هدف شعر / علی رسولی

«هدف شعر»

ابرها می‌‌گذرند

ابرهای بارانی.

سایه‌ها، اندوه،لبخند

و

رویاها نیز…

 

امروز

امروز هم تنهایم

تنها مثل خودم

مثل رویا و آرزوهای فراموش شده

مثل ابرهای بارانی

ابرهای بارانی که نمی‌بارند.

 

بچه‌ها از پلکان مدرسه سرازیر می‌شوند

از  روبه‌رو روبان‌های آبی،سبز و سرخ‌شان را می‌بینم

عده‌ای ساکت

عده‌ای غمگین

عده‌ای با رخساری خسته.

 

امروز هم تنهایم

تنها مثل همیشه

مثل رویا و آرزوهای فراموش شده

مثل اندوه،نفرت

دوست‌ نداشتن

فراموش شدن…

 

با خود می‌گویم:

شعر به چه دردی می‌خورد

اگر رویاها را بازنیابم

اگر دوست ندارم

نشناسم،نزدیکی نکنم

اگر چهره‌ها چیزی نگویند

سرودی نخوانند.

 

راستیْ شعر به چه دردی می‌خورد

اگر لبخندی نشود بر  لبان کودکان…

 

«علی رسولی»