واقعیت کمونیسم چیست؟

واقعیت کمونیسم چیست؟

 

فیلم «مارکس جوان» ساخته رائول پِک، بزرگداشت خوبی برای صد و هفتادمین سالگرد انتشار «مانیفست کمونیست» است. رائول اهل هائیتی است. مستند معروف «من کاکاسیای تو نیستم» در مورد جیمز بالدوین نیز از ساخته‌های اوست. در این فیلم استفان کونارسک نقش فردریش انگلس و آگوست دیه ل نقش کارل مارکس را بازی می‌کنند.

فیلم، ماجرای تولید و تکامل علم انقلاب کمونیستی است. سال‌های ۱۸۴۳ تا ۱۸۴۸، اروپا تحت حاکمیت سلطنت‌های مطلقه است. بحران، قحطی و رکود همه جا را گرفته و در آستانه تغییرات بزرگی است. در انگلستان انقلاب صنعتی نظم جهانی را تغییر می‌دهد و طبقه جدید پرولتاریا را به وجود می‌آورد. تشکلات کارگری بر اساس «کمونیسم تخیلی» که «همه برادرند» تشکیل شده‌اند. ورود دو جوان آلمانی به این صحنه و تدوین درک علمی از انقلابی که ضرورت جامعه سرمایه‌داری است، برای همیشه مبارزه و آینده جهان را تغییر می‌دهند. کارل مارکس  ۲۶ ساله است. رفقایش فردریش انگلس، جنی مارکس (همسرش) و مری بِرنز در همین سن و سال هستند.

رائول می‌گوید: «… بر دوره‌ای (از زندگی مارکس و انگلس) تمرکز دادیم که جالب‌ترین و برانگیزاننده‌ترین لحظه است. اینجاست که اندیشه تکامل پیدا می‌کند. … مارکس اعتقاد داشت که جهل هرگز به کسی کمک نمی‌کند. باید دشمنت را بشناسی و بدانی چگونه با او بجنگی. … مارکس می‌گوید، فلاسفه وقتشان را صرف تحلیل جهان کرده‌اند در حالی که اکنون باید آن را تغییر داد. این در آن لحظه، تصمیم‌گیری بسیار عظیمی است.» (۱)

فیلم با صحنه جمع‌آوری چوب توسط فقرا در جنگل‌های تحت مالکیت اربابان و سرکوب خونینشان توسط گاردهای مسلح شروع می‌شود. صحنه‌ای که بر «مالکیت» و «حق» متمرکز است.

سپس وارد دفتر روزنامه «راین» می‌شویم. مارکس فارغ‌التحصیل دانشکده «حقوق» در این روزنامه می‌نویسد. در دوران دانشجویی به حلقه دموکرات‌های چپ طرفدار هگل پیوست و هنگامی که فویرباخ، مسیحیت را نقد کرد و ماتریالیسم را رواج داد، فویرباخی شده بود. در این دوره فکری است که در روزنامه راین که توسط آرنولد روگه و برخی دیگر از بورژواهای رادیکال در شهر کلن (آلمان) منتشر می‌شد، می‌نوشت. صحنه روز بسته شدن روزنامه پس از ۱۵ ماه را نشان می‌دهد. همکاران مارکس به وی پرخاش می‌کنند که با نوشتن مقالات رادیکال باعث شده که روزنامه زیر حمله حکومت برود. مارکس هم با عصبانیت جواب می‌دهد: «چه کار کنم، خودم را سانسور کنم و مثل شما مبهم حرف بزنم؟». مارکس نوشته‌های «راین» را یاوه می‌خواند و می‌گوید، «فراخوان انقلاب جهانی می‌دهد ولی از هر گونه ایده و مفهوم روشن خالی است؟ صرفاً تولید یکسری اظهاریههای سستِ مبهم، مقاله‌های ادبی مبهم، تئوری‌های سوسیالیستی مبهم است.» مارکس می‌فهمد که با این‌ها که هم بورژوا دموکرات هستند و هم ترسو، آبش به یک جوی نمی‌رود و باید از آن‌ها گسست کند. روگه به مارکس می‌گوید، کوتاه بیا. و مارکس جواب می‌دهد: «نه روگه. خسته شدم از اینکه سلاحم سنجاق است. من تبر می‌خواهم. …» و بعد در را به روی سربازان باز می‌کند. همه‌شان دستگیر می‌شوند.

مارکس و جنی به پاریس می‌روند. جنی از دوستان دوران دانشجویی مارکس و از خانواده‌ای اشرافی بود. در حالی که با فقر دست و پنجه نرم می‌کردند بچه‌دار هم می‌شوند. اوضاع سخت‌تر می‌شود.

در صحنه دیگر، انگلس را در کارخانه پدرش در منچستر می‌بینیم. کارخانه «اِمرن و انگلس». در اینجا انگلس با مری برنز کارگر ایرلندی آشنا می‌شود. او نقش مهمی را در آشنا شدن انگلس با وضعیت طبقه کارگر انگلیس بازی می‌کند. کتاب انگلس به نام «وضعیت طبقه کارگر انگلیس» در دورانی که هنوز مارکس و انگلس آشنا نشده‌اند، تأثیر عظیمی روی مارکس می‌گذارد.

آن‌ها برای اولین بار در پاریس ملاقات می‌کنند و از سال ۱۸۴۴ به «یک روح در دو بدن» تبدیل می‌شوند. در اولین ملاقات‌ها، انگلس به مارکس می‌گوید، که باید خودش را وقف مطالعه اقتصاد سیاسی کند. جواب به این ضرورت نقطه تمرکز کار مارکس برای سالیان دراز می‌شود. زیرا، درک و تشریح ماتریالیستیِ جامعه وابسته به شناخت یافتن از زیربنای اقتصادی آن است. زیربنای اقتصادی، شالوده سازمان اجتماعی و تمایزات طبقاتی و روابط اجتماعی و تمام روبنای سیاسی و فلسفی، است.

مارکس و انگلس، جنی و مری یک گروه جدایی ناپذیر می‌شوند. نقش جنی در این گروه بسیار مهم است. رائول پک آگاهانه تلاش کرده است تا جنی را از سایه مارکس بیرون آورده و به عنوان یکی از انقلابیون کمونیست آن زمان نشان دهد. در صحنه‌ای زیبا، جنی به انگلس می‌گوید، «من اثر تو را خوانده‌ام. مانند شامپاین جوشان است. بله من شورش کردم. … خوشحالی بدون شورش علیه نظم حاکم، علیه نظم کهنه، ممکن نیست. جهان کهنه باید درهم شکسته بشود و امیدوارم که خیلی زود این را ببینیم». جنی فقط در مورد «ظلم» حرف نمی‌زند. می‌داند سیستمی هست که این ظلم را تولید می‌کند. افق جنی به «حق» محدود نیست. او برای سرنگونی کل «نظم کهنه» می‌جنگند.

مارکس و انگلس در همان حال که تدوین نظریه کمونیسم علمی را پیش می‌بردند، در فعالیت‌های عملی شرکت می‌کردند. در تدوین نظریه کمونیسم علمی، باید نظریه‌ها و تفکرات سوسیالیسم خرده‌بورژوائی را که کمتر از امروز نبودند نقد می‌کردند تا بتوانند راه سرنگونی «نظم کهنه» و «تغییر جهان» را باز کنند زیرا بدون شناخت از جهان، تغییر آن غیرممکن است.

دو جنبش بزرگ در جریان بود. سوسیالیست‌های تخیلی مانند وایت لینگ و پرودون طرفداران زیادی داشتند. مارکس و انگلس تلاش کردند با آن‌ها متحد شوند اما حاضر نبودند وارد اتحادهای لیبرالی و مبهم بشوند.

در صحنه‌ای از فیلم، پرودون که مهم‌ترین رهبر سوسیالیست آن زمان محسوب می‌شد، مشغول سخنرانی است. او علیه «مالکیت» حرف می‌زند. اما، مارکس حرفش را قطع می‌کند و می‌پرسد: چه نوع مالکیتی؟ منظور مارکس این بود: مالکیت خصوصی بر وسایل تولید! که استثمار کارمزدی بر این نوع مالکیت استوار است. اما پرودون حاضر نیست تمامیت سرمایه‌داری را زیر سؤال ببرد. او از سرمایه‌داری خشمگین است چون بی‌وقفه تولیدکنندگان کوچک را نابود می‌کند اما حاضر نیست از آن دست بکشد. پرودون یک روشنفکر دموکرات است و خشم و افق این تولیدکنندگان کوچک و توهمات بورژوازی کوچک را بیان می‌کند. محافظه‌کاری سیاسی او هم منطبق بر این افق محدود تاریخی است.

در جلسه‌ای دیگر که برای «اتحاد» با جنبش کارگری تحت رهبری وایت لینگ است، افکار ایدهآلیستی دینی او را به چالش می‌گیرد. مانند همیشه، مارکس حاضر نیست به خاطر «اتحاد»، حتا اتحاد با یک جنبش کارگری وسیع، در مورد آنچه حقیقت است و آنچه یاوه، سکوت لیبرالی کند. مارکس به وایت لینگ که سخن از «آرمان» مبارزه برای «خوشحالی مردم» می‌کند با صراحت می‌گوید، «خوشحالی؟ همین است پایه و اساس فعالیت‌های تو؟ … با توجه به هیاهویی که در موعظه‌هایت به راه می‌اندازی، بگو ببینم کدام پایه تئوریک فعالیت‌هایت را توجیه می‌کند؟ و پایه آینده این فعالیت‌ها چه خواهد بود؟ … برانگیختن کارگران بدون ارائه یک آموزه سازنده، نا صداقتی و بازی فریبکارانه است که در یک طرف بازی پیامبری است که به او وحی شده است و در طرف دیگر یک عده احمق بهت زده.»

در ملاقاتی دیگر، پرودون کتاب «فلسفه فقر» خود را به مارکس می‌دهد. مارکس در جواب، کتاب «فقر فلسفه» را می‌نویسد و نظریه‌های اقتصاد سیاسی پرودون را نقد می‌کند و برای اولین بار نظریه‌های اقتصاد سیاسی خود را پیش می‌گذارد. اما اهمیت این نقد، نقد فردی به نام پرودون که از قضا شخصیت سیاسیِ بسیار محافظه‌کار و ترسویی نیز بود، نیست. بلکه در آن است که خط تمایز بسیار روشن با سوسیالیسم خرده‌بورژوایی کشیده و پایه‌های سوسیالیسم علمی گذاشته می‌شود.

لندن شهر تأسیس «اتحادیه کمونیست‌ها» می‌شود. مارکس و انگلس، در سال ۱۸۴۷ به تشکیلات مخفی «اتحادیه عدالت» می‌پیوندند. در کنگره دوم این سازمان در لندن شرکت می‌کنند. در حالی که مارکس در میان جمعیت نشسته است، انگلس سخنرانی می‌کند: «در اینجا می‌خواهم اصولی را اعلام کنم که اساس مبارزات آینده‌مان خواهد بود. بگذارید خود را فریب ندهیم. این مبارزات فوق‌العاده خصمانه خواهند بود. در اینجا احتمالاً کسانی هستند که با شنیدن کلماتی مانند «مهربانی» اشک می‌ریزند. اما با اشک ریختن نمی‌توان قدرت را کسب کرد و قدرت حاکم اهل اشک ریختن نیست. بورژوازی به شما مهربانی نشان نمی‌دهد و شما با مهربانی آن را شکست نخواهید داد. … چرا اینجا جمع آمده‌ایم؟ برای جنگیدن. و برای چه می‌جنگیم؟»

جمعیت جواب می‌دهد: آزادی، برابری و همه با هم برادرند!

انگلس به سخنانش ادامه می‌دهد: «… اما کارگر و بورژوازی برادر نیستند. دشمن‌اند. شما باید بدانید که برای چه اینجا گرد آمده‌ایم. با ایده‌های مجرد و احساسات نمی‌توانیم مسیری طولانی را طی کنیم. باید بدانیم اتحادیه چه می‌خواهد و برای چه نوع جامعه‌ای می‌جنگد. و باید الان تصمیم بگیریم.»

مخالفین مارکس با شعار زنده باد وایت لینگ! زنده باد پرودون! مخالفت خود را با انگلس نشان می‌دهند.

مارکس از جا بلند می‌شود و خطاب به آن‌ها می‌گوید: می‌گویید زنده باد وایت لینگ و زنده باد پرودون. اما پرودون حتا حاضر نیست پایش را از فرانسه بیرون بگذارد و وایت لینگ هم مبارزه را ترک گفته. پس دارید برای سایه‌ها هورا می‌کشید!

انگلس ادامه می‌دهد: «… تخاصم میان پرولتاریا و بورژوازی باید به یک انقلاب کامل منتهی شود. تا زمانی که طبقات هست آخرین کلام علم اجتماع به گفته جورج ساند این است: مبارزه یا مرگ! جنگ خونین یا هیچ بودن! … انقلاب صنعتی برده مدرن، پرولتاریا را آفریده است که با رهایی خودش تمام بشریت را آزاد خواهد کرد و نام این آزادی کمونیسم است!»

سپس در میان شور و شادی و همچنین عصبانیت و انشعاب طرفداران وایت لینگ و پرودون، نام «اتحادیه عدالت» تبدیل به «اتحادیه کمونیست‌ها» می‌شود و شعار «همه برادرند» از روی دیوار کنده شده و بر جای آن این شعار می‌نشیند: «کارگران سراسر جهان متحد شوید»! n

پانویس:

۱-

March 6, 2018 | Revolution ewspaper | revcom.us

atashHYPERLINK “mailto:atash1917@gmail.com”1917HYPERLINK “mailto:atash1917@gmail.com”@gmail.com

n-atash.blogspot.com

تلگرام : @haghighatcpimlm