«خندهی تو»
باد چهرهی آب را میشکند
موجها
بر دیوارهای بیحرف میکوبند.
آن دو زن
آن دو مرد
آن دو کودک
در بارهی موجها چه خواهند گفت.
دستهی ماهیها
بر سطح آب ظاهر میشوند.
درختان حاشیهی رود
برگها
سیبهای نرسیده
شاخههای خشک با مغزهای پوسیدهاشان
در بارهی ماهیها
در بارهی موجها و دیوارهای بیحرف
چه خواهند گفت.
زنی از پشت پنجره
به جنبش شاخههای سیب مینگرد.
آن زن
در بارهی کسی که تنهاست
در بارهی ماهیها و موجها
چه خواهد گفت.
و آن دو زن
که دست
قلب
و تنشان یکیست
در بارهی من و تو
در بارهی گیسوان آشفتهات در جشنِ باد
چه خواهند گفت.
ماهیها
یکی یکی
در سایهها گم میشوند
موجها دیوارها را میکوبند
میانِ من و تو کلماتیست که بر زبان نراندهایم
لبخندیست که آشکار نکردهایم
همچون آن دو زن
آن دو مرد
آن دو کودک.
پلیس در بارهی ما
در بارهی من و تو
شاخه،ماهیها و موجها
و چهرههای پشت پنجره چه خواهد گفت
چگونه میخواهد رویاها
کلمات
درختان سیب
و زنانگی را سرکوب کند.
من تو را نگاه میکنم
سکوت زانو زده میماند
تو لبخند میزنی
لبخند میزنی
ماهیها متحد میشوند
موجها شورش میکنند
پنجرهها باز میشوند
سیبها به سرخی میگرایند.
تو لبخند میزنی محبوب من
کودکان میرقصند
آن دو زن
آن دو مرد
چهرههای ناشناخته
به قانون خیابان
به دیوارها
به پلیس اعتراض میکنند.
تو لبخند میزنی عشق من
فلسها به سرخی میگرایند
سرخ
سرخِ سرخ
همچون جامهای که بر تن داری
همچون سیبهای سرخ
همچون پرچم زیبایمان در روز انقلاب…
«علی رسولی»