سربلند:
رفیق شباهنگ، میخواهم وقفه ای در این گفتگو داشته و پاسخ سئوالاتی از خوانندگان این گفتگو را از تو بپرسم. در دور قبلی گفتگوهایمان، خوانندگان به دو مورد برخورد کرده بودند که علاقمندم نظرت را در آن خصوص بدانم. شخص بنام محسن معتقد بود امروز ما با پدیده ای به نام " اسلام سیاسی" روبرو هستیم که هیچ تجربه تاریخی در برخورد به آن در گذشته وجود نداشت. یعنی ما هیچ آثار مکتوبی نداریم که به این موضوع پرداخته باشد . و حالا در مقابل این پدیده چه موضع گیری باشد داشت بخصوص اینکه اسلام حداقل در شعار خود را مخالف نظم فعلی جهان میداند
سئوال دوم هم از سوی غلام مطرح شده بود که به نقش تجربیات تاریخ جنبش کمونیستی در جهان برمیگردد. او معتقد است که در دوره ای رهبران پرولتاریا با جمعبندی تجربیات قبل از خود توانستند ایدهای نوینی را خلق کنند اما ما در دوره خود جمعبندی مشخص از گذشته و شکست تجربیات سوسیالیسم در جهان نداریم. نظر تو چیست و آیا تو جمعبندی در خصوص تجربیات گذشته در عرصه بین المللی داری؟
شباهنگ:
اگه بخواهم در پاسخ به سئوال اوّل، از بحث ریشهای و توضیح پیدایش تاریخی اسلام بدور بشم و با مفولهی امروزیای بنام "اسلام سیاسی" که ابداع کنندهی اون حکمت در جنبش ایران بود، برخورد بکنم، باید بگم که مگه ما اسلام غیر سیاسی هم داریم که امروزه یکی از وظایف کمونیستها میبایست مبارزه با "اسلام سیاسی" باشه؟ یعنی اینکه میخواهم بگم که اسلام داره در تمامی شئونات زندگی مردم، در سیاست دخالت میکنه و داره به نیازهای فعلی سرمایه در کشورهای متفاوت پاسخ مثبت میده. ما نمونه اینرو داریم در خیلی از جاها میبینیم. مازاد بر اون مگه به غیر از اینه که بورژوازی و امپریالیسم برای تداوم منفعت و حاکمیتشون دو ابزار دارند؟ یکی استفاده از سرکوب عریان و خشن هستش که بوسیله نیروهای مسلحاش داره بر علیهی مردم بکار میگیره و یکی دیگه هم سیاست و ایدئولوژیه. این روش رو هم داره از طریق ارتباطات جمعیاش، روشنفکران دستپرودهی خود، فیلسوفها و … مورد استفاده قرار میده و داره میلیونها نفر را در جهل و نادانی نگه میداره.
در هر صورت کسانیکه دارند "اسلام سیاسی" را از مناسبات استثمارگرانه حاکم بر دنیا جدا میکنند. در درجهی اوّل باید از نظر زیر بنائی تفاوت ماهوی اونو با نظامهای سرمایهداری نشون بدهند و در ثانی ثابت بکنند که سیاست اونها در خدمت به نظامهای امپریالیستی نیست. باید نشون بدهند که نزاع و جنگ و دعوای اینها بر سر منافعی دو طبقهی متضاد است. یعنی باید نشون بدهند که در درون ایدئولوژی سرمایهداری ما نمیتوونیم شاهد بروز چنین سیاستهایی یعنی تحمیق تودهها بوسیله اسلام باشیم. این دیگه ما نیستیم که داریم میگیم. یعنی اسلام خودش داره بروشنی و با عریانی تمام میگه بهمان دلیلی که ۵ انگشت یک دست برابر هم نیستند، انسان هم در نوع زندگی و … در درون جامعه هم نمیتوونند بطور مساوی و برابر زندگی بکنند. در واقع داره بر وجود جوامعی طبقاتی صحه میزاره و خواهان قوام اون چیزیه که جهان سرمایهداری میخواد. فکر میکنم که اگه از نظر زیر بنائی هم بخواهیم بهش نگاهی داشته باشیم، کمتر کسی استکه بخواهد اونو در خدمت سرمایه ندونه. امّا از نظر سیاسی، برداشتهای متفاوتی وجود داره که یک عدهای دارند اسلام را بعنوان ایدئولوژی متضادی که در مقابل سرمایه قرار داره، به بیرون معرفی میکنند. یا اینکه دارند اون بعنوان یک آلترناتیویی که در مقابل سرمایه قرار گرفته است توضیح میدهند. نظرم اینه که اسلام را باید در درون سرمایه دید و نه در مقابلش. اختلافشون بر سر حکومتداری و ادارهی زندگی مردم به سبک خودشونه. میخواهند قوانین خودشون بمرحلهی عمل در بیآرند. برای روشن شدن بیشتر نظر خودم باید بگم که شما در جوامعای مثل ایران، عربستان و … دارید چه چیزهایی را مشاهده میکنید. این درسته که ما در گذشتهی دور با چنین پدیدهای به این گسترده روبرو نبودیم ولی نبود اون نباید بدان معنی تلقی بشه و یا اینگونه استنباط بشه که ایدئولوژی دیگهای است که داره در مقابل سرمایه قد علم میکنه.
کسانی که دارند امروزه "اسلام سیاسی" را از سرمایه جدا میکنند و یا دارند در معادلات سیاسی امروزی پروندهی دیگهای برایش باز میکنند، در حقیقت دارند اینرا بعنوان تفکری در مقابل طبقات حاکم توضیح میدهند، بدون اینکه بخواهند رابطهی اون با طبقات سرمایه بطور عملی به حساب بیآریند و بدون اینکه بخواهند توضیح بدهند که "اسلام سیاسی" هیچ فرقی با دیگر اشکال حکومتی سرمایهداری نداره. بنابراین نباید در توضیح سیاسی این مسئله، تاکید میکنم در توضیح سیاسی این مسئله دچار انحراف شد و اینها را خارج از کادر سیاستهای امپریالیستی به حساب آورد.
بهرحال رفیق عزیز چون اوّلین باره که دارم در این مورد نظر میدم، همانطوریکه در بالا گفتم نباید با استفاده از چنین واژههایی سعی نمود تا "اسلام سیاسی" را بعنوان آلترناتیوی حکومتیِ مقابل سرمایهداری تعریف نمود و اینگونه القاء نمود که رژیمهایی همچون رژیم جمهوری اسلامی، عربستان و .. و یا نیروهائی مثل القاعده، حماس و …. یک طرف هستند و سرمایهداران جهانی در طرف دیگه. یا اینکه یک وظیفهی جداگانهای برای خود قائل شد و یا اینگونه وانمود کرد که "اسلامی سیاسی" خطرناکتر از مثلاً فلان حکومت سرمایهداریست. من فکر میکنم که بهترین توضیح اینه که اینها را هم باید در همان ردیف قرار بدهیم و صرف اختلافشون بر سر حکومتداری را نباید به پای یک قطب، تحت عنوان "اسلام سیاسی" نوشت.
میخواهم بگم که حکای
ت این واژه در مفولههای سیاسی چیزی جز اضافه نمودن کلمهی کارگری پشت کمونیست نمیباشه. مگه ما کمونیستی را سراغ داریم که نخواهد بگه من دارم از منفعت طبقهی کارگر حرکت میکنم. کمونیزم اساساً با منفعت طبقاتی کارگران گره خورده. مگه اینکه بخواهیم با اضافه نمودن پشت اسم خودمون با یک "ایسم" بگیم که این از تبار دیگهای هستش!!!
در پاسخ به سئوال دوّم باید بگم که من شخصاً جمعبندی مدون شده و یا جمع و جوری در خصوص عرصهی بینالمللی ندارم. فکر میکنم که کار یک نفر و دو نفر و یا کار یک سازمان و دو سازمان نیست. واقعاً بررسی این موضوع نیازمند اینه که شما با دنیای کمونیستی بطور واقعی و عملی ارتباط داشته باشی. موقعیت اونها را بدونی. نیروهای درون اون را به شناسی. بر تفکراتشان آشنا باشی و … اونوقت بخواهی یک جمعبندی از اوضاع چنبش کمونیستی جهان ارائه بدهی. بدون این راستش را بخواهید بی معنی و بی محتوا خواهد بود. یعنی میخواهم بگم که این حجم کار بسیار گسترده است و نیازمند سازماندهی و ارتباط میباشه.
ولی جدا از اینها یک چیز روشنه و اون اینه که رهبران پرولتاریای چهان با بررسی و نگاه عمیقشون به گذشته توونستند ایدههای نوینی را خلق کنند. در این شکی نیست. بی دلیل هم نبود که منجر به انقلاب در این منطقه و اون منطقه، در این قاره و اون قاره شده. شنیده و خواندهایم که اون تحرکات و بررسی و ارائهی راه حلهای جدید توونست دنیا را به دو نیمه تبدیل بکنه. این هم درسته که ما امروزه با افرادی همچون مارکس، انگلس، لنین، مائو و .. روبرو نیستیم. ولی یک چیز را با صراحت و قاطعیت میشه گفت و اون اینه که ما از گذشتهی خودمون که آگاهیم، یعنی شکستها را با پوست و گوشت خودمون که لمس کردهایم، ولی متأسفانه از اونها هم نتوونستیم درس بگیریم و درستیها را در عمل جایگزیناش بکنیم. جنبش کمونیستی جهانی – که منظورم نیروهای موجود در درون هر کشوری میباشه – در عرصهی جهانی نیاز دارند که بعد از به انحراف کشیده شدن کمونیزم و عقبنشینیاش توضیحاتی در خصوصاش بده. در این حرفی نیست. ولی فکر میکنم که مهمتر از اینها، دنیا به انسانهایی نیازمنده، که بُرش و قاطعیت لازمه یک کمونیست را داشته باشند و بتوونند به اون چیزی که باور دارند در مقابل سرمایه و آنهم بطور عملی خودشون، نشون بدهند. باید بدونند که کمونیزم، سرمایه را از پشت دور نمیزنه و به این وسیله به حاکمیت پرولتری دست نمییابه، بلکه میبایست قاطعانه، رو در رویش قرار بگیره و با جنگ و گریز و سر آخر با قدرت تودهای و بدون مماشات حاکمیت را از آن خودش بکنه.
من میخواهم برای روشن شدن هر چه بیشتر نظرم، به مسئلهی مشخص خودمون یعنی ایران اشاره بکنم که میشه ازش یک نتیجهای گرفت. ببنیید جنبش کمونیستی ایران – حالا هر اسمی را که بخواهید رویش بگذارید – شکست را دیده، یعنی خودش در این شکست دخیل بوده، خون داده، مصبیتها را دیده. حتی نتوونسته از موقعیت بوجود آمده استفادهی درست بکنه، نتوونسته تودهها را سر و سامان بده. حتی مهمتر از اون اینکه نتوونسته نیروهای اعتقادیشو حفظ بکنه. آیا میشه گفت دلیل اینکار این بوده که جمعبندی نداشته؟ آیا میشه گفت که راه برایش مشخص نبود؟ واقعاً باید به این فکر کرد مثلاً جنبش کمونیستی ایران میخواد چه راه نوینی را کشف بکنه؟ مگه اونیکه داره این حرفو میزنه، درد امروزی را در بی راهی میدونه؟
براستی رفیق سربلند گرامی نمیخواهم سئوال را با سئوال پاسخ بدهم، آیا شما جریانی و – حتی فردی – راسراغ دارید که جمعبندی خودشو از انقلابات و ار نتایج اونها نداشته باشه؟ نه تنها همه دارند حتی پا را فراتر ار این هم گذاشتهاند – که باز هم اشکالی در این نمیبینم – و علت ایستائی و یا به شکست کشیده شدن انقلاب شوروی را دارند به سیاستهای لنین و استالین ربط میدهند. یعنی در واقع میخواهم بگم که یکی انقلاب شوروری را قبول نداره، یکی انقلاب چین را "دهقانی" میدونه، یکی مائو را داره رد میکنه و یا اینکه امروزه یکی را دارند مارکس زمانه معرفی میکنند!!!!
من فکر میکنم که مشکل، اینها نیست. میدونید چرا اینو میگم. به این دلیله که همهی نیروهای موجود در درون جنبش کمونیستی – تاکید میکنم نیروهای موجود در درون جنبش کمونیستی – همهشون جمعبندی خودشون از همه چیز دارند. حالا شاید شُسته و رُفته نباشه ولی هر یک از اونها دارند در تمامی عرصهها، راجع به منطقه، جهان، نظر میدهند. در درون خودشون هم برنامههای انقلاب را تدوین کردند و دارند میگند که برنامهی ما تنها برنامهی انقلاب است و دارند میگند ما تنها جریان پرولتری در ایرانیم!!! شبانه روز هم دارند رویش تبلیغ میکنند که راه ما بهترینه و همه را دارند فرا میخوونند به سمت سیاستهاشون. اگه در این میان "خدای" ناکرده و زبانم لال، یکی پیدا بشه و بخواد سیاستهاشون را به نقد بکشه با هزاران اتهام، افتراء، توهین و .. مواجه میشه. پس اونهایکه فکر میکنند که اگه ما یک جمعبندی داشته باشیم قضیه حل میشه، باید در برخوردها و در کردارشون نسبت به دیگران نشون بدهند و در
این جدلها سیاست حق بجانب را انتخاب نکنند و بدنبال کشف حقیقت باشند. باید بگه که من در دورهی مطالعه و تحقیق هستم و نمیتونم مثلاً راجع به فلان موضوع، نظری بدهم. ولی در عمل که ما با این رفتار و کردار روبرو نیستیم. داریم عکسشو میبینیم. من بحث فردی در این زمینه با کسی ندارم. دارم اون چیزی که دور ماها را احاطه کرده و فضای اصلی ما را داره تشکیل میده، توضیح میدهم. فضا به غیر از این نیست و رفتارها هم به غیر از این چیزی که میگم، نیست.
بهرحال بر خلاف ارزیابی موجود که دلیل را داره در نبود جمعبندی، در عرصهی جهانِ کمونیستی و متعاقباً در فقدان راههای نوین میبینه، من همانجوریکه در بالا گفتم درد امروزی را در فقدان بُرشمون میبینم. یعنی اینکه هر نیروی موجود در درونِ جنبش کمونیستی در هر کشوری، به هر میزان و تعدادی، باید با تمام وجود و با دل و جان برای تحقق آرمانهایشون با طبقهی حاکمه مبارزهی قاطعی را شروع بکنند. کاری که سرمایه و آنهم بطور قاطعانه در مقابلش گذاشته. اونوقت مطئمن باشید که زمینههای تغییر را گام بگام مشاهده خواهیم کرد. باید دونست که کمونیست با مماشات و محافظهکاری خط و مرز روشنی داره. در یک کلام میخواهم بگم که بزرگان پرولتاریا، راه را نشون دادند و در مقابل همهمون گذاشتند. ماهیت طبقات، پیگیری و نا پیگیریهاشون، وظیفهی طبقهی بالنده و آلترناتیو حکومتی را توضیح داده، شیوهها و متدها را در مقابلمون گذاشته، فقط باید اونها را بر اساس مختصات هر کشوری بکارش بست و همچنین بایستی به معنای واقعی کمونیست را در رفتار با دیگران نشون داد و دوست و دشمن را بخوبی شناخت.
سربلند:
رفیق شباهنگ. ممنون از توضیحات کاملی که دادی. زاستش اختلافی با این نظراتت ندارم که اینو یک ضعف جدی در این گفتگو میدام. من هم نمیتونم فقط بصرف یک گفتگو ژستی را بگیرم که بهش اعتقادی ندارم…… حالا میخواهم از بحث تئوریک فاصله گرفته و کمی این صحبت را بروزش کنیم…… تو مدتهاست که داری مینویسی. چند سالی میشه که بسیاری حداقل با نام شباهنگ راد آشنا هستند و دیدگاه هاش را میشناسند. در آن دوران این سئوال مطرح بود که این شباهنگ کیه؟ چه سابقه ای داره و این دست سئوالات….. در یک مقطعی زبان نوشتاری ات تغییر کرد. دیگر خودت را جمع میبستی و میگفتی "ما" . بعبارتی بطور آشکار گذشته مبارزاتی ات را شناساندی. حالا دیگه میدونیم شباهنگ راد از فعالان چریکهاى فدایی و ارتش آزادیبخش خلقهای ایران بوده. اما سئوال اینجاست که چه شده به این زبان رسیدی؟ چظور این ضرورت را حس کردی که حالا باید از گذشته بصورت مستتدل حرف بزنی؟ آیا تحمیل نبود؟ آیا فشارها و شایعه هایی که خوب میشناسیمشون سبب این واکنش نشده بود؟
شباهنگ راد:
بگذارید یک چیز را صادقانه بهتون بگم. من قصد نداشتم بر اساس متدِ خارج از کشور حرکت کنم. این موضوع را تا حدودی در زیر نویس "آنچه ما کردیم" بیان نمودم. قصد نداشتم که خودم را با گذشته معرفی کنم. منطق من در این بود که با موضعگیریهای حال میشه خودتو معرفی کنی و بعیارتی میشه به خط و خطوط آدمی پی برد. اگه چه میدونستم این امر از چند زاویه میتوونه ایراداتی داشته باشه و همچنین سئوالاتی را در ذهنها بوجود بیآره. میدونستم که در آینده هم میخواهم به گذشتهی خود هم نگاهی داشته باشم. یعنی اینها از همان زمانیکه میخواستم کار فردی را شروع بکنم باهش مواجه بودم. همواره اینگونه فکر میکردم که نمیشه صرفاً نشست و به نقد گذشته پرداخت و بعد از اون به مسائل متفاوتی که بطور روزانه ما باهش درگیر بودیم برخورد نمود. هستند کسانیکه بر چنین تفکری پای میفشارنند و تاکیدشون بر اینه که ابتدا میبایست نسبت به کاستیهای کار گذشته آشنا شد و بعد کار را شروع کرد. ولی من همواره بر این موضوع اصرار داشته و دارم که باید هر دو کار را با هم به پیش برد. علیرغم چنین واقعیاتی از این و از اونور هم میشنیدم که، باید اعلان بکنم که از کدوم گذشته دارم میآم و حامل کدوم چارچوبهی فکریم. بهرحال علیرغم آشنائی به چنین مواردی، کار فردی را بدانگونه که در بالا توضیح دادم، شروع نمودم و در کنارش هم هر از چند گاهی، یک نقدهایی هم نسبت به تفکر جریانی که در گذشته بهش تعلق داشتم را به روی کاغذ میآوردم که طبیعتاً نمیتوونست با مزاج سیاسی جریان گذشتهام سر سازگاری داشته باشه.
بهمین دلیل و به اشکال متفاوت میدیدم که دارند از خودشون انعکاسات بنابجائی نشون میدهند. یعنی اینکه میدیدم به انحای گوناگون دارم مورد اتهام و افتراء کسانی قرار میگیرم که سالها در کنارشان بودم. میدیدم که علیرغم آشنائی شخصیشان، دارند سعی میکنند تا اذهان بعضی از افرادیکه را که از گذشتهی من نا آشنا میباشد، منحرف کرده و در دنیای بیرونی منو بعنوان یک عنصر "تودهای"، "اکثریتی" و سر آخر "مأمور وزارت اطلاعات" معرفی میکنند. ای کاش این مسئله را در درجهی اوّل با نقد تئوریک – سیاسی، نشون میدادند و در درجهی دوّم اون ارتباطات را،