اگر مارکس بود به توده ای لنینیست ها چه می گفت

دویستمین سال ِ تولد ِ مارکس بهانه ای به توده ای لنینیست های رنگارنگ داد تا مطابق معمول با سفسطه گری خود را مارکسیست قلمداد کرده از موضع و سنگر فرقه گرایی علیه مواضع همدیگر و همه علیه تئوری های مارکس و مارکسیسم قلمفرسایی کنند.             اما آیا  لنینیست های رنگارنگ آنچنان که خود ادعا می کنند مارکسیست اند؟              من در مقاله های متعدد که به دلیل ِ ترویج ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی متاسفانه در ایران امکان ِ چاپ و انتشار ندارند نشان داده ام که لنین و پیروان ِ او نه تنها مارکسیست نیستند بلکه به دلایل ِ نظری و عملی و از جمله به دلیل ِ فرقه گرایی و دار ودسته را در جامعه های عقب مانده جایگزین ِ طبقه ی کارگر کردن، در سیاست ماجراجو وبلانکیست ،و در نظر ایده آلیست و نیچه ایست اند. خواننده ی علاقه مند برای شناخت ِ بیش تر از این اندیشه ی فرقه ساز ِ قدرت طلب می تواند به« لنین و لنینیسم» و « لنین و فلسفه » ی من مراجعه نماید.  چکیده ی آن نوشتارها را در یک جمله می توان چنین بیان کرد: « لنین مارکسیست نبود ، از این رو لنینیست ها نیز به رغم ِ ادعا ی شان مارکسیست و پیرو ِ اندیشه و ترویج دهنده ی تئوری های مارکس نیستند.».

اما، تئوری های مارکس چه هستند؟ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی و سوسیالیسم ِ علمی.                                                                                کسی که ادعا می کند مارکسیست  است باید به این تئوری ها در بیان و عمل پای بندی داشته باشد. نمی توان به این آموزه ها اعتقاد نداشت و با استدلال ِ سفسطه آمیز ِ تحلیل ِ مشخص از شرایط ِ مشخص براین آموزه ها ردیه نوشت و درستی شان را درهر شرایطی زیر ِ سوآل برد. یا شرایط ِ مشخص را از تئوری ِ عام مجزا نمود.به بیان ِ دیگر نمی توان در جهان بینی نیچه ایست واراده گرا ودر سیاست بلانکیست بود ودر عین ِ حال ادعای مارکسیست بودن داشت.

من در ادامه نمونه هایی از ردیه نویسی های لنین علاوه بر آنچه در مقالات ِ پیشین ام آورده ام ارائه خواهم داد تامعلوم شود او و پیروان اش مارکسیست اند یا رو در روی مارکس و مارکسیسم ایستاده اند. نشان خواهم داد آن ها چگونه ماتریالیسم ِ مارکس و انگلس را به ایده آلیسم و دیالکتیک را به متافیزیک تعبیر و تفسیر کرده و تغییر داده تا با این وارونه سازی بتوانند منافع ِ دار و دسته ی خود را منافع ِ طبقه ی کارگر، واراده ی معطوف به قدرت ِ خودرا همان اراده ی تاریخی طبقاتی ِ پرولتاریا در اذهان ِ نا آگاه از تئوری های مارکسیستی جا بیاندازند.

ما می دانیم تمام ِ نظریه های جهان شناختی و تحلیل های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ِ مارکس به دلیل ِ دانش واندیشه ی کلیت نگر ِ او در چارچوب ِ پدیده شناسی ِ ماتریالیستی دیالکتیکی و ماتریالیستی تاریخی است بی آنکه خود از این عنوان های عام شمول نامی برده باشد. نمی توان تحلیل یا نظری از او دید که در این چارچوب پدیده شناسانه ی عام شمول نباشد یا جهت گیری یی یافت که خارج از این کلیت نگری ی همبسته ی وحدت گرا باشد. در حالی که لنین و پیروان او به دلیل درک انکارگرایانه و انگارگرایانه شان از مارکسیسم و پدیده های مادی و تاریخی، این  پدیده ها و ازجمله جامعه ی انسانی را هستی ها( واحد های) منفرد، بی ارتباط با همدیگر و بدون همبستگی مادی- تاریخی همانند اوبشین های دهقانی دوران فئودالی در روسیه می پندارند- خود لنین چنین درک و تصوری از جامعه و تاریخ داشت-.

اختلاف دیدگاه لنین با مارکس و مارکسیسم تمامن در اصول عام جهان شناختی ی  علمی و پراتیک معطوف به رهایی ی انسان به طور عام  است و نه فقط درروش پیاده کردن و تحقق بخشیدن به اصول ِ نظری در عمل. به این معنا که میان درک مارکس از جهان و جامعه و آنچه او  آن را« تغییر جهان» می نامد با درکی که لنین و پیروان او ازجهان و جامعه و به ویژه تغییر دارند تفاوتی به ژرفای دره ای وجود دارد که ماتریالیسم را از ایده آلیسم و دیالکتیک را از متافیزیک جدا می سازد. چرا که اولن مارکس تغییر جهان رامشروط به شناخت برآمده ازعمل اجتماعی انسان – به مفهوم انسان تاریخی- ، و عمل را نیز حرکت شناخت مند انسان تاریخی در جهت تکامل غایت مند جامعه می داند.  یعنی میان تغییر یا پراتیک ِ تغییر و شناخت( ِ علمی- عقلانی) رابطه ای دو سویه قائل است که به موجب ِ آن پراتیک تغییر یا فعالیت ِ هدف مندِ تولیدی و تاریخ سازِ  انسان ِ اجتماعی عامل شناخت، و شناخت به نوبه ی خود عامل تغییر است. شناخت ِ جهان یعنی ماتریالیسم دیالکتیک ، و تغییر یعنی برآمدِ شیوه های مختلف تولیدی و مناسباتی در فرآیندِ گذارهای دورانی در راستای تاریخ- زمان. این فرآیند همان فرایند ِ غایت مندِ تکاملِ تاریخی است که از ساده به پیچیده و از کم تراکم به پرتراکم یا ازکمیت های اندک به کمیت های پر شمار و نهایتن به تغییر کیفی و ساز و کار یا ساختار ِ نوینِ تولیدی مناسباتی وتاریخی دورانی می انجامد. فرآیندی پیش رونده در راستای تاریخ- زمان که هم در طبیعت روایی دارد و هم در جامعه ی انسانی. مارکس این فرایند ِ غایت مند را در گروندریسه چنین توضیح می دهد:« جامعه ی بورژوایی توسعه یافته ترین و پیچیده ترین سازمانِ تاریخی ِ تولید است. مقوله هایی که بیانگر ِ نوعِ مناسبات و جامعیت ِ ساختارِ این جامعه اند امکانِ درک ِ ساختار و مناسباتِ  تولیدیِ همه ی شکل بندی های اجتماعی ِ گذشته راکه جامعه ی بورژوایی بر اساس ِ مواد و مصالحِ بازمانده از آن ها بنا شده نیز به ما می دهند. همانگونه که تشریحِ بدنِ انسان کلیدی برای تشریحِ بدنِ میمون است{ که انسان محصولِ تکاملِ طبیعیِ آن است}. خصوصیاتِ بالقوه ی تحول ِ عالی تر در میانِ انواعِ جاندارانِ پست تر را تنها پس از شناختِ تاریخی ی تحولِ عالی تر می توان فهمید. تکاملِ تاریخی به این معناست که آخرین شکلِ جامعه صورتِ نهایی جامعه های گذشته ایست که همه مراحلِ مقدماتی ِ آن بوده اند. به همین دلیل می توان گفت: جامعه های پیشین همواره روند و رویکردی یک سویه داشته اند.»( نقل از: گروندریسه. ترجمه ی پرهام. تدین . ص.۳۲-۳۳).

مارکس در این گزاره ی طولانی که من اندکی آن را کوتاه نمودم دانش و شناختِ خود ازتکامل در طبیعت و جامعه ی انسانی را به وضوح بیان می کند. گزاره ای که در آن نظامِ بورژوایی را تکامل یافته ترین و عالی ترین نظام ِ تاکنونیِ تاریخ ِ انسانی ، و همتراز ِ تکامل ِ میمون به انسان ارزیابی می کند.

اینها اصول ِ بنیادیِ ماتریالیسم دیالکتیک وتاریخی اند که هر مارکسیستی باید بداند و شناخت ِ خود رابر آن قرار دهد.

لنین و پیروان ِ او اما نه تنها این آموزه ها را قبول ندارند بلکه بر آنها ردیه هم نوشته ومی نویسند.

لنین در بحثی که با سوسیال موکرات ها وبه طورِ مشخص با پلخانف در۱۹۱۷ در باره مرحله ی انقلاب در روسیه ی عقب مانده داشت، تکامل گراییِ مارکس را که آن را اکونومیسم می نامید به چالش گرفت:« اکونومیسم{ یعنی فرایندی ومرحله ای بودنِ تکاملِ اجتماعی } در پیوند با تسلسلِ شکل بندی های اقتصادی- اجتماعی ونوبتی بودنِ وظایفِ انقلابیِ طبقاتِ ااجتماعی در روندِ کلیِ مبارزه ی طبقاتی{ ترمینولوژیِ مارکسی را علیه مارکس به کار می گیرد تا نظراتِ اورا رد کند} قادر به درکِ پیچیدگی ها وتنوعات نیست و با ارتدوکس نماییِ خاصِ خودبه تعبیراتِ صرفن شماتیک و کلی ِ مارکس و انگلس از قانون مندی های اجتماعی متوسل شده و آموزشِ آنان را که ضرورت از طریقِ حوادث{ ضرورت از طریقِ حوادث و تصادف و نه از طریقِ قانون مندیِ حاکم بر تکامل ِ تاریخی}، و عام از طریقِ خاص{ به زبان ِ روسی! به مارکس و انگلس می گوید الگوی گذار به سوسیالیسم روسیه ی عقب مانده ی بلشویک هاست و نه اروپای پیشرفته ی شما!}. این که گفته شود اول نوبت ِ بورژوازی و بعد نوبت ِ پرولتاریا{ یعنی حزبِ بلشویک!} است { چه کسی این را پیش از هرکسی گفت جزمارکس و انگلس ؟} درکی اکونومیستی از جریان ِ تاریخ و نمونه ی اپورتونیسم و رفورمیسم و خیانت به انقلاب پرولتاریایی و سوسیالیسم است{ مارکس وانگلس اپورتونیست و رفورمیست و خیانت کار به پرولتاریا بودند و لنین وبلشویک های فرقه گرای قدرت طلب و کودتاگر انفلابی و هوادارِ پرولتاریا وخواهانِ سوسیالیسم!}.باید درکی ساده و دانش آموزی از تاریخ داشت تامطلب را بدونِ پرش از روی مراحل و به صورتِ خط مستقیم فهمید.{ نقل قول از گروندریسه در بالا را بخوانید تا بفهمید منظور لنین از کسی که درک ِ ساده و دانش آموزی از تاریخ دارد چه کسی است جز مارکس!}. برای قبول کردنِ این نظریه آدم باید در ابتذال گری و ساده اندیشی صاحبِ قریحه باشد.».( کلاسیک ها وپلمیکِ مرحله ی انقلاب. ترجمه ی، م. گیورغیان.ص ۵۰ تا ۵۳٫ نقل شده از: مجموعه آثار لنین به زبانِ روسی. جلد۸ ص.۴۶۳٫ توضیحاتِ درونِ کروشه از من است.).

مارکس و انگلس در مهم ترین آثارِ تئوریک شان اولن تقدمِ گذارِ دورانی از سرمایه داری به سوسیالیسم و کمونیسم را به کشورهای پیشرفته ی صنعتی با مناسباتِ پیشرفته می دادند،ثانیین هدفِ تاریخیِ این گذار را حلِ تضادِ کار ِ اجتماعی و مالکیتِ خصوصی به سود ِ کارِ اجتماعی و از این رو اجتماعی کردن ِ مالکیت یعنی به تملکِ عموم(جامعه) در آوردن ِ آن ، و ثالثن گذار را نه به طریقِ قهرآمیز که موجبِ نابودیِ تمام ِ دست آوردهای تاریخیِ بشریت خواهد شد، بلکه به طریقِ مسالمت آمیز و حفظِ کلیه ی این دستآوردها می دانستند. اگر هم بر انقلاب و دیکتاتوریِ طبقه ی کارگر- ونه حزب و دار و دسته – تاکید می کردند ، بر خلافِ لنین و بلشویک ها قصدشان نه غصبِ قدرتِ سیاسی با زور و کشت و کشتار و تخریب، بلکه از طریقِ خودِ سازو کارهای دیالکتیکی حاکم بر تکامل ِ جامعه وخصوصن ساز و کارِ اقتصادی و حقوقیِ جامعه که درنهایت با رشد و تکامل ِ این سازو کارها همراه با رشدِ ناگزیرِ نیروهای مولد- که مهم ترین شان خودِ طبقه ی کارگر است – و الغا و حذفِ مالکیتِ خصوصی در پیشرفته ترین جامعه های انسانی بوده است.

انگلس در آنتی دورینگ بحثِ بسیار آموزنده ای در باره ی قهر( زورِ) سیاسی در جامعه های آبستنِ تحولِ ساختاری با اویگن دورینگ دارد. با این توضیح که آنتی دورینگ محصولِ همفکری و همکاری ِ قلمی ِ مارکس و انگلس است.

انگلس و مارکس در باره ی نقشِ قهر در تاریخ می نویسند« در تاریخ، مالکیتِ خصوصی{ بر ابزارِ تولید} به هیچ وجه به عنوانِ محصولِ غارت و زورِ سیاسی پدیدار نشده. بلکه بر عکس، از جامعه ی اشتراکیِ اولیه مالکیت ِ خصوصی هرچند محدود به دارایی های ناچیز وجود داشته و در درونِ آن جامعه ها نخست در مبادله با بیگانگان به صورتِ کالا تکامل یافته است. حتا تشکیلِ  یک دستگاه ِ اشرافی ِ ابتدایی به هیچ وجه از ابتدا به ساکن بر زور  استوار نبوده بلکه براساسِ داوطلبی و عادت- به طریق ِ مسالمت آمیز- پدید آمده است. مالکیتِ خصوصی در هر کجا که شکل گرفته در نتیجه ی تغییرِ مناسباتِ تولید و مبادله ودر خدمتِ افزایشِ تولید و توسعه ی مراوده یعنی به عللِ اقتصادی بوده و در این میان زور اصلن نقشی بازی نمی کند. زور اگر چه دارایی ها را جا به جا می کند اما نمی تواند مالکیتِ خصوصی به وجود بیاورد. مالکیتِ خصوصی در نتیجه ی دیالکتیکِ اجتناب ناپذیرِ درونیِ خود، به ضدِ خود { مالکیتِ اجتماعی}  تبدیل می گردد. { در موردِ بورژوازی:} بورژوازی صرفن از راه ِ اقتصادی و بدونِ هرگونه شعبده بازیِ قهرآمیز موجبِ فرارفتِ موقعیتِ خود به طبقه ی حاکم و ایجادِ طبقه ی جدیدِ پرولتاریا گردید.

اگر بورژواها امروز به زور متوسل می شوند تا موقعیتِ اقتصادیِ خود را از سقوط نجات دهند به این دلیل است که مثل آقای دورینگ دچارِ آن اشتباهی شده اند که گویا موقعیتِ سیاسی تعیین کننده ی موقعیتِ اقتصادی است{ یعنی حتا زورِ سیاسی آن ها را از سقوطِ تاریخی نجات نمی دهد}. درست همانگونه که مانندِ آقای دورینگ گمان می کنند با قهرِ بلاواسطه ی سیاسی می توانند شرایطِ اقتصادیِ حاصل از تکاملِ اجتناب ناپذیرِ صنعت و مناسباتِ مبتنی بر آن را به زورِ اسلحه از پهنه ی جهان بیرون کنند.

قهرِ درونیِ یک کشور{ جنگ های داخلی یا قیام های مسلحانه ی دراز مدت} با تکاملِ اقتصادیِ آن کشوردر تضاد قرار دارد{ زیرا موجبِ سکون و رکود در رشد و توسعه ی نیروهای مولد می شود}. امری که تا کنون در مراحلِ معینی برای هر قهرِ سیاسی اتفاق افتاده. آنگاه، هربار با سرنگونیِ زورِ حاکم مبارزه برای کسبِ قدرت تکرار می گردد.

آنچه در تاریخ قهرِ سیاسیِ بورژوازی خوانده می شود در واقع مبارزه ی صنعت علیه مالکیت بر زمین، و مبارزه ی اقتصادِ پولی علیه اقتصادِ طبیعی ، و سلاحِ تعیین کننده ی بورژوازی در این مبارزه رشد و توسعه ی صنعت و تکنولوژی بود.{ بنا بر این طبقه ی کارگر و جامعه ی انسانی برای رهایی از نظامِ اقتصادی- سیاسیِ سرمایه داری باید مالکیت ِ خصوصی بر ابزارِ تولید را لغو نموده و مالکیتِ اجتماعی را جایگزینِ آن سازد. نه آنکه با مسلسل و توپ و تانک وبمباران به جانِ این ابزار بیافتد و تمامِ این دست آوردهای تاریخیِ را به طمع کسبِ قدرتِ سیاسی باخاک یکسان کند. که در این صورت چیزی باقی نخواهد ماند تا به تصرفِ جامعه در آمده و به مالکیتِ اجتماعی در آید.}.»( تمامِ گفتآوردها از: آنتی دورینگ. ترجمه ی فارسی.ص.۱۴۰-۱۶۴٫ توضیحاتِ درونِ کروشه از من است.).

لنین که بر خلافِ مارکس و انگلس نه به تکامل از راهِ رشدِ سرمایه داری اعتقاد داشت- پیشتر دیدیم که او تکامل گرایی را اکونومیسم و درکِ دانش آموزی از پیشرفت نامید و می گفت باید از اقتصادِ روستایی به سوسیالیسم جهش کرد!- و از این رو، نه به تئوری های مارکسیستی- او از خود نظریه اختراع می کرد و به مارکس و انگلس نسبت می داد- ،و با بر گزیدنِ راهِ رشدِ غیرِ سرمایه داری و در پیش گرفتنِ استبدادِ فردی- فرقه ای بدترین و عقب مانده ترین قهرِ سیاسی و جبرِ اقتصادی را همزمان بر جامعه ی عقب مانده ی روسیه تحمیل نمود.

لنین پرسید:« آیا انتقال از وضعیتی که در روسیه تسلط دارد{ سیستمِ غالبِ پاتریارکال یا پدرشاهی- فئودالی} امکان پذیراست؟» و خود پاسخ داد « آری امکان دارد، اما به چند شرط: یکم، به شرطِ آنکه ما به مقدارِ کافی موتورِ مولدِ برق و ماشین های دیگر- که نداریم!- به دست آوریم. دوم، به شرطِ آنکه ده ها کارخانه ی برقِ ناحیه – که نداریم!- بسازیم. سوم، به شرطِ آنکه از این کارخانه ها به هر قصبه و روستایی نیروی برق برسانیم! آنوقت،{ انشاء الله!} دیگر به مرحله ی انتقالی و حلقه ی واسط میانِ نظامِ پاتریارکالِ دهقانی پدرشاهی و سوسیالیسم نیازی نخواهیم داشت{ وتوی دهنِ تئوری های مارکس و انگلس می زنیم!}. از نظرگاهِ لنین، پرش از روی راهِ رشدِ سرمایه داری از طریقِ راهِ رشدِ غیرِ سرمایه داری، که معنای اش در عین ِ حال پریدن از روی تئوری های مارکس هم هست،یعنی داشتنِ چند نیروگاهِ برق در روستاها! که همان ها هم درسال ۱۹۲۱ یعنی چهار سال بعد ازکسب ِ قدرتِ سیاسی توسطِ بلشویک ها وجود نداشت!

لنین به خیال بافی های اش ادامه میدهد:« اما، برای سال های آینده ی نزدیک{ به یاریِ خدا!} باید توانست باز هم درباره ی حلقه های واسطِ دیگر که راهِ ما را در انتقال از نظامِ پدرشاهی فئودالی و از تولیدِ کوچک به سوسیالیسم آسان کند کوشش نماییم{ بزک نمیر بهار میاد…یعنی همین وعده های بی پشتوانه ی مادی. به یادِ وعده های بنیانگذارِ جمهوری اسلامی نمی افتید؟!}.( نقل از: مجموعه آثار لنین. ترجمه ی پورهرمزان.جلد سوم. ص.۲۰۴۴ . درون کروشه ها از من است).

جالب این است که لنینیست های مخالف حزب توده راهِ رشدِ غیر سرمایه داری را به خروشچف و حزب توده نسبت داده اند یعنی یا نمیدانند که این ایده از« لنینِ کبیر» است یا می دانند و خود را به نادانی می زنند.

راهِ رشدِ غیرِ سرمایه داری که نامِ دیگرِ سرمایه داریِ انحصاری رانتیِ دولتی است، در کارکردِ سیاسی اش ناگزیر به اعمالِ شدیدترین سرکوب و اختناق برای تحمیلِ قهرِ سیاسی و جبر اقتصادیِ ناشی از عقب ماندگیِ نیروهای مولد به ویژه بر طبقه ی کارگر و دهقانان است. کاری که لنین و بلشویک ها در روسیه ودیگر کشورهای دنباله روی شوروی ازآن ابا نداشته اند. قهر و اجباری که نه تنها شاملِ کارگران و دهقانان، بلکه شاملِ روشنفکران وهنرمندان و همه ی کسانی می شود که خواهانِ آزادی های سیاسی برای ابرازِ نظر و مخالفت با استبدادِ نظامی پادگانیِ ناشی از سرمایه داریِ دولتی هستند. و ما نمونه ی غیرِ بلشویکی و اسلامیِ آن را در جامعه ی خودمان شاهد هستیم.

لنین در ادامه،الزاماتِ راه رشدِ غیرِ سرمایه داری و نتایجِ سیاسیِ آن رانیز که باید بیش از پیش به اجرا در آیند تا هیچ مخالفی فرصتِ ابرازِ مخالفت پیدا نکند، بر می شمارد:

« همانا برای مبارزه علیه مخالفان مان، ما به دستگاهِ اداری و پیش از هر چیز به دستگاهی نظامی و قضاییِ قدرت مند نیاز داریم. به این منظور باید به یک تصفیه حساب تروریستی دست زد. یعنی محاکمه در محل و تیرباران بدونِ چون و چرا. بگذار سوسیال دموکرات ها به سرو سینه ی خود بکوبند و فریاد برآورند که خدا را شکر که من بلشویک نیستم و مثل آنها ترور را قبول ندارم.  این ابلهان ترور را قبول ندارند ولی ما بلشویک ها صریحن و بدونِ ترس و پرده پوشی میگوییم: ما بدونِ ترور نمی توانیم هیچ کاری را به پیش ببریم.»( لنین. مجموعه آثار. ترجمه ی پورهرمزان.جلد سوم.ص. ۲۰۴۲-۲۰۵۰٫ درونِ کروشه از من است.).

لنین از۱۹۱۷  با نشستن بر اریکه ی قدرت تا هنگامِ مرگ در۱۹۲۴ بر همین نظر ماند و به آن عمل کرد. به جانشینان اش هم توصیه کرد برای حفظِ قدرت روشِ او را ادامه دهند. بی دلیل نبود که در وصیت نامه اش از آن« مردانِ عمل»ی نام می برد که سرسخت و « مثلِ فولاد آبدیده»اند.

آنچه انگلس درباره ی بلانکی و بلانکیسم گفت شامل ِ لنین و لنینیسم هم می شود.بخوانید:

« بلانکی ظاهرن یک فردِ انقلابی سیاسی و سوسیالیست است، و سوسیالیست بودن اش به خاطرِ همدردی یی است که با خلق ابراز می کند. اما نه دارای تئوریِ سوسیالیستی است و نه راهبردِ پراتیکیِ مشخصی که در بر دارنده ی یک راهِ حلِ اجتماعی باشد ارائه می دهد. او در فعالیت های سیاسیِ خود عمدتن مردِ عمل و بر این باور بود که دار و دسته ی کوچکی که به خوبی سازماندهی شده باشد  و در لحظه ی مناسبی دست به اقدامِ انقلابی بزند می تواند با چند موفقیتِ اولیه توده های خلق را به دنبالِ خود بکشاند و انقلابِ پیروزمندی را به وجود بیاورد. از آنجا که بلانکی انقلاب را به مثابه اقدامِ یک اقلیتِ کوچک تلقی می کند، بدونِ شک دیکتاتوری یی که به دنبالِ این پیروزی خواهد بود نه دیکتاتوریِ پرولتاریا بلکه دیکتاتوریِ افرادِ معدودی است که اقدام به کسبِ قدرت سیاسی کرده اند، و خودِ آن افراد نیز تحتِ دیکتاتوریِ فردی قرار دارند که آن ها را سازمان دهی کرده است.»( انگلس. کمون پاریس. ترجمه ی فارسی.ص.۱۰۸-۱۰۹).

لنین در چه باید کرد جلد اول ص.۳۱۲-۳۱۳ بلانکیسمِ خود راچنین بیان می کند:« برای اداره کردنِ جنبش توده ای افرادی لازم اند که پیشه شان صرفن فعالیتِ انقلابی باشد. چنین افرادی باید با حوصله و سرسختی خود را انقلابیونِ حرفه ای بار بیاورند. سازمانی متشکل از چنین انقلابیونی در اختیارِ من بگذارید تا روسیه را زیر و رو کنم. ». چنان سازمانی با چنین سازمانده و چنین خصوصیتی نه یک سازمانِ مارکسیستی بلکه همانگونه که انگلس گفت تشکیلاتی بلانکیستی است. مارکس هم اگر بود در مورد این دارو دسته ها می گفت: اگر مارکسیسم این است که لنین و بلشویک ها می گویند پس من مارکسیست نیستم.

توده ای- لنینیست های محترم! نمی خواهد دویستمین سالِ تولدِ مارکس را جشن بگیرید. تئوری های او را بیاموزید و به کار بندید!