مختصری از زندگینامه عذرا آدمی (آباجی)

مختصری از زندگینامه عذرا آدمی (آباجی)*

عذرا آدمی ۵۵ ساله بود وقتی که مبارزه سیاسی را بعنوان یک کمونیست شروع کرد. وی حدود ۴۰ سال بعنوان عضو در تشکیلات و احزاب کمونیستی ایران فعالیت های مختلف و پیگیرانه ای داشت.
خود وی اینگونه شروع زندگی اش را باز گو کرده است. در فروردین سال ۱۳۰۳ مصادف با ۲۰ مارس ۱۹۲۴ در شهر سنندج متولد شدم. هنوز یکساله بودم مادرم فوت کرد.پنج سال با مادر بزرگم زندگی کردم.از اقبال بد مادر بزرگ هم فوت کرد و همراه برادرم به نزد خاله ام رفتیم. تنها برادرم هم در اثر بد رفتاری خاله ام در گذشت و در حالی که شش ساله بودم پدرم هم فوت کرد.اوان کودکی برای من مصادف با در به دری و دور از آغوش گرم پدر و مادر خانواده ام بود. به منزل عمویم رفتم و تا سن ۱۷ سالگی کنج خانه و قالیبافی سرنوشتم را رقم زد. ازدواج با مردی که نمیشناختمش و ۴ فرزند از ازدواج های قبلیش داشت را به این وضعیت ترجیح دادم.
عذرا آدمی که بچه هایش و بچه های محل زندگیش هم وی را آباجی خطاب میکردند مانند دیگر زنان زحمتکش در جامعه زندگی سخت و پر مسئولیتی داشت. او نه تنها انسانی بسیار صمیمی برای بچه های محل بود که هر وقت در بازی فوتبال دست و پایشان صدمه میدید پیش او می رفتند تا با دست لطیف و مهربان و آب گرم و نمک مداوا شوند، بلکه روابطی محترمانه و دوست داشتنی با دیگران داشت و به همین دلیل انسان قابل احترامی بود.
آباجی و همسرش محمد کریم گلچینی دارای ۱۰ فرزند بودند. دو دختر و ۸ پسر. شوهرش نجار بود و وی مسئولیت اداره خانه و بچه ها را داشت. معمولا با تغییر شغل شوهر زندگی معمولی یک خانواده زحمتکش دچار تلاطم میشود. هر چند پدر تلاش میکند زندگی بهتری برای خانواده بزرگش فراهم کند اما دوره اصلاحات ارضی و خلع ید بخشی از مالکان اراضی که شوهر آباجی هم زمین های اجاره ای از آنها داشت و برای آنها کار میکرد زندگی خانواده را بهم ریخت. بدین ترتیب مشکلات اقتصادی دامنه گسترده تری در خانواده پیدا کرد. آباجی با کار و زحمت بیشتری مواجه شد تا جایی که همراه با مسئولیت نگهداری فرزندان و خانه مساله تامین مالی را هم تقریبا بدوش میکشید در نتیجه آباجی مجبور به کار بیشتر و طاقت فرسای قالی بافی بود که کم کم شادمانی را به خانواده باز میگرداند. اباجی همانطور که بارها و تا آخر عمرش میگفت او آدم خوشبختی بود که در برابر مشکلات تسلیم نمیشد و راه و چاره ای برای حل مشکلات میافت. معمولا موقعیت زنان در خانه ضمیمه مرد خانه بود اما آباجی مسئولیت همه چیز را داشت و متعهد و پیگیر در انجام اموری بود که به آن خود را متعهد میدانست. یک به یک فرزندانش را خود سرپرستی میکرد و تا جایی که امکان داشت بهترین شرایط را برایشان فراهم میکرد. بالاخره بعد از تحمل دوره ای سخت توانست زندگی را سرو سامان دهد و شرایط قبلی را پشت سر بگذارد.
اولین جرقه های سیاسی و سیاسی شدن محیط خانواده و درگیر شدن با این گونه مسایل زمانی بود که ترس از گرفتار شدن فرزندش علی گلچینی سراسر وجودش را گرفت. سال ۱۳۵۰ زمانی که علی درجه دار ژاندارمری و مسئول آموزش گروهان بود بر اثر گم شدن یک قبضه اسلحه کارش به ضد اطلاعات کشیده میشود. در این سالها فعالیتهای ضد رژیمی در میان روشنفکران بالا گرفته بود و تعداد زیادی از آنها در ردیف افسر وظیفه مشغول کار بودند واین گم شدن اسلحه هم بدون ربط به آنها نبود. علی بعد از چند سال تبعید و محرومیت در خراسان و مازندران و جلدیان کارش روال عادی پیدا میکند وآباجی هم توانست نفس راحتی بکشد.
کتاب های ممنوعه که یدی و علی در خانه داشتند مدتها آباجی را در هراس و نگرانی نگاه داشته بود. در سال ۱۳۵۱ تعدادی از دوستان نزدیک یدی به اتهام انفجاری در محل استانداری در سنندج تحت تغقیب و دستگیری قرار میگیرند و یکبار دیگر ترس از دستگیری فضای خانواده را گرفت . چاه عمیق آب در حیاط خانه و دفن کردن کتابها در آنجا این بار هم آرامش را باز گرداند.
قیام مردم ایران بر علیه رژیم پادشاهی پهلوی خانواده اباجی را هم به میدان مبارزه کشاند. آباجی با همه نگرانیها اما با کنجکاوی شاهد فعالیت بچه هایش بود که در یکی از اطاق های خانه با دیگر رفقایشان جلسه برگزار میکردند، اعلامیه چاپ میکردند و در بیرون فعالیتهای متنوع داشتند. با تشدید اوضاع آباجی نیز به فعالیتهای بیرون از خانه کشیده شد و در برخی از تظاهرات و تحصن ها شرکت میکرد. کم سابقه بود که زنی در این سن و سال نه تنها مانعی برای فعالیت بچه هایش نباشد بلکه خود نیز با آنها همراه شود. در فضای آن دوره معمولا رسم بر این بود که دوستان “بد” مقصر از “راه بدر کردن و بدبخت” فرزندان بودند اما در این خانواده آباجی مسبب این به اصطلاح بدبختی بود. جبهه او در خانه بسیار قوی تر از آن بود که شوهرش که تمایلی به این فعالیتها نداشت مانعی برای او باشد. آباجی مصمم بود که اوضاع فلاکت بار برای هزاران هزار انسان رنج دیده و مصیبت کشیده مانند خودش را تغییر بدهد. همانطور که آباجی خودش میگفت ادامه زندگی اش با انقلاب ایران دگرگون شد . اباجی در زندگیش سختی و بی ملایمتی های بسیاری کشیده بود و با همه آنها جنگیده بود. انقلاب ایران و فعالیتهای بعد ی اش ادامه این نبرد ها بود.

قبل از قیام آباجی درگیر مساله دستگیری فرزندش علی میشود. اینبار آباجی آماده تر از گذشته بود چرا که خودش هم بقول معروف مشمول بود و کسی بر کسی ایراد نمیگرفت که تقصیر تو شد و …. نیروهای پلیس و ساواک به منزل حمله میکنند و علی که مدتها بود فراری بود و فعالیتهای سیاسی و سازمانی را دنبال میکرد دستگیر میکنند و در زندان جلدیان زندانی میشود. یکی از مطالبات مشخص مردم مبارز در شهر نقده ازادی علی هم بود و وی بعد از مدتی آزاد میشود.
همراهی با مبارزه و شرکت در تظاهرات و تحصن ها یکی پس از دیگری آباجی را خیلی بیشتر از همیشه به چهره ای مبارز و مصصم تبدیل کرده بود. جنگ خونین در سنندج بر پا شد. این جنگ محصول تلاش مرتجعین جریان مفتی زاده سنی و صفدری شیعه بود و میخواستند مبارزات رادیکال و انقلابی را حاشیه ای کنند. آباجی در کنار دیگر مبارزین بود و برای اولین بار بود که با کشته شدن بچه های دوستانش که در همسایگی او بودند مواجه شد، بچه هایی که هر روزه و سالها وی را اباجی خطاب میکردند و خیلی اوقات منزلش منزل آنها هم بود. در این میان مرگ گلریز قبادی که عزیز اباجی و از فامیل های نزدیکش بود بشدت او را متاثر کرد. فعالیت آباجی با شرکت در بنکه محل و مسئولیت های مختلف ادامه پیدا کرد.
آباجی فکر میکرد با سرنگونی رژیم شاهنشاهی مردم میتوانند آسوده شوند و زندگی آرام و بهتری داشته باشند. اما متاسفانه اینطور نشد و دستگیری ، نگرانی ها ، زندانی شدن های قبلی و فلاکت و محرومیت از زندگی مناسب و ارام جای خود را بویژه در کردستان به گلوله و خمپاره و جنگ داد.
تصمیمی بزرگ برای آباجی شرکت در راهپیمایی مردم سنندج به مریوان برای دفاع از مبارزه و کوچ مردم مریوان در اعتراض به جمهوری اسلامی بود. این کار از عهده جوانان بر میامد اما آباجی نمیتوانست قبول کند در این فعالیت بزرگ شرکت نداشته باشد و طعنه و تعجب شوهرش و مردان سنتی گوش بدهکار نزد آباجی پیدا نکرد.
۲۸ مرداد ۵۸ که خمینی مرتجع و رژیمش دستور حمله به کردستان را داد و بنی صدر رئیس جمهورش که دستور داد پوتین ها را در نیاورند تا غائله را تمام میکنند برای مردم سرنوشت ساز بود. از خانواده آباجی هم تعدادی مسلح شدند و برای ادامه مبارزه به بیرون از شهر رفتند و خود وی همراه با تشکیلات کومه له در داخل شهر فعالیت را ادامه داد و در لحظه به لحظه این مبارزات مانند یک مادر پیشمرگان و یک فعال در داخل شهر مشغول فعالیت بود. ادامه جنگ رژیم بر علیه مردم در کردستان در سال ۵۹ وضعیت زندگی و مبارزه اباجی را هم برای همیشه دگرگون کرد. وی خانه اش را به یک مقر مهم برای تامین تدارکات و غدای یکی از جبهه ها تبدیل کرد. بعد شوهرش دستگیر شد و حدود دو سال در اوین زندانی بود. یکی از پسرانش به زندان افتاد و از کار اخراج شد و بخش دیگری از خانواده که شامل علی،یدی، مریم، فتی، اسد، عزت و جمیل همگی پیشمرگ بودند. چگونه یک مادر میتواند اینگونه زندگی کند در حالی که هر روز خبر مرگ پیشمرگ و یا اعدام یک زندانی سیاسی را میشنود؟ آباجی همراه با دل نگرانی برای آنها به فعالیت تشکیلاتی در تشکیلات های مخفی کومه له در سنندج، تهران و مهاباد مشغول شد. وی یک تکیه گاه، یک مادر و یک رفیق مصمم و فعال همراه با رفقای بسیاری در این بخشهای تشکیلات بود. برای مدت چهار سال در تشکیلات مخفی کومه له در شهر مهاباد کار کرد. وجود آباجی برای این تشکیلات حیاتی بود. همراه پسرش و دیگر کادرهای کومه له در این شهر که مسئولیت بخش های مختلف تشکیلات را بر عهده داشتند در ارتباط بود و کار بسیار حساس ، دشوار و خطرناکی را به عهده گرفته بود که مبتکرانه آنرا عملی میکرد. او رابط بین کمیته شهر و دیگر کمیته های تشکیلات بود و هر سهل انگاری کوچک میتوانست جان ده ها کادر و فعال کمونیست را به خطر بیندازد. آباجی تکیه گاه محکم ، استوار و قابل اعتمادی بود که در کوران این نوع مبارزات آبدیده شده بود. در جریان ضربات بر تشکیلات و دستگیر های وسیع که با مزدوری نیروهای سازمان چریکهای اکثریتی و حزب توده در شهرهای تهران ، سنندج و مهاباد در جریان بود ، آباجی همراه اسد ناچار به ترک مهاباد و رفتن به شهر نقده میشوند که بعد از پنج ماه و بعد از فعالیت های متنوع و دشوار در این دوره باز هم به خطر افتاد و در یک قدمی دستگیری که همراه با خبات یکی از فرزندان مریم و یدی که در این دوره با او زندگی میکرد، توانست جان سالم بدر ببرد. این یکی از بهترین و پر افتخارترین دوران های مبارزاتی آباجی بود.
فعالیت آباجی در نیروی نظامی و بخش علنی تشکیلات کومه له بمدت ۶ سال ادامه پیدا کرد. آباجی آشپزی در مقر پیشمرگان کومه له در شهرسلیمانیه کردستان عراق را بعهده داشت. وی بعنوان رفیقی دلسوز برای همه پیشمرگان، برای رفقای پیشمرگ زخمی و بویژه برای رفقای زن که مریض و یا در دوران حاملگی بودند نقش ایفا میکرد. دلسوزی و احساس مسئولیت مادرانه از او شخصیت دوست داشتنی ساخته بود تا جایی که مرز تشکیلات ها مانعی برای عشق ورزیدن به همه این رفقا و یاران عزیزش در همه این سالها نشد. این دوران یکی از عزیزترین دوران مبارزاتی آباجی بود. در این دوران او به شخصیت قابل احترام تری بویژه برای زنان در شهر سنندج که بیشتر شناخته میشد بود و به همین درجه هم مورد نفرت از جانب مردان سنتی قرار گرفت.
در کنار همه اینها با رفقای کمونیست عراقی و خانواده هایشان در ارتباط نزدیکی بود و در این رابطه میتوانست ادبیات کمونیستی به آنها برساند. این رفقاقت و دوستی برای همیشه صمیمانه بردوام ماند.
آباجی دچار مریضی شد و بنا به تصمیم کومه له به اروپا فرستاده شد و فصل جدیدی از زندگی و ادامه مبارزه برای آباجی شروع شد. بعد از مستقر شدن و روال عادی زندگی فعالیتهای تشکیلاتی اش را در تشکیلات خارج کشور حزب کمونیست ایران دنبال میکند. بعد از انشعاب کمونیزم کارگری از حزب کمونیست ، اباجی به عضویت حزب کمونیست کارگری در میاید و در تشکیلات خارج کشور این حزب فعالیتش را ادامه میدهد.شرکت در اجتماعات حزبی و تظاهرات و اعتراضات بر علیه رژیم جمهوری اسلامی یک وظیفه دائمی آباجی میشود تا آنجایی که مدتها با کمک عصایش در متینگ و تظاهرات ها شرکت میکند. آباجی روابط گسترده و اجتماعی اش را پیگیرانه دنبال میکند و بویژه یار و یاور بسیاری از پناهجویان میشود و کلبه اش را با کسانی که به کمک نیازی داشتند شریک میکند. اباجی در شهر وستروس و یوتوبوری و استکهلم زندگی کرد و در همه این سالها در ارتباطی نزدیک و رفیقانه با همه رفقای قدیمی و جدیدش بود. موقعیت آباجی بعنوان یک فعال سیاسی و تشکیلاتی دوران های مختلف، بعنوان یک پیشمرگ، بعنوان مادر چند پیشمرگ و جان باخته و بسیار مهمتر بعنوان یک زن کمونیست که از کوران های سخت مبارزاتی بیرون آمده و بعنوان کمونیستی که برای ازادی و رهایی طبقه کارگر از اسارت نظام سرمایه داری مبارزه پیگیرانه ای دارد او را به شخصیتی شناخته شده، محبوب و قابل احترام تبدیل کرده بود. مرز های تشکیلاتی برای آباجی مانع احترام و ارزش انسانی وی به همه دوستان قدیمی و جدیدش نشدند. در انشعابات بعدی در حزب کمونیست کارگری اباجی ابتدا حزب حکمتیست و بعدا حزب حکمتیست خط رسمی را انتخاب کرد و در این حزب عضویت داشت و تا جایی که میتوانست با این تشکیلات فعالیت مشترک داشت.
آباجی در دوران زندگی در سوید تقریبا همیشه بطور مستقل و در نزدیکی فرزندانش زندگی میکرد. روابط آباجی با فرزندان و بستگانش و آن تعداد از نوه هایش که او به آنها دسترسی داشت قابل توجه بود و تا آخر عمر بندرت میتوان پیدا کرد که اگر سالروز تولد آنها و آماده کردن هدیه هایشان را فراموش کرده باشد.
در سال ۲۰۱۱ به لندن میرود و تا سال ۲۰۱۶ در آنجا همراه با نظیره ، اسد و ساندرا زندگی میکند. در سال ۲۰۱۲ خبر مرگ فرزندش عزت باز هم او را در تاثر عمیق فرو برد. در سال ۲۰۱۵ مرگ خبات فرزند مریم و یدی که سالهای بسیاری را با آباجی زندگی کرده بود و عمیقا دوستش داشت قلب آباجی را فشرد و بشدت متاثر کرد.در سال ۲۰۱۶ آباجی به سوید نزد مریم و یدی برمیگردد و بعد از مدتی به خانه سالمندان میرود و در آنجا زندگیش را ادامه میدهد و بلا استثنا روزی نیست که شاهد رفتن رفقا و دوستان عزیز به نزدش نباشد، رفقایش که ساعتها وقت عزیزشان را تقدیم به وی میکردند و در آغوشش میکشیدند. در ابتدای این سال ابتدا خبر در گذشت دامادش همایون ارجمندی و در اواخر آپریل ۲۰۱۸ خبر مریضی پوران مادر دو نوه اش و بعدا خبر در گذشتش بر اثر بیماری سرطان وی را دچار ناراحتی شدید میکند و این در حالی بود که خودش در وضعیت جسمی دشواری قرار داشت. در بامداد روز شنبه ۵ می ۲۰۱۸ اباجی در آرامش کامل دیده از جهان فرو بست و برای همیشه ما را تنها گذاشت.
یک جامعه سوسیالیستی در ایران هدف و آرزوی آباجی بود و تمام زندگی سیاسی اش وقف مبارزه برای آن شد. آزادیخواهی و برابری طلبی و تلاش پیگیرانه در عملی کردن آن در زندگی خود و در ارتباط با دیگران عمیقا با او همراه بود. بعنوان یک آته ئیست و معتقد به اینکه انسانها با تلاش اجتماعی خود میتوانند سرنوشت و زندگی شان را تغییر بدهند، بعنوان یک کمونیست که ملی گرایی و هر نوع تعصب ناسیونالیستی را دشمن سرسختی در تفرقه انسانها و بویژه طبقه کارگر و مردم ستم دیده میدانست، بعنوان یک زن کمونیست که هر نوع نابرابری جنسیتی را بر نمیتابید و از رنج و درد و آزار زنان عمیقا ناراحت میشد و بر علیه اش مبارزه میکرد، زندگی پر بار و سربلندی داشت. یاد ، خاطره و راهش برای ما گرامی است.
اسد گلچینی
۱۰ می ۲۰۱۸ / ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
asadgolchini@gmail.com

*دو ستان عزیز آباجی
چنانچه مایل به نوشتن و یاداوری در مورد هر دوره ای از زندگی و فعالیت آباجی و یا هر خاطره ای از او هستید لطفا برای ما ارسال کنید. خواهشمندم یک نسخه از خاطره و پیام هایی که قبلا در مورد آباجی پخش کرده اید را برای من بفرستید. پیشا پیش بسیار ممنونم