علیه بیمایه‌گیِ سیاسیِ یک ایران‌شهری

پیش گفتار: چند روز پیش مصاحبه‌ای با عباس آخوندی رادر روزنامه اعتماد خواندم که من را بر آن داشت که این نوشته را در نقد آن به رشته‌ی تحریر درآوردم. پس از نگارش این یادداشت، به طور اتفاقی متوجه شدم که آنچه این روزنامه در سه‌شنبه ۲۱ فروردین ۹۷ تحت عنوان ” گفتگو با عباس آخوندی: چشم انداز ایران در آئینه ایران‌شهری” منتشر کرده، در حقیقت کپی-پیست سخنرانیِ وی در نشستِ “چالش‌های توسعه شهری در ایران‌شهر” در دانشگاه بهشتی به تاریخ ۲۵ بهمن ۹۴ است. روزنامه اعتماد سخنرانیِ ۲ سال پیش آقای آخوندی را تحت عنوان *مصاحبه* جا زده و تمام آن متن را به طرزی کاملا ناشیانه کپی-پیست نموده‌است. این اقدام ۲ حالت بیش‌تر ندارد؛ حالت نخست این است که خبرنگار روزنامه که از ادبیات پرسش‌ها پیداست که احتمالاً از دوست‌دارانِ آقای آخوندی بوده، دست به این کار زده که بسیار هم ناشیانه این کار را کرده‌است چرا که در متن یک گاف آشکار داده شده: “می‌خواهم در این نشست درباره ریشه‌های آن سخن بگویم.” افزون بر این، ریسک بزرگی است که یک روزنامه دست به چنین جعلی بزند زیرا در صورت تکذیب وزیر، آبروی روزنامه به کلی خواهد رفت. حالتِ دوم این است که خود وزیر راه‌وشهرسازی از روزنامه اعتماد درخواست چنین کاری را کرده ‌باشد که این حالت بسیار محتمل‌تر است. می‌شود حدس زد که آقای آخوندی خواسته دوباره به تیتر روزنامه‌ها و صدر اخبار برگردد، از این رو متن سخنرانیِ ۲ سال پیش خود را بی‌توجه به این نکته که این متن در همان تاریخ، هم از سوی وزراتخانه و هم از سوی خبرگزاری‌های دیگر پوشش داده شد و روی اینترنت نیز قرار گرفت به روزنامه اعتماد داده و از آن خواسته تا عین همان متن را بدون کوچک‌ترین تغییر و ویرایش به عنوان “مصاحبه” در روزنامه خود منتشر کنند. من از روانکاوی سر رشته چندانی ندارم اما به نظرم آقای آخوندی با این فتیشِ دیده شدن به هر قیمت، می‌تواند نمونه مناسبی برای بررسی نزد روان‌کاوانِ فتیشیسم باشد.

عباس آخوندی وزیر راه و شهرسازی در مصاحبه‌ای که به تاریخ سه‌شنبه ۲۱ فروردین ۹۷ با روزنامه اعتماد داشت، سخنانی را پیرامون “چشم اندازِ ایران در آئینه ایران‌شهری” بیان کرد که اکنون برآنم تا آن را به زیر بوته نقد بَرَم. لازم است همین جا بگویم که آقای آخوندی در این مصاحبه نیز رَویهِ همیشگی خود را ادامه داده و کوشیده تا؛

اولاً خود را *مرید* و شاگردِ *مکتبِ* سید جواد طباطبائی و اندیشه‌ی ایران‌شهریِ وی معرفی کند؛

و دوماً مشکلات ایران را ناشی از “سیاست‌های سوسیالیستی” نشان دهد.

وی به راستی یکی از *مریدان* سید جواد طباطبائی است و در این‌باره به هیچ عنوان گزافه نمی‌گوید. اما این امر که مشکلات ایران ناشی از اِعمالِ *سیاست‌های سوسیالیستی*ست به راستی به یک شوخی بسیار بی‌مزه میمانَد و هر انسان پرسشگری را به فکر فرومی‌بَرَد که این سیاست‌های سوسیالیستی، کدام سیاست‌ها هستند و کدام یک از سیاست‌هایِ جمهوری اسلامی در طی ۴۰ سال گذشته کم ترین ارتباطی به سوسیالیسم داشته است؟ آیا سیاست‌های به غایت دست راستی و نئولیبرالیِ “تعدیل ساختاری” که شروعش از دوران “سردار سازندگی” بود -و آقای آخوندی در دولت دوم رفسنجانی وزیر مسکن و شهرسازی بود- را می‌توان سوسیالیستی پنداشت؟ آیا تأسیس روزافزونِ مدارس غیرانتفاعی و پولی‌سازیِ دانشگاه‌ها که هدف آن کالائی‌سازیِ آموزش و نتیجه‌اش بازداشتنِ فرودستان از دسترسی به آموزش رایگان است، به اندازه سرسوزنی با سوسیالیسم ارتباط دارد یا از اساس ۱۸۰ درجه ضد آن است؟ آیا قدردانیِ صندوقِ بین المللیِ پول به عنوان یکی از نهادهایِ نئولیبرالیسمِ حاکم بر جهان از اقدامات و سیاست‌هایِ اقتصادیِ دولتِ احمدی نژاد -که با شدت و حدت بیش تر در دولت کنونی نیز پیگیری میشود- برای فهمِ ساختارِ اقتصادیِ ایران کافی نیست؟ بگذریم، عباس آخوندی مدت‌ها است که با اظهاراتی این چنین مایه‌ی ریشخند خود شده و میزان سواد و دانش خود را به همگان آشکار نموده است و چه تفریحی بهتر از خندیدن به چنین انسانی برای ما؟!

***

آقای آخوندی در پاسخ به نخستین سوالِ طرح شده در مصاحبه درباره وضع زندگی و میزانِ رضایتِ گروه‌ها و طبقاتِ مختلفِ اجتماعی از زندگی در ایران، اذعان میدارد که در تهران حدود ۵ میلیون فرودستِ حاشیه‌نشین وجود دارد که بیش از یک سوم جمعیت تهران را دربرمیگیرد و در ادامه اعتراف میکند که “ﺭﺿﺎﻳﺘﻤﻨﺪیِ طبقاتِ ﻣﺨﺘﻠﻒِ ﺍﺟﺘﻤﺎعی اندک است” و جوانان “هراس سنگینی از آینده دارند”. وی ریشه مشکل را “ازجاکندگی اجتماعی” می‌داند و در توضیحِ این عبارت از “در غربت قرارگرفتن ایران” سخن می‌گوید و نهایتاً به این نتیجه کشّافانه می‌رسد که “ما در ایران زندگی میکنیم ولی درکش نمیکنیم”. وی در ادامه به توضیحِ “هستیِ ایران” پرداخته و می‌کوشد آن را به مثابه‌ی یک “نظم معرفتی” معرفی کند. البته این سخنانْ هیچ کدام کشفِ عباس آخوندی نیست چرا که دانش و سواد وی از مسائل تا به این حد قد نمی‌دهد. این سخنان کپی-پیست حرف‌هایِ سید جواد طباطبائی است که از درون دهانِ وزیرِ راه و شهرسازی در حال تکرار شدن است و در تلاش است تا با ساختن یک “ایدئولوژیِ” شبه‌فاشیستی به اسم *اندیشه‌* ایران‌شهری، روکشی ایدئولوژیک برای اِعمالِ سیاست‌هایِ نئولیبرالیِ حاکمیت بیاید. مشکل شهر و به طریق اولی مملکت، عباراتی به‌مانند ” ازجاکندگی اجتماعی” یا مهملاتی از قبیل “در ایران زندگی می‌کنیم ولی نمی‌کنیم” نیست. مشکل را باید در مناسباتِ اجتماعی -اقتصادیِ موجود جُست که نتیجه‌ی‌ آن- به اعتراف خود آقای آخوندی -وجود ۵ میلیون فرودست در تهران است؛ مناسباتی که انسان را به نیروی کار فروکاسته و آن هنگام که این نیروی کار به هر دلیل فرسوده و ناتوان شد، طردش کرده و به حاشیه‌ها می‌رانَد تا از جلوی چشم خود دورش کرده ‌باشد، مناسباتی که سبب شده تا -باز هم به اعتراف خود آقای آخوندی- “جوانان ما هراس سنگینی از آینده” داشته ‌باشند. البته منافع آقای آخوندی و همفکران و دست‌اندرکاران وی از جمله سید محمد بهشتی چنین اقتضا می‌کند که مطلقاً کم‌ترین اشاره‌ای به مناسباتِ اجتماعی -اقتصادیِ موجود که چیزی به جز یک سرمایه‌داریِ نئولیبرالیِ کاملا تهاجمی و کنترل نشده نیست نداشته باشند، چرا که خود نیرویِ پیش‌بَرندهِ چنین سیاست‌هایی هستند و کدام ماست‌فروشی است که بگوید ماست من ترش است؟! این افراد ترجیح می‌دهند و در واقع منافعشان در این است که مشکلات مملکت را ناشی از کم توجهی به مهملاتِ بی‌پایهِ پیشامدرنی از قبیل “حکمت ایرانی” ، “فلسفه نور و ظلمت” و اشعار شاعرانِ کلاسیک جلوه دهند. این که دانستنِ این‌همانیِ “خرابات مغان و عرصه عمومی” و “همه جهان را آئینه اسماءالله” دانستن یا “جور دیگر دیدن سعدی” چه دردی از بیشمار مشکلات فرودستانِ شهریِ ایران را حل میکند، پرسشی‌ست که پاسخش به وضوح روشن است. در میان این همه شعرسُرائی و آسمان‌ریسمان‌بافتنِ آقای آخوندی نباید از جااندازی‌ها، زمان‌پریشی‌ها و بعضاً جعل‌های تاریخی وی به آسانی گذشت. برای نمونه “پدیدارشناسانه” دانستنِ مفهومِ نور که او در مصاحبه خود آن را مطرح میکند، نمونه بارزی از این زمان‌پریشی‌ها و جااندازی ها است. در توضیح این زمان‌پریشی لازم است بگویم که مفاهیم و اصطلاحات و نظریاتْ همگی اموری زمانمند هستند یعنی پیدایش و تکوین آن ها به زمان خاصی برمیگردد و در چارچوب آن فضا-زمانِ خاص است که مطرح شده و پا به عرصه می‌گذارند، یعنی مفهوم پدیدارشناسی، مفهومی‌ست مربوط به دوره مدرن که در نتیجه رشد و بسط نوع به خصوصی از فلسفه مدرن به وجود آمده است؛ البته که به مانند هر پدیده فلسفی دیگر متاثر از نظریات و مفاهیمِ پیشینِ فلسفی است اما با آن‌ها این‌همان نبوده و دارای تفاوت‌های بنیادی است. از این رو پدیدارشناسانه دانستنِ مفهومِ نور که یک مفهومِ پیشامدرن و کاملاً ایدئالیستی است، زمان‌پریشیِ آشکاری به شمار میاید. البته این زمان‌پریشی تنها مختص عباس آخوندی نیست بلکه در *مراد* و *مرشد* او یعنی سید جواد طباطبائی هم به‌روشنی دیده می‌شود. آن جا که او صحبت از قدیم بودن *ملت ایران* می‌کند و برای توجیه ایدئولوژیِ شبه فاشیستیِ خود، مدرن بودنِ مفهومِ ملت را نادیده گرفته و پیدایش *ملت ایران* را نه به دوره‌ی پیدایش بورژوازی در ایران بلکه به دوره‌ی صفوی و چه بسا بسیار پیش‌تر از آن یعنی دوره ساسانی نسبت می‌دهد.

***

آقای آخوندی در بخشی از مصاحبه خود به “کالائی شدگی” اشاره کرده و پیامد آن را “قابل خرید و فروش شدن همه چیز” می‌داند. او البته این کالائی شدگی را پیامدِ ازجاکندگی اجتماعی می‌داند و “تجربه ازجاکندگی در ایران را از نوع سوسیالیستی آن” معرفی می‌کند که به راستی خنده‌دار است. هیستریِ ضدسوسیالیستیِ عباس آخوندی منجر شده که سخنانی را به زبان آورد که مرغ پخته را هم به خنده وامی‌دارد!

اوج کم سوادیِ عباس آخوندی را همین جا می‌توان دید. او می‌گوید که مفهوم کالائی‌شدگی در سوسیالیسم به صورت حادتری از لیبرالیسم دیده میشود و می‌افزاید که “ﺳﻮﺳﻴﺎﻟﻴﺴﻢ ﻫﻢ ﺳﺎﺣﺖِ زندگیِ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﺎﺭﺽ ﻃﺒﻘﺎﺗﻲ ﺗﺒﺪﻳﻞ

ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﻲﺧﻮﺍﻫﺪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ویژگی‌های متفاوتِ ﺁﻧﺎﻥ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺟﺎﻣﻌﻪ به ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺑﺪﻭﻥ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﺮﺍﻧﺪ.” آقای آخوندی اگر درباره سوسیالیسم حتی یک جزوه در حد “نقد برنامه گوتا” از مارکس -به عنوان واضع سوسیالیسم علمی- خوانده بود، این چنین سخنان بی پایه‌ای را مطرح نمی‌کرد که خلق را به خنده وادارد. البته روشن است که منافعِ طبقاتیِ وی و امثال وی ایجاب می‌کند که مبارزه‌ی طبقاتی یعنی مبارزه بین فرودستانِ ستم‌دیده و فرادستانِ ستمگر را امری بی‌معنا و غیرمنطقی جلوه دهد چرا که جایگاهشان در این منطقی‌ترین مبارزه بشری، مشخص است -آن‌ها در جایگاهِ فرادستانِ ستمگر قرار دارند. اما این‌که آقای آخوندی می‌گوید سوسیالیسم به ویژگی‌هایِ متفاوت انسان‌ها و حق انتخاب آنان اهمیتی نمی‌دهد، دروغی است آشکار و یا ناشی از بی‌سوادی یا شیادی که در این مورد به نظر می‌رسد ترکیبی از هر ۲ حالت باشد. از قضا این سرمایه‌داری -یعنی نظام مطلوب آقای آخوندی- است که به ویژگی‌هایِ متفاوتِ انسان‌ها و حق انتخابشان کم ترین اهمیتی نمی‌دهد. بهترین نمونه‌اش هم همان ۵ میلیون نفر فرودست است که خود آقای آخوندی در مصاحبه خود مطرحشان کرد. آن ها هیچ‌گونه حق انتخابی ندارند و مناسباتِ اقتصادی-اجتماعیِ موجود، “مجبور”شان کرده در غیرانسانی‌ترین حالت ممکن زندگی کنند. در واقع آن‌ها تفاله‌های نظام سرمایه‌داری‌اند و مانند جُزامیانی هستند که باید از سطح شهر و محلِ زندگیِ بورژوازی *پاک سازی* شوند تا مبادا بورژوازی با دیدن آنان حالش بد و خاطرش آزرده شود. هنوز مدت‌ زیادی از طرح *پاک سازی* کودکان کار نمی‌گذرد. سوسیالیسم، اما، هدفش پایان دادن به این مناسبات استثماری و شرایطِ دهشتناکِ فرودستان و طبقه کارگر و بازگردانِ اختیار و حق انتخاب به آن‌ها است. سوسیالیسم دقیقاً می‌خواد تفاوت‌های انسان را که در نتیجه فروکاست او به نیروی کار در نظام سرمایه‌داری کاملاً نادیده گرفته‌شده و حتی کوشش شده تا از بین بُرده شود، به وی بازگرداند و شرایطی فراهم آورَد تا هر کس بر پایه علایق و استعدادهای خود امکان فعالیت و رشد را داشته‌باشد و آنچه را در این‌باره نیاز دارد در اختیار داشته‌باشد. این‌که مارکس در “نقد برنامه گوتا”، شعارِ “از هرکس به انداز توانش، به هر کس به اندازه نیازش” را مطرح می‌کند دقیقاً ناظر به این حقیقت است که برخلاف نظام سرمایه‌داری، سوسیالیسم اساساً به دنبال رسمیت‌بخشی به تفاوت‌ها و حق انتخاب هر فرد و ایجاد محیطی است که رشد هر فردْ شرط لازم برای رشد جامعه باشد. البته آقای آخوندی در این‌جا هم چیز جدیدی نگفته و صرفاً سخن لودویگ فون میزس در کتاب “کنش انسانی” درمورد لسه فر را تکرار کرده است. او حتی درمورد حزب توده و جریان “اجتماعیون عامیون” نیز دروغ می‌گوید. این جریان ها -فارغ از ادعاهائی که درمورد خود داشته‌اند-بیش از آن که به سوسیالیسم ارتباطی داشته باشند، از قضا نوعی ملی‌گرائی را نمایندگی میکرده‌اند که برخلاف ملی‌گرائیِ محافظه‌کارانهِ مرشدِ آقای آخوندی، سید جواد طباطبائی، عدالت اجتماعی بسیار برایش اهمیت داشته و برای تحقق آن کوشیده است. عباس آخوندی اگر فقط ۲۰ صفحه نخستِ کتابِ “برخی بررسی‌ها درباره جهان‌بینی‌ها و جنبش‌های اجتماعی در ایرانِ” احسان طبری را خوانده بود، متوجه بی‌پایه و مهمل بودنِ اظهاراتش می‌شد چرا که نویسنده آن کتاب به صراحت از “غرور میهن پرستانه” سخن گفته ‌است. چگونه میشود جریانی به این‌که “هیچ تعلقی به هیچ سرزمینی” ندارد، “افتخار” کند و در عین حال اصلی‌ترین نظریه پردازِ آن از ” غرور میهن پرستانه ” خود بنویسد؟!

به هر روی مدت‌ها است که آقای آخوندی و همفکران وی برای پیش بردِ هر چه بیشتر سیاست‌های نئولیبرالیِ خود در حال تبلیغ ایدئولوژیِ شبه فاشیستیِ *اندیشه* ایران‌شهری‌اند و هر از چندگاهی به خنده آورترین شکلِ ممکن به سوسیالیست‌ها حمله کرده و مشکلات مملکت را ناشی از تفکرات آن‌ها می‌دانند، گوئی در این ۴۰ سال سوسیالیست‌ها در این مملکت حاکم بوده‌اند! همه این‌ها نشان از آن دارد که آن‌ها می‌دانند تهدید اصلی کجاست و چه کسانی توانائیِ ضربه زدن و مقاومت در برابر نئولیبرالیسمِ هارِ آن‌ها را دارند و گرنه کسی به مرده سنگ نمیزند