دنیای گرگهای “هار” و گرسنه!

دنیای گرگهای “هار” و گرسنه!

می گویند گرگ ها معمولا شکارهای پیر یا حتی جوانی را ترجیح میدهند که ضعیف و ناتوان باشند. یکی از دلایل این مسئله صرف نکردن انرژی مازاد است. از دید اسطوره ای گرگ موجودی مورداحترام برای ترک ها و مغول هاست. افسانه ی “آسنا” یک اسطوره ی قدیمی ترکی است که بر طبق آن نژاد ترکها به گرگ خاکستری بازمیگردد. همچنین در افسانه های دیگر آمده که یک گرگ خاکستری به ترک ها راه خروج از سرزمین افسانه ای مادریشان را نشان داد و باعث شد آنها بر همسایگان خود مسلط شوند.

هم اکنون سازمانی مافیایی بنام “گرگهای خاکستری” که با سازمان اطلاعات ترکیه “میت” ادغام هستند و در ترور شخصیت ها و فعالان سیاسی فعالند و در گسترش نفوذ ترکیه در منطقه خاورمیانه همچو سوریه، عراق و غیره نقش بزرگی ایفاء می کنند موجود است. آرم آنها قرمز و در وسط آن عکس یک گرگ هم حک شده است. آنها به دستور اردوغان گروه مسلح هم تشکیل داده اند که مدتی پیش آنها را در طرابلس نزدیک شهر حلب دیده اند. خطرناکترین گرگ ها “گرگ های هار” هستند که  این گرگها این بیماری را از راکون ها و روباه ها می گیرند و بعد از مبتلا شدن به این بیماری کشنده آنها دیگر به همه حیوانات و انسان ها حمله می کنند و خوردن گوشت انسان و سگ برای آنها از لذت بخش ترین خوردنیهاست. سگ ها  نیز “هار” می شوند و این بیماری را از گرگهای هار می گیرند.

راستی وقتیکه به عملکردهای روزمره و مُتلون و قیقاچ سران دولت ترکیه نگاه می کنید، در واقع این بیماری مزمن و کثیف را در یکایک آنها میتوانید مشاهده کنید. آنها همیشه در حال جنگ و کشتار انسان ها هستند و از به راه انداختن جویباری از خون انسان ها لذت می برند. به همه سو حمله ور می شوند و همه همسایگان را مورد تعرض و قتل و عام قرار می دهند و همه چیز را گاز می گیرند و خون آنرا می مکند. این بیماری مزمن از دیرباز در میان سران ترکیه شیوع پیدا کرده و تاریخ طولانی ای دارد. اگر گرگهای چهار پا و وحشی،  این بیماری مزمن و کثیف را از راکون و روباه ها می گیرند ، اما گرگهای دو پا و وحشی، همچو سران ترکیه این ویروس کشنده و اپیدمی را از اسلام و دستورات واهی اسلام و شریعت به ارث برده اند. تاریخ ترکیه مالامال پر است از جنایت، کشتار و قتل و عام و ژئوساید اقوام و ملل دیگر از خاورمیانه تا اروپا و اسپانیا.

می گویند وایکینگ ها پوست گرگ را میپوشیدند و خون آنرا مینوشیدند تا در جنگ ها برنده شوند. گرگ ها همدیگر را درصورت آسیب، بیماری و یا کشته شدن، میخورند. آدولف هیتلر (که معنی اسمش گرگ رهبر است)، به گرگها بسیار علاقه مند بود و تمام اسم های رمز و لقب هایش اسم این حیوان را در خود داشت….. قبل از اینکه وارد خود بحث شوم باید بگویم که اکثریت صفات و مشخصات انسان های دسپوت و مستبد و فاشیست و انسان کش تشابهات  زیادی به گرگها و سگ های وحشی و هار دارند.

 چندین دهه پیش که کره زمین آنقدر گرم نشده بود، بخصوص در زمستان آنقدر برف می بارید که جاده های مخروب و راه های کوهستانی منتهی به روستاهای اطراف شهرها برای چندین روز و هفته بسته می شد و مردم کاملا در مضیقه قرار می گرفتند. در چنین اوضاع و احوالی حیواناتی که در کوهستان و جنگل ها  زندگی می کردند آنها هم از بیرحمی طبیعت و فشار گرسنگی و برای بقاء و سیر کردن شکم در مضیقه و تنگنا قرار می گرفتند.

بدست آوردن غذا و شکار حیوانات کوچکتر و مورد نیاز خود در آن آب و هوای سرد با وجود برف زیاد برای آنها کار آسانی نبود و به همین خاطر بعضی از این حیوانات بخصوص گرگ ها برای پیدا کردن غذای مورد نیاز همه راه ها را آزمایش می کردند و حتی به محلات حاشیه نشین شهرها آمده و اگر گوسفند، بز، گاو یا هر حیوان دیگری را داخل حیاط خانه ای بو می کردند به داخل حیاط پریده و در وحله  اول همه حیوانات را لت و پاره کرده و بعدا به نسبت وقت به خوردن آنها مشغول می شدند.

خصوصیات و عادت گرگ ها برای شکار کردن خیلی با حیوانات دیگر فرق و تفاوت دارد. مثلا اگر به زندگی و برنامه حیوانات نگاهی بیندازید می بینید که مجموحه ای از پلنگ ها ، یا شیر ها دسته جمعی حیوانی را شکار می کنند و همه با هم آنرا می خورند و تا دوباره گرسنه می شوند می گیرند و می خوابند، اما اگر چند تا گرگ با هم به گله گوسفند و بز برسند در وهله اول تا جای که امکان داشته باشند همه را لت و پار می کنند و بعدا به خوردن آنها می پردازند. چرا، زیرا آنها دوراندیشند و تنها به فکر همان ساعت و وقت نیستند و میخواهند که بدینوسیله غذای جند هفته دیگر را هم پس انداز کرده باشند.

راستی اکنون ما در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم. از اوایل قرن بیست تقریبا تا کنون دنیا بلحاط تکنولوژی چه در امور ماشین آلات کشاورزی و چه در امور تمام صنایع مختلف تولیدی دیگر، از ساختمان سازی و راه سازی تا شبکه های عظیم انترنیتی و ماس میدیا و هواپیما مسافرتی و انواع مدل های پیشرفته ماشین سواری و قطار و حتی صنایع جنگی، انسان به اندازه کل طول عمر پیدایش خود که به میلیون ها سال سر می زند قدم به جلو گذاشته است.

قرار بود که با پیشرفت تکنولوژی در تمام عرصه های تولیدی و پیدایش نظام سرمایه داری و نابودی نظام های سیاسی عقب افتاده ماقبل خود همچو نظام برده داری و فئودالی، انسان دیگر راحتر و آسانتر و مرفه تر زندگی کند. قرار بود که این همه پیشرفت تکنولوژی در عرصه های مختلف امنیت بیشتر، رفاه بیشتر و زندگی دلپذیرتری را برای انسان به ارمغان آورد.

قرار بود که در سایه نظام سرمایه داری انسان ها از بردگی انسانی ، گرسنگی و فقر و فلاکت و بیکاری و فساد مالی و جنگ و رشوه خواری سران برده داری و فئودال های قدرتمند و خاندان آنها خلاص یافته و زندگی ای آزاد و مرفه و بدون تبعیض و نابرابری داشته باشند.

قرار بود، اگر تا یک قرن پیش هزاران کارگر کشاورزی برای فراهم آوردن چند تَن گندم یا جو روی چند قطعه زمین کار می کردند و هزاران  کارگر زن و مرد در کارخانه های ابتدائی ریسندگی و بافندگی صبح تا غروب جان می کندند تا بتوانند بخش کوچکی از لباس و لوازم خانگی را تهیه و آماده کنند، اکنون با پیدایش و توسعه کارخانه های غول پیکر و عظیم و انواع ماشین آلات مدرن کشاورزی می شود که چند برابر انسان های این کره خاکی را از همه نیازمندی و احتیاجات روزمره سیر و بهره مند کرد و قرار بود که نظام سیاسی سرمایه داری پیشرو و پیشاهنگ این خدمات انسانی باشد.

اما حالا چه می بینیم و اوضاع و احوال و زندگی و آزادی و رفاهیات اکثریت مردم از کارگران و کشاورزان و بقیه اقشار رنجدیده مردم از چه قرار است؟ نظام سرمایه داری از بدو ظهورش توانست که بتدریج گسترش یافته و بدرون شهر و روستاها راه یابد و دست آوردهای صنعتی و تولیدی خود را جایگزین اسباب و آلات تولیدی کهن نظام فئودالیسم  بنماید، به طوریکه در نهایت توانست از راه انقلابات صنعتی و تولیدی عقب نشینی های بزرگی به نظام سیاسی پیشین خود بنماید. البته این انقلابات در تمام دنیا همزمان ایجاد نشد بلکه در کشورهای اروپایی و آمریکا بنا به شرایط اقتصادی و فرهنگی زودتر و سریعتر به پیش رانده شد و حکومت های دمکراتیک بورژوایی جانشین حکومت های عقب افتاده و دیکتاتورماقبل خود شد.

مضامین این روند سیاسی و تاریخی نمی توانست تنها به یک منطقه و یک مرز جغرافیایی مشخص محدود بماند، زیرا که انسانها برای زیست و بقاء به تبادل کالا و تولیدات خود نیاز مبرم دارند و تأسیس بانک ها و بازرگانی نقش مهمی در ایجاد و گسترش نظام سرمایه داری در نقاط مختلف دنیا ایفاء نمود. در ایران هم در نیم قرن گذشته گرچه نطفه های نظام سیاسی جدید پایه ریزی و گسترش می یافت اما به علت نفوذ و نقش فئودالهای قدرتمند در دوایر دولتی و امور رهبری مملکت هننوز ایران نتوانسته بود که در زمره کشورهای سرمایه داری پیشرفته با ساختار حکومتی دمکراتیک ابراز وجود نماید. معصیت و ولع فئودال و سران عشایر بزرگ و  قدرتمند نقاط مختلف ایران ترمزی بودند در راه گسترش نظام و ساختار جدید و تفویض نظام کهن به نظام جدید که در حال گسترش هژمونی خود بر نقاط مختلف دینا بود.

اما اصلاحات ارضی یا “الغای نظام رژیم ارباب و رعیتی” سالهای ١٣۴٠ و ١٣۴١ توسط محمد رضا شاه با رهنمودهای آمریکا توانست تا اندازه زیادی ضربه سیاسی بزرگی را به پیکر رژیم کهن فرود آورد و در تثبیت نظام سرمایه داری قدم بر دارد. اما به خاطر اینکه این حرکت توسط خود مردم ایران و “انقلابی کارگری و مردمی” صورت نگرفت، نتوانست همچو ممالک اروپایی به ساختار یک نظام سیاسی مدرن تر ارتقاء یابد.

از این ها گذشته نظام سرمایه داری گر چه در بدو پیدایش و توسعه خود نسبت به نظام سیاسی ماقبل خود متجدد ومترقی تر و باعث توسعه سرسام آور صنایع مختلف در تمام رشته های گوناوگون تولیدی و مالی، تجاری و ارتباطات و غیره شد، که بدون ابهام و اغراق می شود با وجود و در دست داشتن این همه امکانات صنعتی و تکنیکی و مالی و تجاری و کشاورزی که اکنون در سرتاسر دنیا موجود و در دسترس  است، زندگی کلیه جامعه بشری روی زمین هیچ بلکه مال کره های آسمانی هم را کاملاً دگرگون ساخت و بر کلیه مصائب، اجحاف، عبودیت، شدائد و بیکاری، گرسنگی و بی خانمانی میلیاردی انسان ها و غیره فائق آمد.

یکی از خصوصیات بر جسته نظام سرمایه داری این بوده و هست که بر قطبی شدن هر چه بیشتر جامعه بشری جامه عمل پوشاند و در واقع مجتمع انسانی را به دو اردوگاه متخاصم و متضاد (سرمایه داران و کارگران) تقسیم نموده و تضاد و مبارزه این دو قطب و اردوگاه علیه همدیگر به تضادی آشتی ناپذیر، دائمی و هر روزه تبدیل شده است. این تضادهای لاینحل میان قطب های آشتی ناپذیر و بلحاظ منافع اقتصادی متضاد، پیدایش دولت را سبب گردید.

دولت که از درون جامعه برخاسته کم کم خود را با جامعه بیگانه و مافوق آن قرار می دهد و بقول مارکس: “دولت دستگاه فرمانروائی طبقاتی، دستگاه ستمگری یک طبقه بر طبقه دیگر و دستگاه ایجاد “نظمی”  است که به این ستمگری صورت قانونی می دهد و پایه های آنرا محکم می کند”. پس کلیهً دولت ها امروزی کشورهای مختلف جهان به خاطر عدم وجود انقلابات کارگری و تشکیل دولت های سوسیالیستی ناچارا‌ در خدمت طبقه ستمگر که همانا طبقه بورژوازی است در آمده و توسط قانون های هم که طبقه کارگر و بقیه اقشار مردم زحمتکش در آن دخالتی ندارند به ستمگری و بردگی اکثریت عظیم جامعهً جامهً عمل و قانونیت می بخشند و سرپیچی و اعتراض به این قانون های ستمگرانه توسط طبقه کارگر و قشرهای مختلف جامعه جرم و جنایت محسوب شده و مجازات های سخت و غیره انسانی به دنبال دارد. پس دولت که به علت وجود طبقات و تضادهای اقتصادی آشتی ناپذیر طبقات درون جامعهً بوجود می آید در نهایت با این جامعه بیگانه و به ابزاری سرکوبگر تبدیل می شود.

برای خیلی ها سوال این است اگر قرار باشد همه دولت ها ابزار سرکوب باشند، خوب در صورت انقلاب کارگری و به زیر کشیدن نظام سرمایه داری در مملکت و یا ممالکی و تشکیل دولت کارگری و سوسیالیستی، آنوقت همین دولت کارگری خود به دولتی سرکوبگر تبدیل خواهد شد و این در کجای عدالت قرار گرفته و چه فرقی با نظام بورژوازی دارد؟

جواب این سوال را باید در شیوه سرکوب و طبقات سرکوب شونده جستجو کرد. اولا: وقتی که انسان به بافت اجتماعی و سیاسی این دنیای وارونه نگاه می کند متوجه خواهد شد که امروزه جمع قلیلی که فقط دو در صد جمعیت دنیا را تشکیل می دهند با تمرکز و انباشت سودهای سرسام آور از طریق تصاحب ابزار تولید وخرید نیروی کار”نیروهای مولده” به نیروی در جامعه‌ً تبدیل شده اند که غیر از تصاحب سود کلان که از دسترنج کارگران بدست می آید صاحب کلیهً دستگاه های سرکوبگر همچو ارتش، پلیس و زندان و غیره هم می شوند که بدینوسیله همین جمع ٢٪ در صدی به سرکوب اکثریت عظیم  ٩٨٪ در صدی بقیه انسان ها می پردازد. اما در حکومت سوسیالیستی، کارگران فقط برای رهایی از بردگی خود و جامعه و به چنگ آوردن ابزار کار از دست سرمایه داری و الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و لغو کار مزدی وعمومیت بخشیدن به آن و جلوگیری از توطئه طبقه بورژوازی و خره بورژوازی به سرکوب احتیاج دارد.

 این  سرکوب تا زمانی ادامه خواهد داشت که این جماعت ٢٪ در صدی دیگر توان توطئه و جنگ علیه کارگران و اکثریت عظیم مردم را نداشته باشند. وقتی که حکومت سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا در این کار موفق شد، دیگر کم کم خود دیکتاتوری پرولتاریا و دولت آن هم زائد می گردد. یعنی خود دوران دیکتاتوری پرولتاریا دوران گذاری است به فاز و مرحله کمونیسم با شعار “هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش” . منظور مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا در واقع هژمونی طبقه کارگر است نه اینکه به مفهوم دیکتاتوری در ادبیات سیاسی امروزی.

امروزه اگر مردم بخواهند به تغییر و تحولات عظیمی در کشور دست بزنند و سرنوشت خود را از دست این جانیان سرمایه داری و گرگهای هار و دولت مطبوعشان  بیرون بکشند و همه مردم را از دست فقر و فلاکت و بیکاری و جنگ و خونریزی نجات دهند و برابری و آزادی کلیه انسان ها را سر لوحه کار و زندگی خود قرار دهند باید با تکیه به هژمونی و رهبری طبقه کارگر که یگانه طبقه ای است که می تواند این کوه ستم را به زانو در آورد اعتراف کرده و پشت آن قرار بگیرند.

زیرا طبقه کارگر و انسجام آنها در مراکز تولیدی و صنعتی بزرگ و کوچک خود ناشی از پیدایش طبقه سرمایه دار بوده و بقول مارکس ” طبقه سرمایه دار گور کن خود که طبقه کارگر است را بوجود می آورد”. کارگران  با فروش نیروی کار خود به سرمایه داران حقوق ناچیزی را از ایشان می گیرند ، حقوقی که معادل است با اینکه کارگر بتواند زندگی بخور و نمیر خود و خانواده را تامین کرده و همچنین بتواند که دوباره به سر کار باز گشته و برای سرمایه دار ایجاد سود و سرمایه کند.

طبقه کارگر که با ساعات کار طاقت فرسا به تولید همه احتیاجات بشری در کل دنیا مشغول است، خود از کلیه تولیدات و نعمات انسانی که بدست خویش انجام داده بی بهره است و نتیجه کار و زحمات شبانه روزی آنها به جیب عده قلیلی که صاحب وسایل تولید و فابریک و کارخانه ها هستند می رود. در نتیجه سرمایه داران روز به روز ثروتمندتر و عیاش تر شده و کارگران استهلاک تر و فرسوده تر و بی بضاعت تر و بیکارتر. این روند اکنون به جای رسیده که با تمرکز صنایع مختلف و انحصار آن در دست جمع قلیلی از سرمایه داران، میلیاردها انسان در دنیا در زیر خط فقر و فلاکت ، بیکاری و گرسنگی قرار گرفته اند.

ولع و حرص و آزمندی سرمایه داران تا جای پیشرفته که آنها تنها به چپاول و بی حقوقی نگه داشتن طبقه کارگر و اکثریت جامعه خودی اکتفا‌ء نکرده و بسان گرگ های گرسنه به جان جامعه بشری در اقصی مختلف جهان پرداخته و توسط جنگ های ارتجاعی که بدون هیچ مستمسک و اتوی به راه می اندازند از طرفی به لت و پار کردن کارگران و مردم زحمتکش و بی گناه پرداخته و از طرف دیگر به ویران کردن خانه و کاشانه مردم و امحاء بنیاد و زیر بنای اقتصادی و سیاسی می پردازند تا از این طریق راه و جاده شرکت های عظیم خود را صاف و هموار کرده و به نام بازسازی به غارت و چپاول سرزمین و ممالک دیگر پرداخته تا هر چه بیشتر بر سرمایه خود بیافزایند.

آنها همچو گله گرگان گرسنه دوراندیش هستند و تنها به سرمایه و انباشت امروز خود فکر نمی کنند، بلکه برای ابقاء نظام و حکمرانی ستمگرانه خود هر چندین سال دو تا سه مملکت را به آشوب و جنگ می کشانند. در مرحله اول و تا جای امکان، مردم بی گناه و کارگران را با شدیدترین و درندانه ترین شیوه سلاخی کرده و محیط زیست آنها را به ویرانه تبدیل کرده و در مرحله بعدی با چهره دمکراسی به پای امضاء قراردادهای کلان و کمر شکن  بازسازی و اقتصادی و دادن وام های بانکی به کشورهای تخریب شده پرداخته تا بدینوسیله بتوانند آینده این جمع قلیل و درنده را تامین کنند.

عراق، سوریه، یمن، افغانستان، لیبی و خیلی جاهای دیگر را نگاه کنید و ببینید که این گرگ های گرسنه چه به سر مردم بی گناه این ممالک آورده اند و چطور میلیون ها انسان را در راه اهداف کثیف و ضد انسانی خود سلاخی کرده و خانه و کاشانه آنها را با انواع سلاح های مخرب بر سرشان خراب و ویران کرده اند. هم اکنون در کشور لیبی انسان ها خرید و فروش می شوند و تاریخ و دوران برده داری را در این مملکت زنده کرده اند . اکنون طبق برآورد اقتصاددانان بورژوازی فقط عراق برای بازسازی شهر و شهرکهای ویران شده به صدها میلیارد دولار نیازمند است. اگر بهای جان میلیون ها انسان کشته و زخمی این جنگ ارتجاعی را به این مخارج عظیم و سرسام آور بازسازی بیفزاید، آنگاه می توانید به گوشه کوچکی از اهداف این جانیان پلید سرمایه داری پی ببرید.

این جانیان هزاران پروفسور اقتصادی، نظامی و سیاسی تحصیل کرده در خدمت دارند که هر روزه دارند این روند و شداید مبتذل و قهقرایی را آبدید می کنند. سایکولوژی انسان ها را مورد تحلیل و واکاوی قرار می دهند و آنرا با انواع تبلیغات تلفزیونی و ماس میدیا و شبکه های عظیم انترنێتی که در اختیار دارند به اشکال مختلف تخریب و بی تفاوت وماًیوس می کنند. توپوگرافی اقوام و عشیره و ممالک را مورد خوانش و مطالعه قرار می دهند و آئین و مذاهب و رسومات کهن آنها را پیدا و زنده کرده و جنبه های محشون و منفی آنرا بر جسته می نمایند تا بدینوسیله راه نفاق و پراکندگی میان اقوام و انسان ها را گسترش دهند.

امروز دیگر نمی توان در نظام سرمایه داری یک سرسوزن هم، انسانیت و دمکراسی و رنالیزم و خصوصیات مبرز را جستجو و پیدا کرد، زیرا ترند و دکترین سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی این طبقه، کلا بر پایه ستم و استثمار و آدم کشی و ژئوساید انسان ها قرار دارد. بنظرم دیگر مسخره محض است که  مجموعه ممالک اروپا و آمریکا را به عنوان سنبل دمکراسی و آزادیخواهی و ترقی بشریت به شمار و مثال آورد.

فقط یک مثال کوچک شاید همه این مواضع را روشن کند: همه می دانیم که اکنون ٧ سال تمام است که خاورمیانه در آتشفشان جنگ ارتجاعی ای که اینها به کارگران و مردم زحمتکش تحمیل کرده اند می سوزد و به جای سیل و بارانی طبیعی ای که قبلا در کوچه و خیابان ها جاری می شد اکنون خون انسان ها جاری است. میلیون ها انسان از کودک گهواره تا پیر صد ساله قربانی این سیاست فوق ارتجاعی شدند و میلیون ها انسان دیگر ناقص العضو و با بقچه ی پارچه ای بر دوش، آواره و سرگردان شدند، ولی ما ندیدیم که در دنیای نابرابر و برده وار امروزی حداقل یک دولت “ناشرافتمند” سرمایه داری به میدان آید و بگوید دیگر بس است نسل کشی، آدم کشی و آوارگی!

ببیند مردم زحمتکش و تاریخا سرکوب شده ای مثل شهر “عفرین” دو ماه تمام با تمام اسلحه های مدرن امروزی آمریکایی و آلمانی توسط ترکیه فاشیزم به شدیترین و درندانه شیوه بمباران شد، توپ باران شد، شیمایی باران شد و هزاران کودک و زن و مرد قربانی گردیدند، یک دولت کثیف اروپایی و غیره پیدا نشد که بگوید “ستوپ”، این همه فجایع آخر به خاطر چی و برای چی ؟ اما ببینید در این روزها چطور روابط بریتانیا به خاطر مردن فقط یک آدم جاسوس کهنه کار سخیف “کا گ ب” به نام سرگئی اسکریپال و دخترش به هم خورده و هر دو طرف سفیران و کارمندان سفارت دیگری را از کشور بیرون می کنند و چطور دولت های سخیف اروپایی تشکیل جلسه می دهند و از بریتانیا دفاع کرده و روسیه را محکوم می کنند و سفارت اتحادیه اروپا را از روسیه فرا می خوانند و ترزا می نخست وزیر بریتانیا تازه به یادش آمده که حمله هوایی روسیه به حلب را محکوم کند!

بله، این است چهره واقعی و کریه سرمداران سرمایه داری امروزی، این است آن دمکراسی و آزادی بورژوازی ای که هر روزه از طرف این عالیجنابان درنده سرمایه داری نشخوار می شود و این است ادعای پوچ و دیاگۆژی عوام فریبانه مبارزه با تروراین انسان کشان سرمایه داری. برای این ها جان یک جاسوس خیلی خیلی بیشتر از جان میلیون ها انسان زحمتکش و رنجدیده ارزشمندتر و پر بها تر است.

باید گفت که سرمایه داری کاملا پا در مرحله توحش و بربریت نهاده و جان و زیست میلیونها انسان را به راحتی قربانی انباشت دلارهای آمریکایی وتوسعه طلبی خویش می کنند و اصلاحات و دمکراسی در دنیای امروز کاملا پوچ و بی اساس است. تنها راه نجات از این افسارگسیختگی طبقه بورژوازی و گرگهای هار و دو در صدی ، باید طبقه کارگر دست به تشکل زند و با تمام توان به میدان آید، زیرا غیر از این طبقه هیچ قشر و صنف و طبقه دیگری توانایی روبروی با این گرگ های درنده و گرسنه را ندارد. باید تمام احزاب بنام کمونیستی، سوسیالیستی و آزادیخواه و سکولار، تمام توان خود را در کمک به تشکل این طبقه بکار گیرند، زیرا این طبقه به خاطر موقعیت اقتصادی و کاری خود شاهرگ طبقه سرمایه داری را در دست دارد و با قطع این شاهرگ اقتصادی و مالی می تواند این جانیان بشریت را به زانو درآورده و به جای آن حکومتی را پایه گذاری کند که شایسته تمام بشریت و بدور از استثمار و فروش نیروی کار و ستمکشی و نابرابری ملی، قومی، سیاسی و فرهنگی میان ملیت های مختلف باشد.

به امید آن روز

عــزت دارابی

  ٢٠١٨/٠٣/٢۵ میلادی