این دفعه اختلاف بر سر چیست!

این دفعه اختلاف بر سر چیست!

سرآغاز این اختلافات نه به بحث های رفیق جمال بزرگپور در مورد برنامه کومه له برای حاکمیت مردم کردستان، و نه به نقدِ سخنرانی رفیق عادل الیاسی در مراسم روز جهانی کارگر دو سال قبل در اردوگاه کومله ((سخنرانی این رفیق که حاکی از گرایش وی به سوسیال دموکراسی بود توسط رفقا فریدون ناظری، خسرو بوکانی و فرشید شکری نقد گردید و باعث شد تا نامه های فراوانی در میان اعضاء حول این موضوع رد و بدل شود.)) ، بلکه به اختلاف بر سر روابط با جریانات بورژوایی کردستان در یک سال اخیر، بازمی گردد.

یادآور میشوم که اختلافات سیاسی من سالها قبل یعنی درست زمانی که رفیق علیزاده بحث رفرم یا انقلاب را با زیرکی تحت عنوان رفرم و انقلاب ارائه داد، شروع شد.  محض اطلاع رفقایی که مدام تکرار می کنند که انتقاد باید از طروق تشکیلاتی باشد:

من ابتدا در یک جلسه ی ارگانی در حضور تمامی رفقای ارگان و رفیق حسن خیر تقاضای یک جلسه کردم که با وجود دریافت قول آن، هرگز چنین جلسه ای برگزار نشد! مدت زیادی منتظر شدم. حتی ناظر ارگان تعویض و به جای رفیق حسن رفیق ابراهیم علیزاده ناظر ارگان شد. آن زمان من با وجودی که هر روز دوبار رفیق علیزاده را در ارگان مربوطه ملاقات می کردم پرنسیپ مندانه تر دانستم که برای موضوع مشخص وقت مشخصی را از همین طروق تشکیلاتی بگیرم و با رفیق ابراهیم علیزاده در این رابطه گفتگو کنم. از واحد آماده وقت قبلی گرفتم که نهایتا یا فراموش شد یا هرگز نوبتم نشد. ناچار یک روز در همان ارگان خود پس از پایان کار با رفیق علیزاده در این رابطه صحبت کردم و انتقادات و نظراتم را بیان کردم و البته از بسیاری از مسائل صرف نظر و فقط برخی از آنها را مطرح کردم. خلاصه قرار بر آن شد که نامه ی به ایشان بنویسم و رفیق علیزاده نیز قول پاسخ کتبی به نامه را داد.
پس از چند روز نامه را تقدیم رفیق علیزاده کردم اما هرگز جوابی دریافت نکردم تا این که در سلف سرویس یک روز که بر حسب تصادف میزهایمان در کنار هم قرار گرفته بود از وی سراغ پاسخ را گرفتم. رفقای با ایمان باورتان نمی شود! رفیق ابراهیم علیزاده زیر قولش زد و تنها پاسخ داد آن نامه جواب نداردو به خوردن غذایش ادامه دادند. البته من چون بخشی از هنر سیاست را از خود رفیق علیزاده آموخته ام پیشبینی این را کرده بودم و همزمان همان نامه را به دو رفیق دیگر نیز دادم که شاهدانی داشته باشم حال پس از دو سال من در این جا ناچار آن نامه را علنی می کنم تا برخی از رفقا مثل نقل و نبات مدام راه های تشکیلاتی را به رخ منتقدین نکشند!

******

یک کیلو شکر برابر نیست با یک کیلو شکر! حتی یک کیلو شکر برابر با خود همان یک کیلو شکر هم نیست و حتی یک کیلو شکر…

یک کیلو شکر مثالی است که اندیشمند شکر کام مقاله ای را با آن آغاز و تا پایان مقاله برای توضیح موضوع بحث اش شاید بیش از پنجاه بار از آن استفاده می کند. به عبارتی دیگر تا پایان مقاله بیش از پنجاه کیلو شکر را به کام خواننده می ریزد! طوری که تصور می کنم نه من و نه هیچ خواننده دیگری تا پایان عمر کیلوهای متمادی شکر از تروتسکی را فراموش نخواهد کرد. در مکانی دیگر و بحثی دیگر ژیژک این اندیشمند بزرگ هم، پرده سینما و نقش و کارایی آن را شرح می دهد که آنهم فراموش نشدنیست، اما نه به دلیل شیرینی مثال و واژه هایی که بکار می برد بلکه به دلیل تهوع آور بودن واژه ها و مثال ژیژک است.

مقایسه این دو مثال حتماً این سئوال را پیش می کشد که چرا دو شخصیت، دو اندیشمند در ابراز آنچه که در ذهن دارند اینگونه متفاوت عمل می کنند!؟ واقعیت این است که هر فرد با محتویات مشخصی پر شده است و آنگاه که فرد دست به ابراز خود (نظر خود) می زند بخشی از این محتویات درونی خود را استخراج می کند. این محتویات هرگز نمی تواند خالص باشد و اگر به دقت تصفیه نشود ممکن است موجب افشای درونی شکر بار، تهوع آور و یا هر پوزیشن درونی دیگری شود! اگر انسان محصول شرایط حاکم بر دوران بلوغ است و اگر سرمایه داری، این دوره ای که ما در آن بسر می بریم پیچیده ترین، مهیج ترین، متهوع ترین، و پر رقابتترین دوره تاریخی باشد، انسانهایی را با همین مختصات چاق می کند.

واضح است در این نظم ناعادلانه بیشترین فشار و هیجان و خطر این نظام متوجه طبقه ی کارگر می باشد. از همین رو متعجب نباید شد اگر فرزندانی از این طبقه که در معرض فشار راسیسم، مذهب و رقابتهای تنگاتنگ پرورش یافته اند گفتاری را با واژه خطر آغاز کنند، نه شکر!  متخصصانی تخمین زده اند که به دلیل همان رقابت نفس گیر یک چهارم جمعیت جهان مبتلا به نارسیسیسم حاد بوده و باید به آنها رسیدگی شود که البته چنین رسیدگی بزرگی از عهده سرمایه داری خارج است. سرمایه داری همان نظام تحقیرگریست که در آن کودک از شش هفت ماهگی، دقیقاً زمانی که محیط خود را تشخیص داد، تا پایان عمر تحقیر می کند! اما حتی تحقیر هم نابرابر است و قربانیانش که بیشتر تحقیر شده اند، بیشتر تحقیر می کنند! تا جایی که برای همیشه تحقیر را و سپس تحقیر بیشتر را به عنوان « ژوئی سانس » خود هدف می گیرند!

این یک چهارم از جمعیت را می توان در میان سیاست کاران بورژوایی، ارتشیان، پلیس، روزنامه نگاران و ژورنالیستهای بورژوایی و تلویزیونهای بورژوایی دید. تعجب نباید کرد اگر یک ژورنالیست بریتانیایی حرف ملکه را بارها تکرار و نشریه مربوطه آن را تیتر کند و جوانان پر شوری را که بر علیه این نظام ناعادلانه برخواسته اند را پانکی بخوانند! و باز هم همانطور که انتظار می رفت اولتیماتوم پلیس لندن کامی را شیرین نکرد، آنگاه خط و نشان کشید و برای پانکی ها فرصت تسلیم تعیین کرد!
از ویژگیهای یک کمونیست این است که دنیای درونی (ذهن) رفیق بغل دستیش را کوچک و حقیر نمی بیند. یک کمونیست انتقادات سیاسی و ایدولوژیک را به عکس سلفی (یک برنامه تلوزیونی) تعمیم نمی دهد! حتماً رفقا می دانند که شیفتگی به آینه و دوربین و هر آنچه می توان خود را در آن دید از بدیهی ترین علائم نارسیسیسم است! یک کمونیست انتقادات سیاسی را به روابط شخصی ربط نمی دهد. یک کمونیست کسی را تحقیر نمی کند چون امر کمونیستها انسان است. پس انسان را می شناسد و در نتیجه خود را نیز! و به همین دلیل متواضع ترین انسانها کمونیستها هستند! اگر متواضع نیست درکش از کمونیسم به شدت ناقص است.

بگو چکاره ای تا بگویم که هستی! این برای افراد عادی از هر طبقه ای بود.اما اگر سر و کارمان با جمجمه ی جامعه باشد باید گفت حرف بزن و رفتار کن تا بگویم چه جهانبینی ای داری! جهانبینی اثر فراوان و مستقیم در تعیین گفتار و کردار دارد. تمام جوابیه ی رفیق عادل گرامی به رفقای گرامی وریا ناظری، خسرو بوکانی، و فرشید شُکری حول اخلاق میچرخد، لذا ناچار بازتاب همتراز می یابد تا راحتتر ابعاد مجهول عیان گردد.

لازم است همینجا تاکید کنم که این متن دفاعی کور از نامه سه رفیق بالا نیست! زیرا نویسنده نامه منتقد بر سخنرانی اول ماه مه نیز با وجود تلاشی که کرده است بخشا نتوانسته است شدت نالازم کلمات را مخفی کند و این نشان می دهد که هدف تاخوداگاه آن نمی تواند فقط انتقاد از مواضع اتخاذ شده در یک سخنرانی باشد و در کنار این هدف مشروع ممکن است اهداف دیگری را نیز دنبال کند! من حق ندارم و نمی خواهم ابدا وارد مشاجراتی نازل بر سر سلفی گرفتن (یرنامه ای تلوزیونی) شوم!

به زحمت می توان گفت که نگارنده ی جوابیه فقط دو اشاره کوتاه و سطحی به مسائلی که موضوع اصلی کار ماست داشته است.

نخست اشاره ای به بحرانهایی که در این دوره گوشه و کنار جهان را

فراگرفته، داشت که اتفاقاً نه تنها حقانیت مواضع ایشان را اثبات نمی کند بلکه نشان از فراهم آمدن روز افزون شرایطی عینی انقلاب دارد و دلیل دیگری بر الزام پای فشاری بر مواضع انقلابی است
موضوع دومی که باز هم اشاره ای گذرا به آن کرد، اصلاحات می باشد که به نظرم نکته اصلی و کلیدی آن جوابیه چند صحفه ای همان است! ایشان از اصلاحات اقتصادی قبل و بعد از انقلاب سخن به میان می آورد! که چیزی جز تکرار برنشتاین نیست و قبلاً بهتر از هر کسی لنین جوابش را داده است. با این وجود بد نیست رجوعی داشته باشیم به آخرین سخنان رفیق ابراهیم علیزاده در این مبحث تا شاید کمکی باشد به روشنتر شدن داستان إصلاحات قبل و بعد از انقلاب! نظام اجتماعی مانند ساختمانی بود که روز به روز فرسوده تر می شود تا صدای اعتراض ساکنان آن در آمده و مالک تحت فشار ساکنان دست به مجموعه ای إصلاحات و تعمیر متناسب با فشار ساکنین می زند تا آنها را راضی کند که این ساختمان هنوز قابل سکونت است. این شد اصلاحات! اما همان ساختمان زمانی آنقدر فرسوده می شود که سکونت در آن خطرناک و احتمال ریزش آن بر سر ساکنان به میان می آید! دیگر قابل استفاده نیست و در نهایت یا فرو می ریزد و یا فرویش می ریزانند و ساختمانی جدید بنا می کنند، که این هم انقلاب نام گرفت. خوب سقف این ساختمان که تازه ساخت است چکه نمی کند و لابد باید ساکنان هم از این بابت راضی باشند.
سئوال: ساختمانی نو که نیازی به تعمیر ندارد را چرا و چگونه باید تعمیر کرد؟ ساختمان نیاز به اصلاح ندارد بلکه این یک ذهنیت اصلاح طلب است که نیاز به اصلاحات و واژه ها و مفاهیمی از این قبیل دارد تا بتواند به حیات عقیدتی اصلاح طلبانه اش ادامه دهد! به جوابیه ی رفیق عادل بازمیگردم. او در جوابیه اش در جایی هم نمی خواهد بگوید این رفقا رابطه ای ایدئولوژیک با کمونیسم کارگری دارند، اما می گوید! خوب راستش به نظر من این ابداً اشکالی ندارد! ایشان عضو حزبی هستند که زمانی این حزب را همراه با آن رفقا که اینک در شاخه های مختلف کمونیسم کارگری متشکل اند، ساختیم. ما عضو حزبی هستیم که آنها هم نقش تعیین کننده ای در فعالیتها و بخشی از تاریخ این حزب را بر عهده داشتند. امروز ما منتقد آنها هستیم، اما بزرگترین انتقادمان به گمانم این باید باشد که این رفقا می توانستند صفوف این حزب را ترک نکنند!

ذکر این نکته لازم است که، روان جمعی سیاسی کاران امروزی ایران چه چپ و چه راست، در همان دوره فئودالیسم و طایفه گرایی به این صورت شکل گرفت که: من بر علیه برادرم، من و برادرم بر علیه پسر عموهایمان، من و برادر و پسر عموها بر علیه ایلمان، تازه ما و ایلمان شاید بر علیه دشمنان ایل!
همگی می دانیم که در شرایط انقلابی، پوزیشن کنونی صفوف موجود به شدت تغییر می یابد تا جایی که دو صف مشخص باقی خواهد ماند و همه یا انقلابی اند یا ضد انقلاب! سئوال این است کدام جریانات و نیروها اول در صف انقلاب کنار ما خواهند بود؟ ما و کمونیست ها، و یا ما و جریانات بورژوایی نظیر ناسیونالیستهای محلی و سراسری، و مذهبی ها، و انواع و اقسام اصلاح طلبان!؟ خوب لابد من و برادر و پسر عموهایم به همراه ایلمان در مقابل ایل آنها! تمام آنچه در بالا آمد بخش قابل تحریری بود که بقول فیلسوفی، به عقل ناقص من رسیده است، تا به عقل های کامل چه رسیده باشد؟!

اینک آنچه در پایین خواهد آمد رو به رفیق گرانقدرم ابراهیم علیزاده می باشد. با بحثهای اصلاحات و انقلاب که چند سالیست پیش از برخی کنگره ها در پالتالک و یا سالن اجتماعات ارائه می شوند موافق هستم. البته با بحثهای علمی و منطقی فراوانی می توان موافق بود اما توافق داشتن با مقوله ای علمی و دقیق بودن موضوعی با ضرورت و نیاز ارائه ی آن متفاوت است. آیا پیش کشیدن هر مقوله ای به صرف علمی بودن آن در هر زمان و مکانی مفید است؟ من شک دارم!

آنچه در پی خواهد آمد اول تلاشی است برای نشان دادن مضرات این بحث و دوم تأملی کوتاه بر نزول سطح خواستها و مواضع انقلابی تا اصرار بر اصلاحات به واسطه ی مباحث اصلاحات و انقلاب رفیق ابراهیم علیزاده.

مطابق جهت بحث، جامعه ای داریم باتضادها و بحرانهای ذاتی. این جامعه به درجه قابل توجهی از فرسودگی رسیده و هر روز گوشه ای از این ساختمان نیاز به اصلاح و تعمیر پیدا می کند. تعمیر هزینه بردار بوده و به نفع مالک نیست. (بماند که مطابق دستورات بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و غیره، اجاره هر روز باید فشار بیشتری بر ساکنین وارد آورد. همین فشارها ساکنان ساختمان را خشمگین تر کرده است) تا اینجا بماند بعداً به ساختمان باز خواهیم گشت. در گذشته از کمون پاریس تا انقلاب اکتبر و بعد جنبش جوانان اروپا در سالهای شصت و امروز از نود و نه درصدیها تا شمال آفریقا و خاورمیانه گرفته تا یونان و این آخری فرانسه، به وضوح نشان داد که میل های انقلابی در جامعه تقویت شده است. گرچه به انقلاب نیانجامیده اما طبقه ی کارگر جهان

توانسته است رفرمهایی را به طبقات حاکم تحمیل کند. این مهمترین و صحیحترین بخش سخنان رفیق ابراهیم علیزاده بود که در میان تکرار انبوه واژه اصلاح، اشارات بسیار کوتاهی هم به آن داشتند! به هر جهت می توان این نتیجه مشخص را گرفت: در اثر مبارزات انقلابی می توان به رفرمهای واقعی دست یافت! ما هم تا کنون سعی کرده ایم از این فرمول پیروی کنیم و البته تا کنون ضرورتی هم به یاد کردن از اصلاحات نبوده و اتمسفر حاکم بر مباحثمان غیر از اصلاحات بوده است! در مسیر رودخانه پارو زنان مژده ی دریا را می دهیم. در مسیر راه هم از مناظری که (رفرمها) در اثر پارو زدن به سوی انقلاب پشت سر می گذاریم لذت می بریم. چه از این مناظر حرفی بزنیم یا نه آنها را داریم چون در مسیر تکامل انقلاب قرار دارند! اما اگر بجای دریا مدام از این مناظر سخن بگوییم، با این تکرار پی در پی اصلاحات اصلاحات، جای اصلاحات را با انقلاب برای مسافران عوض کرده ایم! چه بخواهیم چه نخواهیم! دیدیم که چگونه رفقایی پیدا شدند که پس از انقلاب هم مایل به اصلاحات اقتصادی هستند و می خواهند ساختمان تازه ساخت را تعمیر کنند و پس از رسیدن به دریا هنوز انتظار دیدن مناظر مسیر رودخانه را دارند!

آیا این همان ذهنیت رفرمیستی نیست که (امیدوارم ناخواسته) چاق شده است؟ آیا با تعاریف بالا اصلاحات پس از انقلاب هنوز ممکن است؟ تصور می کنم در عالم واقع چنین چیزی غیر ممکن است و این فقط می تواند در ذهنی که به اصلاحات خو گرفته باشد متجلی شود! البته ذهنیت های رودخانه ای می تواند بر روی دریا هم به عنوان روبنایی مانده از جامعه ی پیشین تا مدتها باقی بماند، اما خود رودخانه خیر! همانطور که در عصر مسافرتهای فضایی هنوز اسب و گاری هم به حیات خود ادامه می دهند اما نه به عنوان ابزار ترانسپورت و وسیله ای برای جابجایی زباله های هسته ای! راستش به نظرم خیلی طبیعی نیست که در یک حزب کمونیست در مقابل پوزیشن بالا موضع گرفته نشود که خوشبختانه حزب ما حزب کمونیست بود! با این وجود متاسفانه ماجرا به همین ختم نمی شود و أخذ چنین مواضع بینابینی یا دو سویه (هم رفرم هم انقلاب) که تحت فشار شرایط حاکم و فشارهای ناشی از تحولات مختلف است پیامدهای دیگری نیز در پی دارند که اکنون در تشکیلاتمان شاهد نمونه هایی از آن هستیم! می خواهم بگویم چنین مواضعی نه تنها فشار تحولات خارج را از تشکیلات دور نمی کند بلکه به آن تغییر شکل داده و به مرکز تشکیلات می کشاند.

این را هم اضافه کنم که، مدتی پیش دو بار به رفیق مهدی مولانایی مراجعه و درخواست ملاقات با رفیق ابراهیم علیزاده را تقدیم کردم. متاسفانه تا کنون موفق به دیدار نشده ام. تصمیم داشتم نتیجه مشاهداتم را در سه دوره ای که در ارگانی که در آن کار می کنم با ایشان در میان بگذارم. تفاوتهای سه دوره کار تحت نظر رفقا صلاح مازوجی، ابراهیم علیزاده و حسن رحمانپناه مد نظر بود. ابتدا تصورم بر این بود این تفاوت عملکرد مختص ارگان مربوطه است. از همین رو در تصمیم بعدی سعی کردم نظرم را با خود رفیق حسن رحمانپناه و رفقای دیگر ارگان در میان بگذارم. این شد که در حضور رفقا حسن رحمانپناه، جمال بزرگپور و عادل الیاسی و دیگر رفقای ارگان تقاضای جلسه ای را کردم که هرگز برگزار نشد! بعد از ماجرای نامه های اخیر دیگر بر آن شدم تا من نیز نظرم را تقدیم کمیته مرکزی کنم.
شاید رفقایی باشند که تا کنون از قحطی مورچگان چیزی نشیده باشند. این یک اختلال اجتماعی است که گاهی برخی نهادهای اجتماعی نظیر خانواده، ادارات، احزاب، دولتها و.. را دچار می کند.
اگر دقت کرده باشید مورچگان معمولاً در دو باند متقابل حرکت می کنند. دسته ای دانه ها را کشان کشان به لانه می کشند و دسته ی دیگری بشکن زنان به طرف مخزن غذائی که یافته اند در حرکتند. تا اینجا همه چیز طبیعی است اما باز هم اگر دقت کرده باشید در مواردی نادر از هر دو طرف دانه حمل می کنند!
ماجرا از این قرار است که برای فرار از شرایط بحرانی احتمالی بیش از یک روزنه برای لانه ی خود طعبیه کرده اند تا از روزنه ی دیگر خود را نجات دهند! اما به این طریق فقط شکل بحران را تغییر داده اند! مورچه ای دانه را در انبار گذاشته و به دنبال دانه بعدی از روزنه ای خارج می شود اما به جای الحاق به رفقای بدونه دانه اش به صف دانه کشانی ملحق می شود که از روزنه ای دیگر با دانه هایشان به سوی انبار در حرکتند. پس از رسیدن به أنبار دانه ای را برداشته و تمام مسیری را که آمده بود را دوباره طی، و از طریق روزنه ای دیگر دانه را دوباره سر جای اولش در آن سوی انبار می گذارد. سپس تعداد دیگری تبعیت کرده و دو صف از انبار تا انبار را تشکیل می دهند. اما با وجود تلاش فراوان به موجودی انبار چیزی اضافه نمی شود این دور باطل ادامه یافته و در نتیجه بعدها به قحطی وحشتناکی دچار می شوند. واقعیت این است که هیچ تضادی در طبیعت آشتی پذیر نیست و به تبعیت از کل طبیعت نیز تضادهای اجتماعی ( تضاد طبقاتی) نیز هرگز آشتی پذیر نیستند. این تضادها قابل فرار و اصلاح و چشم پوشی نیستند و فقط در نبردهای جانانه به نفع یکی از طرفین یک سره میشوند. صورت مسأله را باید حل کرد. بجای گذاشتن صورت مسأله و جواب ندادن به آن، تنها شکل بحرانها و گرفتاری ها را تغییر می دهد. به تصورم وقت آن رسیده که صریح و روشن و قاطعانه و با دوری جستن از اتخاذ مواضع بینابینی، تمامی روزنه های خروجی اضافه ی حزب را مسدود و تنها یک خروجی متناسب با نام و قواره حزب کمونیست ایران، حزب انقلابی، حزب کارگران، باقی بگذاریم و از آن روزنه به نبرد سرنوشت ساز خوش آمد بگوییم.

اگر سهواً واژه ای نامناسب به کار برده شده پوزش متواضعانه ام را بپذیرید.