«در هر انقلابی، در کنار کنشگران حقیقی، آدمهایی از قماش گوناگون، ظاهر میشوند: بعضی بازماندگان و خدمتگزاران انقلابهای پیشیناند که چشم بصیرتی برای فهم جنبش حاضر ندارند، اما کماکان نفوذ خود را به سبب صداقت و جرئت شناختهشدهشان یا به صرفا به خاطر سنت حفظ میکنند، برخی دیگر حرافانی هستند که با همان اظهارات کلیشهای هر سالهشان علیه دولت روز، شهرت انقلابیون طراز اول برای خود دست و پا میکنند. پس از ۱۸ مارس، این قماش آدمها ظاهر شدند و در برخی موارد سعی کردند نقش فضلای درجه اول را بازی کنند. همین طور که این آدمها از تاب و توان میافتادند، سعی میکردند مانع عمل واقعی طبقه کارگر شوند، همان طوری که همپالکیهایشان تکامل تام و تمام همه انقلابهای قبلی را مانع شده بودند. اینان، شر اجتنابناپذیری هستند: تنها با گذشت زمان میشود از شرشان خلاص شد، اما اجل این مهلت را به کمون نداد.» (مارکس، کمون پاریس)
در انقلاب ما هم از این دو دسته آدمها کم نداشتهایم: دستهای که شاید با صداقتی کودنانه در پی منصرف کردن طبقه کارگر از انقلابش هستند، و دستهای که آدمهای وقیح و مشکوکی هستند که با خزعبلات پیچیده شده در پوشش “مارکیسم” و “انقلاب” به تیغ کند شده دشمن طبقاتی صیقل میزنند. اگر فرض کنم که مرتضی محیط نماد دسته اول است، بدون هیچ شکی میگویم که مجله هفته، پیکنت، راهتوده و نویسندگانشان آن شرور وقیحی هستند که وظیفهای جز توجیه سرکوب زحمتکشان و خط و ربط دادن به دشمن مردم برای خود نمی شناسند.
خیزش سراسری مردم زحمتکش ایران در شهرهای بزرگ و کوچک ناقوس آغاز یک مرحله جدید در جنبش انقلابی را به صدا درآورده است. اگر بخواهیم تاریخ ایران بعد از قیام پنجاه و هفت را مرحله بندی کنیم به روشنی خیزش دی ماه یک نقطه عطف است. مرحله اول، دوران انقلابی ۵۷ تا ۶۰ است که با سرکوب خونین انقلاب در سی خرداد به پایان میرسد، و پس از آن دوران عقبنشینی آغاز میگردد. هیچ یک از جنبشهای اواخر دهههای هفتاد و هشتاد دارای خصلت شگرفی که خیزش دی ۱۳۹۶ حائز آن بود نبودند یعنی گسست کامل از رژیم جمهوری اسلامی در کلیت آن. این خیزش، که کاملا خودانگیخته و بر پایه ابتکارات تودهای شکل گرفت، راه حل را نه در حرکت پاندولی بین جناحهای رژیم بلکه در عبور از آنها یافت. و این خصلت مهیب و رعبآور نوین جنبش است که اردوگاهی را به لرزه درآورده است که در یک انتهایش ولی فقیه و گزمههایش قرار دارند و در سوی دیگرش سوسیالپاسیفیستها و حرافان شبهمارکسیست. از خیل حیران و در حال هزیمت ژورنالیستهای مزدبگیر حاشیه حکومت چیزی نمیگویم.
مجله هفته، ارگان غیررسمی امپریالیسم روسیه، حکومت خونریز بشار اسد و رژیم شبهفاشیستی جمهوری اسلامی، در روزهای پس از خیزش سراسری به همه قوا به یقهدرانی بر علیه آن قلم فرسوده است. نوشتههایی مانند “اخطاریه، خط وسط خیابان” نوشته شخصی به نام گرایلو، نمایش چنگ و دندان به جنبشی است که آن را خطری برای “خط مقاومت” (منظور محور ارتجاعی روسیه، رژیم اسلامی، سوریه و حزبالله) میداند. دیگری بهنام رضا درخشان، که خود را کارگر نیشکر قلمداد میکند، در نوشتهای تحت عنوان “اتحادیه آزاد در هفتتپه چه میکند؟” عملا به پروندهسازی برای کارگران به جان آمده نیشکر هفتتپه که تهدید به اشغال مدیریت و سازمان دادن تولید کرده بودند پرداخته است. با بیشرمی تمام، او اتحادیه آزاد کارگران و بالتبع کارگران نیشکر را به گروه موسوم به “حزب کمونیست کارگری” یا فعالان چپ داخل کشور منتسب میکند و عملا قطبنمای دستگاه اطلاعاتی رژیم برای دستگیری و سرکوب کارگران مبارز هفتتپه میشود. اما نفر سومی که از این دو حرافتر است سعی کرده خوده را کمتر وقیح و بیشتر فاضل و عالم نشان دهد.
در نوشتهای تحت عنوان “شورشهای دیماه به مثابه میراث بورژوازی ایران”، بهروز کاشفی نامی هذیانگوییهای چندی در شمایل تحلیل چند و چون خیزش سراسری مردم ایران عرضه کردهاست. آن چه در همان گام اول جالب توجه است عنوان نوشته است. “شورش”، او این کلمه را به کار میگیرد تا جنبش چیزی شبیه طغیان اراذل و اوباش و تفالهها و لومپنپرولتاریا به ذهن بیاید، و آن را “میراث بورژوازی”(!) نام مینهد. گویی نه این که طبقه کارگر اساسا زاده بورژوازی است، و نه این که بورژوازی گورکن خود را پرورش میدهد! این من را به یاد داستان خوشمزه شخصی میاندازد که تازه با مفاهیم استثمار و سرمایه و نظایر اینها آشنا شده بود و از سر کار رفتن امتناع میکرد به این بهانه که نمیخواهد به بورژوازی پست و لعین اجازه استثمار دهد.
کاشفی به هر سو چنگ میزند و دندان نشان میدهد و گاه از فرط خشم خود را هم بینصیب نمیگذارد. او که نمیتواند خصلت خودانگیختگی خیزش را نفی کند آن را “معناستیز و نامگریز” تعریف میکند. از یک سو معترف است که “شعار دفاع از خاندان جناتکار پهلوی را نه حتی برای بازگشت به نوعی آریستوکراسی در حکم راه حل فرار از فساد اقتصادی که مشخصا برای تخریب و دهن کجی به حاکمیت کنونی سر میدهد” اما چند صفحه بعد “خصلت امپریالیستی”(!!) به جنبش مردم منتسب میکند. او طوری مینویسد که “این جنبش نتیجه بینواسازی و بیکارسازی گسترده سلطه مناسبات سرمایهداری است” که گویی این یک گناه کبیره جنبش مردم است نه این که این محصول کارکرد طبیعی نظام سرمایهداری است که بیکاری و فقر بگستراند و به دنبال آن مقاومت و مبارزه طبقه کارگر را برانگیزاند. این پریشانگویی، دم خروس سوسیالیسم خردهبورژوایی را آشکار میکند که بحران را نه ذاتی نظام سرمایهداری بلکه ناشی از ظهور شیاطین و مجانین در آن میداند. و بر همین منوال، حسرتخوران ادامه میدهد: “فروپاشی جامعه مدنی تحت سیادت حاکمیت جهانی سرمایه است که منجر به سر برآوردن چنین شورشهای کور و ویرانگری میشود” و چنان از سرکشی خیزش مردم به خشم میآید که “هر بخشی از بورژوازی ایران در چنین شرایطی از تلاش برای احراز رهبری چنین جنبشی سرباز خواهد زد”! میبینید که از نگاه کاشفی، جنش مردم یک زامبیلند به تمام معناست.
به طور خلاصه، نوشته کاشفی بر این تحلیل استوار است که جمهوری اسلامی دارای دو جناح است: جناح الیگارشی – بخوانید جناح ولیفقیه و سپاه پاسداران و سایر خدم و حشم – که مختصات سیاسی ایدئولوژیک آن مبارزه با سلطه امپریالیسم است، و جناح بورژوالیبرال که خواستار الحاق رژیم به سرمایهداری جهانی است. الیگارشی که برای چهار دهه گذشته قدرت غالب بوده اکنون توسط جناح بورژوا به چالش کشیده شده و عوارض این چالش فقر و خانه خرابی تودههاست که “شورش کور” به دنبال دارد. کاشفی معتقد است که جمهوری اسلامی در دوره برتری جناح اول به نا به “تهعدات ایدئولوژیکی جمهوری اسلامی برای مقابله با امپریالیسم از طریق نمایندگان الیگارشی” “با به تعویق انداختن تعدیل ساختاری، {باعث} منکوب کردن تحرکات امپریالیسم” شد. کاشفی در ستایش خط ضدامپریالیستی جمهوری اسلامی به این بسنده نمیکند و چنان در این راه پیش میرود که خاطره حزب توده و راه رشد غیرسرمایهداری و حمایت از خط امام در برابر آن رنگ میبازد. اگر حزب توده با هزار سلام و صلوات و اجرای بند جیم و دال در قانون مربوط به اراضی بایر و موات و دولتی کردن تجارت خارجی و از این خزعبلات منتظر گرایش به چپ آخوندها بود کاشفی معتقد است “این حرکت عنان گسیخته جمهوری اسلامی به سمت چپ بود که در واقع چپ را در محاق فرو برد”!! منظور این چپ قلابی ما از حرکت به چپ چیست؟ “ایجاد بسیج مستضعفان” و “ایجاد اقتصادی متمرکز و دولتی”. نویسنده فاضل گرانقدر، سیاست جمهوری اسلامی برای دولتی کردن – که در واقع توسط جناح لیبرال رژیم تازه به قدرت رسید، یعنی کابینه بازرگان شروع شد – که هدفش زنده نگه داشتن بانکها و صنایع ورشکسته و بازسازی نظام ضربه خورده سرمایهداری بود را حرکت به چپ آن هم از نوع عنان گیسخته(!) میخواند. نویسنده فاضل و عالم از ستایش احمدینژاد هم فروگذار نمیکند و مینویسد: “ستیزهجویی احمدینژادی تا آن جا که به سرکوب تهاجمات امپریالیسم مربوط میشد خوب عمل کرد اما در رفتار تبخترآمیزی که با جناحهای داخلی سنتی نظام داشت برای حاکمیت نفرتانگیز بود. این نخوت احمدینژادی در پایان داستان حتی خشم سپاه پاسداران را نیز که متحد اصلیاش بود برانگیخت”.
بر مبنای جناح بندی و ترکیب بندی فوق کاشفی لزوما باید از جناح الیگارشی یعنی ولیفقیه و ارگانهای سرکوب نظامی پلیسی در مقابل جناح خطرناک بورژوازی حمایت کند. اما الزامات سرمایهداری ایران که جمهوری اسلامی را بر سر دوراهی تن دادن به الزامات سرمایهداری جهانی یا تن زدن از آن قرار داده، کاشفی را به فغان و ناله در میآورد و ضجه میزند که “جمهوری اسلامی خائن به خود است و این عذاب وجدان هستیشناسانه در واکنش به اعتراضات اخیر مشهود است”. به دیگر سخن، این که جمهوری اسلامی ماهیتا خوب و مطبوع است اما زیر فشار مجبور به “خیانت به خود” است. چنین ستایشی از جمهوری اسلامی را در حتی در نوشتههای اسلامیون نخواهید یافت.
خواندن این نوشتهها در مجله هفته و پیکنت و راه توده و گوش دادن به سخنرانیهای مرتضی محیط هر چند چندش آور و باعث ملال است اما این درس را دارد که انحرافی که در سالهای ۵۷ تا ۶۰ بزرگترین سازمان رزمنده چپ انقلابی را منفعل کرد و برای چپ بدنامی به بار آورد به اشکال و صور گوناگون خود را بازتولید میکند، حتی اگر حزب توده و اکثریت هزار با از کرده خود در آن سالها ابراز پشیمانی و ندامت کنند.
در دی ۹۶، غولی عظیم سربرافراشت که تمامی نیروهای جامعه کهن را به هراس و تقلا افکنده است. غولِ از بطری رها شده آخوندهای حوزه علمیه، استالینیستهای عهد عتیقی، میرزابنویسهای پروپوتین، بازجویان دیروز و اعتدالیون و اصلاحطلبان امروز همه را تارانده و به هذیانگویی واداشته است. حتی بورژوازی پروغرب ایران نیز به زیرکی میداند این جنبشی نیست که به شاه و خدا و پارلمان دل ببندد. طلایه جهش در آگاهی طبقه کارگر و تهیدستان شهری در سخنان نماینده کارگران نیشکر مبنی بر اعمال مدیریت کارگری، و در حمله به مراکز مذهبی در شهرهای کوچکی چون ملایر و خمین و خمینیشهر خود را مینمایاند. این جنبش فضای جدیدی را برای عمل چپ انقلابی گشوده و خواهد گشود.
(همه کلمات و عبارات مابین گیومه متعلق به کاشفی از نوشته فوق الذکر است.)
«طبقه کارگر انتظار معجزه را از کمون نداشت. طبقه کارگر هیچ مدینه فاضله حاضر و آمادهای را که با امر و دستور ایجاد شود ندارد. آنها میدانند که برای آزادی خود و نیل به شکل عالیتری که جامعه حاضر، به اقتضای عوامل اقتصادیاش به ضرورت به سوی آن پیش میرود، باید از معبر نبردهای طولانی، فرایندهای تاریخی و شرایط و آدمیان تحول یابنده گذر کنند. آنها در پی تحقق یک ایدهآل نیستند بلکه به دنبال رها کردن عناصری از جامعه نوین هستند که جامعه در حال سقوط بورژوایی آبستن آن است. با آگاهی کامل از این رسالت تاریخی و با عزم قهرمانانه برای عمل به آن، طبقه کارگر به حملات کینهتوزانه آقایان میرزابنویس و قیممآبی معلموار جزمیون مشفق بورژوازی، که مواعظ جاهلانه و عبارات فرقهگرایانهشان با لحن خطاناپذیری عالمانه از آنان فوران میکند، میخندد.» (مارکس، کمون پاریس)