پرسه زدن در زمین حریف

پیش‌تر در یادداشتی کوتاه تحت عنوان رادیکالیسم منزوی سری به چپ وامانده نشسته دورِ میزهای کافه‌های روشنفکرنشین زدیم؛ حال بیایید به یکی دیگر از جوانب وارفته‌ی رفتار مبارزاتی این جریان نگاهی کلی بیندازیم؛ تا بلکه با شناخت بهتر خصلت‌های این طیف، به درک و دریافت بهتری از بدیهیاتِ مبارزاتی برسیم. این نوشته ای است کلی، در باب تزلزل، تفرقه، رقابت و فردگرایی…

تزلزل، ویژگی بارز رفتاری این جریان است، و بی‌ثباتی، مشهود و ملموس در پندار و گفتار و کردارِ آن. به این معنا که به طور مثال امروز او چه‌گوارایی ست که با تیپِ چریکی عمیقا خواهان نابودی سرمایه‌داری جهانی‌ست، اما کمی که از زندگی خسته شود و اوضاع بر وفق مرادش پیش نرود به سرمایه‌داری اسکاندیناوی هم راضی می‌شود یا دم از مدرنیزاسیونِ شاهنشاهی و دستاوردهای مثبت دوران اصلاحات می‌زند! شاید امروز خواهان جنبش اجتماعی باشد، اما اگر روزی ترم دانشگاهی‌اش را مشروط شود، به گروه کتاب‌خوانی در جمعِ خوش‌فکر‌ها هم راضی می‌شود. شاید امروز دم از سوژه‌های سیاسیِ خوابیده در گوشه گوشه‌ی خیابان و ایستاده در قدم به قدمِ کارخانه‌ها و دانشگاه‌ها بزند اما پس از اندکی که حوصله‌اش از سر و کله زدن‌های خشک و خالی بر سر سوژه و ابژه و آگاهی طبقاتی و مبارزه‌ی طبقاتی در محافل شخصی‌اش سر رود، تشخیص می‌دهد که باید در خلوت خود چند صد صفحه کتاب فلسفی و چند صد فیلم دیگر را بالا پایین کند، تا سوژه‌های موجود را کشف کند. شاید برخی بگویند پس شما مخالف کتاب خواندن و تئوری پردازی هستید! این اتهام رایج چپ آکادمیک را باید در دیالکتیک گذار از تئوری و تفاسیر به تغییر جامعه جست و جو کرد. همان تجربه ای که حداقل در ایران کم ندیده ایم، روشنفکر انقلابی در رسانه های دست راستی و اصلاح طلبی حل می شود و تخیل و رویای انقلابی اش به دم دستی ترین مسائل در منطق سرمایه داری تنزل می یابد. باید پرسید چرا بعد از این همه فعالیت، جمع دو نفره آن ها حداقل به ده نفر نرسید؟! یعنی روشنفکری که تمام کارش بحث و استدلال و تئوری پردازی است نمی تواند دو نفر را قانع کند و به سمت خود بکشاند و یک کار جمعی را سازمان بدهد؟!

این تزلزل، این بی‌ثباتی، این لرزش و لغزش و این زیر و زبر مضراب زدن‌های ناکوک، همه بازمی‌گردد به سبک‌کار و رویکردِ این نوع از چپ به کار جمعی. طوری که هرچه زمان می گذرد بجای قدرتمند تر شدن، ضعیف تر و کمتر و حاشیه ای تر می شوند. یک ضربه باتوم از پلیس کافیست تا او سیاست را زیر پتو دفن کند. همین اسلوبِ کاری‌ست که هرگونه مواجهه‌ای با واقعیت‌های عینی و هرگونه مداخله‌ای در پراتیک اجتماعی را برایشان بدل به یک بحران بزرگ می‌کند؛ بحرانی که تاکتیک و استراتژی‌های این جریان را بالکل به چالش می‌کشد و آن‌ها را گیرافتاده در تنگنای بن‌بست به تک و تا می‌اندازد.

یارکشی در کوچه پسکوچه‌ها و در جمع‌های خانگی، یکی از راهکارهایی‌ست که این جریان برای حفظ رفاقت و همدلی کاذب انجام می‌دهد تا در موقع بزنگاه جمعی از آنها بتوانند اکثریت گروه را به دست بگیرند و یا در یک تعارف نمایشی (با یک لبخند دیپلماتیک!)، عده‌ای که به رسمیت نمی‌شناسند را هم دشمن خود نکنند! و این دور باطل رفاقت و رقابت و تفرقه مدام طی می‌شود به خیالی که در این بازی قهرمانی وجود خواهد داشت! در حالی که اساس این منطق تکرار شکست است.

تاکید روی پرنسیپ جمعی دقیقا به معنای حفظ مکانیزم و مناسبات رسمی گروه است، و قطعا تاکید روی مقررات و اعمال محدودیت برای حفظ روابط درونی، ضروری است. گروهی که بر پایه‌ی عواطف و اخلاقیات معنوی شکل می‌گیرد با همان عواطف و روابط شخصی و زیر بار همان اخلاقیاتِ معنوی دفن می‌شود. در قدم اول برای از بین بردن سلطه نظرات شخصی افراد بر جمع، تصویب مکانیزم اساسنامه‌ای‌(با ارجاع مداوم به آن و بدون هیچ سازشی) به‌جای مناسبات غیررسمی، مخفیانه و محفلی ضروری است. نمی‌شود ساختار و مناسبات درونی یک گروه چپ، با یک گروه راست تفاوتی نداشته باشد (حداکثرِ وحدت فرم و محتوا)؛ ما آزادی فرد در جمع را در بستری قاعده مند، با مکانیزمی دیالکتیکی تعریف می‌کنیم؛ دقیقا به عنوانِ مقابله‌ای فعال با فردگراییِ منفعت‌طلبانه‌ی لیبرالیستی محافل راست و نیز آزادی آنارشیستی و دل‌بخواهیِ ایندیویجوالیستیِ همان مبارزان منزوی، که بدون توجه به شرایط عینی و در کنج اتاق‌های خلوت فکرشان با چنین تعاریفی تشکیلات‌گردانی می‌کنند. در احزاب و سازمان ها کم از این دست اتفاقات نیفتاده که برای مثال افرادی یارکشی کنند و اساسنامه را دور بزنند و بخش نظارتی و رهبری(معمولا دفترسیاسی و کمیته مرکزی) هم به صورت رفاقتی تخلف را نادیده بگیرد! با این منطق که چون رفیق فلانی اشتباه کرد اشکال ندارد! این سلسله مراتب رفاقتی و غیر رسمی همیشه بحران زا بوده است. در نتیجه یک بخش نظارتی سفت و سخت باید وجود داشته باشد تا روابط درونی را بر مبنای اساسنامه وتئوریِ جمعی، به صورت مداوم تنظیم کند و اگر فردی خطایی کرد بدون هیچ سازشی او را محکوم کند.

فردگراییِ نهادینه شده در زیست و کنشِ سیاسی-اجتماعیِ این جداماندگان از کجا می‌آید؟ اسارت در ارزش‌های آموزش‌داده شده در مکاتبِ جامعه‌ی بورژوایی. اصالتِ رقابت و استدلال و استنتاج بر محورِ منطق سود هم از اجزای اصیل این نظام آموزشی‌ست. اگر منفعت و اراده‌ی فرد، در راستای نفع مشترک و اراده‌ی جمع نباشد، روحیه و انواع بهره کشی در مناسبات درونی گروه پدید خواهد آمد و از این رو تاکیدی مداوم بر اهداف و منافع جمعی و اشتراکی یک نیاز حیاتی است. آن نیرویی که ادعای ترقی‌خواهی و تغییر دائم وردِ کلامش است اما در ساز و کارهایش تفرقه و رقابت جانشین اتحاد و همکاری، و روابط شخصی جایگزین پرنسیپ جمعی شده‌، در کدام سیرِ مضحک از تکامل تاریخی بناست جامعه‌ای آزاد و برابر بسازد؟! دستاورد چنین رفتارِ مبارزاتی، جا خوش کردن در دل سیرکی مبتذل است که بینندگان محدودش، به طوری گذرا دل‌خوش به تماشای آن‌اند. باید عواملی که مانع جلوگیری از تشکل یابی ِفراگیر، با به رسمیت شناختن تعدد نظر می شود را بیشتر از طریق مناسبات درون جنبشی بررسی کرد. تا کجای تاریخ ما باید در لشکر شکست خوردگان باشیم؟ چرا مجبور به عقب نشینی می شویم؟ تا کجا سیاست را دودستی تقدیم به سیاستمداران کنیم؟ ما چقدر در این شکست، در این تکرار، نقش داریم؟