در باره «ضرورت شکل دادن به قطب چپ درکردستان» (نقدی به متد ایرج فرزاد)

در باره «ضرورت شکل دادن به قطب چپ درکردستان»

(نقدی به متد ایرج فرزاد)

بهروز ناصری

۵مه۲۰۱۸

مقدمه

تمایل داشتم در مورد ضرورت شکل دادن به قطب چپ کردستان به اندازه کافی وقت مطالعه و تحقیق و نوشتن می داشتم و از زاویه ی دیگر به دفاع از آن مقاله ای که رفیق جمال بزرگپور نوشته بودند، می پرداختم.

با این حال و بنا به اهمیت مقاله ی رفیق جمال و یکی دونقدی که ایرج فرزاد در مورد این مقاله ی رفیق جمال داشته است، مرا بر آن داشت تا منتظر وقت کافی نباشم و  تا حدی که وضعیت من فعلا ایجاب میکند در این بحث دخالت کرده، از بحث رفیق جمال دفاع نموده و به نقد متد ایرج فرزاد بپرازم.

من این نکته را فرض میگیرم که این دفاعیه و نقد منطبق بر نگرش و  پرسپکتیو فردی شخص من است.

با این مقدمه کوتاه به اصل مطالب بپردازیم.

 

ضرورت شکل دادن به قطب چپ در کردستان

نقل قولهایی از مقاله رفیق جمال بزرگپور

“… تذکر این نکته را لازم میدانم که در این نوشته عمدتا به کردستان و تلاش برای شکل دادن به قطب چپ در کردستان توجه شده است. اگر از تلاش در این زمینه در ابعاد سراسری کمتر صحبت میشود، أساسا به این دلیل است که از مدتها پیش جریان ما سیاست معینی را در این رابطه در پیش گرفته است و مستقل از هر ارزیابی که امروز از آن داشته باشیم، این سیاست کماکان سیاست رسمی حزب است و برمبنی آن عمل می شودو از این لحاظ خلائی وجود ندارد…”

“… بحث بر سر شکل دادن به یک قطب، جبهه (یا هر نام دیگری) درمیان طیف چپ در کردستان است. در چند سال اخیر با تشدید بحران های سیاسی و تحولات متعاقب آن، گرایشات و دیگر جریانات سیاسی در کردستان همه در فکر آماده کردن خود، تقویت خود و نیرو گرفتن برای نقش ایفا کردن در تحولات احتمالی در فردای این منطقه هستند به جمهوری اسلامی نگاه کنید که در این دوره در کردستان چه حجمی از فعالیت در جهت های مختلف در دستور داشته است. به جریانان اسلامی نگاه کنید،به جریانات ناسیونالیست و برژوا لیبرال نگاه کنید، همه به شکلی در تدارک آماده کردن و شکل دادن به آلترناتیو برای فردای پس از جمهوری اسلامی هستند. در این میان باید پرسید که   نیروهای چپ در کردستان چه میکنند؟ آیا قصد دارند خود را برای این رویارویی  سخت در پس تحولات سیاسی آماده کنند؟ آیا میخواهند بر روند تحولات تاثیرگذاشته و  خواست و مطالباتشان زیر دست و پا له نگردد؟ یا هر کدام چه بصورت تشکل و چهبصورت منفرد سردرلاک خود  قرو برده و مشغول کار “روتین” و ایجاد آمادگی برای کاری فراتر ازآنچه که تاکنون پیش رفته و گاها نیز توام با از  خود و فعالیت خود  راضی بودن همراه است، در یک مسیر بدون مانع به پیش نمی رود.، ایجاد آمادگی که پر از موانع و مشکلات است. اما نمیتوان از آن چشم پوشید و نظاره گر تحولات شد. چاره ای نیست غیر از پیمودن این راه  و هموار کردن  مسیر قدرت گیری  جریان چپ و سوسیالیست درکردستان که اگر بخواهد درحاشیه تحولات سیاسی نماند. چپ در کردستان میتواند راه دیگری رود و به این اعتبار سرنوشت دیگری را برای خود و جامعه رقم بزند…”

معنی نقل قول بالا

نقل قولهای بالا بخوبی و بروشنی نشان میدهند که چرا رفیق جمال پیشنهاد شکل دادن به قطب چپ کردستان را ارائه داده است. معنی نقل قول بالا اینست که مشغله و  دغدغه های فکری رفیق جمال بزرگپور أوضاع سیاسی و طبقاتی جامعه است. رفیق جمال مثل خیلی های دیگر نگران أوضاع امروز هستند. ایشان می بینند که بورژوازی به اشکال مختلف و در سطوح گوناگون در فکر آماده سازی خود برای تاثیر گذاری روی جامعه هستند. جریانات و احزابی که از نظر سیاسی به هم نزدیک هستند وارد همکاریهای نزدیکتر و اتحاد می شوند تا از قدرت بیشتری برخوردار شوند. در این میان رفیق جمال می پرسد که چپ چه سرنوشتی پیدا میکند. ایشان دلسوزانه، دلسوز به حال کارگر و زحمتکش ، حکومت شورایی و سوسیالیسم پیشنهاد شکل دادن به قطب چپ کردستان را ارائه میدهند.

سوالاتی به قدمت حداقل چهار دهه

از انقلاب ۱۳۵۷ تاکنون قریب  چهار دهه میگذرد.  در تحلیل اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور ایران شامل:

  • تحلیل جمهوری اسلامی و بحرانهای دامنگیر این رژیم،
  • رابطه رژیم اسلامی با غرب و کشمکش بر سر نیروی هسته ای،
  • نقش رژیم اسلامی در گسترداندن تروریسم و تقویت نیروهای اسلامی وابسته در کشورهای عراق، سوریه، یمن، لبنان، فلسطین و افغانستان،
  • رابطه رژیم اسلامی با مردم، تفاوت جامعه ایران امروز با ایران ۱۳۵۷،
  • وضعیت زیست و مبارزه کارگران و زحمتکشان، وضعیت احزاب سیاسی بطور کلی و احزاب کمونیست و سوسیالیست بطور مشخص،
  • چشم انداز تحولات و تغییرات جامعه ایران

رژیم جمهوری اسلامی چگونه و به شکلی سرنگون میشود؟ آیا جمهوری اسلامی بوسیله انقلاب از پایین توده ها سرنگون می شود؟  آیا جمهوری اسلامی نه بوسیله انقلاب توده ها، بلکه استحاله در آن روی داده و بدلیل فساد ومجموعه ای فاکتور از درون از هم می پاشد؟  یااینکه در نیتجه کشمکشهای قطبهای مختلف سرمایه با سخنگویی دولتهایی که مشاهده میکنیم، غرب جمهوری اسلامی را  قطب منافعش تایع خود میکند؟

همه اینها سوالات واقعی هستند که مطرح هستند.  کمونیستها انسانهای مذهبی نیستند. مذهبیون کتاب قران را برای همه زمانها و مکانها و برای ابدا دارند و تغییر نمیکند. ما کمونیستها هم دارای جهان بینی و در تاریخ جنبش سوسیالیستی و کمونیستی دارای رهبران معتبر در عرصه جهانی و آثار متعددی هستیم ، از جمله آثار مارکس و انگلس و لنین.

بحث اینست که علم کمونیسم و سوسیالیسم اینرا می طلبد که هر نسلی روایت خود از تاریخ را بنویسد. لازم و ضروری است تا هر نسلی خوانش خود را از مسائل خرد و کلان در عرصه های مختلف ارائه دهد. و این یعنی اینکه برای نسل ما،که نسل انقلاب ۱۳۵۷ است، بایست جسارت و شهامت دوران انقلاب را کماکان ادامه داده و ازجوسازیهای کاذب نهراسیم.

به بحث اصلی برگردیم.

رفیق جمال بزرگپور بنا به نگرانیهای واقعی که در مورد اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران، منطقه و جهان دارد، و بنا به تجارب و امکان پذیری تحقق پدیده ای، که آنهم تلاش برای شکل دادن به قطب چپ کردستان باشد، آنرا طرح کرده است.

طرح این موضوع مهم است و لازم و شایسته است تا با عکس العمل فعال و پیشوازی وسیع روبرو شود و بطور عملی در این زمینه سوال “چه باید کرد” را به زمین واقع و عملی بیاوریم.

در نقد نظریه “شکل دادن به قطب چپ کردستان”، ایرج فرزاد به شکلی به نقد آن پرداخته است. من دراین مقاله مختصر تلاش میکنم با نقد متد ایرج فرزاد نامعتبر بودن این نوع  بی ربطی آن به منافع کارگران و سوسیالیسم نقد را نشان دهم.

«دیالوگ ناممکن»

دیالوگ ناممکن سرتیتر اولین واکنش ایرج قرزاد است. قبل از خواندن مقاله ایرج فرزاد، این سوال برای انسان سوسیالیست و خواهان تغییر بوجود می آید که نفس دیالوگ چرا ناممکن است؟  در این “دیالوگ” مورد بحث قرار است چه کسانی با هم دیالوگ داشته باشند؟ و چرا؟ و بر سر چه موضوعی؟  آیا قرار است انسانهای که خواهان تغییر وضع موجود به نفع کارگران و زحمتکشان هستند،  باهم به گفتگو بنشینند و در مورد “در اوضاع متحول چه باید کرد؟” به تبادل نظر و مشورت پردخته و  سپس برای عمل یا پراتیک جنبش به توافقاتی که جنبه عملی هم داشته برسند، به نتیجه برسند؟ یا اینکه با دشمن وبا عواملین جمهوری اسلامی به “دیالوگ” پرداخت؟

“دیالوگ ناممکن” ایرج فرزاد، نه با دشمن، بلکه برای انسانهای وسیعی است که خواهان تغییر وضع موجود هستند. ایرج قرزاد دارد در رابطه با دل نگرانیهای کمونیستها در مورد تحولات آنی و آتی ایران و منطقه رهنمود میدهد که با هم به گفتگو و مشورت نپردازید، با هم در دیالوگ نباشید و ایرج فرزاد لطف کرده اند و در همان ثانیه اول با ممنوع اعلام کردن گفتگو و دیالوگ به موضوع تشریف فرما شده اند.

برای “دیالوگ ناممکن” ایرج فرزاد  میتوان یک کتاب ضخیم نقد نوشت. زیرا همین دو کلمه ناقابل ذهنیت، فهم، فرهنگ سیاسی و متد ایشان را برملا میکند.  این سرتیتر نشان میدهد که منتقد ما در دنیای افکار و ذهنیات، با دنیایی از عقده های مختلف زندگی میکند که هر نوع تغییر در دنیای مادی انسانها و اوضاع سیاسی را منوط به پذیرش آن دنیای  ذهنی ربط میدهند.

والا دیالوگ با دشمن، که نام آن نه دیالوگ بلکه مذاکره است، در توازن قوایی معین و با حفظ اصولی که در این زمینه وجود دارد، امر ناممکنی نیست، چه رسد به گفتگو بین انسانهای که در مهمترین و پایه ای ترین مسایل براحتی میتوانند به توافق برسند، اما فرهنگ سیاسی غلط ایرج فرزادی در جنبش ما باعث شده تا اگر در حزب، جنبش و جبهه طبقاتی ما کسانی نظرات متفاوت داشتند، طرد و به حاشیه رانده شوند.

این فرهنگ “دیالوگ ناممکن” با علم و متدلوژی کمونیسم و سوسیالیسم همخوانی ندارد. استدلال خیلی ساده است. برخلاف نظرات ایرج فرزاد، گفتگو و دیالوگ امری عادی و اجتماعی بین انسانهاست.

لحن بیان و فرمولیندیها

ایرج فرزاد نوشته است:

“… من یکی از کسانی هستم که از دیالوگ سیاسی استقبال میکنم. اما مشکل این است که هر اندازه نوشته را زیرو رو کردم، با بیان صریح یک موضع، یک رویکرد و یا جهت گیری مواجه نشدم تا وارد دیالوگ و یا طرح نظرات و ملاحظات انتقادی خود شوم. چرا که بزرگپور در معرفی بحث خود، با “ابهام” ظاهر شده است. مینویسد:” بحث بر سر شکل دادن به یک قطب،  جبهه (یا هر نام دیگری) در میان طیف چپ در کردستان است“. (همانجا)” .

اگر ایرج فرزاد از جمله کسانی است که از  دیالوگ سیاسی استقبال میکرد، منطقن نمی بایست  از همان اوایل نوشته اش “دیالوگ ناممکن” را برای نوشته اش انتخاب میکرد.

از طرف دیگر، آیا اشکالی دارد اگر انسان گاهی اوقات برای بیان موضوعی، “ابهام” داشته باشد؟ وبا “ابهام” موضعش را بیان کند؟ در آنسوی دیگر، آیا انسان باید همیشه از موضع قاطع و روشن برخوردار باشد تا آنرا بیان کند؟

من دو نقل قول طولانی از رفیق جمال بزرگپور در ابتدای همین نوشته آورده بودم تا از زبان ایشان موضوع را بیان کنم و سپس بتوانم به معانی همانی که رفیق جمال گفته بپردازم.

” بحث بر سر شکل دادن به یک قطب،  جبهه (یا هر نام دیگری) در میان طیف چپ در کردستان است.”

ایرج فرزاد در نقد این “بحث بر سر شکل دادن به یک قطب….، به نکات مختلفی اشاره میکند:

” برای کسی مثل من، ماجرای شکست همه تلاشها برای وحدت و اتحاد عمل نیروها و سازمانهای مختلف، پس از انشعاب از کمونیسم کارگری در نزدیک به سه دهه پیش، و همگی زیر تابلو کومه له، یک داده واقعی است که تصور نمیکنم جمال بزرگپور آنرا انکار کند. بعلاوه خود او در جریان است که تمامی تقلاها از جانب جریانات دیگر این “طیف کومه له” که غالبا کومه له ای که بزرگپور به آن تعلق دارد را اغماز کردند و به نتیجه ای نرسید….” .

خوب ایرج فرزاد در این زمینه بی نتیجه بودن تلاشهای مختلف برای اتحاد ها درست میگوید. انشعابهای مختلف روی داده و گروهها و محافل و شخصیتهای منفرد مختلفی بوجود آمده اند. همه این گروهها و سازمانها و شخصیتهای منفرد مختلف، خود به مبداء تبدیل شده اند و لذا از لحاظ “ادعا” آنقدر بزرگ گویی کرده اند که انگار زمین و منظومه شمسی به دور اینها دارد می چرخد. در همان حال هم که سرکوب و فقر و بی حقوقیکارگران و مردم زحمتکش از سوی رزیم اسلامی بیشتر شده است، این چپ ما بزرگ گوتر، حق بجانب تر و خود محور بین تر و از این ….ترها بیشتر شده است. فلاکت اینکه این خود محور بینی بی ربط به شرایط کار و زیست و مبارزه کارگران آنقدر برجسته شده ، که اکثریت این سازمانها و گروهها و شخصیتهای مختلف راآنقدر کم ظرفیت کرده که اگر دو نفر با هم اختلاف داشته باشند و هرکدام طور دیگری بیندیشند، اصلا با هم حرف هم نمیزنند. آنها همدیگر را به حاشیه رانده و هر کدام تلاش برای بی محل کردن دیگری را می نماید. به همین دلیل هم هست که ایرج فرزاد  اولین واکنشش برای تشکیل قطب چپ کردستان را “دیالوگ ناممکن” نام نهادند.

ایرج فرزاد نمونه واضح و روشن این فرهنگ سیاسی خودبزرگ بین و بی ظرفیت است. بایست واضح باشد وقتی احزاب و سازمانهای که چنین فرهنگی دارند و هدفشان در مرحله اول نه تاثیر گذاری روی پروسه های اجتماعی و مبارزات توده ای، بلکه نشان دادن خود بعنوان عنصر رهبری کننده دیگران باشد، به نتیجه نرسند. زیرا کسی، کس دیگری را بر نمیتابد. این فرهنگ بورژوایی در بین کمونیستها (ی  اینجا ایرانی) ، طبیعی است که تلاشهایش به نتیجه نرسد و شکست بخورد.

اما جالبی جنبش کمونیستی و سوسیالیستی ایران در این است که خوشبختانه متنوع و رنگارنگ است که حاوی صداهای مختلف با نگرشهای مختلف است.  همین نقطه قدرت جنبش ماست که میتواند نقطه امیدها را تقویت تر نمایند. پس وجود گرایش ما نقطه قدرت جنبش سوسیالیستی در ایران است  که میخواهد از گذشته درس و تجربه بگیردو همزمان خود را برای زندگی و مبارزه حال و آینده آماده کند.

ایرج فرزاد در ادامه می نویسد که:

“اما، در حقیقت ماجرا این است که او همین طیف را مد نظر دارد. اما به صراحت بیان نمی کند. چه، اونوشته است:” بطور واقعی و عینی وجود جریان کومه له که در واقع بستر اصلی چپ در کردستان است. امکانی که به درجه زیادی با هر ارزیابی و انتقادی که از آن داشته باشیم، امر همگرائی نیروی چپ  در کردستان را تسهیل می کند.” (همانجا). (نقل از مقاله دیالوگ ناممکن ایرج فرزاد)

پس نوشته ها و گیر دادنهای ایرج فرزاد بواضحی نشان میدهد که درد ایشان چیست. ایشان از این حقیقت که کومه له کمونیست بستر اصلی چپ در کردستان هستند ناراحت و عصبانی هستند. به همین دلیل به هر مستمسکی پناه میبرند.

ایرج فرزاد این عصبانیت خود را در قالب جمله زیر بیان میکنند:

“این دوپهلو گوئی و “انکار” نامربوط شدن “جریان کومه له” به “بستر چپ”، اولین مانع جدی در تشخیص منظور واقعی بزرگپور است. با “ابهام”، دیالوگ سیاسی و جدل نظری، ناممکن است”. ( همانجا).

 ببینید، این انسان مجتهد چگونه می اندیشند و حداقل خیر خواهی ایشان برای جامعه چگونه است؟

پس بزعم ایرج فرزاد قطب چپ بد نیست، اما کومه له نمیتواند بستر اصلی این قطب باشد. چرا، چون ایشان در ادامه توضیح میدهند که :” اما آن گنگ نویسی  پرواز بر فراز ابرها، در دنیای واقع و در مواجهه با “انتقال طبقاتی” بستر کومه له، منهای کومه له ای که باز هم بطور واقعی سیاست و “بستر چپ در کردستان” را به اردوگاهی در اطراف سلیمانیه عراق،معنی کرده است، تماما “راست” و ناسیونالیستهای متعصب اند…” .

مسئله اصلی طبق همین نوشته ایرج فرزاد که آنرا تایید میکند اینست که کومه له یک جریان ناسیونالیست و متعصب است که در اردوگاه زرگویز پایگاه دارد. خوانش ایرج فرزاد اینست که از آنجاییکه که کومه له ناسیونالیست است، نه بستر چپ در کردستان است و نه میتوان با آن قطب چپ در کردستان تشکیل داد. این لپ کلام ایرج فرزاد است.

اشکال ندارد بگذار  ایرج فرزاد  کومه له را ناسیونالیست بداند،  بگذار ایرج فرزاد حتی دیالوگ ناقابل را هم برسمیت نشناسد و آنرا انکار کند، اما باز هم بگذار که سرکوب و وحشی گرهای ج.اسلامی در ایران ادامه پیدا کند، بگذار طبقه کارگر در ایران وکردستان به همین زندگی فلاکتبار و پرمشقت خود ادامه دهند، و بگذار های دیگر…. مهم این است که کمونیسم نوع ایرج  فرزاد پاک و منزوه بماند، بهتر است در تحولات دخیل نبود تا منزه باقی ماند.

این نوع نگرش و فهم بی ربط به مناقع کارگران وزحمتکشان تنها پیشکش ایرج فرزادها باد  که با نظریات به ظاهر رادیکال، در خدمت نیروهای حفظ وضع موجود در آمده اند. این نگرش آنقدر کوچک است که فعالیتهای دیگران را هم برنمی تابد، زیرا نگرش  و پایه فکری امثال ایرج فرزاد بر اساس رقابت بین احزاب متکی است و نه مبارزه طبقات در جامعه.

ایرج فرزاد و امثالهم که احزاب سیاسی در تفکرات ونگرش آنها آنقدر جایگاه اساسی پیدا میکند که حزب از وسیله به هدف تبدیل میشود ،  و طبیعیاست  که امتداد همین نگرش رقابتی برای کسب قدرت سیاسی واقتصادی نه برای طبقه، برای برای شخص خود (کیش شخصیت) و نزدیکان خود  باشد. این نوع الیتیسم بطاهر روشنفکرانه اما خرده بورژوائی با دنیای بزرگ سوسیالیستی که قدرت از طریق تشکلهای کارگری و توده ای پخش شده و متمرکز نیست، و اتفاقا در سوسیالیسم آینده تنوع فکری و اندیشه آدمها یک داده طبیعی خواهد بود، فرق میکند.

بگذار من، بعنوان یک فعال سوسیالیسم در ایران، به صراحت  (نظر فردی) به این نکته اشاره کنم که کومه له درکردستان عراق با محدودیتهای زیادی روبرو است. کومه له کردستان عراق پایگاه دارد، صدها و هزارها نفر کومه له ای در کردستان عراق و اردوگاه کومه له هستند و حفظ این پایگاه باعث میشود که محدودیتهای برای کومه له بوجود بیاید. برای من عضو به همان اندازه که راحت است در مورد همه کشورها نظر بدهم،  به همان اندازه نمیتوانم در مورد کردستان عراق به تاخت وتاز سیاسی بپردازم و آنهم تنها به دلیل محظورات حضور رفقای ما در کردستان عراق.

در کردستان عراق دو نیروی بزرگ  و مسلح کرد اتحادیه میهنی و پارتی دمکرات وجود دارند که اولی میانه ا ش با جمهوری اسلامی و دومی میانه اش با دولت ترکیه خوب است. دو حزب رقیب.  ما عمدتا در منطقه تحت اداره اتحادیه میهنی هستیم.

به همین دلیل، ما واضح است که با محدودیتهایی رویرو شویم.

ایرج فرزاد وو امثالهم، به شیوه ای فرصت طلبانه و اپورتونیستی این محدودیتهای که کومه له در کردستان عراق دارد را مبنی بر ناسیونالیست بودن کومه له معرفی میکنند.

کومه له کمونیست نبایست به هیچ وجه در کردستان عراق وارد فعالیت تبلیغی روشن و آشکار و تحریک آمیز علیه ناسیونالیسم کرد شود. هر نوع فعالیت تحریکی به شیوه ایرج فرزاد و امثالهم حماقت  محض است که بایست از آن آگاهانه پرهیز کرد.

از سوی دیگر، ایرج فرزاد وامثالهم امروز  در هیچ معادله سیاسی و مبارزاتی در جامعه حضور ندارند. محل زیست شان به اندازه کافی امن هست ونیروهای مسلح و نیروهای ترور بخاطر هر نظر و حتی تحریکی، سراغشان نمیگیرند زیرا دیگر از نظر اجتماعی و مبارزاتی بی خاصیت و خنثی شده اند و تاثیر ایرج فرزاد و امثالهم بیشتر در نامید کردن افراد درون طیف چپ معنی میدهد و نه بیشتر.

ایرج فرزاد در ادامه مقاله اش می نویسد:

” جمال بزرگپور متاسفانه، برای تسکین خود و نجات سازمان متبوع در مواجهه با سرنوشت مبهم سیاسی و نفس بقاء حتی بعنوان گروهی اردوگاه نشین، پس زدن خطر افسردگی سیاسی در اصر بی محل شدن حتی در دوایر “خودی” ناسیونالیسم کرد، حالا و پس از سالها، به ریسمان پوسیده پروژه شکست خورده “بازسازی کومه له” عبداله مهتدی، آویزان شده است.”

نگرش و فهم ایرج فرزاد واقعی و طبیعی نیست. ایشان می پندارند که همه چیز بطور کامل و رشد یافته  متولد میشود، از نظر ایشان پروسه شروع و کامل شدن معنی ندارد، انسانهای بزرگی مثل ایشان هم کامل ورشد یافته متولد شده اند و دورانی نوزادی و کودکی و نوجوانی نداشته اند.

من از این نقل قوال بالا چند واژه ی کلیدیرا برجسته میکنم:

“تسکین خود، نجات سازمان متبوع، مواجهه، سرنوشت مبهم سیاسی، نفس بقاء، اردوگاه نشین، خطر افسردگی سیاسی، ناسیونالیسم کرد، ریسمان پوسیده، پروژه ی شکست خورده، بازسازی کومه له، آویزان” .

وقتی من نوشته جناب بزرگوار ایرج فرزاد را میخوانم و و کمی تفسیر میکنم، هیچ نقطه مثبتی در مورد کومه له نمی بینم. کومه له به عنوان یک جریان ناسیوسیونالیست، محلی، با سرنوشت مبهم و غیره و غیره که اشاره شد، توصیف میشود.  ایرج فرزاد آشکارا تحقیر میکند. من فقط مینویسم که ایرچ فرزاد غلط میکند که تحقیر میکند، اگر ایشان از این ادبیات نامبارک تغییراتی ایجاد نکنند، ما هم (هم میتوانیم و هم میدانیم) که چظور اورا تحقیر و پاسخش را بدهیم. خیلی های که با فهم منطق انسان دوستی و بالای سوسیالیستی مشکل دارند( مثلایرج فرزاد که تواضع در جمله بندی جمال بزرگپور را فول گرفته بود و غیره) ، باید با زبان خودشان با خودشان برخورد کرد.

مسئله بزعم ایرج فرزاد اینست که این کومه له ناسیونالیست بستر چپ نیست. وقتی یکی از اعضای رهبری کومه له در غم اوضاع کنونی تلاشی میکند و پیشنهادی ارائه میدهد، همین پیشنهادی که باید روی آن کار شود، و هنوز کامل نشده است، ایرج فرزاد بهم میخورد، بحالت هیستریک و روانی درمی آید، که آی ایوالناس چنین چیزی ممکن نیست این ناسیونالیستهای کومه له بخشی از نیروهای سناریوی سیاه هستند. سردرگم اند، این اردوگاه نشینان برای بقاء خود دارند تقلا میکنند، اینها برای اینکه افسردگی سیاسی نگیرند به این پروژه ی شکست خورده بازسازی کومه له آویزان شده اند.

اینست پیام روشن ایرج فرزاد. ایرج فرزاد در نقش یک متجتهدی که باید مقلدانی داشته باشد اظهار نظر میکند. جایگاه رفیعی برای خود تعریف کرده است،در باره همه چیز حرف دارد،  عاشق حرف زدن است، هر چه گفت  همان خواهد بود. این ملائکه در واقع پیشقراول سنت، فرهنگ، آلترناتیوو منش خطرناکی را بوسیله بکارگیری کلمات بظاهر رادیکال بکار می برد نشان میدهد که با سوسیالیسم و سنتهای سوسیالیستی، اخلاق سوسیالیستی تفاوت زیادی دارد.

وقتی کسی با دیالوگ نامانوس باشد و  حتی دیالوگ ناقابل را هم  نپذیرد و برسمیت نشناسد. چه انتظاری باید داشت؟

با این احوال، به سوالاتی که ایرج فرزاد را از حالت نرمال و عادی خارج میکند بپردازیم.

چرا تشکیل قطب چپ کردستان لازم است؟

در این رابطه مراجعه کنید به توضیحاتی که رفیق جمال بزرگپور داده و منهم بعنوان دومین نقل قول آنرا در ابتدای مقاله ام آورده ام. در واقع  و برخلاف ادعاهای غلط ایرج فرزاد، موضوع اصلی نگرانی در مورد جبهه وسیع کارگران و زحمتکشان بطور کلی، و کارگران و زحمتکشان کردستان بطور مشخص است. اوضاع متحول است، سرنوشت آتی جامعه معلوم نیست که چگونه رقم می خورد، بویژه اینکه طبقه کارگر ایران در بعد سراسری فاقد تشکل توده ای و طبقاتی خویش است. و کارگران پراکنده هیچ قدرتی نه تنها نیستند، بلکه آحاد کارگر و زحمتکش در فقدان عناصر آگاهی و تشکل، میتوانند بعنوان ابزارهای آلترناتیو بورژوائی عمل کنند …  احزابی که به یکدیگر نزدیک هستند برای اینکه به وزنه قدرت بیشتر تبدیل شوند، وارد اتحاد خواهند شد و حداقل به توافقاتی میرسند.

در این میان  چپ وسوسیالیست سرش بی کلاه مانده است: چرا؟ زیرا طیف وسیعی از کمونیست های کنونی، بویژه امثال ایرج فرزاد، اشکارا یک فرهنگ کارفرمای و بورژوایی و ضد کمونیستی  را در قالب کمونیسم و سوسیالیسم به جامعه عرضه میدارند. هر تحولی که اینگونه افراد را در راس نگذارد، یعنی رهبر خود نکند آنرا برسمیت نمی شناسند. اینها با بکارگیری ادبیات بطاهر چپ و سوسیالیستی در واقع امر مبلغ پراکندکی و اتمیزه شده افراد و بی تشکلی هستند.

چپ در کردستان چه کسان یا گروههای هستند؟

در قالب تعریف، اول باید چپ را بطور کلی تعریف کرد، تعریفی در برگیرنده چپ در سطح بین المللی، کشوری و محلی باشد. بگذارید بحث تعریف چپ باز بماند برای یک فرصت دیگر.

اما چپ در کردستان کی ها هستند؟

البته در مرحله اول با اجازه ایرج فرزاد.

  • در لیست اول چپ در کردستان نام پرافتخار کومه له – سازمان کردستان حزب کمونیست ایران قرار دارد. کومه له بستر اصلی چپ در کردستان است. (باز هم با اجازه ایرج فرزاد) اما چپ درکردستان تنها به کومه له محدود نمی ماند و طیف وسیعی را در برمیگیرد.
  • تمام رفقایی که زمانی با کومه له فعالیت کرده اند اما امروز از لحاظ تشکیلاتی با کومه له و حزب کمونیست نیستند،
  • رفقای روند سوسیالیستی کومه له،
  • بخش کردستانی احزاب کمونیست کارگری
  • در داخل ایران محافل و گروههای مختلفی که در قالبهای مختلف خود را بیان میکنند. (با اجازه ایرج فرزاد من آگاهانه در این قسمت مربوط داخل ایران چون حیطه فعالیت و تخصصم نیست مجبورم گنگ، ناروش و با ابهام بنویسم)
  • شخصیتهای منفرد که خود را کمونیست و سوسیالیست میدانند
  • و اگر ایرج فرزاد اجازه دهد ، ما خود ایشان را هم در همین ردیف و لیست قرار میدهیم.

این لیست وسیع است. این افراد و گروهها میتوانند شبکه ی دیالوگ بوجود بیاورند، میتوانند حتی نشریه داشته باشند.

مسئله اصلی اینست که اگر مقداری از خودمحوری، بزرگ بینی، قدرت طلبی و از این خصایص مانع، دوری شود و در اساس نگرش ایستایی موجود مثل (با اجازه ایرج فرزاد) ایرج فرزاد دوری کنیم و اگر انسان را موجودی اجتماعی در حال شدن و تحول ببینیم و برای انسان سوسیالیست و کمونیست یک فرهنگ بالای سیاسی و حتی اخلاقی قابل دفاع تعریف کنیم که در حامل یک فهم و درک دینامیکی باشد،آنوقت مسائل راحتتر حل و فصل شده و به نتیجه میرسند.

 این مباحثات بدلیل وسعت و اهمیتشان نمیتوانند اینجا خاتمه یابد.

در این بحث و پلمیک بین رفیق جمال بزرگپور و ایرج فرزاد، من خوانندگان را به ادبیات بکار گرفته شده از سوی این دو رفیق فرا میخوانم. به ادبیات جمال بزرگپور نگاه کنید؛ چقدر سیاسی، متین، قابل بحث و باز است، به ایرج فرزاد نگاه کنید چقدر پرخواشگرانه، تحکمی، بزرگ محور اما کم محتواست.

مقاله کوتاه دوم ایرج فرزاد با تیتر “فرهنگ تجربه پرست” را میخواندم که به موارد جالب دیگری برحوردم.

نمیدانم چرا ایشان سرتیترهایی که برای نوشته هایش پیدا میکند، نخ نماست. هم سرتیتر مقاله ی اولش که “دیالوگ ناممکن” نام داشت کلی معنادار و معرف یود، و هم این سرتیتر دوم “فرهنگ تجربه پرست”.

برخوردهای علمی ایرج فرزاد

ایرج فرزاد در این نوشته “فرهنگ تجربه پرست” نوشته اند:

“در نوشته اول، خاطر نشان کردم که منطور جمال بزرگپور از “شکل دادن به قطب چپ”، را از طریق تداعی معانی تشخیص دادم. با نقل قول از او نتیجه گرفتم که نقطه حرکت او برای شکل دادن به قطب چپ، و مبنای آن، بازسازی “کومه له” سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ بود. نوشتم آن پروژه را حتی صاحبان آن، به طاق نسیان سپردند…”

برای پی بردن به درک ایرج فرزاد از روش علمی بایست از نوشته و فرمول بندیهایش فهمید. مثلا همین نقل قولی که از ایشان در بالا آوردم.

 پس بایست از ایرج فرزاد سوال کرد که اگر شما از طریق تداعی معانی تشخیص دادید که منظور جمال بزرگپور از شکل دادن به قطب چپ در کردستان چیست؟ پس چرا همان منظور جمال بزرگپور را که خودش در مقاله اش توضیح داده است را مبنا قرار نداده اید؟

 چرا وقتی جمال بزرگپور می نویسد که:

” در چند سال اخیر با تشدید بحران های سیاسی و تحولات متعاقب آن، گرایشات و دیگر جریانات سیاسی در کردستان همه در فکر آماده کردن خود، تقویت خود و نیرو گرفتن برای نقش ایفا کردن در تحولات احتمالی در فردای این منطقه هستند به جمهوری اسلامی نگاه کنید که در این دوره در کردستان چه حجمی از فعالیت در جهت های مختلف در دستور داشته است. به جریانان اسلامی نگاه کنید،به جریانات ناسیونالیست و برژوا لیبرال نگاه کنید، همه به شکلی در تدارک آماده کردن و شکل دادن به آلترناتیو برای فردای پس از جمهوری اسلامی هستند. در این میان باید پرسید که   نیروهای چپ در کردستان چه میکنند؟ آیا قصد دارند خود را برای این رویارویی  سخت در پس تحولات سیاسی آماده کنند؟ آیا میخواهند بر روند تحولات تاثیرگذاشته و  خواست و مطالباتشان زیر دست و پا له نگردد؟”

چرا ایرج فرزاد این نقل قول را مبنی قرار نمیدهند؟ یکی از اصول روش علمی وفادار بودن در بیان بی کم و کاست نظر یا نوشته ای است که مورد بررسی و نقد قرار میگیرد. ایرج فرزاد از همان ابتدا ناقض این اصول است.

یکی از شاخه های علمی، علم تفسیر است که از آن بنام هیرمینیوتیک نام میبرند. این علم (تفسیر) که ابتدا مختص روحانیون، کشیش ها و حقوقدانان بود، امروزه خوشبختانه به شاخه های دیگر علوم هم رسوخ کرده و  تقریبا در همه رشته ها کاربرد دارد.  استفاده ایرج فرزاد از “تداعی معانی تشخیص” ش  (یعنی از معنی یک متن به معنی دیگری پی بردن) هم واقعی نیست. زیرا ایشان بر اساس منظور و نظرات خویش، نظر طرف مقابل را به میل خود دستکاری میکند و تغییر میدهد. و این عمل خلاف برخورد  علمی و اصول روشهای علمی در برخورد است.

اگر اشتباه نکنم در فرهنگ سیاسی که ایرج فرزاد بخوبی با آن آشناست، به این قبیل اعمال تحریف میگویند. ایرج فرزاد اول نظر طرف مقابلش را تحریف میکند و آنرا به میل خودش در می آورد تا بعدا کوبیدن آن نظر تحریف شده برای اقا آسانتر باشد.

 ایرج فرزاد می نویسد:

“واقعا مانیفست حزب کمونیست” و کاپیتال مارکس در برابر جاه و جلال و چبروت بحثهای چپ ۵۷ی و ناسیونالیسم چپ در کردستان و التقاط پوپولیستی از سکه افتاده اند؟!”

من از این همه تبحر این علامه دهر متعجبم. که چرا با وجود تبحرش در علوم مختلف از درک شرایط کار و زیست کارگران، توازن قوای طبقاتی موجود، تسلط بورژوازی اسلامی بر حیات و ممات جامعه، و از همه چیز مهمتر بی تشکلی  و عدم اتحاد سراسری  کارگران، ناروشنی در رابطه با سرنوشت آینده جامعه ایران و کردستان، و سوالهای مهمی از این قبیل.

این انسان باصطلاح کمونیست خود بزرگ دانسته از درک این وضعیت عاجز است.

من نمی خواهم کلا جبهه گیری نامربوط ایرج فرزاد را بشیوه ای زمخت پاسخ دهم، نمیخواهم او را تحقیر کنم، فقط تلاش میکنم تا با نقد سیاسی و توضیح جدلی به اوبفهمانم که او ۱۰۰ درصد اشتباه میکند و تقریبا تمام توضیحاتش ضد کمونیستی است،حال با هر لحنی که تشریف مبارکشان انتخاب کنند.

من هم می پرسم:

چه کس یا کسانی اهمیت مانیفست کمونیست و کاپیتال  را زیر سوال برده است و در مقابل آن قرار گرفته است؟

ما کموینستیم، ایا ایرج فرزاد فتوا میدهد و کمونیست بودن ما را منکر میشود؟

چرا وقتی بحث از تلاشهای مشخص برای تاثیر گذاری در این شرایط متحول و ناروشن سیاسی در ایران و کردستان پیش می اید، با چنین بحث هپروتی “واقعا مانیفست حزب کمونیست” و کاپیتال مارکس در برابر جاه و جلال و چبروت بحثهای چپ ۵۷ی و ناسیونالیسم چپ در کردستان و التقاط پوپولیستی از سکه افتاده اند؟!”ایرج فرزاد روبرو میشویم.

ایرج فرزاد مردم را احمق و نادان فرض میکند و خودش را علامه دهر، به همین دلیل به شیوه تحقیر آمیز و واقعا نامربوط حرف میزند.

بشر، موضوع اینست که دراین شرایط سیاسی، بدلایل قابل توضیح، توازن طبقاتی میتواند به نفع توده های کارگر و زحمتکش نچرخد، بدلایل قابل توضیح سیاسی و فرهنگی و … اگر جمهوری اسلامی هم به هر شیوه ای یا سرنگون شود، یا استحاله ای به اوتحمیل گردد یا از هم بپاشد و  احتمالات دیگر، در هیچکدام از احتمالات مختلف، حکومت شورایی، سوسیالیسم و آن آلترناتیوی که شرایط کار و زیست و آزادی اجتماعی را بهبود بخشد، بخودیخود موفق وپیروز نمیشود.

بشر،چرا درک این موضوع آنقدر سخت است و به اشکال مختلف تلاش میکنید تا تلاش برای تاثیر گذاری روی جنبش توده ای و کارگری از سوی یکی از رهبران کومه له روبرو میشوید را نازا ، حقیم و خنثی کنید؟

چرا همین تلاش را برای تشکیل حزب چپ که تازگیها اکثریتها آنرا تشکیل دادند با همین حرارت نمیکنید؟

چرا همین تلاش را برای تشکیل اتحاد پنچ حزب کردستانی که کومه له ی حزب کمونیست با آن نیست،  با این حرارت انجام نمیدهید؟

چرا برای اضمحلال و فشل شدن آن احزاب که اتفاقا در کاتاگوری  آلترناتیو بورژوائی جاسازی میشوند، تقلایی نمیکنید؟

منظور این است که در این موارد شما خود را نظاره گر تعریف میکنید، ولی در مورد پیشنهاد شکل دادن به قطب چپ در کردستان، شما عنصر فعاله برای خنثی کردن آن هستید.  چرا؟ معمولا چه تیپ انسانهای این شغل شریف را بعهده دارند؟

ایرج فرزاد در ادامه می نویسند:

“یعنی ارائه یک طرح برای شکل دادن به قطب چپ با روش “امپیریسم” و تجربه دگر بار و “از نو” آن تجربیات در اوضاع متفاوت کنونی  توسط عامل فعاله های دیگر و متفاوت از بانیان پروژه “بازسازی” کومه له زحمتکشان.”

بکارگیری مقوله امپریسم در این بحث بزعم ایرج فرزاد بحثش را عمیقتر نشان میدهد. اما با خوانش و درک و پرسپکتیو من بکارگیری این مقوله امپریسم در این بحث مثل بکار بردن ادویه جات مختلف و تند در غذا بدون در نظر گرفتن نوع غذاست.

اولا مقوله امپری یا تجربه در کنار تئوری  یکی از مولفات مهم علم است. تحقیق، مشاهده، مطالعه، تجربه، مصاحبه و کار میدانی  جزو اجزای کار علمی هستند و  کسی نمیتواند اهمیت اینها را و از جمله تجربه را انکار کند.

ایرج فرزاد بشیوه دلبخواهی نظر میدهد و نظر خود را به طرف مقابلش تحمیل می کند. والا کجا جمال بزرگپور اهمیت تئوری را انکار کرده است؟ چه کسی به تئوری، به مارکس و آثار مارکس ارزش و اهمیت قائل نیست؟

من بدلیل ذیق وقت نکاتی را از مقاله ایرج فرزاد بصورت نقل قول برجسته میکنم.

ایرج فرزاد ادامه میدهد:

” چرا شهروندان را از حقوق مدنی شان محروم می کنید و آنها را رو به گذشته و رو به قهقرا دعوت میکنید؟ کجای این “ممکن” ها، چپ بطور کلی و سوسیالیسم به طور اخص است وقتی قرار است “کردستانی” باشد.”

“در حسرت دنباله روی از عقب مانده ترین ذهنیت روستائیان پرت افتاده ترین نقاط ماتم گرفته، هنوز سنت و تجربه مبارزه مسلحانه حزب دمکرات توسط کادرهای آن، شریفزاده و ملا آوره و مینه شم و… را در سالهای ۴۶  ۴۷ بر نبردهای عظیم و حماسی پارتیزانهای زن و کمونیست،و مبارزه و اعتراضات کارگری و مردم در شهرها “اصلح تر” و “اصیل” تر میدانید؟”

” مگر شیفتگان همان “چپ بستر اجتماعی” در سالهای مورد اشاره، از اسطوره های ناسیونالیسم کرد، اسماعیل سریفزاده و ملاآواره، تندیس و مجسمه و بنای یادبود نساخت و خیابانها را به اسم آنان نامگذاری نکرد؟ مگر در رسای آنان شعر نسرودند و “کومه له زحمتکشان” را که قرار بود بعد از سالها کمونیست و مارکسیست و طبقه کارگر گفتن و انترناسیونال خواندن “بازسازی” کنند. بدهکار و به عنوان شریک حونیور و کم توقع ناسیونالیسم کرد، فریاد نزدند؟”

ایرج فرزاد فرمایشات مبارکش را ادامه میدهد:

“چرا سنت تحقیر تئوری و کار در خانه های تیمی و فدائیگری در راه خلق را هنوز حماسی تر از کاپیتال خوانی و مبارزات وسیع کارگران و زنان و جنبشها در دفاع از حقوق کودک و … ابتکارات فعالان آنها میدانید؟”  براستی چرا اصلا نسل کنونی را بدهکار بخشی از داستان زندگی و تجربه فعالان سیاسی نسلهای گذشته می دانید؟”

“…. و …..”

“…. و …. “

” فرهنگ و سنت تجربه گرائی، با یک عقب نشینی باور نکردنی در عرصه نظری، و پس روی از دستاوردها در جدال عقاید نیز همراه است. حالا باید به نسل کنونی یادآور شد که برای بسیاری از “کمونیست سابقی ها”، چپ در کردستان” به دوران قبل از جدالها بر سر “سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی” نشسته است….”

“بنظر میرسد اصالت تجربه، مستقل از اینکه سنتها و باورها و آرمانهای کدام طبقات بر آن تجارب هزمونی داشتند، جان سخت تر از این حرفهاست. در مکتب امپیریسم و متافیزیک، مبانی کمونیسم مارکس و مانیفست کمونیست” بحث های چند من یک غاز بودند و به نظر میرسد که کماکان هستند. فراخوان به “بازسازی” این تجربه پرستی، دعوت به زندگی نوستالژیک در شکاف بین نسلها،  عزلت طلبی محفلی است.”

“اما این دوکیشوتیسم تجربه گرا، پژواک غمگینانه ای در خاطرات لطمه خورده نسل سیاسیون دورانهای سپری شده دارد. افسردگی سیاسی و یاس فلسفی نتیجه و محصول طبیعی آن است.”

این نقل قول ها را بخوانید. أصلا بهتر از خود مقاله ایرج فرزاد پیدا نمیشود، به اصل مقاله این بزرگوار مراجعه کنید.

اسم ایرچ فرزاد را از روی مقاله هایش بردارید. آنرا به یک دانش آموز دوران دبیرستان بدهید و از او بخواهید که آن مقاله را بخواند و معنی کند. از او بخواهید که بنظر ایشان نویسنده این مقاله چه کسی یا چه طیف از انسانها میتواند باشد؟ همین کار را میتوان با مقاله ی چمال بزرگپور هم انجام داد. این مقاله ها را به افراد مختلف جامعه بدهید. نامهای نویسندگان را  از روی این مقالات بردارید تا خواننده با دیدن نام نویسنده در محضورات قرار نگیرد. قضاوتها چگونه خواهند بود؟

من ادعا میکنم که این نظرات مشخص ایرج قرزاد در نقد “شکل دادن به قطب چپ در کردستان” ضد علم و کمونیسم و ضد منافع کارگران و زحمتکشان و به نفع نیروهای حاکم و حافظین وضع موجود هستند. فعلا هیچ حرف و یا نظر دیگری نمی نویسم…. .

من متاسفانه وقت و زمان کافی در اختیار ندارم که بیش از ۱۰  دقیقه ی دیگر روی این دو مقاله ایرج فرزاد کار کنم. به همین دلیل موضوع را به حالت جدلی باز نگه میدارم تا بعدها امکان ادامه داشتن داشته باشد.

جمعبندی

اما  خلاصه کنم:

نظرات کاک جمال بزرگپور بر تئوری در مورد أوضاع سیاسی ایران،تحولات احتمالی و نگرانیها در مورد آینده در بطن این أوضاع  و أحوال متکی است. نه فقط ایرج فرزاد، بلکه هیچ کس دیکری نمیتواند ادعا کند که در این نظرات در مورد “شکل دادن به قطب چپ در کردستان” تئوری وجود ندارد.

تجربه در علم تئوری جایگاه خود را دارد، و اگر  در گذشته و حال تجارب شکست خوردهای وجود دارند، تئوری به ما میگوید که علل شکستها بایست بررسی و تحلیل و تجزیه شوند و نه اینکه بطور کلی با دیده منفی به تجربه بنگریم. کاری که ایرج فرزاد میکند معتبر و درست ومنطقی نیست.

اما چرا این پروژه برای اتحاد چپ در کردستان؟

به دلیل که زمینه های عینی اتحاد بین انقلابیون در کردستان بیشتر از  اتحاد انقلابیون در سایر نقاط ایران است. ما هم اکنون چند تجربه غنی در مورد اتحاد بین نیروهای چپ و کمونیست داریم که در جای خود قابل بررسی و نقد و تجزیه و تحلیل است.

کردستان بعد از انقلاب و برای مدت طولانی بنام سنگر و صدای انقلاب شناخته شده بود. این نظریه شناخته شده است که کردستان به تنهای نمیتواند جمهوری اسلامی را سرنگون کند بلکه به کمک عملی سراسری بویژه شهرهای مرکزی و بزرگ نیاز دارد. اما این نظریه به معنی نفی این نظریه دیگر نیست که “یک کردستان متحد و روشن بین و  هدفمند هم میتواند تاثیرات سراسری خود را بگذارد”.

اگر اتحاد نیروهای چپ و کمونیست بنا به دلایلی نتوانست چندان موفق شود، اتحاد چپ در کردستان میتواند الگو و یا تجربه ای دیگر بدست دهد تا در سطوح مختلف بتوان از این تجربه استفاده کرد.

خیلی از کمونیستها مدعی اند که جنبش بی رهبر است. تعدادی از رفقا بحث از تحزب کمونیستی کارگران میکنند، حتی بعضی انتظار دارند که انان جنبش توده ای در ایران را سازماندهی و رهبری کنند.

به عقیده و باور من همه این نظرات اشتباه چه عرض کنم، قابل بحث و بررسی هستند. کمونیستها مادام که از بستر اصلی فعالیتشان به اجبار دور شده اند،  نمیتوانند هیچ جنبشی را از راه دور رهبری و سازماندهی کنند. از نظر اخلاقی و حقوقی رهبری و سازماندهی متعلق به کسانی است که مشقات کار و زندگی در ایران و سرکوبگریهای جمهوری اسلامی در مورد انان اجراء میشود.

سخن بر سر این است که انسان کارگر معترض در مقیاس میلیونی در ایران و کردستان، آیا میداند که اعتراض و مبارزه اش برای چه چیزی است؟ چه چیزی نمیخواهد؟ چه چیزی میخواهد بدست أورد؟  آیا مردم و توده های میلیونی کارگر یک تصور کلی و  حتی خیلی کلی از شیوه کار و زندگی بصورت انسانی دارند؟ آیا تصور کلی در مورد نوع حکومت آینده ایران وجود دارد؟ و سوالهای دیگر از این قبیل  در سطح ماکرو .

کمونیسم امروز ، کمونیسم مدرن و مارکسی بایست روی این انتظارات، توقعات و تلاش برای پاسخ به این سوالات در سطح اجتماعی کار کند.

کمونیسم امروز ، کمونیسم مدرن و مارکسی مسئله اش در مرحله اول شرایط و سیستمی است که در آن کارگر و زحمتکش در آزادی و رفاه کار و زندگی کنند.

کمونیسم امروز ، کمونیسم مدرن و مارکسی مسئله اش اینست که چرا کارگران که دنیا را ساخته اند، پراکنده اند و صاحب تشکل توده ای و طبقاتی خود نیستند.

کمونیسم امروز، کمونیسم مدرن و مارکسی خیلی آزادیخواه است و در این دنیا (جهانی شدن سرمایه و گلوبالیسم) تنوع گرا و دگر اندیش است. به ااین اعتبار بایست،

آزادیخواهی کمونیسم را برجسته کرد. کمونیسم آزادیخواه است. ملل مختلف را تحقیر نمیکند، به حقوق ملتها، گروههای مختلف احترام میگذارد.

کمونیسم آزادیخواه و مارکسی احترام به آزادی یکی از وجوه و خصلتهای اصلی اش را تشکیل میدهد، به همین دلیل با دیگران و مخالفین نه با زبان اسلحه، زور و فریب و ریاکاری و کلاه برداری، بلکه با احترام از روش دیالوگ و گفتگو استفاده میکند تا به این شکل بتواند بر آراء و افکار عمومی تاثیر گذار بوده و با توسل به این روش مدرن نفوذ و اعتبار خود در جامعه کارگری را افزایش میدهد.

کمونیسم آزادیخواه از مقولات و پدیده ها و أوضاع سیاسی موجود هر چند نامطلوب، تحلیل و تعبیر ایدئولوژیک بدست نمیدهد. بلکه سیاسی به آن برخورد می نماید.

بخشی از مشکلات چپ و کمونیست در ایران رواج نظر و فرهنگی است که ایرج فرزاد نمیاندگی میکند. به همین دلیل هر دو تا کمونیستی هم که با یکدیگر اختلاف نظر داشته باشند ( که اختلاف نظر امر طبیعی است) با همدیگر نه تنها بحث و گفتگو را قطع میکنند، بلکه به شیوه ی زننده ای با هم حرف هم نمیزنند، تا چه رسد به اینکه روی دیالوگ و همکاری به بحث و گفتگو بنشینند. بورژوازی غرب از ابن نوع کمونیستها خیلی جلوتر و با فرهنگتر است.

بحثمان را اگر ادامه دهیم خاتمه دهیم،همچنان ادامه می یابد ،

پس رفقا دخالتگر باشید

زنده کمونیسم آزادیخواه

پایدار باد تلاش برای شکل دادن به چپ کردستان