دو شعر … « برسکوی هشت مارس » … و طناب ( روزبه فاطمى )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

" طناب "

پدرم کتان بود
مادرم ابریشم .

درازنای تاریخ را
با شما بودم
صد صده
همراه تان در کار .

آرزو مرا این بود
که بنشینم
برگرده ی چرخ چاهی
دلوی برکشم
و ببخشم گوارای آب را
به لبان خشک تشنه ای ،
و برکت بلند قامتم
سیرابی سبزه را
مدد باشد .

آرزو مرا این بود
که بر پیچم
به ساقه سار خرمنی گندم
که روی
به برکت سرای آسیاب دارد ،
و نگهدار باشم
زورقی بازیگوش را
بلکه بر کرانه ای سنگی .

آرزو مرا این بود
که بر شاخی بیاویزم
تا قهقه کودک
شادی ناب تاب خوردن را
خبر باشد ،
و اعتماد کند
به پایداری ام
گهوار مقدس نوزاد ،
آرزو مرا این بود …

نمی خواستم ، نمی خواهم بمیرانم .
نمی خواهم
برگردنی بپیچم
بفشارم
سیبک گلویی ،
پیکری آویز گردد
بر گردنای حلقه ام ،
و بچرخم
به دوراندام شیون های یک مادر
نمی خواهم .

خدا را در میان ، آدم ها
حرمتم را
صد صده همراهی ام را
پاس اگر دارید ،
یا ببریدم ، بسوزانید ،
یا از دوشم
این ننگ
بردارید .

روزبه فاطمی


« برسکوی هشت مارس »

درودتان باد
پریزادگان زمین
پرورندگان زمان
مادران دهر
            زنان!
درودتان باد
که در سیاهی قرون
گلمشت تان به رزم
یک لحظه وا نشد
و ایمان به صلح و عشق
از یادتان جدا نشد
تا آنکه بند را
از پای خسته  وا کنید
و خود را ز حبس قرن ها
                    رها کنید.
حال حاصل رزم تان را
به میدان
شیپور ها یاد می کنند
جهانیان به شوق
نام تان را فریاد می کنند.
بر خرمن گل ها فراز آئید
و بر سکوی هشت مارس،
تا آنچه هست و نیست
در پیشگاه تان
قیام کند
و زمان صلح جو
مرهمی از عاطفه تان
وام کند
و بر درفش رزم تان بپیچد باد
و جهان بانگ بردارد :
ـ مادران، زنان، همرهان
    روزتان مبارک باد !                                                    
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ        
روزبه فاطمی