ترسیم خط روشن با مماشات و محافظه کارى … گفتگو رفیق سربلند با بهمن و شباهنگ راد ( قسمت چهارم )

سربلند:

رفیق شباهنگ، میخواهم وقفه ای در این گفتگو داشته و پاسخ سئوالاتی از خوانندگان این گفتگو  را از تو بپرسم. در دور قبلی گفتگوهایمان، خوانندگان به دو مورد برخورد کرده بودند که علاقمندم نظرت را در آن خصوص بدانم. شخص بنام محسن معتقد بود امروز ما با پدیده ای به نام " اسلام سیاسی" روبرو هستیم که هیچ تجربه تاریخی در برخورد به آن در گذشته وجود نداشت. یعنی ما هیچ آثار مکتوبی نداریم که به این موضوع پرداخته باشد . و حالا در مقابل این پدیده چه موضع گیری باشد داشت بخصوص اینکه اسلام حداقل در شعار خود را مخالف نظم فعلی جهان میداند

سئوال دوم هم از سوی غلام مطرح شده بود که به نقش تجربیات تاریخ جنبش کمونیستی در جهان برمیگردد. او معتقد است که در دوره ای رهبران پرولتاریا با جمعبندی تجربیات قبل از خود توانستند ایدهای نوینی را خلق کنند اما ما در دوره خود جمعبندی مشخص از گذشته و شکست تجربیات سوسیالیسم در جهان نداریم. نظر تو چیست و آیا تو جمعبندی در خصوص تجربیات گذشته در عرصه بین المللی داری؟

 

شباهنگ:

اگه بخواهم در پاسخ به سئوال اوّل، از بحث ریشه‏ای و توضیح پیدایش تاریخی اسلام بدور بشم و با مفوله‏ی امروزی‏ای بنام "اسلام سیاسی" که ابداع کننده‏ی اون حکمت در جنبش ایران بود، برخورد بکنم، باید بگم که مگه ما اسلام غیر سیاسی هم داریم که امروزه یکی از وظایف کمونیست‏ها می‏بایست مبارزه با "اسلام سیاسی" باشه؟ یعنی اینکه می‏خواهم بگم که اسلام داره در تمامی شئونات زندگی مردم، در سیاست دخالت می‏کنه و داره به نیازهای فعلی سرمایه در کشورهای متفاوت پاسخ مثبت میده. ما نمونه‏ اینرو داریم در خیلی از جاها می‏بینیم. مازاد بر اون مگه به غیر از اینه که بورژوازی و امپریالیسم برای تداوم منفعت و حاکمیت‏شون دو ابزار دارند؟ یکی استفاده از سرکوب عریان و خشن هستش که بوسیله نیروهای مسلح‏اش داره بر علیه‏ی مردم بکار می‏گیره و یکی دیگه هم سیاست و ایدئولوژیه. این روش رو هم داره از طریق ارتباطات جمعی‏اش، روشنفکران دست‏پروده‏ی خود، فیلسوف‏ها و … مورد استفاده قرار میده و داره میلیونها نفر را در جهل و نادانی نگه می‏داره.

 

در هر صورت کسانیکه دارند "اسلام سیاسی" را  از مناسبات استثمارگرانه حاکم بر دنیا جدا می‏کنند. در درجه‏ی اوّل باید از نظر زیر بنائی تفاوت ماهوی اونو با نظام‏های سرمایه‏داری نشون بدهند و در ثانی ثابت بکنند که سیاست اونها در خدمت به نظام‏های امپریالیستی نیست. باید نشون بدهند که نزاع و جنگ و دعوای اینها بر سر منافع‏ی دو طبقه‏ی متضاد است. یعنی باید نشون بدهند که در درون ایدئولوژی سرمایه‏داری ما نمی‏توونیم شاهد بروز چنین سیاست‏هایی یعنی تحمیق توده‏ها بوسیله اسلام باشیم. این دیگه ما نیستیم که داریم میگیم. یعنی اسلام خودش داره بروشنی و با عریانی تمام میگه بهمان دلیلی که ۵ انگشت یک دست برابر هم نیستند، انسان هم در نوع زندگی و … در درون جامعه هم نمی‏توونند بطور مساوی و برابر زندگی بکنند. در واقع داره بر وجود جوامع‏ی طبقاتی صحه می‏زاره و خواهان قوام اون چیزیه که جهان سرمایه‏داری میخواد. فکر می‏کنم که اگه از نظر زیر بنائی هم بخواهیم بهش نگاهی داشته باشیم، کمتر کسی استکه بخواهد اونو در خدمت سرمایه ندونه. امّا از نظر سیاسی، برداشت‏های متفاوتی وجود داره که یک عده‏ای دارند اسلام را بعنوان ایدئولوژی متضادی که در مقابل سرمایه قرار داره، به بیرون معرفی می‏کنند. یا اینکه دارند اون بعنوان یک آلترناتیویی که در مقابل سرمایه قرار گرفته است توضیح میدهند. نظرم اینه که اسلام را باید در درون سرمایه دید و نه در مقابلش. اختلاف‏شون بر سر حکومت‏داری و اداره‏ی زندگی مردم به سبک خودشونه. میخواهند قوانین خودشون بمرحله‏ی عمل در بیآرند. برای روشن شدن بیشتر نظر خودم باید بگم که شما در جوامع‏ای مثل ایران، عربستان و … دارید چه چیزهایی را مشاهده می‏کنید. این درسته که ما در گذشته‏ی دور با چنین پدیده‏ای به این گسترده روبرو نبودیم ولی نبود اون نباید بدان معنی تلقی بشه و یا اینگونه استنباط بشه که ایدئولوژی دیگه‏ای است که داره در مقابل سرمایه قد علم میکنه.

 

کسانی که دارند امروزه "اسلام سیاسی" را از سرمایه جدا می‏کنند و یا دارند در معادلات سیاسی امروزی پرونده‏ی دیگه‏ای برایش باز می‏کنند، در حقیقت دارند اینرا بعنوان تفکری در مقابل طبقات حاکم توضیح میدهند، بدون اینکه بخواهند رابطه‏ی اون با طبقات سرمایه بطور عملی به حساب بیآریند و بدون اینکه بخواهند توضیح بدهند که "اسلام سیاسی" هیچ فرقی با دیگر اشکال حکومتی سرمایه‏داری نداره. بنابراین نباید در توضیح سیاسی این مسئله، تاکید می‏کنم در توضیح سیاسی این مسئله دچار انحراف شد و اینها را خارج از کادر سیاست‏های امپریالیستی به حساب آورد.

بهرحال رفیق عزیز چون اوّلین باره که دارم در این مورد نظر میدم، همانطوریکه در بالا گفتم نباید با استفاده از چنین واژه‏هایی سعی نمود تا "اسلام سیاسی" را بعنوان آلترناتیوی حکومتیِ مقابل سرمایه‏داری تعریف نمود و اینگونه القاء نمود که رژیم‏هایی همچون رژیم جمهوری اسلامی، عربستان و .. و یا نیروهائی مثل القاعده، حماس و …. یک طرف هستند و سرمایه‏داران جهانی در طرف دیگه. یا اینکه یک وظیفه‏ی جداگانه‏ای برای خود قائل شد و یا اینگونه وانمود کرد که "اسلامی سیاسی" خطرناک‏تر از مثلاً فلان حکومت سرمایه‏داری‏ست. من فکر می‏کنم که بهترین توضیح اینه که اینها را هم باید در همان ردیف قرار بدهیم و صرف اختلاف‏شون بر سر حکومت‏داری را نباید به پای یک قطب، تحت عنوان "اسلام سیاسی" نوشت.

می‏خواهم بگم که حکای
ت این واژه در مفوله‏های سیاسی چیزی جز اضافه نمودن کلمه‏ی کارگری پشت کمونیست نمی‏باشه. مگه ما کمونیستی را سراغ داریم که نخواهد بگه من دارم از منفعت طبقه‏ی کارگر حرکت می‏کنم. کمونیزم اساساً با منفعت طبقاتی کارگران گره خورده. مگه اینکه بخواهیم با اضافه نمودن پشت اسم خودمون با یک "ایسم" بگیم که این از تبار دیگه‏ای هستش!!!

 

در پاسخ به سئوال دوّم باید بگم که من شخصاً جمعبندی مدون شده و یا جمع و جوری در خصوص عرصه‏ی بین‏المللی ندارم. فکر می‏کنم که کار یک نفر و دو نفر و یا کار یک سازمان و دو سازمان نیست. واقعاً بررسی این موضوع نیازمند اینه که شما با دنیای کمونیستی بطور واقعی و عملی ارتباط داشته باشی. موقعیت اونها را بدونی. نیروهای درون اون را به شناسی. بر تفکرات‏شان آشنا باشی و … اونوقت بخواهی یک جمعبندی از اوضاع چنبش کمونیستی جهان ارائه بدهی. بدون این راستش را بخواهید بی معنی و بی محتوا خواهد بود. یعنی می‏خواهم بگم که این حجم کار بسیار گسترده است و نیازمند سازماندهی و ارتباط می‏باشه.

 

ولی جدا از اینها یک چیز روشنه و اون اینه که رهبران پرولتاریای چهان با بررسی و نگاه عمیق‏شون به گذشته توونستند ایده‏های نوینی را خلق کنند. در این شکی نیست. بی دلیل هم نبود که منجر به انقلاب در این منطقه و اون منطقه، در این قاره و اون قاره شده. شنیده و خوانده‏ایم که اون تحرکات و بررسی و ارائه‏ی راه حل‏های جدید توونست دنیا را به دو نیمه تبدیل بکنه. این هم درسته که ما امروزه با افرادی همچون مارکس، انگلس، لنین، مائو و .. روبرو نیستیم. ولی یک چیز را با صراحت و قاطعیت میشه گفت و اون اینه که ما از گذشته‏ی خودمون که آگاهیم، یعنی شکست‏ها را با پوست و گوشت خودمون که لمس کرده‏ایم، ولی متأسفانه از اونها هم نتوونستیم درس بگیریم و درستی‏ها را در عمل جایگزین‏اش بکنیم. جنبش کمونیستی جهانی – که منظورم نیروهای موجود در درون هر کشوری می‏باشه – در عرصه‏ی جهانی نیاز دارند که بعد از به انحراف کشیده شدن کمونیزم و عقب‏نشینی‏اش توضیحاتی در خصوص‏اش بده. در این حرفی نیست. ولی فکر می‏کنم که مهمتر از اینها، دنیا به انسانهایی نیازمنده، که بُرش و قاطعیت لازمه یک کمونیست را داشته باشند و بتوونند به اون چیزی که باور دارند در مقابل سرمایه و آنهم بطور عملی خودشون، نشون بدهند. باید بدونند که کمونیزم، سرمایه را از پشت دور نمی‏زنه و به این وسیله به حاکمیت پرولتری دست نمی‏یابه، بلکه می‏بایست قاطعانه، رو در رویش قرار بگیره و با جنگ و گریز و سر آخر با قدرت توده‏ای و بدون مماشات حاکمیت را از آن خودش بکنه.

 

من می‏خواهم برای روشن شدن هر چه بیشتر نظرم، به مسئله‏ی مشخص خودمون یعنی ایران اشاره بکنم که میشه ازش یک نتیجه‏ای گرفت. ببنیید جنبش کمونیستی ایران – حالا هر اسمی را که بخواهید رویش بگذارید – شکست را دیده، یعنی خودش در این شکست دخیل بوده، خون داده، مصبیت‏ها را دیده. حتی نتوونسته از موقعیت بوجود آمده استفاده‏ی درست بکنه، نتوونسته توده‏ها را سر و سامان بده. حتی مهمتر از اون اینکه نتوونسته نیروهای اعتقادی‏شو حفظ بکنه. آیا میشه گفت دلیل اینکار این بوده که جمعبندی نداشته؟ آیا میشه گفت که راه برایش مشخص نبود؟ واقعاً باید به این فکر کرد مثلاً جنبش کمونیستی ایران میخواد چه راه نوینی را کشف بکنه؟ مگه اونیکه داره این حرفو میزنه، درد امروزی را در بی راهی میدونه؟

 

براستی رفیق سربلند گرامی نمی‏خواهم سئوال را با سئوال پاسخ بدهم، آیا شما جریانی و – حتی فردی –  راسراغ دارید که جمعبندی خودشو از انقلابات و ار نتایج اونها نداشته باشه؟ نه تنها همه دارند حتی پا را فراتر ار این هم گذاشته‏اند – که باز هم اشکالی در این نمی‏بینم – و علت ایستائی و یا به شکست کشیده شدن انقلاب شوروی را دارند به سیاست‏های لنین و استالین ربط می‏دهند. یعنی در واقع می‏خواهم بگم که یکی انقلاب شوروری را قبول نداره، یکی انقلاب چین را "دهقانی" میدونه، یکی مائو را داره رد می‏کنه و یا اینکه امروزه یکی را دارند مارکس زمانه معرفی می‏کنند!!!!

من فکر می‏کنم که مشکل، اینها نیست. میدونید چرا اینو میگم. به این دلیله که همه‏ی نیروهای موجود در درون جنبش کمونیستی – تاکید می‏کنم نیروهای موجود در درون جنبش کمونیستی – همه‏شون جمعبندی خود‏شون از همه چیز دارند. حالا شاید شُسته و رُفته نباشه ولی هر یک از اونها دارند در تمامی عرصه‏ها، راجع به منطقه، جهان، نظر میدهند. در درون خودشون هم برنامه‏های انقلاب را تدوین کردند و دارند می‏گند که برنامه‏ی ما تنها برنامه‏ی انقلاب است و دارند می‏گند ما تنها جریان پرولتری در ایرانیم!!! شبانه روز هم دارند رویش تبلیغ می‏کنند که راه ما بهترینه و همه را دارند فرا می‏خوونند به سمت سیاست‏هاشون. اگه در این میان "خدای" ناکرده و زبانم لال، یکی پیدا بشه و بخواد سیاست‏هاشون را به نقد بکشه با هزاران اتهام، افتراء، توهین و .. مواجه میشه. پس اونهایکه فکر می‏کنند که اگه ما یک جمعبندی داشته باشیم قضیه حل میشه، باید در برخوردها و در کردارشون نسبت به دیگران نشون بدهند و در
این جدل‏ها سیاست حق بجانب را انتخاب نکنند و بدنبال کشف حقیقت باشند. باید بگه که من در دوره‏ی مطالعه و تحقیق هستم و نمی‏تونم مثلاً راجع به فلان موضوع، نظری بدهم. ولی در عمل که ما با این رفتار و کردار روبرو نیستیم. داریم عکس‏شو می‏بینیم. من بحث فردی در این زمینه با کسی ندارم. دارم اون چیزی که دور ماها را احاطه کرده و فضای اصلی ما را داره تشکیل میده، توضیح می‏دهم. فضا به غیر از این نیست و رفتارها هم به غیر از این چیزی که میگم، نیست.

 

بهرحال بر خلاف ارزیابی موجود که دلیل را داره در نبود جمعبندی، در عرصه‏ی جهانِ کمونیستی و متعاقباً در فقدان راه‏های نوین می‏بینه، من همانجوریکه در بالا گفتم درد امروزی را در فقدان بُرش‏مون می‏بینم. یعنی اینکه هر نیروی موجود در درونِ جنبش کمونیستی در هر کشوری، به هر میزان و تعدادی، باید با تمام وجود و با دل و جان برای تحقق آرمانهای‏شون با طبقه‏ی حاکمه مبارزه‏ی قاطعی را شروع بکنند. کاری که سرمایه و آنهم بطور قاطعانه در مقابلش گذاشته. اونوقت مطئمن باشید که زمینه‏ها‏ی تغییر را گام بگام مشاهده خواهیم کرد. باید دونست که کمونیست با مماشات و محافظه‏کاری خط و مرز روشنی داره. در یک کلام میخواهم بگم که بزرگان پرولتاریا، راه را نشون دادند و در مقابل همه‏مون گذاشتند. ماهیت طبقات، پیگیری و نا پیگیری‏هاشون، وظیفه‏ی طبقه‏ی بالنده و آلترناتیو حکومتی را توضیح داده، شیوه‏ها و متدها را در مقابل‏مون گذاشته، فقط باید اونها را بر اساس مختصات هر کشوری بکارش بست و همچنین بایستی به معنای واقعی کمونیست را در رفتار با دیگران نشون داد و دوست و دشمن را بخوبی شناخت.

 

سربلند:

رفیق شباهنگ. ممنون از توضیحات کاملی که دادی. زاستش اختلافی با این نظراتت ندارم که اینو یک ضعف جدی در این گفتگو میدام. من هم نمیتونم فقط بصرف یک گفتگو ژستی را بگیرم که بهش اعتقادی ندارم…… حالا میخواهم از بحث تئوریک فاصله گرفته و کمی این صحبت را بروزش کنیم…… تو مدتهاست که داری مینویسی. چند سالی میشه که بسیاری حداقل با نام شباهنگ راد آشنا هستند و دیدگاه هاش را میشناسند. در آن دوران این سئوال مطرح بود که این شباهنگ کیه؟ چه سابقه ای داره و این دست سئوالات….. در یک مقطعی زبان نوشتاری ات تغییر کرد. دیگر خودت را جمع میبستی و میگفتی "ما" . بعبارتی بطور آشکار گذشته مبارزاتی ات را شناساندی. حالا دیگه میدونیم شباهنگ راد از فعالان چریکهاى فدایی و ارتش آزادیبخش خلقهای ایران بوده. اما سئوال اینجاست که چه شده به این زبان رسیدی؟ چظور این ضرورت را حس کردی که حالا باید از گذشته بصورت مستتدل حرف بزنی؟ آیا تحمیل نبود؟ آیا فشارها و شایعه هایی که خوب میشناسیمشون سبب این واکنش نشده بود؟

 

شباهنگ راد:

بگذارید یک چیز را صادقانه بهتون بگم. من قصد نداشتم بر اساس متدِ خارج از کشور حرکت کنم. این موضوع را تا حدودی در زیر نویس "آنچه ما کردیم" بیان نمودم. قصد نداشتم که خودم را با گذشته معرفی کنم. منطق من در این بود که با موضع‏گیری‏های حال میشه خودتو معرفی کنی و بعیارتی میشه به خط و خطوط آدمی پی برد. اگه چه می‏دونستم این امر از چند زاویه می‏توونه ایراداتی داشته باشه و همچنین سئوالاتی را در ذهن‏ها بوجود بیآره. می‏دونستم که در آینده هم می‏خواهم به گذشته‏ی خود هم نگاهی داشته باشم. یعنی اینها از همان زمانیکه می‏خواستم کار فردی را شروع بکنم باهش مواجه بودم. همواره اینگونه فکر می‏کردم که نمیشه صرفاً نشست و به نقد گذشته پرداخت و بعد از اون به مسائل متفاوتی که بطور روزانه ما باهش درگیر بودیم برخورد نمود. هستند کسانیکه بر چنین تفکری پای می‏فشارنند و تاکیدشون بر اینه که ابتدا می‏بایست نسبت به کاستی‏های کار گذشته آشنا شد و بعد کار را شروع کرد. ولی من همواره بر این موضوع اصرار داشته و دارم که باید هر دو کار را با هم به پیش برد. علیرغم چنین واقعیاتی از این و از اونور هم می‏شنیدم که، باید اعلان بکنم که از کدوم گذشته دارم میآم و حامل کدوم چارچوبه‏ی فکریم. بهرحال علیرغم آشنائی به چنین مواردی، کار فردی را بدانگونه که در بالا توضیح دادم، شروع نمودم و در کنارش هم هر از چند گاهی، یک نقدهایی هم نسبت به تفکر جریانی که در گذشته بهش تعلق داشتم را به روی کاغذ می‏آوردم که طبیعتاً نمی‏توونست با مزاج سیاسی جریان گذشته‏ام سر سازگاری داشته باشه.

 

بهمین دلیل و به اشکال متفاوت می‏دیدم که دارند از خودشون انعکاسات بنابجائی نشون می‏دهند. یعنی اینکه می‏دیدم به انحای گوناگون دارم مورد اتهام و افتراء کسانی قرار می‏گیرم که سالها در کنارشان بودم. می‏دیدم که علیرغم آشنائی شخصی‏شان، دارند سعی می‏کنند تا اذهان بعضی از افرادیکه را که از گذشته‏ی من نا آشنا می‏باشد، منحرف کرده و در دنیای بیرونی منو بعنوان یک عنصر "توده‏ای"، "اکثریتی" و سر آخر "مأمور وزارت اطلاعات" معرفی می‏کنند. ای کاش این مسئله را در درجه‏ی اوّل با نقد تئوریک – سیاسی، نشون می‏دادند و در درجه‏ی دوّم اون ارتباطات را،