شیخ این شهر که با دین تن پُر خون می شست‎

شیخ این شهر که با دین تن پُر خون می شست‎

عکسی از چهرهء تو در دل تب جا مانده

روی احساس غزل شعلهء شب جا مانده

شعر پرواز پرندی شد و با موج بهاران آمد

دل خون گشتهء پائیز میان لب من جا مانده

مرغ این خانه که هر روز میان پر دل میخوابید

گم و شد و سایهء او در غم و تب جا مانده

شیخ این شهر که با دین تن پُر خون می شست

کشته شد روی زمین نعرهء شب جا مانده

من و عشقم که سر دار برقصیم هنوز

دیده ام اخگر و آن شعله به لب جا مانده

نوید اخگر جمعه ۲۵ ماه می سال ۲۰۱۸ میلادی سوئد استکهلم