بستر فرهنگی برآمدن مارکس

بستر فرهنگی برآمدن مارکس
بر آمدن مارکس در آلمان امری اتفاقی نبود همچنان که بر نیامدنش در ایران دلایل خاص خودش را دارد . به زبان دیگر مارکس در بیابان برهوت اروپا نشو و نمو نمی کند بلکه بر درخت تناوری گل می دهد که ده ها شاخه پر گل دیگر دارد .با کمی تسامح این فراز هگل در مورد مارکس هم صادق است :«آن فرزندی که نابغه می شمارندش از پیشینانش بزرگتر نیست.این پیشینیان هر کدام سنگی بر روی بنا نهاده اند و نابغه خلف این خوشبختی را دارد که آخر از همه می رسد و سنگ آخر طاق را بنا می گذارد و بنا به نام او تمام می شود چنین اشخاصی از افکار کلی که در زوایای وجودشان است آگاهی ندارند ولی نیاز مندی های زمان را خوب می شناسند و می دانند که دنیا مستعد قبول چه چیزی است . از این رو مردان بزرگ آفریننده نیستند بلکه قابله اند و زمانه را کمک می کنند تا آنچه را که از مدتی پیش در رحمش رشد کرده است بزاید».
بهر روی ما با شش نام وشش کتاب بزرگ قبل از مارکس روبه روئیم ، والبته این بدان معنا نیست که قرن ۱۹ اروپا به همین شش نام و شش کتاب خلاصه می شود . این شش نام قله های کوه های اندیشه در قرن ۱۹ اروپا یند .
۱-هابز و کتاب لویاتان
لویاتان یا لوایتان برگرفته از کتاب ایوب در تورات است .هیولایی عظیم الجثه که از دریا سرک می کشد و مثل و مانند ندارد.
توماس هابز(۱۶۷۹-۱۵۵۸) در کتاب لویاتان بر این باور است که ،انسان ها طبیعتاًحریص ،متجاوز ،خودخواه و زورگو هستند و اگر به خود واگذار شوند«جنگ همه به ضد همه »آغاز می شود.به همین دلیل به رهبری که به او امر ونهی کند (لویاتان)نیاز دارد. پس دخالت دولت برای محدود کردن این طبیعت زور گو لازم است .
این کتاب دارای ۴ بخش است:
-انسان
-دولت
-دولت مسیحی
-قلمرو ظلمات
۲-آدام اسمیت و ثروت ملل
آدام اسمیت (۱۷۹۰-۱۷۲۳ )از نظریه پردازان سرمایه داری مدرن به حساب می آید .کتاب ثروت ملل نخستین کتاب در مورد اقتصاد مدرن است .
آدام اسمیت استاد اقتصاد در دانشگاه گلاسکو بود ،یکی از مراکز اصلی انقلاب صنعتی و رابطه تنگاتنگی با بورژازی صنعتی و تجاری داشت .پس نظریاتش به عنوان یک متفکر بورژازی قابل تعمق است .اسمیت در سال۱۷۷۹ کتاب ثروت ملل را نوشت .
آدام اسمیت بر این باور بود که تمایل به مبادله ،داد و ستد ومعاوضه چیزی با چیزی دیگر تمایل معینی در طبیعت انسان است .پس سرمایه داری امری طبیعی است .
از یاد نباید برد که متفکرین قرن ۱۸طبیعی را بمعنای خوب می گرفتندو انتقادشان به جامعه بدان خاطر بود که با طبیعت انسانی وفق نمی دهد.پس اسمیت سرمایه داری را با طبیعت انسانی منطبق می دانست.
اسمیت به سه نکته مهم تاکید داشت :
-دخالت دولت در اقتصاد
-قانون عرضه و تقاضا
-قیمت طبیعی کالا
اقتصاد دانان کلاسیک براین باور بودند که انسان ها طبیعتاًرقابت کننده و در بند منافع شخصی خود هستند و اگر اجازه دهند افراد منافع خصوصی خودرا دنبال کنند در اقتصاد تعادل ایجاد می شود.پس دخالت دولت زیانبار است .در واقع بورژازی نوپا چنین تمایلی داشت .
از سویی دیگر مسئله قیمت بود . نظریه اسمیت در باره ارزش بر این ایده استوار بود که هر کالایی قیمت طبیعی خودش را دارد . وقیمت طبیعی ،قیمتی است که هنگام تبادل عرضه و تقاضا مشخص می شود و عرضه و تقاضا مکانیسمی است که قیمت کالا را تعیین می کند .

۳- مالتوس و کتاب تحقیق در اصل جمعیت
توماس رابرت مالتوس (۰۱۸۳۴-۱۷۶۶) کشیش انگلیکان در سال۱۷۹۸ «تحقیق در اصل جمعیت»را نوشت .این کتاب پاسخی بود به کندورسه و دیگر متفکران عصر رو شنگری که معتقد بودندبشریت می تواندبه طور بی نهایت وضع زندگی خودرا بهبود ببخشد. اینان باورمندان انقلاب کبیر فرانسه و نمایندگان بورژازی رادیکال بودند . درحالی که مالتوس از اشرافیت زمین دار دفاع می کرد .
مالتوس بر این باور بود که:
جمعیت بطور تصاعدی افزایش می یابد : ۲۵۶———-۱۶———۴———۲
اما تولید خوراک به شکل ریاضی افزایش می یابد : ۴——۳——۲———۱
پس هر زمان سطح زندگی مردم بهبود یابد ،تولید جمعیت افزوده می شود . جمعیت که افزایش می یافت کمبود مواد غذایی پیش می آید . قحطی و بیماری باعث مرگ ومیر می شود و بار دیگر تعادل بر قرار می شود . پس هرکوشش برای بهبود سطح زندگی مردم به حکم قانون طبیعت محکوم به شکست است . این نظریه مورد استقبال سرمایه داران قرن ۱۹ قرار گرفت .
۴- دیوید ریکاردو و کتاب اصول اقتصاد سیاسی
دیوید ریکاردو(۱۸۲۳-۱۷۷۲)بانکدار و نماینده پارلمان انگلیس بود .اصول اقتصاد سیاسی خودرا در سال ۱۸۱۷ نوشت و بر دو نکته کلیدی انگشت گذاشت :
-نظریه کار-ارزش
– مبارزه طبقاتی
– ریکاردو بر این باور بود که ارزش یک کالا به مقدار نسبی کاری که برای تولید آن لازم است بستگی داردبرخلاف اسمیت که قیمت طبیعی یک کالا را ناشی از طرح های طبیعی ،و اجزای آن مزد و سود وبهره می دانست .
– از این جا ببعد بین سرمایه داران ،کارگران و زمین داران بر سر تقسیم این ارزش نبرد آغاز می شود . طبق این نظریه منافع کارگران و سرمایه داران و زمین داران متضاد است. یعنی سود و مزد نسبت معکوس دارد. یعنی افزایش در ارزش کار برابر است با پائین آمدن سود و بالعکس . منفعت زمین داران یعنی بهره،نیز مخالف منافع دو طبقه دیگر است .پس ریکاردو مبارزه طبقاتی را در مرکز جامعه سرمایه داری قرار دارد .
– ریکاردو مدافع منافع بورژازی صنعتی بود . وبر این باور بود که تقسیم جامعه به سرمایه دار و طبقه کارگر امری طبیعی است
۵- هگل و فلسفه حق
تا این جا اقتصاد دانان کلاسیک به برخورد منافع بنیادی سرمایه و کار رسیده بودنداما قادر نبودندتوضیح دهندچرا و چگونه تغییر تاریخی صورت می گیرد .
متفکرین عصر روشنگری تاریخ را آشکار شدن فرد انسانی تلقی می کردند . این ضعف فکری ناشی از محدودیت های ماتریالیسم مکانیکی بود که بنیاد تفکر روشنگری را تشکیل می داد.
فیزیک گالیله و نیوتن حرکت اجسام را در نتیجه نیروهای خارجی مثلاًجاذبه توضیح می داد . اما چنین نظریه ای در مورد ارگانیزم های زنده چندان قانع کننده نبود .پس فلسفه طبیعت بوجود آمد.
فلسفه طبیعت از دو زاویه مهم بود :
-جامعه را چون ارگانیزمی می دید که فرد در خارج از آن نمی تواند زندگی کند .برخلاف ماتریالیزم مکانیکی که جامعه را مجموعه ای از افراد جدا از هم می دید .
-جامعه را چون ارگانیزمی می دیدکه خود بخود به تدریج تکامل و تغییر می یابد .
هگل(۱۸۳۱-۱۷۷۰) چنین نگرشی از جامعه را پایه نظام فلسفی خود قرار داد .
نظام او مبتنی بردو محور بود:
-ایده مطلق
– دیالکتیک
ایده مطلق یا روح مطلق نزد هگل خداست.که همه چیز در روح نامتناهی او وجود دارد. خدا طبیعت را بوجود می آوردو بعد از تکامل آگاهی و فهم انسانی خدا و طبیعت یکی می شوند.
هگل این پروسه را در سه مرحله نشان داد:
-مرحله نخست:وحدت ساده ایده مطلق
-مرحله دوم:نفی ایده مطلق که طبیعت است
-مرحله سوم:یکی شدن طبیعت و ایده مطلق
هگل بر این باور بود که روح انسانی یا ذهن خودرا جدا از طبیعت می بیند. منزوی وگم شده در جهانی که از آن خود او نیست . پس احساس از خود بیگانگی می کند ،الیناسیون .
اما بارشد آگاهی انسان پی می برد ،طبیعت سیما هایی از وحدتی گستر ده تر و روح مطلق یا خدا هستند پس در این مرحله بر الیناسون غلبه می کند .
هگل تاریخ را پیشرفت روح مطلق یا خدا می داند. در حالی که متفکران عصر روشنگری تاریخ را چونان «پیشرفت روح انسانی » می دیدند .
درون شاکله هگلی ،شیوه هگل قرار داشت .که هر چقدر آن شاکله محافظه کار بود ،این شیوه انقلابی بود .
شیوه تفکر هگل بر دیالکتیک استوار بود که به دو پایه تکیه داشت:
-نخست :تمامی اشیا حاوی تضادند
-تضاد بنیاد حرکت و زندگی است .
و اما در سیاست ،هگل در سال۱۸۲۱ در فلسفه حق نوشت :«که اگر اقتصاد بازار دچار بی نظمی شود به فقر،رکود و بی قراری اجتماعی می انجامد .پس دولت باید تضاد های نظام بورژایی را کنترل کند.
۶- فوئر باخ و گوهر مسیحیت
فوئرباخ(۱۸۷۲-۱۸۰۴) در سال ۱۸۴۱گوهر مسیحیت را نوشت. تحلیلی ماتریالیستی از دین و فلسفه که اثر عمیقی بر هگلی ها ی چپ داشت .انگلس می نویسد:شور و شوق همه را فراگرفته بود . همه بی درنگ فوئر باخی شدیم »
اما این نقد چه بود؟
هگل می گفت :مرحله نخست؛وحدت ساده ایده مطلق و خداست.
این وحدت نفی خودرا آفرید .(طبیعت)که جهان مادی بود ، مخالف و بیگانه شده با خدا.
و در مرحله سوم : سنتز است .و آن رشد آگاهی انسان است ، که خدا و جهان مادی را درروح مطلق آشتی می دهد.
فوئرباخ می گوید :هگل چیزی را که صرفاًخاصیت انسان است (یعنی تفکر)را به اصل حاکم بر وجود فرافکنی می کند و به جای دیدن انسان به عنوان جزئی از جهان مادی و تفکر به مثابه شیوه ای که جهان مادی را بازتاب می دهد ،انسان و طبیعت را بازتاب ایده مطلق می داند .
این نگاه ریشه در تمامی ادیان دارد که آنچه در توان انسان است ،اندیشیدن ،عمل کردن ،وتغییر جهان را به خدا بر می گرداند .
فوئر باخ به چند نکته اساسی اشاره می کند :
۱-تفکر بازتاب جهان است و آنرا نمی آفریند.
۲- این شعور انسان نیست که هستی انسان را تعیین می کند بلکه بر عکس، این هستی اجتماعی آنان است که شعور و یا آگاهی آنان را تعیین می کند .
۳-گوهر انسان فقط در اجتماع و در وحدت انسان با انسان منعقد می شود .