تئوریهای مارکس متاسفانه کارایی دارد!

تئوریهای مارکس متاسفانه کارایی دارد!

بار دیگر یکی از اندیشه های برجسته بورژوازی ساکن پاریس، این بار نه یک اقتصاد دان بلکه یک جامعه شناس به ما میخواهد ثابت کند که سرمایه داری بیدی نیست که با این بادها بلرزد و از دیدگاه یک ” جامعه شناسی نقاد بررسی و نقد میکند و در کار علمی خود به توضیح واقعیت روی (می)آورد.” میخواهد به من کارگر، کارگر کمونیست، به عنوان خواننده یادداشت ایشان بقبولاند که ” تاریخ کلیه جوامع تاریخ مبارزه طبقاتی نیست.” ؛”…. جنگ‌های صلیبی، جنگ نازیها، کشتار کامبوجی توسط کامبوجی، مبارزه ویتنام علیه آمریکا، جنبش ماه مه فرانسه، مبارزه الجزایر علیه فرانسه، جدال طولانی میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها، جنگ میان عراق و ایران، و غیره در مقوله مبارزه طبقاتی قرار نمی‌گیرد.” و برای اینکه حسابی من کارگر را تو شرمندگی بگذارد مدعی شدند: “در موارد متعدی کارگران پشت سر دیکتاتورهای چون هیتلر و استالین صف کشیده‌اند” البته نمی گویند چرا جامعه شناسان نقاد پشت سر نظامی قرار میگیرند که موجوداتی مانند هیتلر و استالین را لازمه توسعه و رشد خود میداند و کاربدستانی از این نوع که در سرمایه داری به حد وفور وجود دارند به مدد سازمان دادن مخوف ترین دستگاههای امنیتی و پلیسی کارگران را به صلابه میکشند.و هیچ معلوم نیست طبقه متوسط که این دست متفکرین بورژوازی همیشه سنگ ایشان را به سینه میزنند در این جور مواقع کجا هستند. لابد در پی مبارزه مدنی هستند که ثمره اش وقت گل نی است!
جلال ایجادی به باور خودش جامعه شناس نقادی است که به بهانه دویستمین سالگرد تولد مارکس میخواهد به ما ثابت کند که تئوریهای کارل مارکس دیگر کارایی ندارد. یعنی اگر یک زمانی در قرن نوزدهم احتمالا درست میگفته که آنهم ظاهرا بعید می نماید چون گویا تئوریهای کارل مارکس به ” توتالیتاریسم ناگزیر” می انجامد. به گفته ایشان “مارکس خواهان جبر و خشونت طبقاتی است”، بنابه روایت ایشان طبقه متوسط هی همین جور رشد میکند و کارگر اروپایی انقلاب پرولتری را دوست ندارد. و دیگر اینکه مارکس همه اش دو کتاب اقتصادی نوشته و کلی هم ادعا دارد که نهایتا میشود گفت انقلابی رومانتیکی بوده. استاد گویا خود به تنهایی کشف کردند زمانه عوض شده،عصر تکنولوژی است و همین خود کافی است تا بر تئوریهای مارکس خط بطلان بکشد چرا که ظاهرا ” گرایش اصلی استفاده از توجه ذهنی و فکری” در قرن بیست یکم حاکم است و “کارجسمی” قرن نوزدهمی فرعی شده. که گویا مارکس توجه اش معطوف به همین کار جسمی بوده و همه تئوریش بر همین اساس تنظیم شده است و اینجا را نخوانده که سرمایه داری خودش را بازسازی میکند تا جایی که گرایش اصلی استفاده از توجه ذهنی و فکری است و برای همین مارکسیسم به بن بست رسیده است. به ادعای ایشان” مارکسیسم یک تجربه بزرگ است…و خطاهای مهلکی نیز تولید نموده است.”
استاد البته ظاهرا منصف هستند و “در درون همین سرمایه داری” یک چیزهای زشتی مشاهده کردند:” ما شاهد یک طبقه انگل بورس باز هستیم، در درون همین نظام ما شاهد شبکه‌های فساد و مافیایی هستیم، در درون همین مدل فقر تهیدستان یک واقعیت دردناک جهانی است، در درون همین الگو ما شاهد تبهکاری و خط استعماری و مداخله نظامی و همراهی با فاشیستها و نازیها و اسلامگرایان هستیم. همین مدل اقتصادی محیط زیست جهان را به مرحله هولناکی کشانده و با افزایش گرمایش، زندگی انسان و جانور و گیاه را به طور جدی به دوره خطرناکی وارد کرده است. علیرغم همه این زشتی‌ها ما با مدلی روبرو هستیم که اقتصاد جهانی را با انگیزه سودآوری بیشتر و تسلط بر بازارها و مغزهای مصرفی انسانها، با سرعت توسعه میدهد. …” وایشان معتقدند با یک نظام مالیاتی و سندیکاها ” میدان برای بورژوازی خالی نیست.” استاد ایجادی تاکید میکنند “بازار آزاد لازم است آزادی بدون قید و شرط لازم است… ما باید آرمانهای انسانی را اعتلا بخشیم. و با مداخله شهروندانه میتوان و باید ازتمدن فسیلی کنونی خارج شویم و باید تمدن غیر فسیلی و متکی بر تعادل بین انسان و طبیعت را بوجود بیاوریم.”
ایکاش تئوری کارل مارکس کارایی خودش را از دست داده بود. اما متاسفانه اینگونه نیست چون سرمایه داری هنوز دارد نکبت می آفریند. کاش از تمدن فسیلی کنونی خارج شده بودیم که استاد دانشگاه پاریس مجبور نباشد چشمش را به روی نکبتی که خودش بخشی از آنرا یادآوری کرده ببندد و به تعادل انسان و طبیعت رسیده بودیم. این اما با بازار آزاد ممکن نیست، این به تجربه دویست سال گذشته و بیشتر از آن ثابت شده است.استاد عزیز ما مغلطه میکنند، راست و دروغ را بهم می بافد که با کمی چاشنی خرد و دانش آموزی همین نظام گندیده را مطلوب جلوه دهد که ببیند: این نظامی که گوگل و فیس بوک و آمازون را پدید آورده گیرم که حیات بشری را در معرض تهدید جدی قرار داده است باز خوب است.
نه استاد! نظامی که نتیجه اش این شود که ۶۵ نفر ثروت نیمی بیشتر از جمعیت کره زمین را در اختیار داشته باشد این نظام گندیده است. “تکنولوژی‌های جدید و رباتها و هوش مصنوعی و افزایش نیروی ذهنی و فکری در روند تولید” نیز نتیجه کار میلیاردها انسان است که در فقر و سیه روزی زندگی میکنند و عوض اینکه این پدیده ها در خدمت رفاه بشریت باشد که به تعادل انسان و طبیعت منجر شود به فلاکت روز افزون توده های مردم منجر میشود. این نشان میدهد یک جای این نظام بدجوری میلنگد که با زندگی ٩٩درصد جمعیت کره زمین بازی میکند و کاری که کارل مارکس کرد نشان داد این نتیجه کارکرد نظام سرمایه داری است.
بی شک اگر نظام فئودالی اندیشه های برجسته ای مانند استاد داشت آنها هم طلبکار میشدند که نظام مطبوع شان باعث رونق تجارت، کشف قاره جدید، توسعه راههای دریایی، دسترسی به همه منابع زمین، ایجاد کارگاههای بزرگ و انقلاب صنعتی و … شده است و اگر کمی تامل کنید به اندازه هزار سال دیگر همه چیز خوب خواهد شد! اما چه میشود کرد فئودالتیه با خرد ودانش آموزی دشمن بود و هیچ اندیشه برجسته ای نداشت که به توجیه نکبت حاکم بپردازد. اما نظام مطبوع استاد ساکن پاریس یعنی بازار آزاد، سرمایه داری، همین که جای پایش سفت شد بدون هیچ شکی با سبعانه ترین شکلی توده کارگران را وادار به کار کرد و اگر صدایشان بالا میرفت به رویشان شلیک میکرد و میکند. از ١٨۴٨ تاکنون که مبارزه طبقاتی به عیان ترین شکل آن رنگ بوی مبارزه بین “پرولتاریا و بورژوازی” را گرفت به این سو، سیاستمداران این نظام در جهت تضمین استثمار توده وسیع جمعیت کارکن جامعه به خشن بارترین اشکال متوسل شده اند. کشتار کارگران پاریس در ١٨٧١ نمونه قرن نوزدهمی آن است و کشتار کمونیستها بعنوان بخش آگاه و پیشرو کارگران که سعی کردند کارگران را برای یک زندگی بهتر سازمان دهند در تمام طول قرن بیستم، از روسیه گرفته تا اندونزی، از ایران گرفته تا شیلی و تا همین امروز گواهی محکمی است که بازار آزاد جز نکبت وجنایت چیزی به ارمغان نمی آورد.
مبارزه طبقاتی اختراع مارکس نیست. بلکه حرکت تاریخ است که این را مارکس به درستی نشان داد. اگر ایشان نمی توانند از جنگهای صلیبی تاجدال طولانی میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها، جنگ میان عراق و ایران، مبارزه طبقاتی را ببیند و اگر این مبارزه به مذاق اساتیدی مانند جلال ایجادی خوش نمی آید این مشکل مارکس و من کمونیست قرن بیست یکمی نیست. این روند حرکت تاریخ است اگر خون بار است و خشن این را در حاکمیت طبقاتی ببینید که جز استثمار توده مردم هیچ نفعی دیگر ندارد. از سر بریدن ها توسط داعش و به شلاق کشیدن انسانها توسط جمهوری اسلامی و حاکمیت لمپنی مانند ترامپ و مجنون قدرتی در این سوی کره زمین به نام پوتین، اینها همه اگر فرصت بروز پیدا میکنند بدلیل نیاز طبقه حاکم معاصر یعنی بورژوازی است ومبارزه کارگران از نیشکرهفت تپه،هپکو اراک تا معادن آق دره، در ایران تا کارگران راه آهن و هواپیمایی در فرانسه همین امروز، جلوه های از مبارزه طبقاتی است. یک سوی ماجرا برای تداوم بهره کشی از توده مردم به قسب القلب ترین شکل دست به جنایت میزند. و از سوی دیگر توده مردمی که هیچ جا دیده نمی شوند در مقابل آنها ایستادند نه به برای اینکه رمانتیک اند، بلکه در جستجوی دنیای بودن که انسان و طبیعت به تعادل برسند.برای یک ذره خوشبختی، برای همه خوشبختی. برای اینکه از زندگی فقط کارکردن نصیبش نباشد.
استاد عزیز به خیال خودش با تاکید به اینکه مارکس فقط دو تا کتاب اقتصادی نوشته است او را خوار و خفیف کرده است برای خودش جولان میدهد. اولا مارکس کتاب اقتصادی ننوشته است که راه کار برای رشد اقتصادی بدهد دوما برای نوشتن آن دو کتاب همه زندگی و سلامتی اش را گذاشت و به نقد نظامی برخواست که در زمان او وما مسبب، همه مصیبتی است که بر سر توده مردم کار کن می آید. مارکس برای نقد اقتصاد سیاسی، دست به قلم شد که ثابت کند که مشکل از نظامی که همه چیزش بر پایه بیگانگی انسان بنا نهاده شده و بر این مبنا توانسته از قبل کار افراد که یک طبقه را تشکیل میدهند،که اکثریت جامعه را تشکیل میدهند ارزش اضافه بر مبنای کار اضافه ای که از آنها میکشد بدست آورد و برای این سود آوری از هر شیوه رذیلانه ای سود میجوید. مارکس در این دو کتاب نشان داده است توده زحمتکش جامعه هیچ ارزشی در نظام سرمایه داری ندارند جز توان کار کردن آنها؛ اگر برایش نصرفد، هیچ برای سرمایه مهم نیست چگونه این مردم که تا دیروز چندین برابر از آنچه که به اوداده از قبل کار او به سود رسیده است شب و روزش را میگذارند. و هر زمان که به بحران رسیده است همه هزینه بحرانش را بر دوش توده کارکن جامعه تحمیل کرده است. اصلا هم ابای نداشته برای رفع بحران دنیا را در خون و آتش غرق سازد. دو بار همه دنیا را به جنگ کشاندن و ویرانی به جا گذاردن و برای محکم کاری حتی بمب اتمی بر سر مردم فرو ریخته اند تا زمینه برای رشد و توسعه بازار آزاد فراهم شود؛ و بگذریم از جنگهای منطقه ای ویرانگر. آیا مارکس به غیر از این گفته است که نتیجه کارکرد این نظام بهتر از این نمیشود؟از همان زمان که مارکس در خلوت خویش یازده تز در نقد یکی از فیلسوفان زمان خویش نوشت و بر پراتیک انسان تاکید داشت و در یازدهمین تز به محکمی تمام گفت مسئله بر سر تفسیر جهان نیست بلکه موضوع تغییر آن است. و او یک آن آرام نداشت که تغییری در این دنیای نکبت ببار آورد ونبوغ اش در خدمت همین بود.
بسیار استادانی مانند جلال ایجادی سعی کردند به زعم خودشان پایان مارکسیسم را اعلام کنند. ایشان خیلی اگر تمایل دارند که مارکسیسم به پایان برسد باید آرزو کند هر چه زودتر نظام سرمایه داری به پایان رسد. مبارزه طبقاتی درآخرین شکل آن یعنی مبارزه طبقاتی بین پرولتاریا و بورژوازی آگاهانه به پیش نمی رفت اگر نقد مارکس به سرمایه داری نبود. برای ما کارگران مارکس یعنی مبارزه آگاهانه و هدفمند بر علیه سرمایه چه در قرن نوزدهم، چه درقرن بیست یکم. اساس سرمایه داری تغییری نیافته و بر همان شیوه ای متکی است که مارکس سرمایه را نوشت. مارکس برای ما کارگران نه یک اسطوره بلکه یک واقعیت است تا وقتی مبارزه طبقاتی در جریان است ایده هایش و نقدش در میان ما زنده و پابرجاست، کارآیی تئوریهای مارکس از اینجا نشات میگیرد چون موضوع اصلی هنوز در جامعه بشری حل و فصل نشده است. این دنیا بدون مارکس یک چیز اساسی کم داشت. او بود که سوسیالیسم را رنگ و بوی انسانی داد و اگر نبود خطر این سوسیالیسم، دنیا به چه منجلابی تبدیل میشد.