بعد از اعتراضات اخیر دیماه در ایران، بخش عمده تحلیلگران سیاسی عدم آلترناتیو و عدم رهبری در این اعتراضات را یکی از نقاط ضعف آن خواندند. با توجه به اینکه انقلاب ۱۳۵۷ به عنوان یکی از نزدیکترین تجربه جامعه ایران که به سرنگونی رژیم سلطنتی منجر شد و امروز نیز افق سرنگونی جمهوری اسلامی به مسئله اصلی جامعه ایران تبدیل شده است! بررسی تجربه انقلاب ۱۳۵۷ میتواند برای نسل جوانی که بعد از این انقلاب و در جمهوری اسلامی به دنیا آمدهاند درسها و تجربههای گرانبهایی به همراه داشته است.
پیشوند:از نظر شما زمینه و ریشه انقلاب ۵۷ چه بود و این انقلاب چه خصلتی داشت؟ انقلابی ضد امپریالیستی، یا اسلامی، استقلالطلبانه، برای عدالت اجتماعی و آزادی و …. بود؟
بهرام رحمانی:ممنونم از این که مرا هم به این گفتگو دعوت کردید. انقلاب ۱۳۵۷ ایران، در نوع خود، و نیز در مقایسه با دیگر انقلابهای جهان، از لحاظ تکوین، حرکت، روند و نتیجه آن دارای ویژگیهای کمنظیری بود. وجه مشترک پیدایش همه انقلابها، کم و بیش یکسان است. همگی ریشه طبقاتی و اجتماعی دارند، هنگامی که سرکوب و ظلم و فساد و بیکفایتی حاکمیت تحملناپذیر شد، تودهها به حرکت در میآیند، قیام میکنند، حاکمان سنتی را کنار میکشند، موانعی که بر سر راهشان قرار دارد، درهم میکوبند تا حاکمیت را واژگون سازند و به جای آن مدل سیاسی نوینی که امیال و آروزها و مطالبات و خواستهای آنها را تامین کند، بر پا سازند.
عواملی مهمی که انقلاب را شتاب میبخشد، کشمکش و درگیری در بالا و خشم و طغیان در پایین و بیزاری از مناسبات طبقاتی و ناسازگاریهای اجتماعی و اقتصادی و محرومیتهای غیرقابل تحمل هستند. مردم به پا خواسته میخواهند بر سرنوشت خویش حاکم گردند.
این پرسش در چند دهه اخیر بعد از وقوع انقلاب ۱۳۵۷ مردم ایران، همیشه مطرح بوده است که بهراستی ریشهها و زمینههای انقلاب ۵۷ ایران، کدامها بودند؟ هم سن و سالهای من که در اوج جوانی، در بطن حوادث این انقلاب شرکت داشتیم و نقش فعالی نیز در آن ایفا کردیم قاعتدتا باید بتوانیم تحلیلی درست از وقوع این رویداد مهم تاریخی داشته باشیم. اما متاسفانه چنین نبوده است چرا که تاریخ ایران، اغلب تاریخ شفاهی بوده و این تاریخ نیز زودگذر و فراموش شدنی است. به علاوه برخی گرایشات سیاسی که خود در انقلاب حضور داشتند دههاست که علیه آن دوره سخن میگویند و حتی به تحریف تاریخی نیز متوسل میشوند تا شاید تغییر فکری خود را به جای تغییر فکری جامعه بنشانند. یا اینکه نخواستهاند به هر دلیلی به تشریح و شفافسازی در مورد چگونگی و چرایی وقوع انقلاب ۵۷ مردم ایران بپردازند. حتی برخی با تمام قدرت تلاش میکنند این انقلاب مردمی و عظیم را «انقلاب اسلامی» بنامند! و یا به «توطئه خارجی» نسبت دهند. البته کسانی هم هستند که در این مورد نیز دست به تحلیلهایی اساسی زده و حوادث مکتوب تاریخ معاصر ایران و پدیده انقلاب ایران را مورد تجزیه و تحلیل درستی قرار دادهاند. اما آنچه مسلم است اکنون و نزدیک به چهار دهه از وقوع انقلاب ۱۳۵۷، میگذرد اما هنوز هم نقاط سئوال برانگیزی در مورد چگونگی وقوع آن در اذهان محققین و افکار عمومی باقی است.
بیتردید برای درک بهتر از چرایی و زمینههای انقلاب ۱۳۵۷، ضروری است که همه عوامل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داخلی و جایگاه ایران در معادلات و تاثیرت منطقهای و جهانی نیز بایستی از منظر روانشناسی سیاسی مورد توجه و تحلیل قرار گیرد که از تاثیرات بهسزایی در جهتدهی به سیاستهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و همچنین نظامی کشور برخوردار بوده است. بنابراین نمیتوان بدون توجه به این مسایل مهم داخلی و خارجی، آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. حال در این فرصت کوتاه، پرداختن به همه این مسایل امکان پذیر نیست. در حالی که در این بحث، نیاز به در نظر گرفتن اوضاع حاکم اقتصادی و سیاسی و فرهنگی حاکم بر ایران و کشمکشهای جهان دو قطبی و شرایط منطقهای و تاثیرات آن بر سیستم سیاسی ایران؛ ضروری است.
بهنظرم، اگر یک نگاه کلی به زمینههای انقلاب ۱۳۵۷ مردم ایران بیاندازیم به این نتیجه میرسیم که این انقلاب، یک انقلاب «ضدسلطنت و ضدامپریالیستی» بود. ضدامپریالیست بودن مترادف با ضدسرمایهداری بودن نیست. چرا که گرایشات راست و چپ از این واژه استفاده میکنند یک واژه ابهام برانگیزی است از اینرو، به عقیده من برای جلوگیری از هرگونه سوءتفاهم و برداشت نادرست نباید از این واژه استفاده کرد. بنابراین، بهتر است به جای ضدامپریالیست، ضدسرمایهداری به کار برده شود. به عبارت دیگر، خصلت طبقاتی دوران انقلاب ۵۷، کمرتگتر بود با وجود این که نیروی اصلی این انقلاب را کارگران، محرومان، حاشیهنشینان و ستمدیدگان تشکیل میدادند. همچنین به نظر من همین عدم شفافیت طبقاتی، باعث سرکوب و شکست این انقلاب و به قدرت رسیدن گرایش به غایت عقب مانده سرمایهداری شد.
انقلاب ۵۷ در ابتدا با طرح یک سری مطالبات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی از سوی معترضان همراه بود اما زمانی که بحث تغییر در جامعه ایران و سرنگونی حکومت پهلوی، برای خیلیها جدیتر شد گرایشات مختلف سرمایه داری از ملی تا مذهبی و فاشیستی تا دولتهای سرمایهداری قدرتمند جهانی، تلاش کردند این انقلاب را در مسیری کانالیزه کنند که لطمهای به منافعشان در تحولات ایران وارد نکند. به ویژه تلاش کردند خصلت کارگری و چپ آن را هر چه بیشتر کم رنگ کنند. برای نمونه میتوان به نقش مخرب رادیو بیبیسی، رادیوی رسمی دولت بریتانیا اشاره کرد که مبلغ و مروج گرایشات ملی – مذهبی شده بود. یا در ماههای آخر حکومت پهلوی، به کنفرانس دولتهای قدرتمند جهانی(آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان) در گوادولوپ تاکید کرد.
هر کدام از این موارد اگرچه تا حدودی مورد توجه بسیاری از روشنفکران و تحلیلگران تاریخی ایران و قرار گرفته است و در این باره به تفصیل بحث و نوشتههای گوناگونی ارائه شده است اما بهنظر من این انقلاب نه یک حادثه ناگهانی داخلی و نه توطئه خارجی بود. به خصوص یک انقلاب سیاسی – اجتماعی نه با فرمان حزبی و دولتی آغاز میشود و نه با فرمان و سرکوب آنها خاتمه مییابد. اما روشن است که آنها میتوانند تاثیرات مثبت و منفی در روند انقلاب بگذارند و نهایت مسیر آن را تعیین کنند.
هنگامی که رضاشاه در پایان جنگ جهانی دوم، توسط متفقین به دلیل همکاری با هیتلر به تبعید فرستاده شد پسرش محمدرضا را نیز جانشین آن کردند. در آن دوران شایع بود که او فقط در کاخ خودش قدرت دارد و کسی او را به عنوان شاه به رسمیت نمیشناسد. محمد رضا شاه، در عین حال شخصیت ضعیف و نامصممی داشت به طوری که او، سال ۱۳۳۲ از کشور فرار کرد و پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برگشت. او در طی دوران قدرقدرتی خود، همواره در برابر بحرانها، موضع ضعیفی داشت. او با اوجگیری انقلاب به توصیه دوستان آمریکایی خود کشور را ترک کرد با این امید که ارتش با هدایت سازمان سیا دست به کودتا بزند و او همانند سال ۱۳۳۲ به ایران برگردد.
گری سیک، معاون برژینسکی، در شورای امنیت ملی کاخ سفید میگوید: «… من از بیاعتمادی شاه نسبت به خود در سال ۱۹۷۷، هنگام آخرین دیدارش از آمریکا، شگفت زده شدم.»
ویلیام سولیوان نیز شاه را مردی ضعیف و ناتوان معرفی میکند. نظر آخرین سفیر آمریکا در حکومت پهلوی، بدین شرح است:
«….شاه در بحران سال ۱۹۵۳(۱۳۳۲) در برابر نخست وزیر وقت، دکتر مصدق، ضعف و بیارادگی از خود نشان داد… از نظر من، که در ماههای بحرانی آخر سلطنتش هفتهای چند بار او را ملاقات می کردم، چهره واقعی شاه، بهکلی با چهره یک سلطان مقتدر و مستبد، که درباریان، یا مخالفان از او ساخته بودند، متفاوت بود. خلاصه آنکه، او زمامداری نبود که توانایی و قابلیت رهبری کشورش را در شرایط بحرانی داشته باشد…»
از جمله این نمونهها، به روشنی ضعف و بیکفایتی محمدرضا شاه را نشان میدهند.
حکومت پهلوی و پلیس مخفی مخوف آن، یعنی «ساواک»، به سرکوبگری و باجگیری و خشونتطلب معروف بود. این دستگاه، حتی ابتداییترین عرصههای خصوصی شهروندان را زیر نظر گرفته و برای هر معترضی پروندهای بزرگ درست میکرد مانند پرونده گلسرخی و دانشیان و سماکار و…
حکومت پهلوی، قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و جنبش چریکی را با خشونت سرکوب کرده بود، و با چنین روشها و سیاستهایی از پشتیبانی سرمایهداری جهانی و در راس همه آمریکا برخوردار بود که مدت سی و هفت سال سلطنت کرد. اما شاه و حکومتش از اوایل دهه پنجاه با پیچیدگی و مشکلات در اجرای برنامههای رفرمهای اقتصادی و اجتماعی، مواجه شد که انتظار آن را نداشت. اکنون تحقق اهداف «انقلاب شاه و مردم» و سپس رویای جاهطلبانه پیش به سوی «تمدن بزرگ» و «کوروش آسوده بخواب ما بیداریم» و…، در معرض تهدید قرار گرفته بود. فرمان ایجاد حزب رستاخیز ملی، به منظور گشایش در گرههای کور حاکمیت بود و در عین حال بحران و نابسامانی اوضاع سیاسی و درماندگی حکومت را به نمایش میگذاشت. از آن پس همه تلاشها، صرف تبلیغات نمایشی، وعده و فریب همراه با تهدید و زور و سرکوب، برای جلوگیری از «بنبست» کامل و «فروپاشی» حاکمیت گردید.
به هر حال و با نگاهی گذرا به رویدادهای جامعه ایران در یک سده گذشته و سیاستهای جاری در سطوح بینالمللی بعد از انقلاب مشروطیت، سرکوب این انقلاب با کودتای رضاخان میرپنج، جنگ جهانی دوم و تبعید او توسط متفقین و به قدرت رساندن پسرش محمدرضا، فرار او از ایران، کودتای ۲۸ مرداد با همکاری و طراحی دولتهای وقت انگلیس و آمریکا و نقش سازمانهای مخفی آنها و وقایع سیاسی ایران پس از کودتا با تشدید سانسور و اختناق، فعالیتهای چریکی و واقعه سیاهکل، سرکوب مدوام احزاب و سازمانهای مخالف و عدم رسانههای مستقل و اعمال سانسور شدید بر مطبوعات و تولیدات فرهنگی و زندانی کردن فعالین سیاسی، فرهنگی و هنری و اعدام برخی از آنها و…، نگرشی بر جامعه شناسی جامعه ایران چه از لحاظ بافت اجتماعی و طبقات موجود در آن و چه از لحاظ بافت ناسیونالیستی و مذهبی و گرایشات مختلف سیاسی و عقیدتی میتوان به یک سلسله از علل و عوامل پیدا و پنهان در وقوع انقلاب ۵۷ دست یافت. انقلابی که تا حدود زیادی تاثیرات زیادی را بر سیاست جهانی برجای گذاشت و بسیاری از معادلات و تعاملات منطقهای و جهانی را دگرگون ساخت که برخاسته از جایگاه استراتژیک و موقعیت ژئواستراتژیک ایران بوده است.
حکومت پهلوی و در راس آن شاه قدرقدرت و حاکم مطلق، توجهی به تغییر و تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه منطبق با تحولات اقتصادی نداشت. با وجود این که طبق آمارهای رسمی در سال ۵۰- ۱۳۴۹ درآمد نفت ۱۲۰۰ میلیون دلار بود این درآمد در سالهای ۵۶- ۱۳۵۳ ناگهان افزایش یافت و به ۳۸ میلیارد دلار بالغ گردید که تنها ۲۰ میلیارد دلار از این درآمد مربوط به سال ۵۵ – ۱۳۵۴ بود. و با مقایسه درآمد ده ساله ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۳ که جمعا ۱۳ میلیارد دلار بود این افزایش چشمگیر مشخص میگردد. به عبارت دیگر، طی ۱۳ سال درآمد نفت صادراتی حکومت وقت ایران ۵۱ میلیارد دلار بوده که ۳۸ میلیارد آن طی سه سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۶ بوده است.
شاه توجهی به زیربنا (اقتصادی) و روبنا(سیاست) نداشت. از اینرو بخش عمده این درآمد، نه صرف رفاه و حدمات عمومی و گشایش سیاسی، بلکه صرف اجرای برنامههای رفرم از بالای «انقلاب شاه و مردم» گردید. محمدرضا شاه، با برنامههای جاهطلبانه و مقتدرگرانه، قصد داشت ظرف مدت کوتاهی ایران را به یک قدرت صنعتی مدرن تبدیل کند، بیآن که توجهی به روبنای سیاسی جامعه توجه کند.
در این دوران، قدرت مطلق در دست شاه متمرکز بود، توسعه و پیشرفت، تمایل و امر شخصی او، بر افکار عمومی و مشارکت مردم برتری داشت و «رسالت» یک فرد بود. پروژهها و برنامهها، تابع خواستهها او قرار داشت. مشاورانش تکنوکراتهایی بودند که اوامر مطلق او را، بیچون و چرا، پیاده میکردند. بهنظر «شاه»، جامعه ایران ابزاری بود که در دستهای او قرار گرفته بود . او به عنوان یک «شخصیت تاریخی»، هر طوری که دلش میخواست به آن شکل میداد و در جهت رویاهای جاهطلبانه، فرمان پیش به سوی «تمدن بزرگ» صادر میکرد. او قدرت خود و حاکمیش بر جامعه ایران را ابدی میدانست و از مردم انتظار داشت که هر چه او بگوید بدون کمترین بحث و سئوالی و چشم بسته بپذیرند. در واقع خواستهها و نظریات مردم و مشارکت آنها در امور جامعه خویش و برنامه توسعه و پیشرفت، اهمیت نداشت. از دیدگاه شاه، «ملت» را باید به «زور» وادار کرد تا در جهتی که او انتخاب کرده بود، گام بردارند. هر چند بخشی از درآمدهای حاصل از فروش نفت، صرف اجرای برنامه توسعه و پیشرفت شد و در زمینه تولیدات صنعتی و رشد اقتصادی و…، گامهایی برداشته شد اما بخش عمده درآمده های کشور به مصرف خرید جنگ افزارهای مدرن و ابزارها سرکوب و شکنجه اختصاص داده شد و میلیاردها دلار از ثروتها جامعه حیف و میل شد و یا به جیب درباریان و اطرافیان آنها سرازیر گردید.
در واقع برنامهریزی کلان حاکمیت، مانند سفرهای بود که هر کس دور آن مینشست سهم خود را میبرد. هر کسی به شاه و دربار، دسترسی و نزدیکی بیشتری داشت، بیشتر از قدرت و ثروت برخوردار بود. مجریان و دستاندرکاران برنامهها، منابع مالی و ثروتهای عمومی جامعه را، دارایی شخصی خود میدانستند. به همین دلیل، جمعی از مشتشاران خارجی و داخلی، دلالان و رابطین آنها، که با افراد خانواده سلطنتی و مقامات ذینفع در ارتباط بودند، از این ثروتها، سهم خود را میبردند. در جامعه شایع بود که بزرگترین موارد فساد، علاوه بر اعضای خانواده سلطنتی، در میان همه کسانی دیده میشد، که با شاه و دربار رفت و آمد داشتند.
در این دوره، کسانی به طبقه ثروتمند پیوستند که از هر نظر فاسد و مستبد بودند که تلاش و هدفشان نزدیک شدن به مرکز قدرت و مالاندوزی بود. طبقهای که نسبت به بالا نوکر صفت و سخیف بود اما برعکس نسبت به پایین فوقالعاده بیرحم و بیعاطفه و سرکوبگر! به حدی که همه شخصیتها و وزرا و کسانی که در سالهای آخر حاکمیت شاه، با او از نزدیک در ارتباط بودند در خاطرات خود اقرار کردهاند که برخورد شاه با آنها، اغلب از موضع بالا، تحقیرآمیز، آمرانه و خشن بود بهطوری که به آنها میگفت: شماها، مثل «یابو» هستید! اگر رکاب نزنم از جای میکنید، اگر آرام بگیرم، حرکت نمیکنید.
فساد بیسابقهای را در تمام ساختار حاکمیت شاه پدید آورد و از جنبه دیگر، اقتصاد را در برابر کوچکترین نوسانات نفتی به گونهای آسیبپذیر کرد که در سال ۱۳۵۶، وقتی برای نخستین بار تولید نفت کاهش یافت و قیمت آن افزایش پیدا نکرد، حکومت در بن بست قرار گرفت و راهی برون رفت پیدا نکرد. بنابراین، عنصر داخلی بسیار مهم تر و مرکزیی تر از روابط و تحولات خارجی در فرآیندهای منجر به انقلاب یا در پیروزی آن نقشی سرنوشتسازی داشت.
ایران دوران پهلوی در موازنه بینالمللی از جنبههای مختلف اقتصادی و نظامی جایگاه مهمی داشت. حکومت پهلوی در جهان دو قطبی در کنار غرب و در راس همه آمریکا قرار داشت. از این رو، هرگونه کشمکشهای قدرتهای جهان دو قطبی و شرایط منطقهای، تاثیراتخود را در جامعه ایران نیز نشان میداد.
جهان دو قطبی و جنگ سرد حاصل از آن، شاید از مهمترین عوامل تغییر و تحولات یا ثبات در سیستمهای سیاسی اکثر نقاط استراتژیک جهان در سده بیستم بوده است که تاثیرات این سیستم بینالمللی و تبعات سیاستهای آنها، سیستم سیاسی ایران را نیز تحتالشعاع خود قرار میداد. جایگاه و موقعیت سنگین و استراتژیک ایران در خاورمیانه که خود یکی از مهمترین نقاط استراتژیک جهان محسوب میشود از اهمیت فوقالعادهای در نظم بینالملل برخوردار بوده و هنوز هم هست. از اینرو، شاید بتوان به یک سلسله از رویدادها در تثبیت و حمایت از حکومت شاهنشاهی ایران و یا همچنین تحولات انقلاب مردم آن و یا تصمیم در جایگزین کردن آن با یک سیستم دیگر اشاره کرد.
پیشوند:از نظر شما مهمترین نقطه قدرت و نقطه ضعف این انقلاب چه بود؟ چه درسهایی از انقلاب ۵۷ باید گرفت؟ آیا به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی نتیجه طبیعی این انقلاب بود؟
بهرام رحمانی:یک نقطه قوت انقلاب ۵۷ این بود که مغرورترین و جانیترین حاکمیت سرمایهداری منطقه را به زیر کشید. در آغاز بحران، خواسته و هدف تظاهرکنندگان سرنگونی سلطنت و استقرار حکومت اسلامی نبود، معترضین خواستار مهار کردن قدرت مطلقه شاه و خواهان تحقق مطالبات اقتصادی و اجتماعی خود بودند. اما وقایعی چون واقعه تبریز، حادثه روز ۱۷ شهریور میدان ژاله و کشتار صدها تن از تظاهرکنندگانی که بیخبر، یا با خبر از اعلام حکومت نظامی در آن محل و خیابانهای اطراف، در اعتراض به منع تظاهرات از سوی دولت، تجمع کرده بودند، خشم مردم را علیه شاه، که او را مسئول و آمر اصلی کشتار آن وقایع میدانستند، برانگیخت. از آن پس، در تظاهرات و راهپیماییهای خیابانی، شعارهای ضد شاه، به عنوان شعار اصلی به کار گرفته شد تظاهرکنندگان خواهان بر کناری حکومت شاه، با شعار «نان، مسکن، آزادی» بودند.
بیتردید در آغاز، تودهها با یک برنامه مدون و از پیش تهیه شده، برای ساختار حاکمیت و جامعه جدید، به استقبال انقلاب نمیروند. انگیزه تودههای انقلابی در آغاز، تحمیل مطالبات خود به حاکمیت بوده و گام به گام مطالبات اقتصادی و رفاهی، تبدیل به شعارهای سیاسی میشوند و براندازی حاکمیت را دنبال میکنند که دیگر آن را تحمل نمیکنند. رهبران و پیشگامان انقلاب، برنامه بازسازی جامعه را، برای سیستم نوین تهیه میکنند تا برای اجرا، به تایید مردم برسانند. در یک انقلاب، همه قشرهای جامعه شرکت دارند و هدفهای متفاوتی را تعقیب میکنند.
یکی از نقاط ضعف مهم این انقلاب، عدم افق و چشمانداز روشن و عدم مرزبندیهای طبقاتی و بیتوجهی به شعارهای آن بود. به عقیده من، باید در هر انقلابی مرزهای طبقاتی روشن گردد. و این وظیفه نیروهای درگیر در انقلاب است که باید حد و مرزهای طبقاتی را تعیین کنند و با روشنگری و تبلیغات مداوم، اجازه ندهند نیروهای فرصتطلب مسیر انقلاب را منحرف سازند. این مسئله یک نقط ضعف بزرگ انقلاب ۵۷ بود. رهبران جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی و سایر گرایشات پیشرو نتوانستند در اتحاد با همدیگر، مرزهای طبقاتی را شفافتر سازند و نگذارند طبقه بورژوا با گرایشات مذهبی و بازاری خود و گرایشات به اصطلاح ملی – مذهبی سرمایهداری مسیر انقلاب را تغییر دهند و با وعده و عیدهای توخالی و پوچ و شعارهای پوپپلیستی، کارگران و حاشیهنشینان و محرومان شهر و روستا را به دنبال سیاستهای خود بشکانند و نقش نیروی «ضربت» انقلاب را به عهده گیرند. بسیاری از کسانی که در زد و خوردهای خیابانی با نیروهای ضدشورش، امنیتی، نظامی و… جان باختند یا زخمی شدند، همین جوانهای محروم جامعه بودند. اما نقش رهبری به دست خمینی و طرفداران آن و نهضت آزادی و بازرگان و غیره افتاد.
پیشوند:برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی به مناسبت سالگرد انقلاب ۵۷، نه فقط گرامیداشت به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی که بررسی این انقلاب، نقاط ضعف و قوت آن، اشتباهات رژیم سلطنت و درسهایی که رژیم باید از انقلاب ۵۷ بگیرد، اینکه آیا انقلاب ۱۳۵۷ اجتنابناپذیربود یا نه، خطر انقلاب و …. مورد بحث جناحهای مختلف جمهوری اسلامی قرار گرفته است. یکی از مباحث این است که اگر در دوران شاه بستر برای اصلاحات وجود داشت انقلاب اتفاق نمیافتاد و نتیجتا اصلاح طلبی را در شرایط کنونی به عنوان آلترناتیو انقلاب معرفی میکنند. نظر شما در رابطه با اجتنابناپذیر بودن انقلاب ۱۳۵۷ چیست؟ و اینکه آیا اصلاحطلبان توان این را دارند که آلترناتیو سرنگونی رژیم باشند؟
بهرام رحمانی:به عقیده من، بحثهای کنونی سران و مقامات و تئوریسنها و جناحهای حکومتی، که در اثر اعتراضات اخیر راه افتاده است هدفش پیدا کردن نقاط ضعف و قوت انقلاب ۵۷ نیست، بلکه هدف اصلیشان این است که چگونه این بحران سیاسی اخیر خود را از سر بگذرانند تا به سرنوشت حکومت پهلوی دچار نشوند و به گورستان تاریخ پرتاب نگردند.
بنابراین، بحثهایی از این قبیل که چهکار کنیم به سرنوشت رضاشاه دچار نشویم بحث اصلی کنونی سران و مقامات تاثیرگزار حکومت اسلامی است. برای مثال میتوان به بحثهای بهزاد نبوی و عباس عبدی، از فعالان سیاسی اصلاحطلب در نشست کمیته آموزش «حزب اتحاد ملت»، اشاره کرد که با تکیه بر تجارب تاریخی، دیدگاهها و تحلیلهای خود را نسبت به مسیر اصلاحات و رویدادهای کشور تاکید کردند نظام پهلوی قابل اصلاح نبود. بهزاد نبوی در این نشست به دو سئوال پاسخ داد؛ چیستی حکومت پهلویها و اینکه به جای انقلاب، آیا میشد به اصلاح فکر کرد؟
او با این ادعا که اگر کاری کنیم که مردم بدانند انتظاراتشان در صندوقهای رای به نتیجه میرسد، میتوان کشور را از انسداد دور کرد، گفت: گاهی بعضی طوری صحبت میکنند که زمان شاه همه چیز خوب بود، اما سیاهترین استبداد تاریخ را در دوره رضاشاه و بعد محمدرضا شاه بعد از سال ۱۳۳۲ و بهخصوص بعد از سال ۴۲ داشتیم که حتی یک مورد هم حق انتخابات آزاد به مردم ندادند، این در حالی است که در دوران پهلوی طبق قانون اساسی حکومت مشروطه سلطنتی داشتیم و قرار بود شاه سلطنت کند نه حکومت. چنانچه در انقلاب مشروطه احمدشاه همین کار را کرد اما رضا شاه و محمدرضا به حکومت روی آوردند.
نبوی با بیان اینکه آن دوره اصلا کار به این حرفها نمیکشید که کسی را بخواهند رد صلاحیت کنند، در پاسخ به این سئوال که میشد به جای انقلاب اصلاح کرد، گفت: این شرایط در کشور فراهم نشد. آزادیهای سال ۳۹ تا ۴۲ و اتفاقات ملی شدن صنعت نفت همه سرکوب شدند و آن آزادیها هم عموما به خاطر فشارهای خارجی بود. اما بعد از سرکوب، مردم از حرکت اصلاحی ناامید شدند. او ادعا کرد که همه ما از چریکهای فدایی و مجاهدین و مبارزین قبل از انقلاب از اعضای جبهه ملی بودیم که به دنبال اصلاح بودیم اما وقتی همه به بنبست رسیدند به دنبال کار چریکی رفتند چرا که امکان اصلاحات به وجود نیامد.
عباس عبدی نیز در سخنان خود با بیان اینکه بدترین وضعیت وقتی است که یک نظام بفهمد باید تغییر سیاست بدهد و بدتر از آن زمانی است که این تغییر سیاست را اعمال نکند، اظهار کرد: در این شرایط مردم در یک شرایط بد و بدتر قرار میگیرند و نه خوب و خوبتر. با این حال اپوزیسیون باید شرایطی ارائه کند که راه اصلاحات را به حکومت معرفی کند.
این تحلیلگر حامی حکومت اسلامی، با بیان اینکه اگر جامعه پیشرفت کند، نیازمند آن است که پایهها و ستون آن محکم باشد، افزود: نظام همین شکل را دارد اما نظام پهلوی در سالهای ۳۸ تا ۵۱ یک تحول عظیم اقتصادی به وجود آورد که در دنیا بینظیر بود. نرخ تورم در این دوره در همه این سالها در مجموع ۲۵ درصد بود و نرخ رشد اقتصادی ۱۳ تا ۱۴ درصد و جمعیت زیادی به جمعیت شهرنشین تهران اضافه شدند که شاهد جهش گسترده شهرنشینی و بهبود شرایط آموزش و بهداشت بودیم.
عبدی خاطرنشان کرد: مسئله اصلی که این رژیم با آن مواجه بود این بود که به میزان رشد اقتصادی به رشد سیاسی نیاز داریم. آزادی سیاسی یک موضوع فانتزی نیست و افراد تحصیلکرده ماشین امضا نیستند که دستوری کار کنند. سیستم شاه از این لحاظ مشکل داشت و به مرور آزادی نیمبندی که سال ۳۲ وجود داشت از بین رفت.
او با بیان اینکه یک رژیم سیاسی که انعطافپذیر است به مرور زمان دچار اصلاح میشود، یادآور شد: اصلاح و انقلاب فقط به رژیم بستگی ندارد و به مخالفان و اپوزیسیون هم بستگی دارد. در آن زمان بهترین فرزندان این کشور که به لحاظ سواد و شخصیتی قابل احترام بودند در گروههای چریکی بودند و برای سرنگونی مبارزه میکردند. البته این به آن معنا نیست که شاه دنبال اصلاح نبود یا بود، اما هنگامی که انحرافی پیش میآید یعنی پایه میز ضعیف میشود به جایی میرسد که جامعه تعادل خود را از دست میدهد. اینجا سئوال پیش میآید که دنبال انقلاب برویم یا اصلاح.»
اگر همین دو بحث را به عنوان مثال در نظر بگیریم آنها تلاش میکنند اعتراضات را به سوی اصلاحات سوق دهند و نگذارند فضای سیاسی باز هم به سوی یک انقلاب جدید در ایران منجر گردد. آنها در عین حال زمان شاه را یادآوری میکنند که به اصلاحات اهمیت نداد و سرانجام سرنگون شد تا به حاکمیت کنونیشان بفهمانند اصلاحات و اصلاحطلبان را دریابید تا به بحران شاه و انقلابی دچار نشوید.
در حالی که حدود چهل سال پیش انقلاب در ایران اجتنابناپذیر بود و اکنون انقلاب دیگری نیز اجتنابناپذیر است! چرا که با وجود تفاوتهای زیادی که در دو حاکمیت پهلوی و اسلامی وجود دارد اما تقریبا در ماهیت طبقاتی و عمکردهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آنها تفاوت چندانی وجود ندارد.
البته بحث اساسی درباره اجتنابپذیری یا اجتنابناپذیر بودن انقلاب در ایران نیست. اساسا در نظر گرفتن پیش زمینههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و بینالمللی یک انقلاب مهمتر و حانز اهمیت به سزایی است. باید توجه داشت هنگامی که جامعه همه راهحلها را امتحان میکند اما به نتیجهای نمیرسد و راه حل متفاوتی را در پیش میگیرد. تحلیلگران حکومت اسلامی میگویند شاه تن به اصلاحات و انتخابات نداد اما نمیگویند که اصلاحات و انتخابات حکومت اسلامی در مقطع ۴۰ سالگیاش چه ارمغانی برای مردم حقطلب و آزادیخواه به بار آورده است؟
به اعتقاد من، هر اتفاقی که در تاریخ صد ساله اخیر ایران افتاده، نتیجه سانسور و سرکوب و خفقان و فقر و گرانی و بیکاری بوده است. این وضعیت را میتوان به دقت ریاضی نشان داد. بنابراین نه در انقلاب ۵۷ ایران و نه خیزش انقلابی کنونی که از مهر ماه سال جاری آغاز شده و با افت و خیزهایی در جریان است به هیچوجه حادثه و رویداد ناگهانی نیستند، بلکه ریشههای تاریخی طولانی دارند به همین دلایل، جامعه ایران دستکم در هر چهار دهه نیازمند تغییرات اساسی و انقلابی بوده است. پس جامعه ما، برای نخستین بار نیست که خواهان تغییرات اساسی در ساختار اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میشود. اکنون به ویژه نیروی جوان جامعه ما میخواهد همانند نیروی جوان ۵۷، ساختارهای موجود را دگرگون کند و این بار اجازه ندهند هیچ نیرویی از بالای سر آنها، برای جامعه تعیین تکلیف کند. آنها میخواهند سرنوشت خویش و آینده جامعهشان را مستقیما به دست خویش رقم بزنند. اما این بار آگاهتر و جدیتر! از جمله نمادهای علنی تحولات امروز، شفافیت طبقاتی شعارها و مبارزه دوش به دوش دختران و پسران است. این بار، باید برنامه جامع در تاریخ برنامهریزی صورت گیرد که تغییرات بنیادی و زیربنایی در کل ساختار اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران را مدنظر داشته باشد و رعایت حقوق و حرمت انسان و آزادیهای فردی و جمعی در راس برنامههای باشد. بنابراین، تحول چشمگیر و شگقتانگیزی را در پیش داریم.
سرانجام در اواخر ۱۳۵۵ و در آبان ماه است که شاه در مصاحبه با روزنامه کیهان میگوید که یک سری اشتباهات بزرگ در زمینه اداره اقتصادی کشور انجام دادهایم که دیگر تکرار نخواهد شد اما اینجا دیگر، عنان قدرت از دست او خارج شده بود.
اکنون نیز خامنهای پس از اعتراضات اخیر، گفته است که به خواستههای مردم توجه کنید. او ظاهرا تلاش میکند ریاکارانه نقش اپوزیسیون را بازی کند و بگوید خود او در این فساد نقشی ندارد.
خامنهای، روز پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶ – ۸ ژانویه ۲۰۱۸، در یک سخنرانی خواستار برخورد «شدیدتر و جدیتر» با ظلم و فساد در میان کارگزاران حکومتی شد اما در عین حال اقرار کرده که «مبارزه با ظلم و فساد بسیار سخت است.»
او، پس از شروع اعتراضهای خیابانی در ایران، این اعتراضات را «پاتک دشمن» خارجی خوانده و ادعا کرده بود که پول این تجمعات را یک «دولت خرپول» منطقه داده است تا عوامل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آن را نفی کند و به یک «توطئه خارجی» نسبت دهد.
شاه هم در اعتراضات بزرگ مردم تبریز، ادعا کرده بود که هزاران نفر از آن سوی مرزها به آنجا آمدند و اعتشاش تبریز را به وجود آوردند.
شیخ حسن روحانی نیز هفته گذشته گروهی از تجمعکنندگان در روزهای اخیر را که به گفته او، «به مقدسات و ارزشهای انقلاب توهین و اموال عمومی را تخریب» میکنند «یک اقلیت و گروه کوچک» خوانده بود که به معنای مردم نیستند و همچنین گفت که ملت ایران، آنان را «به خوبی جمع میکند.»
در تجمعهای اخیر براساس آمار اعلام شده از تلویزیون حکومت اسلامی، ماموران جنایتکار حکومتی، ۲۵ نفر از معترضان ار در خیابانها به گلوله بستند و کشتند. تعداد بیشماری را نیز در زندانها در زیر شکنجه کشتهاند. و حدود پنج هزار نفر را نیز دستگیر کردهاند که اکنون معلوم نیست چه تعداد از آنها آزاد شدهاند.
در واقع، نه اواخر حکومت شاه و نه در حال حاضر، اصلاحات برای حاکمیت کارساز نیستند. حتی در آبان ماه ۱۳۵۷ که تقریبا کار انقلاب تمام شده بود وقتی هایزر به تهران میآید، شاه از او نتایج تحقیقاتش درباره جنبش مردم را میپرسد. هایزر میگوید اگر شما کنترل ارتش را به دولت بسپارید همه مسائل کشور حل میشود، شاه میگوید من ترجیح میدهم چمدانم را ببندم و بروم اما این کار را انجام ندهم. پس از چنین حاکمانی چه کاری ساخته است. بهعلاوه رفرم و اصلاحات، شاید قبل از آن که تحمل مردم به پایان برسد موثر واقع میشد اما کنون کار از کار گذشته است و مردم این حکومت را نمیخواهند.
همچنین عامل عظیم مذهب، قبل از انقلاب به شیوهای که روشنفکرانه تعبیر شد، زمینهساز اتحاد بین نیروهای مختلف مخالف و ارتباط قوی آنها با تودههای سنتی-مذهبی گردید. بسیاری از نیروهای روشنفکری سکولار(نیروهای چپ) نه تنها مشکل چندانی با مذهب اصلاح شده نمیدیدند، بلکه حتی با آن رابطهای نزدیک برقرار کردند چرا که باور توده ها بود. برای مثال «جلال آل احمد»
مذهب اما بعد از انقلاب با رسمی و حکومتی شدن از یک طرف و سرکوب بیرحمانه نیروهای مخالف از طرف دیگر، بخش زیادی از مردم به مذهب مانند سابق نگاه نمیکنند و آن را یک عامل منفی و مخرب میدانند. در نتیجه، بیشتر مخالفین سیستم حاکم امروزی، نیروهای سکولار و چپ و سوسیالیست و ضدسرمایهداری هستند. دیگر آن روابط چریکی که قبل از انقلاب ۵۷، بین چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق بود اکنون به هیچوجه وجود ندارد. اکنون «جدایی دین از حکومت» و برداشتن تمام سنبلهای آن همچون حجاب اسلامی، به مسایلی اجتماعی تبدیل شدهاند. اعتراض نوینی که هفتههاست با دور انداختن روسری و چادر توسط دختران و زنان و ایستادن آنها در بلندیهایی در خیابانها، خبر از یک جنبش انقلابی زنانه علیه حجاب و مذهب و مردسالاری میدهند که به زنان خیابان انقلاب تهران معروف شدهاند. بنابراین، راه افتادن چنین جنبشهایی، با اقدامات تزریقی و مصنوعی از خارج امکانپذیر نیست، بلکه یک جنبش اصیل و واقعی دختران و زنانی است که با تمام وجود به نفی آنها و به بلوغ سیاسی استقلال فکری رسیدهاند.
پیشوند:امروز نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی راههای مختلفی را برای سرنگونی جمهوری اسلامی، از انقلاب تا انتخابات آزاد یا رفراندم، پیشنهاد میکنند. از نظر شما مناسبترین، کم دردسر یا کم هزینهترین راه برای سرنگونی جمهوری اسلامی چیست؟
بهرام رحمانی:سیستم سرمایهداری جهانی، براساس نظریه کسب سود و استثمار نیروی کار و سلطه بنا شده است. جامعه ایران نیز از این سیستم جدا نیست. نئولیبرالیسم یا آزاد سازی اقتصادی بعد از فروپاشی سوسیالیسم موجود، بهعنوان نظری بیبدیل از طریق نهادهای بینالمللی مالی و خیل دانش آموختگان رشته اقتصاد متاثر از نئولیبرالیسم و اتاقهای فکری نخبگان وابسته به آنها و همه دولتها و سیاستگذاران و احزاب بروژوایی القا شده که قدرت آنها ابدی است و هیچ نیروی قدرتمندی در مقابل آنها وجود ندارد. همچنین حکومتهای مستبد جهت ارضای نیازها و خواستههای خود به زندان و شکنجه و اعدام و جنگهای داخلی و خارجی نیاز دارند. طبق این نظریه، دولت دیگر وظیفه پر هزینه برنامهریزی متمرکز اقتصادی برای ایجاد اشتغال و افزایش رفاه اجتماعی و کاهش فقر و نابرابری را ندارد. هدف دولتها بهینهسازی فضای کسب و کار است. آنها در جهت برقراری تعادل بین خریداران و فروشنگان نیرو کار و دلالی بین شرکتهای داخلی و چند میلیتی است. بنابراین، دولتها کار را به دستان نهان و آشکار بازار و پیمانکاران و رقابتهای بازاری میسپارند تا به رفع مشکلاتی که سر راه حاکمیتشان است بپردازند. دیگر تولید برای رفع همه نیازهای اساسی جامعه، نیازی نمیبینند. هدف دولت و شرکتها، تولیدات سودآور است هر چند که آنها مخرب باشند و عوارضی نیز برای محیط زیست و شهروندان داشته باشند.
در چنین موقعیتی، شکنندگی و وابستگی اقتصادی و همچنین وابستگی سیاسی و بیثباتیهای داخلی و فساد مالی ناشی از تمرکز قدرت حول بخش با مزیت آن نیز امری عادی محسوب میشود. استانداردهای کاری و امنیت شغلی و استقلال در تولید خوراک و پوشاک و استانداردهای زیست محیطی همه به عنوان عناصر هزینهبر در اثر بیتوجهی بخش دولتی و خصوصی سقوط میکنند. دولت به جای اتخاذ مالیات از سرمایهداران، با کاهش یارانه تولید و مصرف و کاهش مراقبت از محیط زیست، هزینههای عظیمی را به دوش تولید و مصرفکنندگان منتقل میکند تا سرمایهداران و شبکههای انحصاری اقتصادی سودهای کلان و حقوق و مزایای فراوان کسب کنند. این امر در نتیجه متضمن بقای سیستم سلطهگر سرمایهداری و سرمایه سالاری به رهبری قدرتهای اقتصادی و دولتهای مقتدر حامی آن اقتصادهاست.
بنابراین اگر حکومت پهلوی دیروز و حکومت اسلامی امروز، صرفنظر از تفاوتهایشان، هدفشان این بوده و هست که انقلاب منتفی شود و یا آن را سرکوب کنند. اما بر خلاف اهداف و طرحهای آنها، اراده جمعی انقلابی، تنها با تکیه بر ارزشهای سیاسی، فرهنگی و تاریخی میسر میشود.
در جامعه چهار دهه گذشته که حکومت اسلامی حاکم است اتفاقات زیادی رخ داده است؛ از سرکوب سیتماتیک زنان تا دختران خیابان انقلاب، از سرکوب شدید دستاوردهای انقلاب ۵۷ تا اعدامهای جمعی اوایل انقلاب و دهه شصت به ویژه اعدام چندین هزار نفر در سال ۱۳۶۷، هشت سال جنگ ایران و عراق، انقلاب فرهنگی از بستن دانشگاهها و سرکوب جنبش دانشجویی از سال ۵۹ تاکنون تا جنبش دانشجویی امروز، ترور نویسندگان و مخالفین سیاسی در داخل و خارج کشور، از سرکوب جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی تا سرکوب بازنشستگان و مال باختگان، از انتخابات ریاست جمهوری و مجلس، از حاکمیت اصلاحطلبان تا اصولگرایان، از خیزش مردم در سال ۱۳۵۶ تا خیزش دی ماه ۱۳۹۶، همه و همه را جامعه ما و جهان شاهد بوده است.
اگر اکنون اراده و آگاهی مردم جامعه ما، به خصوص جوانان دختر و پسر که بیش از همه تشنه آیادی و تغییر بنیادی هستند اکنون امکان و فرصت بیشتری برای تفکر و جستجو و فعالیت دارند در این مسیر حرکت میکنند و حکومت اسلامی نیز هرچند مانند حکومت شاه می تواند با سرکوب و کشتار برنامههای انقلابی جامعه را به تاخیر بیاندازد اما سرکوب چنین جنبشی نه امکانپذیر است و نه این حکومت جانی و نفرتانگیز چنین قدرتی دارد. در نهایت جامعه ما اکنون، شاهد تحولات سیاسی و اجتماعی بسیار پیچیدهتر از گذشته است که به راحتی بتوان روند آنها را پیشبینی کرد.
نهایتا در انقلابها، انسانها جان خود را از دست میدهند. چرا که حاکمیتها خودکامه و دیکتاتور به راحتی دست از قدرت برنمیدارند و تا آخرین لحظه مخالفین را سرکوب و کشتار میکنند. اما باید تدابیری اندیشید که این ضایعات انسانی به حداقل برسد. به نظرم اگر جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی و سایر اقشار پیشرو جامعه در شوراهای محل کار و زندگی متشکل شوند و در این مجامع عمومی خود، اهداف و شعارها و حرکتهای خود را مورد بحث و بررسی قرار دهند و تصمیم جمعی بگیرند و جمعی نیز پیش ببرند آن موقع حکومت در مقابل یک قدرت عظیم سراسری قرار میگیرد و جرات حمله به آنها را به خود راه ندهد. همین شوراها و تشکلهای دیگر اعلام کنند که میخواهند جامعهای بسازند که در آن، بدون توجه به جنسیت، ملیت، افکار سیاسی و باورهای مذهبی، همه شهروندان از حقوق و آزادیهای جمعی و فردی یکسان و برابری برخوردار خواهند شد. اعلام کنند که فلسفه «ملت – دولت» را رد میکنند و از طریق همین مناسبات شوراها و مجالس عمومی و دموکراسی مستقیم و خرد جمعیشان مستقیما جامعه را مدیریت میکنند. احزاب و سازمانهای سیاسی نیز میتوانند در این شوراها فعال باشند و مسئولیت بپذیرند. در چنین سیاستی، فرقهگرایی و رقابت برای پست و مقام و غیره به حداقل میرسد و جایش را به رشد و توسعه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی کل جامعه میدهد.
ما راهی جز انقلاب نداریم. پس زنده باد انقلاب!
یاد همه جانباختگان راه آزادی و برابری و سوسیالیسم دوران انقلاب ۵۷ و در این چهل اخیر حاکمیت خونین جمهوری اسلامی، گرامی باد!
تشکر از شما
بهرام رحمانی