واقعیت کمونیسم چیست
کمونیسم انقلابی و مساله رهایی زنان
اهمیت تاریخی فرمان حجاب اجباری و شورش زنان علیه آن
رکسانا خرم نژاد
در هشتم مارس ۱۳۵۷ زنان تهران علیه فرمان حجاب اجباری خمینی، قیام کردند. شورشی که چند روز طول کشید و در مقابلِ آن خمینی فرمان خود را پس گرفت تا برای نبردی که آغاز شده بود (و هشتم مارس امسال وارد چهلمین سالگرد خود میشود) زمان خریده و بهطور سازمانیافتهتر تهاجم رژیم خود علیه زنان را طرحریزی و رهبری کند. شورش زنان علیه فرمان حجاب اجباری، اولین چالش انقلابی- اجتماعی دربرابر رژیم دینمدار تازه استقرار یافته بود. این شورش، با شعار ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم! حامل قضاوتی تاریخی و هشدار دهنده، در مورد فاجعه بزرگی بود که با به قدرت رسیدن این رژیم بر تمام جامعه تحمیل شد. در حقیقت امر، زنان شورشی فقط سخنگوی خودشان نبودند و با این شعار، محتوای جهانشمولی فرمان حجاب اجباری را با تیزهوشی اعلام کردند.
تاریخ، درستی قضاوت آنان را ثابت کرد. هیچ جنبش خودجوشِ دیگر در آن زمان، در هیچ نقطه ایران، چنین حکم همگانی را صادر نکرد.
حجاب اجباری یکی از مهمترین ستونهای رژیم جمهوری اسلامی شد. روابط اجتماعی پدرسالاری و مردسالاری، یعنی بردگی زنان، فرودستی آنان نسبت به مرد، در چارچوب این رژیم دین سالار، در حجاب اجباری فشرده شد و با ادغام قوانین شریعت در قانون اساسی و قوانین مربوط به جرم و جنایت و در فرهنگ و آموزش و پرورش رسمی، جایگاه زن بهعنوان شهروند نیمه انسان بیان قانونی و کیفری و فرهنگی/ارزشی یافت. جمهوری اسلامی در طول عمر خود به تحمیل حجاب اجباری بهعنوان یک اصل «امنیتی» که سست شدن آن موجب فرو ریختن «چسب انسجام اجتماعی» و به خطر افتادن رژیم میشود، برخورد کرده است.
در طول این چهل سال انواع و اقسام «مصلحین اجتماعی» تلاش کردند تعاریفی بهجز این از حجاب اجباری و جایگاه آن درنظام فرمانروایی فاشیستی جمهوری اسلامی بدهند. گرایشات نئولیبرالی آن را به «حق انتخاب» که تنها یک جنبه از مساله است تنزل دادند. در شرایطی که مقاومت زنان علیه حجاب اجباری توسط نیروهای نظامی و امنیتی رژیم سرکوب میشد، روایتها و سیاستهای راست و محافظهکارانه در «جنبش زنان» سربلند کرد. اینها تلاش کردند ضرورت مقاومت علیه حجاب اجباری را ازمرکز مبارزه زنان حذف کرده و آن را با شعارهای دیگر مانند «اصلاح قوانین جزایی» (درخواست برابری دیه!!) یا «مقابله با خشونت علیه زنان» جایگزین کنند، با این استدلال که برای جنبش زنان «حاشیه امنیتی» بخرند یا «اتحاد وسیع» در میان زنان به وجود آورند. نادرستی و ورشکستگی همه این استدلالها روشن شده است. امروز فرزندانِ همان شورش هشتم مارس ۵۷ با مقاومت خود رژیم را مستاصل کردهاند. اما حتا اگر هیچ زنی حجاب اجباری را به چالش نمیگرفت (که امری محال بود) بازهم در این حقیقت تغییری به وجود نمیآمد که در چارچوب این رژیم و در این مقطع، حجاب اجباری نماد برجسته و فشرده انقیاد و اسارت زن در روابط پدرسالاری و مردسالاری است و هرگونه آب بستن به این واقعیت با هر نیتی، پشت کردن به مقاومت زنان علیه این رژیم است.
برخورد جنبش کمونیستی سال ۵۷ به شورش زنان
قانون حجاب اجباری بهطور عینی و حقیقی، اعلان جنگ به همه جریانهای سیاسی و اجتماعیِ مخالف رژیم و مدافع بنای جامعهای کاملا متفاوت و آزاد بود. اعلان جنگی به کمونیستها، آزادیخواهان، جنبش کارگری و خلقهای ملل تحت ستم ایران. خمینی همراه با لشگر ضدانقلابی و ارتجاعیاش، از طریق فرمان حجاب اجباری و راه انداختن کارزارهای اخلاق دینی و ضدیت با آزادی و برابری زنان، پایه اجتماعی خود را تعلیم داده و قوام میبخشید و آنان را آماده حمله و تعرض به کلیه قشرهای ناراضی و معترض به این رژیم میکرد. هم زمان، عقب افتادهترین گرایشات میان تودههای مردم را تقویت میکرد تا امکان اتحاد مردم حول مقاومت علیه خود را از میان ببرد.
کمونیستها میبایست پرچمدار مبارزه علیه این تهاجم ارتجاعی میشدند و به مقاومت زنان علیه حجاب اجباری بهعنوان جبهه نبردی تعیینکننده علیه جمهوری اسلامی نگاه میکردند. کمونیستها باید درک میکردند که ساختن قطب کمونیستی و آزادیخواهی در جامعه از همان ابتدا به مبارزه علیه ستم بر زنان (و در مرکز آن علیه حجاب اجباری) و مبارزه علیه ادغام دین و دولت گره خورده است. هر دوی اینها باید به موضوع فکری و تبلیغ و ترویج در جنبش دانشجویی، در جنبش کارگری، در جنبشهای ملیِ ملل تحت ستم که به پا خاسته بودند، در جنبشهای دهقانی که با خواست زمین سربلند کرده بودند و سایر قشرهای مردم تبدیل میشد. اما چنین نشد.
و چرا نشد؟ دلایل فکری زیادی داشت اما در مرکز آن شیوه نگرش یا روش و رویکرد غیرعلمی در شناخت از واقعیتهای جامعه و ضرورت و امکان تغییر انقلابی آن در سمتی که به ریشهکن کردن ستم و استثمار منجر شود، قرار داشت. یک نمونه مهم از این روش و رویکرد غیرعلمی تفکر تقلیلگرایانه ماتریالیسم مکانیکی است. این روش و رویکرد غیرعلمی مانع از شناختن واقعیت اجتماعی، همان گونه که واقعا هست میشود. وقتی پدیدهای را نمیشناسیم نمیتوانیم آن را در جهتی رهاییبخش تغییر دهیم. در سال ۵۷ (و تا به امروز) اکثریت کسانی که خود را کمونیست میدانستند، فکر میکردند که مساله ستم بر زن ربطی به مبارزه طبقاتی ندارد! در حالی که مارکس و انگلس ثابت کردند که چند هزار سال پیش، هم زمان با ظهور نظام طبقاتی، ستم بر زن بهعنوان یکی از ستونهای جامعه طبقاتی ظاهر شد. این واقعیت تاریخی بزرگ حتا در عنوان موجز و تکاندهنده کتاب «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» اثر انگلس بیان شده است. «خانواده» (بهعنوان ساختار روابط پدرسالاری) و «دولت» (بهمثابه ارگان دیکتاتوری طبقه استثمارگر بر طبقه تحت استثمار) بر اساس تصاحب خصوصی ثروت تولید شده توسط طبقه تحت استثمار بهوجود آمدند. مارکس و انگلس به این حقیقت تاریخی در مورد اجتماع بشری پی بردند و روشن کردند که هر گونه روابط بین انسانها و افکاری که در جامعه شکل میگیرند، در واقع توسط شیوه تولیدی موجود تولید و بازتولید میشوند. آنان با آشکار کردن و تبیین این حقیقت، برای اولین بار علم مربوط به جامعه بشری و قوای محرکه آن را تبیین کردند. کشف علمی این واقعیت که «زن» شدن جنس مونث و «مرد» شدن جنس مذکر، مربوط به شیوه تولیدی جامعه است و مفهومسازی این رخداد تاریخی/جهانی جزئی از الفبای مارکسیسم و ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس است. اما این واقعیت در ذهن اکثریت عظیم کسانی که خود را کمونیست میدانند، همراه با کلیت علمی مارکسیسم دفن شده است. بنا بر ارزیابی صحیح باب آواکیان، «اغلب کمونیستها، اغلب اوقات کمونیست نیستند» و این از معضلات بزرگ مبارزه طبقاتی در دوره کنونی است که باید به فوریت علاج شود وگرنه کسانی که باید پیشاهنگ مبارزات حیاتی مردم برای رهایی از ستم و استثمار باشند، نه تنها قادر به ایفای نقش پیشاهنگی خود نخواهند بود، حتا در جهت عکس عمل خواهند کرد. زیرا شیوه نگرش ماتریالیسم مکانیکی اغلب اوقات منجر به اتخاذ خط سیاسی تسلیم شدن در برابر واقعیتهای موجود میشود. رویکردی که لنین و باب آواکیان آن را «رئالیسم دترمینیستی» (واقعگرایی قدرگرایانه) میخوانند. ذهنیت ماتریالیست مکانیکی قادر نیست در بطن تضادهای مهم (در بطن ضرورت) امکان واقعی تغییر رادیکال و انقلابی (آزادی) را ببینند و طبق آن عمل کند.
روش ماتریالیست مکانیکی، کلیت روابط اجتماعی را به زیربنای اقتصادی آن تقلیل میدهد. در حالی که آن چه در زیربنا و شالوده جامعه قرار دارد، قوه محرکه شکلگیری یک مجموعه اجتماعی چند لایه است. وجود و بازتولید هر یک از این لایهها، در نهایت وابسته به زیربنای اقتصادی جامعه است اما هر یک از این لایهها، در چارچوب شیوه تولیدی حاکم، قوای محرکه خاص خود را نیز دارند و به نوبه خود بر زیربنای اقتصادی جامعه نیز تاثیر میگذارند.
این مجموعه در عین تمایز اما یک مجموعه ناگسستنی و ارگانیک است که برهم کنشی دائم دارند. همان طور که ارگانهای مختلف بدن و کلیت بدن. به این علت است که مارکس این مجموعه را بهعنوان یک بدن واحد و در فرمول «چهار کلیت» بیان کرد و مبارزه برای محو این «چهار کلیت» را قطبنمای مبارزه برای استقرار جامعه کمونیستی قرار داد: مبارزه برای محو تفاوتهای طبقاتی بهطور کلی، نابودی کلیه روابط تولیدی که این تفاوتها بر آن استوارند، نابودی کلیه روابط اجتماعی منطبق بر این روابط تولیدی و دگرگون کردن کلیه ایدههای منتج از این روابط اجتماعی. به یک کلام: هر آن چه در جامعه و در روابط اجتماعی رخ میدهد، از جمله افکار و رفتارها و ارزشهای حاکم در میان مردم، مانند سلطه مرد بر زن، ستم بر ملل گوناگون، شکاف میان کار فکری و کار بدنی، به شیوه تولیدی ربط دارند. ولی این ارتباط مستقیم نیست. همه اینها به نظام اقتصادی مربوطند و در عین حال، واقعیت مختص به خود را هم دارند. بهطور مثال روابط پدرسالاری که از زمان ظهور نظام طبقاتی بردهداری در چند هزار سال پیش به وجود آمد، امروز در چارچوب شیوه تولید سرمایهداری بازتولید شده و در این چارچوب هرگز از میان نمیرود.
آواکیان که روش و رویکرد علمی مارکسیسم را از طریق نقد جوانب فرعی غیر علمی آن تکامل داده است، در کتاب «کمونیسم نوین» این مجموعه اجتماعی را به «نقشه چند لایه» تشبیه کرده و بهطور مفصل تشریح میکند و مطالعه آن برای کسب یک ذهنیت و آگاهی علمی کمونیستی حیاتی است.
آیینه روبرو:
دفن کمونیسم
و انقلاب کمونیستی در جنبش زنان
همین شیوه تفکر ماتریالیسم مکانیکی، در میان فعالین جنبش زنان، حتا آنان که خود را کمونیست میدانند، نگرشی برعکس تولید میکند: جدا کردن ستم بر زن از چارچوب کلی جامعه طبقاتی و زیربنای شیوه تولیدی آن. این شیوه تفکر، منجر به تولید انواع و اقسام سیاستهای «هویتی» در جنبشهای زنان میشود. گویی، ستم بر زن در سیارهای متفاوت و بیارتباط با کلیت اجتماعی موجود رخ میدهد. در حالی که در واقعیت، در زیربنای این ستم ساختارهای قدرتمندی قرار دارد که تمایزات طبقاتی و کلیه ستمگریهای اجتماعی دیگر را نیز تولید میکند و بهطور مکانیکی کشیدنِ دیوار میان اینها (که جهانبینی فمینیستی نیز با آن رقم خورده است) در نهایت روابط اجتماعی پدرسالارانه را هم دست نخورده میگذارد. این شیوه تفکر و سیاستهای منتج از آن، مبارزه علیه ستم بر زن و رهایی زنان را محدود به کسب حقوق برابر با مردان در چارچوب همین نظام طبقاتی میکند و نتیجهاش آن است که برابری هم هرگز به دست نمیآید زیرا همان طور که مارکس در پلمیک با کسانی که افق کارگران را محدود به حق «مزد روزانه عادلانه برای کار روزانه عادلانه» میکردند گفت، «حق هرگز نمیتواند بالاتر از ساختار اقتصادی جامعه و فرهنگی که توسط این ساختار مشروط شده است، باشد». به عبارت دیگر، حق و حقوق توسط سیستم مسلط بر جامعه تعیین میشود. «سیستم مسلط» شامل، شیوه تولیدی، روبنای سیاسی و اجتماعی و قوانین و همین طور افکار و فرهنگ برخاسته از این زیربنا و تقویتکننده شیوه تولیدی است. یعنی، همان «چهار کلیت». این «چهار کلیت» باید با هم زیر ضرب بروند و نابود شوند و راه آن «انقلاب کمونیستی» است و «انقلاب کمونیستی» بهمعنای مبارزه برای نابودی هر «چهار کلیت» است. همین ضرورت تاریخی- جهانی، تلاش کسانی را که در جنبشهای زنان، در مقابل ترویج و تبلیغ کمونیسم سد بنا میکنند، تبدیل به گرایشی عقبگرا میکند. در حالی که، پیشروترین مبارزین راه رهایی زنان کسانی هستند که میخواهند این مبارزه را با افق وسیعِ تغییر رادیکال نظام اجتماعی حاکم پیش ببرند و در پیِ این نگرش، تبدیل به کمونیستهای آگاه و مبارزین راه رهایی بشریت میشوند.
به نقل از آتش شماره ۷۶ – اسفند۹۶
atashHYPERLINK “mailto:atash1917@gmail.com”1917HYPERLINK “mailto:atash1917@gmail.com”@gmail.com
n-atash.blogspot.com