما آنانی که گذشته درخشان خود را در کهنه بازار حزب توده چوب حراج می‏ زدند. همگی خوراک ماران ازرق چشم شدند.

و بقیه الجیش آنان همه بر این سیاق رفتند. این سنت بد که ماترک تفکر توده ‏ای ها بود یک سوی این برخوردها بود. اما سنت خوب هم در کنار آن سنت بد خودنمایی کرد و می ‏کند.

تراب چریک نیست. مجاهد هم نیست. سال‏ ها با این دو فاصله گرفته است. اما وقتی از حنیف ‏نژاد، سعید محسن و دیگران یاد می‏ کند. حقیقت را بالاتر از همه چیز می‏ داند. نمی‏ گوید رفقای کمونیست او بهترین ‏ها بودند. چه در مجاهدین م. ل و چه در پیکار. می‏ گوید صادق‎ترین آدم‏ هایی که در این چند دهه دیده است رهبران مجاهدین بوده است.

در کنار آن از عظمت پویان و احمدزاده یاد می‏ کند. نگاه کنیم به تمامی نوشته ‏های دیگران، آنانی که هنوز از پیراهن خونی پویان و احمدزاده روزگار می‏ گذرانند. آن دو را جوان، احساساتی و بی‏سواد می ‏دانند. در حالی‏که تراب نه فدایی بود و نه تعلقی به آن‏ ها داشت. و نه وامدار آنان بود.

تراب در جایی در مورد لطف الله میثمی (مجاهد انشعابی) از انصاف در داوری صحبت می ‏کند. و برخورد خود را با او تند می ‏داند. این آن چیزی است که در این سال‏ ها در سیاست ایران کم و نادر بوده است حوزه تاریخ حوزه حب و بغض ‏ها نیست. تاریخ را با پیش‏داوری نمی‏توان بررسی کرد. راه به حقیقت نمی ‏برد. حقانیت امروز را از دریچه نقد مخدوش گذشته نمی‏توان به دست آورد.

———————————————————————————————————

-مصاحبه با تراب حق شناس؛از گذشته تا آینده

شهریور ۱۳۹۱-یحیی خالد