روایتهای “مارکسیزم” و توهم ” مالکیت اصل مارکسیزم” در حاشیه دویستمین سالگرد تولد مارکس

روایتهای “مارکسیزم” و توهم ” مالکیت اصل مارکسیزم”

در حاشیه دویستمین سالگرد تولد مارکس

از: سعید صالحی نیا

salehinia@aol.com

۵ می ۲۰۱۸

مقدمه:

در خبرها امده که دیکتاتور چین و حزبش یک میهمانی بسیار بزرگ بخاطر جشن تولد مارکس ترتیب دادند و تمثال مارکس را زدند و کلی حرفهای خوب  برای مارکس زدند و گفتند که مارکس را باید دوباره خواند و از اینجور حرفها!

من بیاد این کمونیستهای ایرونی وطنی افتادم که چندین نسل است هی مخالفشان را به رویزیونیست  و خائن متهم می کنند و یعدش بلافاصله خود را  مارکسیست اصیل می نامند و بعدش فراخوان می دهند که دارند مارکسیزم را احیا می کنند (مثل این گروه مازیار رازی) یا مارکسیزم انقلابی را به فاز کمونیزم کارگری می رسانند که بعدش چند فرقه شوند و سر همین کمونیزم کارگری  در عین چند فرقه بودن همون برنامه هم را کپی کنند!

قبلتر ها توده ایها مارکس را ترجمه کردند و بعدش فدائیها اونها را خائن نامیدند و مدعی شدند که مارکس مال اونهاست و اون یکی ها رویزیونیست هستند و نوکر شوروی و بعدش بود که پیکاریها اومدند و باز مارکس را از چنگ اون دو نسل قبلی در اوردند و نجاتش دادند!

خوب طبیعی بود که وقتی تو سطح دنیا نگاه می کنیم همین ماجرای کمدی را می بینیم! از مارکسیتهای اروپائی زمان مارکس تا لنین که اونها را کافر و ضد مارکس نامید تا مائو و استالین و تروتسکی بگیر تا کاسترو و چگوارا  تا انور خوجه! خلاصه توی این دویست سال که از تولد مارکس می گذرد این مارکس مرتب از این گوشه به اون گوشه کشانده شد و هر گرایشی او را مل خود دانست و بقیه را خائن به او!

اینها که گفتم کاملا مستند است.واقعیتی است که هیچ کدام از این قبائل نمی تواند منکرش شود! واقعیت تاریخی است.

و باز هم طبیعی است که دیکتاتور عقب مونده چین هم بیاید مراسم جشن تولد مارکس بگیرد و فراخوان دهد که مارکس او خیلی خوبست و تازه باید خلق او به مارکس “رجوع” کنند!

این صحنه را وقتی دیدیم و تایید کردیم که بوده و هست سوال این می شود که چگونه این امکان دارد؟ چگونه هر گرایشی مارکس خودش را داشت و با کمال ارامش مدعی تمامیت مارکس شد؟ بالاخره این جواب دارد یا اینکه من که می پرسم  ادم مشکوکی هستم و باید ثابت کنم پاسدار نیستم؟ !

در این مقاله کوتاه سعی می کنم به این سوال پاسخ دهم:

(۱)روایت ها یا برداشتها  در نظریه شناخت

 

فاز فلسفیدن در موضوع رابطه پدیده و شناخت از اون پدیده:

از دید من این فقط مارکس نیست که مشمول داستان “روایتها” و برداشتها می شود.تمامی واقعیتهای این دنیا در ذهن انسان مشمول همین قانون است که در نظریه شناخت تایید شده و توضیح داده می شود.

ابتدا کانت بود که رابطه موضوع شناخت و عامل شناخت و در هم تنیدگی این دو را ارائه داد. به این معنی که عامل شناخت یا ناظر یک پدیده  عامل مهم و تعیین کننده در چگونگی شکل گرفتن شناخت از اون پدیده است. حالا اون پدیده مارکس باشد یا یک گلدان جلوی روی شما!

بواقع این شما هستی که با استفاده از ذهنیت خودتان اون پدیده را معنی می دهید و درک می کنید و درک شما به این دلیل خود اون پدیده نیست بلکه “روایت شماست”

طبیعتا اینجا یک سوال پیش می اید که ایا موضوع شناخت (پدیده) ایا بکلی سابجکتیو است یا بالاخره ارتباط بین اون تصور از پدیده و خود پدیده چقدر است؟

نظریات “ماتریالیستی شناخت” عموما در مقابل این نظریه کانت جبهه گرفتند و گفتند که خیر! پیده ها عینیت دارند و لذا تصور از اون پدیده ها یک جائی باید با ترکیباتی مثل شناخت علمی با خود اون پدیده منطبق شود.

فاز بررسی علمی پدیده شناخت و تقویت نظریه شناخت از دیدگاه دانش غملکردی مغز:

رشد دانش غملکردی مغز خصوصا طی ۵۰ سال گذشته به این سوال که شناخت چگونه حاصل می شود و بواقع فاصله بین پدیده و تصور از اون پدیده را چه عناصری شکل می دهند به موضوع سنجش علمی تبدیل شد.

امروزه می دانیم که شناخت هر پدیده بر اساس حافظه قابل دسترس و غیر قابل دسترس شکل می گیرد. اگر ما تجربه ای از چیزی مشابه نداشته باشیم ناتوان هستیم از شناختن پدیده جلوی روی ما! اگر گلدان را قبلا ندیده باشیم نمی توانیم گلدان جلوی چشم خود را گلدان ببینیم! شکلش را می بینیم اما در ساختن مفهوم گلدان  ناتوانیم!

لذا برای شناختن یک پدیده مغز ما با مراکز حافظه در تماس است که بتواند ابتدا “شناسائی” کند. اما اون حافظه ها عبارتند از برداشتهای قبلی ما! لذا حتی دیدن ساده یک پدیده و شناسائی ان به حافظه فردی ما به تجارب ما مشروط است.

امکان ندارد پدیده ای را  بشناسیم مگر عناصری از اون پدیده قبلها در حافظه ما ثبت شده باشد . خوب این معنیش چیست؟ اینست که شناخت ما از پدیده ها مشروط است به خود ما! مشروط است به تاریخ تجارب قبلی ما. ما هستیم که اون شناخت جدید را شکل می دهیم.اون پدیده خارج ذهن ما ساخته ذهن ماست.

تناقض مشروط بودن شناخت به عامل شناخت و “عینی بودن شناخت”

اینجا سوال می شود که بالاخره اگر اینست پس هر فرد یک شناخت شخصی از پدیده ها دارد پس ایا اساسا شناخت چگونه عینیت می یابد و نزدیک بودنش به خود عینیت پدیده حاصل می شود؟

طیعتا  شناختهای فردی در تضارب با شناخت جمعی می توانند تصحیح شوند اما گاها ما شاهدیم که “توهم جمعی” شکل می گیرد! یعنی توهم یک فرد می شود توهم جمع! مثلا در فرقه ها! هینا توهم فردی می تواند تسری یابد به جمع و همه یکصدا مهمل فریاد بزنند!

لذا سرنوشت شناخت فردی سرنوشت یکسانی نیست! می شود شناخت فردی کاملا متضاد باشد با واقعیت می تواند توهم فرد به جمع تسری یابد و می شود با زاویه ای شناخت فرد نزدیک شود به واقعیت عینی.

تجربه و خود زندگی در اکثر موارد  روند سنجش شناختهای فردی با واقعیت را شکل می دهد .زندگی انسان تا قبل  دوران علم عبارت بوده از روند دردناک ازمایش و خطا. اما کار علم اینست که ابزارهای بسازد که شناختهای فردی و جمعی  را بهتر مورد سجنش قرار دهد و نزدیکی و دوری این شناختها را به واقعیت بیرون ذهن اثبات کند.

(۲)روایتهای مارکس و توهم داشتن مارکسیزم اصیل!

مقدمه بالا شاید کمکی باشد که توضیح دهیم چرا مارکسیزم هرگز مارکس نیست و نبوده. طبیعتا دنباله روهای مارکس با تجارب شخصی فرهنگی طبقاتی و تاریخ خود او را دیده اند و لذا انچه از مارکس می فهمند او نیست بلکه روایت فردی و جمعی مارکسیستهاست.اینست که هرگز نمی شود جز این پذیرفت که مارکسیزم چیزی جز برداشت فردی و جمعی عده ای در تاریخ و جغرافیای معین از مارکس نیست! ادعای یافتن مارکسیزم اصیل یک توهم فردی و  جمعی است. اعم از اینکه مارکس در چه تاریخی از زندگیش چه گفته باشد.

(۳)ایا خود مارکس همواره یکجور حرف زده و فکر کرده؟

عده ای از مارکسیستها سخت مخالفند که مارکس در دوران مختلف زندگیش گونه ای فکر می کرده! اونها مدعی هستند مارکس یک نتیجه گیری ثابت را از دوران کودکی تا اخر عمر هی تکرار کرده ! خوب این کمدی است. مارکس مسیرهای مختلف را از دوران جوانی تا پیری مثل هر ادم طی کرده و برداشتهایش هم به سمت رادیکالیزه شدن و هم هم به سمت انجماد فکری تغییر یافته مثل هر ادم دیگر این دنیا!

ایا مارکس قبل از مانیفست همان گفت که در کاپیتال بعدها نوشت؟ ایا می توانست همان فکر کند یا بنویسد؟ ایا بی تابی او برای انقلاب بطور کلی در اخر عمرش با افتادن تو قفس ” قاونین انقلاب” بجائی نرسید که انقلاب سوسیالیستی را در روسیه  رد کرد و انقلاب سوسیالیستی را را انگلیس وعده داد؟ ایا غیر اینست که او در قفس “زیر بنا روبنا” اینقدر چرخید تا بالاخره ابزاری شد برای رفرمیستهای سوسیال دموکرات همدوره اش برای پیوستن به سرمایه داری خودی؟ چرا که “هنوز زمان انقلاب نیست طبقه کارگر اماده نیست”؟!

نمونه های ایرونی مارکسیتهای رفرمیست از توده ایزم بگیر تا مرتضی محیط تا همین فرقه مارکسیست های انقلابی خودمان که الان دنبال “انقلاب دموکراتیک” هستند و سوسیالیزم را برای امروز ایران غیر ممکن می بینند؟!

خوب چرا؟ چه در مارکس و زندگیش بود که اینهمه گرایشات متناقض اویزانش بودند؟!

 

(۴)هر کسی از ظن خود شد یار من! نمونه حافظ توی فرهنگ ایران!

بخش از این گیج بازار ایدئولوژیک که کمونیزم ایرونی را مشخص می کند دلیلش خود مارکس است! اینکه گرایشات متضادی به او متوسل می شوند.  نمونه این داستان  حافظ ایرانیهاست!

یکی مثل شاملو پیدا می شود او را “رند” می نامند که زیر زیرکی شراب می زده و دنبال دلبر بوده و دیگری می گوید حافظ کلام خداست لسان الغیب است . شراب و معشوق همه  اشارات عارفانه است. خوب ایراد از کیست؟ من مدعیم ایراد دوطرفه است! هم حافظ ایراد داشت که حرفش صریح نبود و هم این قبائل که هنوز علاف حافظ هستند نمی روند یک کار حسابی پیدا کنند!

مارکس هم اینقدر دچار تناقضات بود در فازهای مختلف زندگیش که می شود براحتی از درون نوشته هایش یک عدد سوسیال دموکرات ساخت تا یک عدد انور خوجه یا یک عدد مائو یا یک عدد لنین چرا؟ چون یکجا خوبیهای دموکراسی را می گوید یکجا دیکتاتوری طبقه را می ستاید. از سوسیالیزم حرف می زند اما حرفهایش کلی است . بواقع او یک نقاد سرمایه داریست و اونجا که به چه باید کرد می رسد به هر دلیل  چیزهای زیادی نمی گوید.

خوب اینها انواع فضاها را می سازد برای اینکه یک بازار عجیب با اهداف متضاد همه برای مارکس سینه بزنند!

این عجیب نیست که الان دیکتاتور چین و حزب عقب مونده اش کنار دیکتاتور کره شمالی جشن تولد برای مارکس بگیرند! اینها دیکتاتوریهاشان را در مارکس دیده اند! حالا هی زور بزن بگو مارکس ازادیخواه بود!بلافاصله ث تا جمله از او می پرانند که “دیکتاتوری پرولتاریا” را او گفته!

(۵)پیشنهادم چیست؟

پیشنهاداتم را قبلا نوشته ام(۱و ۲). من مارکس را بی تردید مهمترین شخصیت متفکر کمونیزم  دوران خود می دانم . او را اغازگر درک کمونیزم انسانگرا می دانم . جایگاه او در تاریخ حفظ است . اما کمونیزم امروز  نمی تواند توی قبای مارکس بماند. سرنوشت کمونیزم مداخله گرد این نیست که هی مرتب مارکس را “برگرداند” بلکه باید سوسیالیزم را در این دوران بازتغریف کند . ابزارهای امروز را بشناسد و دیگر “مارکسیست و لنینیست” نماند. سوسیالیزم خواهی و برابری طلبی و ازادیخواهی امروز در قواره های طرح مارکس نمی گنجد . نمی شود دنیا را به مارکس برگرداند . انها که این بازی را در می اورند برای خودشان دنبال دگان بوده اند و خواهند بود.

عرصه مبارزه واقعی در عرصه فکری ساختن نظریاتی است که پاسخگوی سوالات امروز باشد مسائل امروز را بشناسیم و در عرصه عملی سازمانده چنبش تغییر رادیکال وضع موجود باشیم برای پایان فرماسیون ضد انسانی سرمایه داری! آزادی پرولتاریا!آزادی انسانیت از تقسیم بندی طبقاتی ملی و مذهبی و ایدئولوژیک ساختن دنیای انسانی بدون مرز!

نمی توانم بگویم مارکس اگر زده بود چه می گفت و ادعای انها که این را می دانند را مضحک می دانم!

 لذا خودم و شما هستیم که باید حرفمان را بزنیم! مستقیم و ساده!

منابع بیشتر:

(۱)سخنرانی دیکتاتور چین در دویستمین سالگرد کارل مارکس:

https://qz.com/1270109/chinas-communist-party-and-xi-jinping-are-celebrating-the-200th-birthday-of-karl-marx-with-a-vengeance/

(۲)برخی از اثار این نویسنده در موضوع لنینیزم و مارکسیزم:

(۱)آرشیو نقد لنینیزم   (سعید صالحی نیا)

http://monazere-siasi.com/%D8%AF%D8%B1-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%84%D9%86%D9%8A%D9%86%D9%8A%D8%B2%D9%85

(۲)رابطه “مارکسیزم-لنینیزم” و ازمان بحران چپ

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=65805

(۳) آیا می شود کمونیست بود و “مارکسیست و لنینیست” نبود؟    بخش اول -اشاره به تاریخ روایتهای کمونیزم کارکسیستی لنینیستی  *   

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=65616

(۴) کمونیزم نسل چهارم، و لزوم درک مدرنیته با دیدگاه سوسیالیستی

کمونیزم نسل چهارم، و لزوم درک مدرنیته با دیدگاه سوسیالیستی