موزهها و باغوحشها مکانهای خاصی هستند که در آن حیوانات، آثار باستانی و هنری و اشیأ باارزش جمعآوری و نگهداری میشود و با هدف آموزش، انتشار اطلاعات و سرگرمی در معرض عموم قرار میگیرد. اما تفاوتی که میان تفنگ ناصرالدینشاه و پرندهای که در قفس به این عموم چشم میدوزد چیست؟
با همین سوأل به سراغ بازدیدکنندههای باغپرندگان اصفهان میروم.
پاسخ عموم، تفاوت را در زنده بودن پرنده میبیند، اما در محتوای پاسخ خود انسان را معیار قرار می دهد و از همان آموزش و سرگرمی میگوید. شخصی میگوید از دیدن پرندهها به قدرت خدا پی برده است و شخص دیگری با لبخندی بر لب میگوید انرژی مثبت گرفته است.
ایمان ابراهیمی، فعال محیط زیست، در مصاحبه با خبرگزاری دیدهبانحقوقحیوانات، شرایط نگهداری پرندگان در باغ پرندگان اصفهان را اینگونه نقل میکند: “وضعیت بهداشت آب پرندگان معمولاً اصلاً مطلوب نیست. بسیاری از گونهها هستند که نباید در کنار یکدیگر قرار بگیرند چرا که در صورت نگهداری آنها در جوار هم درگیری بین آنها ایجاد میشود و کم نمیبینید این پرندگان را که در یک قفس در باغپرندگان نگهداری میشوند. ضمن اینکه هر پرندهای مانند هر انسانی نیاز به یک قلمرو دارد که در این قلمرو یا منطقهی امن نمیتواند حضوری جز خودش را قبول کند درحالیکه در باغپرندگان این موضوع اساساً مورد توجه نبوده و نیست، و پرندگان با استرس شدید ناشی از همجواری زندگی میکنند و همین ترس و استرس از عوامل اصلی مرگومیر در این مکان است. جز این بسیاری از پرندگان در طبیعت دارای رژیم غذایی بسیار گوناگونی هستند و به تمامی آن غذاها برای تأمین نیازهای بدنشان نیاز دارند در حالی که در باغ پرندگان تأمین این رژیم غذایی غیرممکن بوده و تنوع غذایی محدود به یک یا چند غذای محدود میشود که این باعث بروز بسیاری از بیماریها و در نهایت مرگ پرنده میشود. شرایط نگهداری بسیاری از پرندگان در این مرکز به گونهای است که پرنده حتی فضای مناسب برای بال زدن هم ندارد.”
حتی اگر اصلاحاتی، چنین مشکلاتی را حل کند، آیا می توان به روی ذیشعور بودن حیوانات و تجربه ی ذهنی و درک آنها از خود و پیرامونشان خط بطلان کشید؟
در جواب، فعالان حقوق حیوانات از “ارزش ذاتی” موجودات میگویند. ارزش ذاتی به معنای حقوق ابتدایی هر موجود زنده است که بر اساس آن نباید با افراد چون شیٔ برخورد کرد، حتی کسانی که از آن چیزی که ما عقلانیت یا آگاهی مینامیم، برخوردار نیستند. آن کس چه حیوان باشد و چه معلولی ذهنی.
همانگونه که نژادپرستی و تبعیض جنسیتی را ستم بر انسان میدانیم، گونهپرستی نیز بهرهکشی و تحمیل رنج بر حیوانات است. فعالین حقوق حیوانات معتقدند که آنچه در پرهیز از ستم بر موجودات باید تأکید روی آن باشد، نه میزان آگاهی، بلکه قابلیت رنج کشیدن آنها است.
وقتی با بازدیدکننگان از ذیشعور بودن پرندگان میگویم با صددرصد و قطعاً و به یقین بر آن صحه میگذارند.
همان شخصی که از انرژی مثبت خودخوشحال بوده میگوید: “… حیوانات با ما انسانها فرقی نمیکنند… برخورد ما با آنها عادلانه نیست… آسمان را میبینند ولی نمیتوانند پرواز کنند… قفس را هم بزرگتر کنند باز زندانی اینجا هستند.”
از زبانبستگی حیوانات میگویم و میپرسم اگر قادر به فهم زبان این پرندگان بودیم چه می شنیدیم و بدون استثنأ جواب میدهند آزادی.
در اینجا، تناقض در بهرهی آموزش و سرگرمی جستن از پرندگان در برابر ذیشعور دانستن و خواستار آزادی شدنِ پرندگان است. اساس این تناقض در میل و منطق بازدیدکننده را باید در ذات متناقض و آشفتهی کالا و ساختار کالایی جست.
کالا از دو جنبه ی متفاوت بررسی میشود: ارزش مصرفی، و ارزش مبادلهای.
انسان برای رفع تشنگی آب میخورد. این کارکرد مادی آب، ارزش مصرفی کالاست که با خواص خود نیاز انسان را برآورده میسازد. اما زمانی که آب برای فروش به بازار عرضه میشود، در منطق مبادلهای، ارزشی ورای ارزش خود میگیرد. یعنی همان ارزشی که آن شی از نیروی کار کارگر در درون خود قرار داده و بر این مبنا با دیگر کالاها مقایسه میشود، حتی اگر مصرف و کاربردش قابل مبادله نباشد.
همانگونه که در بحث اصل برابری موجودات به ارزش ذاتی اشاره کردم و تأکید را روی قابلیت رنج کشیدن موجودات گذاشتم، میتوان از دیدگاه اخلاقی به ارزش مصرفی و بهره جویی از حیوانات پرداخت. اما برای آگاهی از جایگاه باغ پرندگان در مناسبات اجتماعی، باید به کالاشدگی آن اشاره کرد و آن را مکانی دید که آموزش و سرگرمی را، روزانه به صدها توریست میفروشد. نکتهی مهمی که باید در آن عمیق شد این است که قابلیت فروش بلیط و تولید سود، ارجح است بر آموزش و سرگرمی، چرا که حکم نهایی به دست ارزش مبادلهای است و سرپیچی از این حکم به شکست اقتصادی و تعطیلی این بنگاه میانجامد. با همین منطق سودمحور است که ساختار کالایی، در کالاهای خود روحی میدمد که بخشی از اندیشههای غریب این روح، تناقض در زبان بازدیدکنندهی باغپرندگان است.
باغپرندگان به مثابهی کالا، در همان تعریفی میگنجد که مارکس از کالا ارائه میدهد: “کاملاً روشن است که بشر به سبب فعالیت خود شکل مواد موجود در طبیعت را به شیوه یی دگرگون میسازد که برای بشر سودمند باشد. برای نمونه اگر قرار است از چوب میز ساخته شود، چوب باید تغییر یابد. با این همه میز همچنان چوب میماند، چیزی عادی و محسوس. ولی همین که به صورت کالا نمودار می شود، به چیزی فراتر از احساس بدل میگردد. نهتنها بر پاهای خود بر زمین میایستد، بلکه در ارتباط با همهی کالاهای دیگر ، بر سر خود میایستد و از مغز چوبین خود اندیشههای غریبی پدید میآورد چهبسا شگفتآورتر از وقتی که می خواست به اراده ی خود برقصد.”
و این اندیشههای غریب است که نمایشی از تبلیغات برپا میکند، نیازهای ساختگی را به جامعه تزریق، و از کار کارگر باغپرندگان اصفهان گرفته تا پرندگانش را مصرف میکند. اندیشههای غریبی که از شیوهی تولید سرمایهداری سرچشمه میگیرد و جامعهی خود را بدون تأمل، محکوم به مصرف کردن و مصرف شدن میکند.
پروسهی شناخت و علمآموزی نیازهایی ساختگی نیست، اما زمانی که شناخت وسیلهایست برای کسب سرمایه، میتواند معلولان را نیز به زیر تیغ ببرد و از آنها کسب علم کند. شناخت موجودات زنده، بدون شناختِ ارزش ذاتی آنها و حق زیستنشان، تنها پروسهی کسب سودیست که در دستور کار سرمایهداری میگنجد. اما آیا روشنشدن تکلیف این فهم متناقض اجتماعی از حقوق پرندگان، در بستری که اندیشههای غریب کالاهایش بر جامعه سیطره پیدا کرده ممکن است؟
آگاهی اجتماعی حاصل شیوهی تولید اجتماعی است. این بدین معناست که انسانها آنچه هستند با تولید آنان، با آنچه تولید میکنند و چگونگی تولیدشان مطابقت دارد. درواقع این چگونگی شیوهی تولید است که چگونگی آگاهی اجتماعی را شکل میدهد. گفتمان حقوق حیوانات در بستر سرمایهداریِ عقیم میماند چرا که روبنایی است بر زیربنای اقتصادیای که منطق آن تنها و تنها سود است و با بازتولید خشونت علیه حیوانات، چرخهی سود را به گردش در میآورد.
از همین رو تناقضی که در این ساختار در زبان اجتماعی شکل می گیرد، حتی پس از آنکه ادراک می شود، همچنان پابرجا می ماند و سرمایهداری قادر به احقاق آرمان عقلانیت نیست. بازدیدکننده، اولین و مهمترین خواستهی پرندگان را آزادی از باغ پرندگان میداند ولی همچنان در مقام بازدیدکننده ی قفس باقی میماند.
مارکس معتقد است این توهم عینیای که در ساختار کالایی بازتولید می شود تنها هنگامی میتواند از میان برخیزد که روابط عملی زندگی روزمره میان مردم و میان بشر و طبیعت، خود را به شکلی شفاف و عقلانی بنماید. او مینویسد: “فرآیند زندگی اجتماعی، که بر پایهی فرآیند مادی تولید استوار است، حجاب رازورانه از تن برنمیگیرد مگر آنکه به صورت تولیدی درآید که به دست مردان و زنانی انجام گیرد که آزادانه باهم پیوند یافتهاند. تولیدی که زیر نظارت آگاهانه و برنامه ریزی شده ی آنها قرار گیرد.” و میتوان گفت که تنها در بدیل مارکس از ساختار اقتصادیست که اصل برابری موجودات زنده و منع خشونت علیه حیوانات در زبان اجتماعی جا میگیرد.