غیرِسرمایه داری یعنی نظامی پادگانی

غیرِسرمایه داری یعنی نظامی پادگانی

آیا راهی غیر از سرمایه داری برای گذار به سوسیالیسم و کمونیسم وجود دارد؟

انسان ها برای هرپرسشِ هستی شناختی و پدیده شناختی بسته به شناخت یا فقدانِ شناخت از قوانینِ حاکم بر آن هستی یا پدیده ی مشخص یک پاسخِ علمی و ماتریالیستی و یک پاسخِ غیرِ علمی و ایده آلیستی- تخیلی دارند. شناخت از قوانینِ یک پدیده جایی برای برداشتِ غیر علمی وخیال بافی باقی نمی گذارد. تنها نبودِ شناخت از قانونمندی است که به تخیلات فرصتِ جولان و خودنمایی می دهد.

جامعه ی انسانی مثل هر پدیده ی مادیِ دیگری قانونمندی دارد و قوانینِ آن را شیوه ی تولید و توزیع و کرد و کارهای اجتماعی اقتصادیِ هر دورانِ تاریخیِ معین تعیین می کند و نه خواست و اراده ی افراد یا گروه ها و سازمان های صرفن عملگرا.

نظامِ سرمایه داری بر پیشینه ی تولیدی تاریخی و مناسباتیِ چند هزار ساله ی انسانِ کارورزِ اندیشه ورز  یا نوعِ انسان بنیاد نهاده شده ، همچنان که نظام پس از آن نیز قطعن و خواه ناخواه بر همین پایه وبنیاد از هستیِ تولیدی تاریخیِ پیش از خود یعنی نظامِ کنونی سر بر خواهد آورد.

به بیانِ دیگر، زایشِ هرنظامِ تولیدی تاریخی قانونن، ایجابن و مستقیمن از بطنِ نظامِ بی واسطه ی پیش از آن است، و درغیرِ این صورت اگر زایشی هم در کار باشد آنچه پدید خواهد آمد نه موجودِ هنجارمند و قاعده مند، بلکه موجودی نابه هنجار و «ناقص الخلقه»  خواهد بود.

انسان ها در دورانِ ما هم راه نمای شناخت دارند و هم راه نمای عمل. را ه نمای شناخت از تاریخ و جامعه، علمِ تاریخ یعنی علمی است که بر درکِ ماتریالیستی از تاریخ و جامعه ی انسانی به مثابه کلیتی همبسته استوار باشد. از این رو، راه نمای عمل نیز غیر از این شناخت نمی تواند باشد.

درکِ مجرد از یک چیز یا پدیده به منزله ی تمامیتی خودآ و خودکفا مجزا از سایرِ چیزها و پدیده های همنوع به ویژه بی نیاز از پدیده ای که مستقیمن از درونِ آن بر می آید، با درکِ مشخص از همان چیز و پدیده به عنوانِ جزیی از یک وحدت و نوعِ کلی تر تفاوتِ تعیین کننده ای در شناخت شناسی دارد. تنها، درک و شناخت از جزیی( چیزیا پدیده ی مشخصِ تعین مند) به مثابهِ بخشِ جدایی ناپذیر از کلیتِ همبسته است که می تواند انسان را در راهبردِ عملی اش یاری نماید.

سرمایه داری به منزله ی نظامی تاریخی ، کلیتِ دورانیِ مشخص از کلیتی عام به نامِ جامعه ی انسانی است که شاملِ مجموعه ی ناهمگون و نا همترازی از جامعه هاست، و انسانِ عملگرا بدونِ شناخت از این کلیتِ تاریخی و دورانیِ پیشینه دار و فرارونده ی دیالکتیکی از خود به غیرِ خود و از کم توسعه به توسعه یافته قادر به تغییر دادن و فرارفتن از آن نیست.

ما در دورانِ سرمایه داری دو چارچوبِ مشخص داریم: یک چارچوبِ عملیِ تولید ی مناسباتیِ خودِ نظام، و یک چارچوبِ شناخت شناسی از قوانین و کرد و کارهای برآمده و نگهدارنده ی آن که به انسان اجازه می دهد برای تغییرِ نظام و فرابردِ تکاملیِ آن به مرحله ی عالی تر فعالیتِ عملی نماید. فرابردِ تکاملیِ قانونمندی که نتیجه و غایتِ آن سوسیالیسم و کمونیسم خواهد بود.

این گذارِ قانون مند اما با تمامِ پیش بینی های تئوریک تاکنون عملی نشده و به تجربه در نیامده است. چرا؟ چرا با آنکه شرایطِ مادیِ گذار در کشورهای پیشرفته فراهم است چنین گذاری هنوز صورت نگرفته است؟

پاسخ را می توان در جایگزینیِ آگاهیِ دروغین به جای آگاهیِ راستین( تئوریک) دانست و گفت به این دلیل که در نتیجه ی آگاهیِ دروغینی که از انقلاب و انقلابِ سوسیالیستی داده شده، یک عملکردِ غیرِ علمی و غیرِ تاریخی موسوم به راهِ رشدِ غیرِ سرمایه داری که به علمی بودن و عملی بودن و جهان شمول بودن تظاهر می کند راهِ هرگونه گذارِ قانون مند را سد کرده است.

راهِ رشدِ سرمایه داری در عمل و تا به این مرحله از تکاملِ تاریخی اش همان است که در کشورهای پیشرفته ی صنعتی شاهد و ناظرِ آن هستیم و می توان مرحله ی پس از آن رانیز از نظرگاهِ تئوریک پیش بینی نمود.

راهِ رشدِ غیرِ سرمایه داری را که بر خلافِ راهِ رشدِ سرمایه داری جنبه ی مناسباتی اش بر شیوه ی تولید و توزیع غلبه دارد وبه دلیلِ جبرِ سیاسی و اقتصادی که برجامعه اعمال می کند تعیین کننده ی این شیوه ی غیرِ تاریخی است، ما هم اکنون در ایران تجربه می کنیم و می توانیم ساز و کارهای فرسایشیِ و آزار دهنده اش بر پیکر جامعه را در تمام عرصه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مشاهده نماییم.

رشدِ غیرِ سرمایه داری تئوری نیست، ضدِ تئوری است. در کرد و کارهای نا قانونمندِ آن رشد و توسعه ی سیاسی و اقتصادی و جهت گیریِ تکاملی وجود ندارد بلکه رشدِ نظامی گری و خدایگان سروری و رشدِ انگل صفتی توام با رانت خواریِ  معدود افرادِ یک گروه یا دارو دسته ی سازمان مندِ نظامی پادگانی مشخصه ی اصلیِ آن است.

در واقعیت و در عمل، غیرِ سرمایه داری همان بیراهه ایست که جمهوریِ اسلامی هم به ما نشان داده است: اول مناسبات را میلیتاریزه می کند بعد اقتصاد را.(در حالی که در سرمایه داریِ نرمالِ قانونمند اول اقتصاد بورژوایی و سرمایه دارانه می شود بعد مناسبات). یعنی غیرِ سرمایه داری اول اسلحه را روی شقیقه ی جامعه- حتا بورژوازیِ لیبرال- می گذارد و به تسلیم وا می دارد بعد هر کاری خواست با اقتصاد می کند. اولین اقدام اش تصاحبِ تمامِ کارخانه های تولیدی و درآوردنِ مالکیت شان به نامِ فرماندهانِ    ارشد نظامی است، چه یونیفورمِ نظامی برتن داشته باشند چه یونیفورمِ روحانی یا حتا در پوششِ افرادِ عادی اما مسلح به سلاحِ نظامی باشند و کارتِ ارشدیت در نیروهای مسلح را درجیب داشته یا بر سینه سنجاق کرده باشند. این، روال و راهبردِ عملیِ همه ی راه های غیرِ سرمایه داری- باتفاوت های جزییِ ظاهری – با هرنام و مسلکی است.

هستند سیاسی کارانِ حرفه ای و غالبن مخفی کار- ومعتقد به معجزه ی اراده- با تفکرِ نظامی گری که مدعی اند از راهِ غیرِ سرمایه داری- والبته با زورِ اسلحه!- مناسباتِ جامعه ی عقب مانده را بدونِ نیاز به پیش شرط های سرمایه داری یک شبه سوسیالیستی می کنند.

اینها برای اثباتِ ادعای خود و در واقع قبولاندنِ اراده ی معطوف به قدرتِ خود به جامعه ی ما تئوری هم جعل می کنند. با این مضمون که: جمهوری اسلامی را سرمایه داریِ به هنجار و حاکمانِ آن را بورژوا لیبرال معرفی می کنند تا اقدامِ خود برای کسبِ قدرت به روشی که آن را انقلاب می نامند موجه سازند. یعنی ایران را جامعه ی پیشرفته ای همترازِ سوئد و نروژ و آلمان قلمداد میکنند و حاکمیت و حاکمانِ نظامی پادگانی را لیبرال ، تا مجوزِ « انقلابِ سوسیالیستی» از تئوریِ جعلی شان بگیرند.

اینها ادعا می کنند چون« کمونیست» و« مردِ عمل»اند پس می توانند هرناممکنی را به نیروی اراده ممکن سازند، وازجمله جامعه ی زیرِ حاکمیتِ استبدادِ پدرشاهی ونظامی پادگانی را از راهِ رشدِ غیرِ سرمایه داریِ «انقلابی تر» از راهِ غیرِ سرمایه داری- یا به زعمِ آنان سرمایه داری- معمول در حاکمیتِ ج.ا. یکراست به سوسیالیسم و کمونیسم هدایت کنند.

ما میدانیم شناختِ تئوریک پیشروتر و دوراندیش تر و دوربین تر از تجربه ی عملی است- و این درشناختِ ما از طبیعت و پدیده های طبیعی هم صدق می کند-. اما آیا این واقعیت به آن معناست که ما میتوانیم به صرفِ آگاهیِ تئوریک یا ادعای داشتنِ این آگاهی در غیابِ شرایط و ملزوماتِ مادی اقدام به دست بردن در واقعیت کرده و آن را آنطور که خود اراده می کنیم دگرگون سازیم؟

ازدیدِ اراده گرایان، تئوری –یا آنچه آنان تئوری می نامند – پیوندِ ساز و کاریِ دوسویه ی کنش و واکنش و همکنشی با واقعیتِ مادی و عینیِ بیرون از ذهن و حتا همستیزیِ اراده ونظر با واقعیتِ ناهمسو با نظر و اراده ندارد.به عبارتِ دیگر، ما یعنی کسانی که خود را« کمونیست های عملگرا» می نامند، می توانیم با آفرینش یا بازسازیِ  واقعیت – ودر اینجا جامعه- در ذهن و برقراریِ نظمِ دلخواهی که از طریقِ اعمالِ مفهوم ها و مقوله ها به آن می دهیم، واقعیت( جامعه ی) به تصرف درآمده ی ذهن را تمامن از آنِ خود کنیم وبه هر حالت و وضعیتِ دلخواهی که می خواهیم درآوریم.

اراده گرا خود را به زحمت نمی اندازد تا به این مساله فکرکند که اگر چنین است ، آیا مثلن اگر عده ای افرادِ عملگرا که نام و عنوانِ کمونیست هم برخود نهاده اند به سیاره ای مهاجرت کردند که انسان های اش در دورانِ برده داری به سر می برند قادر خواهند بود حتا به صرفِ داشتنِ آگاهیِ تئوریک و البته اراده ی معطوف به قدرت و یا حتا به زورِ اسلحه تئوری را به جامعه و تاریخِ تکامل نیافته تحمیل کرده، سوسیالیسم و کمونیسم رادر آنجا برقرار نمایند؟ و اگر ادعا کنند که می توانند- با این تصور که خواستن توانستن است- ،غیر از خیالبافی است، وآیا در عمل جز ناکامی وشکست نصیبِ خود و جامعه خواهند کرد؟

راهِ غیرِ سرمایه داری با هیچ معجزه ای به سوسیالیسم منتهی نخواهد شد و ادعای میانبر زدنِ تاریخ و جهیدن از روی یک دوران و حلقه ی بلاواسطه متصل به سوسیالیسم و کمونیسم بدونِ ابزارِ مادیِ ضروری برای برگذشتن،به افسانه ی گذر از میانه ی رودِ خروشان و پر زورِ نیل با اشاره ی عصای اراده ی پیامبرانه  شباهت دارد و نه به واقعیت های تاریخی. چرا که در این به اصطلاح راهِ رشد نه مناسباتِ فئودالی پدرشاهی اش مناسباتِ عالی تر از مناسباتِ این دوران را بالقوه در درونِ کرد و کارهای اش دارد و ایجاب میکند، و نه شیوه ی تولید و نیروهای مولدش در چنان شرایطی قرار دارد که سوسیالیسم و لغو مالکیتِ خصوصی را ضرورت دهد. جامعه ی زیرِ حاکمیتِ استبداد و سرمایه داری دولتیِ بنا شده بر دزدی و اختلاس وفسادِ نهادینه شده در تمامِ دستگاه های بوروکراتیک اش کدام ابزارِ تولید و مالکیتِ پیشرفته را با کدام آمادگیِ و آگاهیِ موجودِ تاریخی لغو نماید؟ مگر در جمهوری اسلامی جز سرمایه های به غارت رفته و کارخانه های به تصرفِ نظامیان درآمده با کارگرانِ محروم از ابتدایی ترین حقوقِ انسانی ِ محتاجِ نانِ شب، وصنعتِ نفتی که باید هم حرصِ سیری ناپذیرِ حاکمانِ ثروت اندوز را فروبنشاند هم انبارهای تسلیحاتیِ پرناشدنیِ حاکمیت را پر کند هم حقوقِ کارگزارانِ سیاست اش را در اینجا و آنجا تامین نماید و هم اگر چیزکی از درآمدِ سرشارش باقی بماند جورِ اقتصادِ ورشکسته به تقصیر را بکشد ، چیزی برای سوسیالیستی شدن باقی مانده است؟ خصوصن که مدافعانِ راهِ غیرِ سرمایه داری میخواهند در یک جنگِ طولانی مدت و محاصره ی شهرها از طریقِ روستاها همین صنعت و تولیدِ نیمه جان و طبقه ی کارگرِ پراکنده و از توش و توان افتاده را هم به کلی نیست و نابود کنند.

جهیدن از روی تولید و مناسباتِ بورژوایی جهش به جلو نیست، ایستادن و تکیه دادن بر تفنگ و جلوی رشد و تکاملِ جامعه را سد کردن است. یعنی همین وضعیتی که ج.ا. به جامعه ی ما تحمیل کرده و تنها راهِ برگذشتن ازآن ایجادِ وضعیتی است که در آن سیاست و اقتصاد نه دراختیارِ نظامیان بلکه در اختیارِ خودِ جامعه ی تحول طلب باشد.

سوسیالیسم، مساله ی خصوصی و نیازِ شخصیِ افراد یا سازمان ها وحتا طبقه ی کارگر نیست،بلکه مساله و نیازِ بشریت و تاریخ است و زمانی و درجایی تحقق پیدا می کند که ضرورتِ وجودی و کارکردی اش در جامعه الزامی شده باشد.

مارکس و انگلس صد و شصت سال قبل به این ادعا که می توان بدونِ از سرگذراندنِ دورانِ کامل و به حدِ کافی پیشرفته ی سرمایه داری و مناسبات اش، از طریقِ سرمایه داریِ دولتی و مناسباتِ فئودالی- پدرشاهی( پاتریارکال) به سوسیالیسم رسید پاسخ داده اند:« نه تبدیلِ نیروهای مولد به شرکتِ سهامی و نه به مالکیتِ دولتی، هیچ کدام خصلتِ سرمایه دارانه ی نیروهای مولد را تغییر نمی دهد. دولتی کردنِ مالکیت و سرمایه فقط به منظورِ حفظِ شرایطِ شیوه ی سرمایه داری هم در برابرِ اعتراضات و یورش های طبقه ی کارگر، وهم در برابرِ بورژوازی انجام می شود.در حالی که تنها راهِ گذار به سوسیالیسم می تواند این باشد که خصلتِ اجتماعیِ نیروهای مولدِ مدرن در عمل تحکیم یابد تا در نتیجه شیوه ی تولید، شیوه ی مالکیت و شیوه ی مبادله با خصلتِ اجتماعیِ ابزارِ تولید هماهنگ گردد، و این فقط به این طریق می تواند صورت پذیرد که جامعه آشکارا، مستقیم و بدونِ عبور از هیچ بیراهه ای اداره ی نیروهای مولدی را که خارج از کنترلِ آن قرار دارند خود به دست گیرد.»( آنتی دورینگ. ص.۲۴۸-۲۴۹).

هماهنگ شدنِ شیوه های تولید، مالکیت و مبادله با خصلتِ اجتماعیِ ابزارِ تولید، در نظامی کردنِ سیاست و اقتصاد به شیوه ی جمهوریِ اسلامی نیست، در بورژوایی کردن تولید و مناسباتِ تولیدی برای فراهم نمودن و هموار کردنِ امکان و راه گذار به سوسیالیسم است.