ادامه جنگ در سوریه؛ نگاهی به اوضاع منطقه

تصاویر جنگ در سوریه، اخبار و ضد اخبار در مورد استفاده از گازهای شیمیایی در مناطقی که تحت اختیار دولت سوریه نیست، از یک طرف، و حمله موشکی به نیروهای هم پیمان با ارتش سوریه از طرف دیگر، همچنان ادامه دارد. امروز دیگر بی اعتباری آن اشک تمساح ریختن های دفاع از مردم سوریه و جنگ علیه دیکتاتوری بشار اسد، عروج داعش و سپس جنگ علیه داعش، و ده ها ادعا و خط قرمزهای متعدد، نزد همه آشکار شده است. امروز کسی نیست که نداند که این جنگ با حضور مستقیم قدرت های امپریالیستی، و یا توسط نیروهای گوناگون محلی و منطقه ای شان، به پیش برده شده است و کوچکترین ربطی به مردم سوریه و زندگی و آینده آنها نداشته است. جنگی که با کشتار وسیع مردم، با تحمیل بی خانمانی و آوارگی بمراتب وسیعتر از جنگ خلیج در عراق، منجر به از هم پاشیدن کل شیرازه جامعه سوریه شده است.

داد و بیدادها و تشر زدن های امروز ترامپ علیه بشار اسد و نیروهای ایران و بعضا روسیه را نیز، باید همچون اظهارات کمی قبل تر او در مورد خروج نیروهای آمریکا از سوریه را در ادامه همان پروسه جنگ در سوریه دید.

برخلاف تاکید امروز بر لزوم تنبیه بشار اسد و نیروهای ایرانی، دیروز ترامپ خواهان خروج نیروهای آمریکا و لزوم پایان دادن به مخارج ۷ تریلیارد دلاری خزانه داری این کشور بود! هزینه ای که به گفته ترامپ، حتا منجر به قرارداد های مشخص و یا دسترسی به منابع نفتی نشده است! ترامپ سعی داشت که هزینه هنگفت این جنگ برای آمریکا را ناشی از سیاست هایی معرفی کند که از قرار هیچ ربطی به او و هیئت حاکمه آمریکا ندارد. سیاست هایی که ترامپ با پرچم دلسوزی و نجات مردم آمریکا، علیه آن وارد میدان شده است تا از هدر رفتن بودجه دولت جلوگیری کند! گویی ترامپ هم از شاکیان لشگر کشی ها و نقش ژاندارمی آمریکا است!

اظهارات ترامپ را نباید جدی گرفت. تناقضات و ضد و نقیض گویی هنر این آدم است؛ وعموما توسط مسئولین و مقامات گوناگون هیئت حاکمه آمریکا، تغییر و تنظیم شده است تا آنچه مورد قبول کل استبلیشمنت آمریکا باشد به پیش برده شود. پشیتبانی از تحریم های علیه قطر، اعلام خروج کامل و عدم دخالت در افغانستان، دراز کردن دست دوستی و نزدیکی به پوتین، و غیره از نمونه های آن اظهاراتی بود که مورد بازنگری و تغییر و تنظیمات مربوطه قرار گرفت. مشکل اصلی نه ترامپ بلکه کل هیئت حاکمه امروز آمریکا در این نیست که اظهارات ترامپ بطور کلی، متاثر از نیاز پاسخگویی به اوضاع داخل خود جامعه آمریکای امروز است، بلکه در این است که بتواند همان سیاست ژاندارمی و قدرت نظامی امپریالیسم آمریکا را در عرصه جهانی به پیش ببرد، ولی مخارج و هزینه آنرا نه خود آمریکا، بلکه دیگر کشورها و رقبای جهانی قرار است تامین کنند. اقدامی که در خود، نیازمند نشان دادن ناامنی در سطح جهانی است. نمایش قدرت نظامی کره شمالی، و بی ثبات کردن حیاط خلوت چین، بخشی از همین سناریو بود که در آن آمریکا شکست خورد، و نتوانست حتا اتحاد ژاپن را تضمین کند. (مالیات بندی بر واردات مثلا فولاد و کالاهای مربوطه توسط چین، در پس این شکست اعلام شد. البته هنوز و اینجا هم آمریکا محبور به عقب نشینی نشد و اروپا را از این پروسه برای کوتاه مدت معاف کرد). ارائه تصویر هولناک از قدرت نظامی روسیه نیز، بخش دیگری از همین سناریو بود. نمی شود به کشورهای عضو ناتو فشار آورد و آنها را مجبور کرد که بودجه و پرداختی های خود به این سازمان را مرتبا و هرساله افزایش دهند، اگر روسیه عامل و مقصر “ناامنی” معرفی نشود. تمام هیاهوی استفاده از سموم بیولوژیکی و عصبی، که در رابطه با جاسوس دوجانبه و قدیمی در انگلیس کل میدیا را به خود اختصاص داد، بخشی از ارائه جلب افکار عمومی در این سناریو است. جالب اینجاست که کل نیروی مسلح و نظامی روسیه، از نیروی نظامی و حی و حاضر بخش اروپای ناتو کمتر است!

باز هم مسلما روسیه و چین و اروپا و آمریکا و خلاصه تمامی قطب های جهانی سرمایه، هیچ کدام دست کمی از هم دیگر در کشتار و خشونت علیه مردم ندارند. امروز، اما، دیگر همچون گذشته جنگ های جهانی و نابودی برای حل رقابت هایشان علیه هم ممکن نیست. جنگ در سوریه، عرصه دیگری از همین رقابت بین قطب های جهانی است. عرصه ای که با نامعلومی مدل مورد قبول میان قطب های جهانی سرمایه، عدم وجود بالانس و تعیین و تکلیف در میان این قطب ها، هر باره و در این دوره در خاورمیانه و مشخصا اینجا در سوریه، بروز کرده است. جنگ امروز، ادامه همان سیاست و رقابت های بین قطب های سرمایه جهانی، بصورتی قهر آمیز است. رقابتی که تعیین و تکلیف آن، همچون دیگر جنگ های میان سرمایه داران، به کشتار و نابودی زندگی میلیون ها نفر دامن زده و می زند. در حقیقت همین نامعلومی این دوره است که امکان ایفای نقش و قدرت دخالتگری را به بورژوازی و دولت های این منطقه داده است. اما این عصر،‌ همچنان عصر امپریالیسم است، بدین معنی که نتیجه این دخالتگری ها، بر خلاف ادعاهای جنجالی و عامیانه، نه فقط و فقط منوط و ناشی از تصمیم بورژوازی کشورهای خاورمیانه (مشخصا ایران و عربستان و یا ترکیه)، بلکه از مجرای همان توافقات و رقابت های قطب های سرمایه داری جهانی می گذرد. برای نمونه، حملات ترکیه به عفرین بدون اجازه روسیه همانقدر پوچ است که مثلا حمله صدام به کویت بدون اطلاع امریکا ممکن بود.

در چنین شرایطی است که نزدیکی و مذاکرات موجود ایران، ترکیه و روسیه ممکن شده است. اتحادی که خود نه دراز مدت، بلکه تنها متکی به شرایط کوتاه مدت امروز است. ترکیه و ایران، هر دو با وجود رقابت های سنتی شان، امروز به هم نیازمندند. نیازی که در مقابل عربستان سعودی و بورژوازی عرب، آنها را به نزدیکی با یکدیگر و همچنین اتکا به قدرت نظامی و حمایتی روسیه کرده است. این همان بستری است که نیازمند پمپاژ امکان جنگ و حمله نظامی عربستان سعودی است. در عین حال کاملا مسلم است که هرگونه تغییر و امتیاز دهی و امتیاز گیری بین امریکا و روسیه، و یا آمریکا و ترکیه، میتواند این اتحاد سه جانبه را به همان سرعت متلاشی کند. این خود بخشی از فرضیه ای است که جمهوری اسلامی به آن کاملا واقف است. در حقیقت، ادامه این شرایط و سعی جمهوری اسلامی در عرصه های گوناگون برای پیدا کردن راه حل و یا پیشرفت برای امتیاز گیری، همواره مبنای حرکت پی در پی حکومت در ایران بوده است. دوره ای اتکا به چین، دوره ای به روسیه، اروپا، و باز اروپا و روسیه با هم، … همگی بخشی از پراگماتیسم دوره ای و روزمره جمهوری اسلامی بوده است. اما این پروسه هم، هر بار با مشکل مواجه بوده است. چون اروپا هم، همچون دیگر قطب های سرمایه جهانی، آخر سر بنا به توافقات و بده و بستان های ماکرو تر، و نه کشوری و حتا منطقه ای، تصمیم می گیرد. همچنانکه در مذاکرات خود با امریکا، در کنار برجام، به تحریم ها به بهانه موشکی رضایت می دهد.

به این ترتیب، ‌مبنا قرار دادن تبلیغات و عکس العمل های عامیانه ارائه شده نسبت به سخنرانی های ترامپ در ایران ، توسط بخشی از اپوزوسیون، بیش از اندازه پوچ است. شکی نبود که مقامات جمهوری اسلامی، مثلا از خروج نیروهای امریکایی به وجد آمده و آنرا یکی دیگر از ابراز ندامت های امریکا در مقابل پیشروی های جمهوری اسلامی در سوریه معرفی کردند. پیشروی و پیروزی که لابد گواه بر قدرت جمهوری اسلامی، در مقابل آمریکا و فراتر از آن در مقابل دیگر رقبای منطقه ای قلمداد شد. پیروزی که لابد موجه بوده و می بایستی که قابل قبول مردم ایران باشد.

اما واقعیت عمیق تر و چند جانبه ای در پس این ماجرا، همچنان که در بالا اشاره شد، در جریان است. مدتی است که مسئله سوریه پاسخ خود را به درجه زیادی گرفته است و همه ادامه این جنگ را پروسه پایانی آن می دانند. بهرحال امروز می توان باری دیگر بر نکاتی تاکید گذاشت که قبلا هم چهارچوب اصلی روندهای آنرا،‌حزب ما بیان کرده بود. آگاهی و شناخت درست از این امر، برای ما کمونیست ها و طبقه کارگر، در پیشبرد مبارزات خود علیه کل جمهوری اسلامی، بسیار مهم و تعیین کننده است.

مبنای مشکل منطقه ای جمهوری اسلامی، به میزان زیادی، برای ترکیه و یا عربستان هم صادق است. برای نمونه عربستان بدنبال و هم جوار آمریکا به زمین و زمان رضایت می دهد، ولی در عین حال خوب می داند که می بایستی اروپا و چین را هم در کنار خود داشته باشد. سفرها و قراردادهای اخیر بن سلمان به اروپا، بخشی از همین نیاز است. فراتر اینکه، شرایط امروز دنیا آنچنان است که همزمان، موقعیت اقتصادی هم عربستان و هم ایران و نیاز هر دو به درآمدهای نفتی، بیش از هر دوره گذشته، آنها را نیازمند همکاری با یکدیگر کرده و می کند. نمونه اخیر همین رابطه در مورد جلوگیری از افزایش قیمت بشکه نفت در اوپک بود. هر دو کشور، با وجود نیاز افزایش درآمدهای نفتی خود، خواهان جلوگیری از افزایش قیمت نفت شدند تا امکان گسترش و مقرون به صرفه شدن تولید نفت بیشتر در آمریکا را محدود کنند! یک دوره ترکیه با عربستان در مورد داعش هم سو بودند، در حالیکه بعد تر، بن سلمان بعد از تحریم قطر، اردوغان را محور شر اعلام می کند. نامعلوم بودن اوضاع امروز، همه را به شدت پراگماتیست کرده است. بی جهت نیست که تقریبا همزمان با اعلام خروج نیروهای نظامی آمریکا از سوریه، بن سلمان هم اعلام می کند که در عرض ده یا پانزده سال آینده امکان تقابل نظامی و جنگ با ایران را تصور نمی کند! و یا ایران، ضمن تبلیغات خود علیه عربستان، برای همکاری های منطقه ای، روابط و دیدارهای با این کشور را ادامه می دهد.

با در نظر گرفتن چنین متنی، پیشروی های منطقه ای جمهوری اسلامی نظیر دیگر رقبا در خاورمیانه، بسیار کوتاه مدت تر از آن است که خودشان اذعان می کنند. مضافا اینکه نا معلوم بودن اوضاع، آنهم در ادامه بحران های فعلی در کل سرمایه جهانی، برای جمهوری اسلامی به معنای ادامه این شرایط و باز هم پا در هوا ماندن توافقات برجام می باشد. به بیانی دیگر، جمهوری اسلامی حتی در منطقه هم راه برون رفتی از این شرایط ندارد. هر پیشروی جمهوری اسلامی در منطقه، خود می تواند به همان اندازه مایه سرخوردگی و عدم پیشروی در عرصه دیگری (نظیر برجام) را به همراه داشته باشد. و یا،‌ مثلا گسترش روابط جمهوری اسلامی با و یا در لبنان، فورا با تقابل های اسرائیل مواجه شده و می تواند به از دست دادن برگه های امتیازی دیگری نه تنها با غرب، بلکه با روسیه بیانجامد. کل خاورمیانه به همان اندازه بخشی از بن بستی است که جمهوری اسلامی در آن گیر کرده است.

گرچه که بنیان این بن بست، به معنای عدم امکان رشد و گسترش سرمایه گزاری، نه فقط محدود به جمهوری اسلامی ایران، بلکه در مورد دیگر کشورهای خاورمیانه هم صدق می کند، ولی برای جمهوری اسلامی، بالاخص بعد از اعتراضات دی ماه، آنهم در کشوری که خاطره و تاثیرات انقلاب ۵۷ را با خود همچنان حمل می کند، شکنندگی موقعیت جمهوری اسلامی امروز را بمراتب افزایش داده و بیش از پیش ممکن کرده است. این موقعیت است که کل جمهوری اسلامی را تهدید می کند. موقعیتی که بورژوازی ایران را و بخش ها و جناح های آنرا را به تکاپو انداخته است. بی جهت نیست که باز هم صفوف پوزیسیون و اپوزیسیون بورژوازی را بهم ریخته است. حتا ناسیونالیسم ایرانی با خواست های عظمت طلبی اش در منطقه نیز خود دستخوش تغییر و تحول، و بازبینی در مورد جمهوری اسلامی شده است. اعتراضات دی ماه گذشته، و ابراز وجود جنبشی که عاری از هرگونه توهم به امکان خروج از این بن بست توسط حتی بخش هایی از جمهوری اسلامی را نوید داد، سوت پایان دوره های قبلی را زد. امروز شرایط دیگری را در کل جامعه و تناسب قوا ایجاد شده است، تناسبی که شناخت و آگاهی به آن، برای ما کمونیست ها و طبقه ای که خواهان پایان دادن به جمهوری اسلامی و کل نظام کارمزدی است، نه تنها مهم، بلکه تعیین کننده است.