مارکس ، مبشر بزرگ آزادی , نگاهی به مطلب “ناکارآیی تئوری کارل مارکس” از : جلال ایجادی

مارکس ، مبشر بزرگ آزادی

نگاهی به مطلب “ناکارآیی تئوری کارل مارکس” از : جلال ایجادی (۱)

عنوان مطلب آقای ایجادی و محتوای نوشتۀ ایشان نظر و تفکر بخش اعظم چپ در دنیا است و میتواند باشد . چپ ها در گذشته که “کمونیسم چپ” بر و بیایی داشت ، مارکس را ناخوانده و نادانسته میستودند . اکنون که تب این چپ نشسته است، مارکس و تئوری های او دیگر برایش ناکارا شده است . نگاهی به نوشتۀ فوق خواهیم انداخت :

آقای ایجادی نوشته است :

“برخلاف نظریه مارکس سرمایه داری گورکن خود نشد و اروپا هیچ تمایلی به انقلاب پرولتری ندارد. افزون برآن برخلاف نظریه لنین سرمایه داری به امپریالیسم مرحله «نهایی» خود نرسید و با تصرف جهان و جهانی شدن خود حیاتی تازه یافت. روشن است که بحث بر سر ستایش و تجلیل سرمایه داری نیست. جامعه شناسی نقاد بررسی و نقد میکند و در کار علمی خود به توضیح واقعیت روی آورد. مطلب مرکزی مشاهده تجربه سرمایه داری جهانی است که علیرغم تمام بحرانها، دشواری ها را پشت سرگذاشته و قدرت و نوآوری خود را بنمایش گذاشته است. بیش از یک قرن است که انقلابیون مارکسیست آرزو دارند سرمایه داری نابود شود ولی خیال انقلابی نباید مانع درک درست واقعیت اقتصاد گردد.”

آقای ایجادی که نابودی سرمایه داری را از طرف مارکسیست ها خیال توصیف کرده است و روی نقد و بررسی علمی تاکید دارد و توضیح واقعیت ها مورد نظرش است ، از فرط ستایش و تجلیل از سرمایه داری از واقعیت ها بسیار دور شده است .

واقعیت ها کدام است ؟

یا نظریه مارکس در مورد سرمایه داری و تا کنون گورکن نشدنش غلط است یا علل و شرایطی که این امر را به تعویق انداخته است . در مورد این شرایط در جای خود توضیح خواهم داد .

پیش نیامدن و به تعویق افتادن یک نظریه علمی و تاریخی به معنای غلطی آن نیست ، مگر اینکه این تئوری و این نظریه را اثباتا” رد کرد و یا به ایستا بودن تاریخ و تثبیت نظام سرمایه داری به صورت مادام العمر باور داشت .

انتهای تاریخ نظام بشریت ، نظام سرمایه داری نیست و نمیتواند باشد . تاریخ یک روند مداوم و به پیش است . سرمایه داری هم همچون هر نظام طبقاتی دیگری به زوال و انتهای خود خواهد رسید . دیر یا زود . اما اجتناب ناپذیر است .

روند تاریخ و سیر نظام های تا کنونی این را نشان داده که هر سیستمی در بطن خود نظام آتی را خلق خواهد کرد .

همۀ پیشرفت های بشریت را که از ملزومات روند جامعه و سیر تکاملی آنست را بپای سرمایه داری و نوآوری آن نوشتن کمی از بی اطلاعی و ندانستن بر میآید .

سرمایه داری در حاکمیتش در نحوۀ کاربرد پیشرفت های بشریت و “نوآوری” هایش برای مثال هم از مواد شیمیایی جهت مداوا و درمان استفاده کرده و هم چون بمب شیمیایی بر سر مردم دنیا ریخته و آن را به :نمایش” گذاشته است .

” آموزش مارکس خصومت و کینه عظیم تمام علم بورژوازى (چه فرمایشى و چه لیبرال) را، که به مارکسیسم بمثابه چیزى شبیه به یک “طریقت ضاله” مینگرد، در تمام جهان متمدن، علیه خود برمیانگیزد. روش دیگرى هم نمیتوان انتظار داشت، چه در جامعه‌اى که بناى آن بر مبارزه طبقاتى گذاشته شده است، هیچ علم اجتماعى “بى‌غرضى” نمیتواند وجود داشته باشد. به هر تقدیر تمام علم فرمایشى و لیبرال، مدافع بردگى مزدورى است و مارکسیسم علیه این بردگى جنگ بى‌امانى را اعلام نموده است. انتظار این که در جامعه بردگى مزدورى، علم بیغرض وجود داشته باشد ساده لوحى سفیهانه و در حکم این است که مسأله مربوط به افزایش دستمزد کارگران و تقلیل سود سرمایه، از کارخانه داران انتظار بى‌غرضى داشته باشیم . ” لنین . سه منبع و سه جزء مارکسیسم

آقای ایجادی در ادامۀ نوشته اش آورده است :

“برای مارکس طبقه به طبقه واقعی تبدیل میشود از زمانی که آگاهی طبقاتی پیدا میکند. از آنجا که پرولترها فاقد آگاهی طبقاتی بودند مارکس گفت «نخبگان» به «سوسیالیسم علمی» او مجهز شده و طبقه انقلابی به انقلاب دست میزند و پرولتاریا به رسالت تاریخی یا دسترسی به جامعه بدون طبقه نائل خواهد آمد. دیدگاه مارکس سرشار از اراده گرایی رمانتیک است. پرولتاریای توصیف شده در «سرمایه»، کارگرانی هستند که زیر فشار و ستم و شرایط دهشتناک قرار دارند و پرولتاریای «مانیفست» طبقه انقلابی با رسالت بی سابقه در تاریخ است. بر پایه این برداشت مارکس جنگ طبقات را عمومیت میدهد. برای او طبقه در برابر طبقه، نفی یکی توسط دیگری است.”  “ناکارآیی تئوری کارل مارکس” از : جلال ایجادی

آقای ایجادی به دلخواه خود دارد تحریف میکند و از مارکس تصویر دیگری میدهد . برای مارکس طبقه ، طبقه است نه از “زمانی که آگاهی طبقاتی پیدا میکند.” ، بلکه از زمانی که در مناسبات اقتصادی در جایگاه طبقه قرار میگیرد .

توضیح مارکس برای انقلاب اجتماعی و کارگری اینست که کمونیسم و آرمان آن ابتدا در میان طبقۀ کارگر وجود ندارد . لازم است از بیرون و توسط مارکسیست ها این آگاهی به میان طبقه که بدلیل شرایط کار از آن محروم بوده برده شود و بخش پرولتاریای آگاه و پیشرو ( نه «نخبگان» که قلم بدست ما برای بی ارزش کردن این عنوان آورده ) رهبری مبارزات را در دست گرفته و برای کسب قدرت تلاش نمایند .

ببینید چگونه صاحب تفکری بغایت راست روانه در لباس به اصطلاح نقد جامع شناسی و علمی در مورد دیدگاه های مستدل مارکس در این باره قلم فرسایی میکند : “مارکس گفت «نخبگان» به «سوسیالیسم علمی» او مجهز شده و طبقه انقلابی به انقلاب دست میزند و پرولتاریا به رسالت تاریخی یا دسترسی به جامعه بدون طبقه نائل خواهد آمد.”

” اولا” سوسیالیسم علمی در گیومه قرار داده شدۀ ایشان نه مال مارکس بلکه نتیجۀ :

(این آموزش وارث بالاستحقاق بهترین اندیشه‌هایى است که بشر در قرن نوزدهم بصورت فلسفه آلمان، علم اقتصاد انگلستان و سوسیالیسم فرانسه بوجود آورده است .” لنین . سه منبع و سه جزء مارکسیسم) بوده و دوما” تنها با بردن سوسالیسم علمی به میان کارگران ،انقلابی صورت نخواهد گرفت و مبارزه و متشکل کردن و وجود حزبی انقلابی لازم است و تلاش برای پیروزی و کسب قدرت . و سوما” تازه در صورت پیروزی حکومت سوسیالیستی برآمده از این انقلاب خود این حکومت یک دولت طبقاتی و جامعۀ سوسیالیستی آن یک جامعۀ طبقاتی است و با جامعۀ بدون طبقه فاصله و فرق دارد .

اینکه ایشان آورده اند : “پرولتاریای توصیف شده در«سرمایه»، کارگرانی هستند که زیر فشار و ستم و شرایط دهشتناک قرار دارند و پرولتاریای «مانیفست» طبقه انقلابی با رسالت بی سابقه در تاریخ است.” ، خب این اشکالی دارد . مگر غیر از این است . واضح است طبقه ای که تحت استثمار و فشار است در مقابل استثمارگرش انقلابی باشد و با عمل انقلابی رسالت تاریخی خود را انجام دهد .

توضیح این موارد روشن در این باره آنهم برای یک استاد در دانشگاه پاریس کمی زیادی است و بیان اینگونه تراوشات فکری و آوردن یکسری مسائل به این صورت ناقص و بی سر و ته و منتسب به مارکس که تمام تز ها و نظراتش مشخص و مستدل بیان شده ، حتی اگر با صاحب آن دیدگاه و نظراتش مخالف باشی و به این صورت تفسیر و نقل کردن تنها از قلم بدست آنچنانی ! ساخته است . که امیدوارم ایشان چنین قلم بدستی نباشند و این کارشان فقط از سر نابلدی و راست روی باشد .

در”مانیفست حزب کمونیست” آمده است : “تاریخ کلیه جامعه هایی که تا کنون وجود داشته تاریخ مبارزه طبقاتی است.” آقای ایجادی هم درادامۀ مطلبشان آورده اند :

“یک جامعه تاریخ چندگانه داشته و گاه به گاه نیز مبارزه طبقاتی جریان داشته است. از نظر آنتروپولوژی تمامی گروهبندی های اجتماعی در جستجوی امتیازات گروهی و فرهنگی و سیاسی بوده و گاه در تقابل حاد و گاه در آشتی و همزیستی قرارداشته اند. گروهبندی های حرفه ای و اداری و نظامی پیوسته در مبارزه رقابت جویانه بوده اند. افراد فلاکت زده علیه افراد فلاکت زده دیگر دست به کشتار زده اند. جمعیت های گوناگون در پیروی از احکام دینی و احساسات قومی و یا زیر نفوذ رهبران خود به جنگ و ستیزه برخاسته اند. گاه یک گروه نظامی علیه گروه نظامی دیگر کودتا میکند. در موارد متعدی کارگران پشت سر دیکتاتورهای چون هیتلر و استالین صف کشیده اند و برای آنها علیه دیگران جنگ کرده اند. سرزمین ها و ملت هایی در طول تاریخی مورد تجاوز ملت های دیگر قرار گرفته اند. ما از نظر جامعه شناسی نمیتوانیم پیچیدگی های جامعه یا تاریخ را ساده کرده و این امر را در خدمت شعارهای سیاسی و تهییجی قرار دهیم. همه جوامع بشری یکسان عمل نمیکنند و به همین خاطر تحلیل موشکافانه جامعه شناسانه و اقتصادی و تاریخی و روانشناسانه در هر موردی یک ضرورت است. جنگ های صلیبی، جنگ نازیها، کشتار کامبوجی توسط کامبوجی، مبارزه ویتنام علیه آمریکا، جنبش ماه مه فرانسه، مبارزه الجزایر علیه فرانسه، جدال طولانی میان اسرائیلی ها و فلسطینی ها، جنگ میان عراق و ایران، و غیره در مقوله مبارزه طبقاتی قرار نمیگیرد.” “ناکارآیی تئوری کارل مارکس” از : جلال ایجادی

آقای ایجادی بدون توجه و از سر عمد یک جمله از متن کامل و توضیح داده شده ای را آورده ، انگار مارکس از جنگهای قومی و قبیله ای و جنگ دوئل با همدیگر و جنگ و کشور گشایی ها در تاریخ بیخبر بوده و فراموش کرده اند که مارکس در مورد جنگ طبقات در جامعۀ طبقاتی بحث میکند :

“مرد آزاد و بنده، پاتریسین و پلبین، مالک و سرف، استادکار و شاگرد – خلاصه ستمگر و ستمکش با یکدیگر در تضاد دائمى بوده و به مبارزه اى بلاانقطاع، گاه نهان و گاه آشکار، مبارزه‌اى که هر بار یا به تحول انقلابى سازمان سراسر جامعه و یا به فناى مشترک طبقات متخاصم ختم میگردید، دست زده‌اند. ” مانیفست حزب کمونیست

و مینویسد : “ما از نظر جامعه شناسی نمیتوانیم پیچیدگی های جامعه یا تاریخ را ساده کرده و این امر را در خدمت شعارهای سیاسی و تهییجی قرار دهیم. “

کدام ساده کردن ؟ کدام شعار ؟ چیزی که در نگاه و بررسی مارکس نیست اتفاقا” ساده نگری و شعار دادن است . پیچیده ترین رابطه های اجتماعی و تاریخی را برای اولین بار موشکافانه تجزیه و تحلیل کردن و جامعه و روابط اقتصادی و سیاسی آنرا با استدلال های علمی بیان کردن . کدام مورخ و جامعه شناسی را سراغ داری که با نظرات و تحلیلهای علمیش همچون مارکس دنیا را تحت تاثیر قرار داده باشد .

انگلس در توضیح جملۀ : “تاریخ کلیه جامعه هایی که تا کنون وجود داشته تاریخ مبارزه طبقاتی است.” آورده است :”یعنى تمام تاریخى که بصورت اسناد کتبى در دسترس ما قرار دارد. در سال ١٨۴٨ هنوز ماقبل تاریخ جامعه و سازمان اجتماعى مربوط به پیش از تاریخ مکتوب، تقریبا به هیچ وجه معلوم نبود. طى مدتى که از آن زمان میگذرد، هاکس هائوزن مالکیت اشتراکى زمین را در روسیه کشف کرد، مائورر ثابت کرد که این شکل مالکیت یک مبداء و منشاء اجتماعى است که کلیه اقوام ژرمنى تکامل تاریخى خود را از آن شروع کرده‌اند و به تدریج معلوم شد که مالکیت اشتراکى روستائى در همه جا از هند گرفته تا ایرلند شکل اولیه جامعه میباشد و یا بوده است. سازمان درونى این جامعه کمونیستى اولیه را با شکل نمونه‌وارى که داشته است، مرگان توضیح داد و با کشف ماهیت حقیقى قبیله و موقعیت آن در میان طایقه به قضیه سرانجام بخشید. پس از تجزیه این کمون اولیه، جامعه به طبقات خاص و سرانجام متضاد تقسیم میشود. من سعى کردم که در کتاب ‌”منشاء خانواده، مالکیت خصوصى و دولت، اشتوتکارت ١٨٨۶، طبع دوم” جریان این تجزیه را توصیف کنم .(حاشیه انگلس به طبع انگلیسى سال ١٨٨٨)”

آقای ایجادی باز آورده اند :

“رمانتیسم انقلابی کارل مارکس منشا این اشتباه تاریخی است. افزون بر آن همین رمانتیسم منجر به اعلام پایان تاریخ توسط مارکس میشود. ماتریالیسم تاریخی مارکس تاریخ را رده بندی کرده و تصویری بدست میدهد که گویا جوامع اروپایی و حتا جهان بر اساس مرحله بندی برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری و در نهایت سوسیالیسم و کمونیسم حرکت تکاملی خواهند کرد. ماتریالیسم تاریخی مارکس نقض دیدگاه دینامیک در تاریخ و جوامع انسانی است. مارکس درپی تحمیل الگوی روشنفکرانه و انقلابی خود به تاریخ است و این آیده آل سازی در حد یک شعار تهییجی انقلابی باقی می ماند.” “ناکارآیی تئوری کارل مارکس” از : جلال ایجادی

جالب است که نقاد بزرگ رمانتیسم انقلابی را، مارکس را “رمانتیسم انقلابی” نامیدن ! آقای ایجادی اگر تجزیه و تحلیل عمیق و ارزندۀ رده بندی تاریخی مارکس را که بر اساس مرحله بندی برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری و در نهایت سوسیالیسم و کمونیسم است قبول نداری و آنرا “نقض دیدگاه دینامیک در تاریخ و جوامع انسانی” میدانید ، میتوانید در مورد این “دیدگاه دینامیک”تان توضیحی بدهید .

” دیکتاتوری پرولتاریا ،یعنی متشکل ساختن پیشاهنگ ستمکشان بصورت طبقه حاکمه برای سرکوب ستمگران ،نمیتواند بطور ساده فقط به بسط دمکراسی منتج گردد .همراه با بسط عظیم دمکراتیسم که برای نخستین بار دمکراتیسم برای تهیدستان و مردم است،دیکتاتوری پرولتاریا محرومیتهایی از لحاظ آزادی برای ستمگران،استثمارگران و سرمایه داران قائل میشود.آنها را ما باید سرکوب نماییم تا بشر از قید بردگی مزدوری رهایی یابد. مقاومت آنها باید قهرا در هم شکسته شود.بدیهی است که هر جا سرکوب و اعمال قهر وجود دارد در آنجا آزادی نیست، دمکراسی نیست . ” لنین – دولت وانقلاب

آقای ایجادی مینویسد :

“مارکس در تحلیل از سرمایه داری زمان خودش در «سرمایه» یک تحلیل جامعه شناسانه جالبی عرضه میکند و ازخودبیگانگی کارگران را به نقد میکشد. ولی او در استنتاج تئوریک خود در باره تاریخ به ساده انگاری و دترمینیسم کشیده میشود و به ایدئولوژی سازی دست میزند. مارکس مینویسد:«هدف»،«عبارتست از براندازی همه طبقات ممتاز، اعمال دیکتاتوری پرولترها بر این طبقات، حفظ تداوم انقلاب تا تحقق کمونیسم.». مارکس پیوسته در روش تحقیقی، خود را موظف می بیند تا زیربنای اقتصادی جوامع و مناسبات تولیدی مشخص را نشان بدهد. علیرغم این تمایل، او در تحلیل سرمایه داری زمان خود به تحلیل مشخص وفادار نمی ماند و به آبستراکسیون سوبژکتیو می پردازد،

در تعریف مراحل در تاریخ به ذهنی گرایی گرایش مییابد و پایان زمان را با کمونیسم ترسیم میکند. بعلاوه مارکس خواهان جبر و خشونت طبقاتی است. او میگوید در برابر دیکتاتوری بورژوازی باید دیکتاتوری پرولتری را قرار داد و این دیکتاتوری ضمانت برای رسیدن به کمونیسم است. مارکس برآنست که بسیاری از سوسیالیستهای دوران او در سوسیالیسم تخیلی بوده و سوسیالیسم او «علمی» است زیرا میداند که پرولتاریا وسیله طبقاتی برای تحقق دنیای بهتر بدون طبقه است و انجام این هدف باید با دیکتاتوری خشونت بار پرولتاریا باشد. ” “ناکارآیی تئوری کارل مارکس” از : جلال ایجادی

از ابتدا آقای ایجادی تعریف مراحل در تاریخ را هم انگار قبول ندارد . طی شدن نظام ها از نظام اولیه به برده داری و بعد به فئودالیسم و سرمایه داری یک تحلیل و رویداد اثباتی است . ایشان این رده بندی تاریخی و بدنبال آن پیش بینی مارکس در مورد نظام بعدی را که کمونیسم باشد ذهنی گرایی میداند . مراحل تاریخی و تغییر نظام ها همگی بر اساس جبر تاریخ صورت پذیرفته است . جایی گزین هر نظام استثمارگری طبقۀ استثمار شوندۀ خود بوده است . این جبر تاریخی را مارکس احتراع نکرده است . او تحلیل گر و بازگو کنندۀ این تاریخ است .

آقای ایجادی که این مراحل تاریخی و اثبات شده در تاریخ را نادرست و مارکس را ذهنی و جبر گرا میداند ، میشود برایمان توضیح دهد پس در تاریخ چه پیش آمده است .

ایشان مدعی است که : “بعلاوه مارکس خواهان جبر و خشونت طبقاتی است.” و دیکتاتوری پرولتاریا را “دیکتاتوری خشونت بار پرولتاریا” میداند .

مراحل تاریخی و تاریخ جابجایی طبقات و نظام و حاکمیت ها همه با خشونت صورت گرفته . اساسا” و جبرا” هم غیر از این نمیتوانسته باشد .

هیچ نظام سیاسی و هیچ حاکمیتی حاضر نیست از منفعت های طبقاتیش دست بکشد و خود کنار رود . طبقات تحت ستم هم در طول تاریخ نه از طریق تئوری بلکه از زندگی روزمره شان این را دریافته اند که دشمن را از طریق زور باید برانداخت .

هر نظام و حکومتی در جامعۀ طبقاتی سیاستش خشونت و دیکتاتوری است . فرق ندارد حکومت چه طبقه ای باشد . کارگر یا غیر آن . حکومت مقوله ای طبقاتی و دیکتاتوری است .

دیکتاتوری یعنی دیکته کردن سیاست ها و اهداف طبقۀ حاکم بر طبقات دیگر . نظام های پارلمانی دنیا هم از طریق پارلمان این دیکتاتوری را اعمال میکنند . هر گونه ادعا و فرمایشی غیراز این در مورد حکومت های پارلمانی فقط خود فریبی و لفظ قلم است . حکومت های سرمایه داری با هرعنوانی برای مخالفین خشونت دیکتاتوری نیست . حال چگونه است که نوبت به طبقۀ کارگر و دیکتاتوری پرولتاریا رسد رومانتیک ها مخالفین خشونت میشوند .

” دیکتاتوری پرولتاریا،یعنی متشکل ساختن پیشاهنگ ستمکشان بصورت طبقه حاکمه برای سرکوب ستمگران،نمیتواند بطور ساده فقط به بسط دمکراسی منتج گردد.همراه با بسط عظیم دمکراتیسم که برای نخستین بار دمکراتیسم برای تهیدستان و مردم است،دیکتاتوری پرولتاریا محرومیتهایی از لحاظ آزادی برای ستمگران،استثمارگران و سرمایه داران قائل میشود.آنها را ما باید سرکوب نماییم تا بشر از قید بردگی مزدوری رهایی یابد. مقاومت آنها باید قهرا در هم شکسته شود.بدیهی است که هر جا سرکوب و اعمال قهر وجود دارد در آنجا آزادی نیست، دمکراسی نیست . ” لنین – دولت وانقلاب

آقای جلال ایجادی در ادامه آورده اند :

” از نگاه تاریخی و آنتروپولوژی، تصرف قدرت همیشه با خشونت و انقلاب قهرآمیز توام نبوده است. در طول تاریخ قهر در مناسبات اجتماعی بروز کرده و حضور پررنگی داشته است ولی مارکس قهر و خشونت پرولتاریا را به یک خشونت مقدس و مشروع تبدیل کرده و آنرا به یک شرط قطعی تبدیل مینماید. بعلاوه او استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را تنها شکل اعمال قدرت می بیند. مارکس اعمال خشونت سیستماتیک را چاره نابودی یک طبقه اجتماعی میداند. در واقع مارکس خواهان یک قدرت دولتی متمرکز و نظامی است و برخلاف نظریه اش که خواهان پایان دادن به طبقات و دولت است، این دستگاه دولتی جز گسترش و پایداری خشونت در جامعه نتیجه دیگری ندارد.

بعلاوه اتوپیای جامعه بدون طبقات، خارج از یک اندیشه متین علمی میباشد و مشروط به ترور و استبداد است. البته انسانها پیوسته دارای اتوپیا و آرزو برای یک دنیای زیبا بوده تا به درد و رنج انسانیت پایان داده شود. پروژه مارکس اعلام گسست از تخیل است و برقراری «سوسیالیسم علمی» است تا دنیای مورد آرزو حاصل شود. ولی ما متوجه میشویم که مارکس برای رسیدن به جامعه خیالی کمونیستی، دیکتاتوری پرولتاریا را ضروری میداند، او از آزادی و دمکراسی بیزار است زیرا این امور را حربه بورژوازی میداند و پرولتاریا را حامل قهر تاریخی و موجه ارزیابی میکند. ” “ناکارآیی تئوری کارل مارکس” از : جلال ایجادی

کجا و به استناد کدام نوشته مارکس “قهر و خشونت پرولتاریا را به یک خشونت مقدس و مشروع تبدیل کرده” ؟ سفسطه گری حدی دارد .

تاریخ طبقات اجتماعی را به شیوۀ واقعی و علمی بیان کردن و اجتناب ناپذیری قهر در مقابل طبقۀ استثمارگر را تنها راه گذر از مرحله ای برای رهایی قطعی بشریت از دست این نظام سراپا جنگ و خونریزی و کشتار لازم دانستن کجا “گسترش و پایداری خشونت در جامعه” است ؟ پرت بودن و ندانستن دینامیسم تاریخ یعنی این .

در کدام یک از آثار مارکس او “خواهان یک قدرت دولتی متمرکز و نظامی” است ؟ بی پرنسیپی در برخورد به آرا دیگر هم حدی دارد .

بیان اینکه “پروژه مارکس اعلام گسست از تخیل است” و” او از آزادی و دمکراسی بیزار است ” هم نشان دهندۀ تناقض در برخورد به مارکس است و مبشر بزرگ آزادی خواهی در جهان را “بیزار از آزادی” نامیدن فقط از یک بیسواد و نادان سیاسی بر میآید .

آقای ایجادی پس از اشاراتی به تغییرات جوامع نسبت به دورۀ مارکس در خاتمه نتیجه گیری کرده اند : “تحقیقات جامعه شناسانه نشان میدهد بخش بسیاری از کارگران روحیه ضد سرمایه داری نداشته و زندگی و ترقی خود را در درون همین مدل میسر میدانند. آنها بیهچوجه خواهان انقلاب نیستند “.

تغییرات جوامع در این دوره نسبت به گذشته دراصل مطلب تغییری حاصل نکرده است . تا جامعه طبقاتی است ، نظرات مارکس حول جامعۀ طبقاتی ، دولت ، دیکتاتوری و حکومت ، انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریا بحثی مستدل و پا بر جاست .

بهروز شادیمقدم

۳۰٫۴٫۲۰۱۸

     http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=43771(1)